
اقتصاد۲۴- درحالی که جنگ اوکراین وارد سومین سال خود شده و تلاشهای دیپلماتیک برای پایان دادن به این بحران پیچیده ادامه دارد، دولت دونالد ترامپ در اقدامی بیسابقه، تحریمهای جدیدی را علیه بخش نفتی روسیه، ازجمله شرکتهای بزرگ روسنفت و لوکاویل، اعمال کرده است. این تحریمها، که به ادعای ناظران با هدف تشویق طرفین به مذاکرات صلح و کاهش تنشهای منطقهای طراحی شدهاند، در واکنش به تحولات اخیر در میدان نبرد اعلام شدهاند؛ جایی که روسیه، در چارچوب دکترین دفاعی خود، به اقدامات نظامی اوکراین، ازجمله حملات به زیرساختهای استراتژیک، پاسخ داده و بر حفظ تمامیت ارضی و امنیت ملی خود تاکید کرده است. همزمان رزمایش اخیر نیروهای استراتژیک روسیه، که با استفاده از موشکهای پیشرفته انجام شد، به عنوان بخشی از سیاست بازدارندگی این کشور، پیامی روشن مبنی بر آمادگی برای دفاع از منافع ملی و ایجاد ثبات منطقهای ارسال کرده است.
هر چند به ادعای ناظران لغو حریم هوایی لیتوانی توسط روسها، ادعایی که مقامهای رسمی کرملین آن را تکذیب کردند، میتواند نشان از آغاز تغییر معادلات میدانی داشته باشد. فعلا دونالد ترامپ، که بارها بر لزوم گفتوگوی سازنده برای حل بحران تاکید کرده، نشست برنامهریزی شده با ولادیمیر پوتین در بوداپست را به تعویق انداخت تا زمینه برای دستیابی به توافقی عادلانه و متوازن فراهم شود. این تصمیم، که از سوی تحلیلگران نشانهای از عزم واشنگتن برای جلوگیری از تشدید بحران و تقویت دیپلماسی چندجانبه تلقی شده، در کنار خودداری امریکا از ارسال موشکهای تاماهاوک به کییف، گامی در جهت کاهش رقابت تسلیحاتی و ایجاد فضای مناسب برای مذاکرات صلح ارزیابی میشود.خودداری از ارسال این تسلیحات، با وجود درخواستهای مکرر کییف و برخی متحدان غربی، نهتنها از انباشت تسلیحاتی در منطقه جلوگیری میکند، بلکه فرصتی برای بازنگری در استراتژیهای نظامی و دیپلماتیک فراهم میآورد. با این حال تحولات اخیر پرسشهای عمیقی درباره آینده همگرایی ناتو، تاثیرات بحران اوکراین بر مناطق حساس مانند خاورمیانه و قفقاز و الگوهای بازدارندگی در روابط قدرتهای بزرگ مطرح کرده است.
در این راستا روزنامه اعتماد در گفتوگویی اختصاصی با دکتر سیدعلی منوری، دانشیار رشته روابط بینالملل دانشگاه خوارزمی، با نگاهی دقیق به این مسائل، نقش دیپلماسی در مدیریت بحران، پیامدهای تحریمها بر توازن قدرت جهانی و چشماندازهای دستیابی به صلحی پایدار در منطقه را بررسی کرده است.
منوری بر این باور است که بحران اوکراین نهتنها یک مساله استراتژیک، بلکه دارای ابعاد تمدنی و هویتی است که ریشه در تاریخ طولانی منازعات روسیه و اوکراین دارد. او معتقد است فرسایشی شدن بحران، همراه با شکافهای فراآتلانتیکی، میتواند به نفع روسیه و چین باشد، که با بهرهبرداری از این گسلها، نقشآفرینی خود را در مدیریت نظم بینالمللی تقویت میکنند. همچنین این استاد دانشگاه سناریوی تقسیم اوکراین به دو بخش شرقی و غربی و ادغام بخش غربی در ناتو و اتحادیه اروپا را محتمل میداند. مشروح گفتوگو در ادامه آمده است:
بیشتر بخوانید:دیدار سرنوشتساز پوتین و الشرع در مسکو؛ آیا روسیه میتواند جای پای خود را در سوریه حفظ کند؟
در شرایطی که ظاهرا دولت امریکا از ارسال سامانه موشکی تام هاوک به کییف خودداری کرده، شاهدیم که روسیه در رزمایش اخیر خود از موشکهای دوربرد و قارهپیما استفاده کرده است، به عنوان سوال نخست، این مانور نظامی چه پیامی برای امریکا و اروپا داشت؟
درخصوص پرسش نخست، باید به این نکته توجه داشت که دیدگاههای گوناگون در مورد نحوه برخورد با روسیه در بحران اوکراین، ریشه در مناسبات و حتی منازعات فراآتلانتیکی در چارچوب سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) دارد. هر چه ایالاتمتحده امریکا رویکرد واگرایانهتری نسبت به این مناسبات اتخاذ کند، طبیعتا دستیابی به پاسخی مشترک و قاطعانه به عنوان یک هویت جمعی در برابر تهدیدات، برای اعضای اتحادیه اروپا و حوزه اروپا-آتلانتیک با دشواریهای بیشتری همراه خواهد بود.
به هر روی، یکی از مولفههای کلیدی ترامپیسم در ارتباط با سازمان ناتو، همین شکلگیری منازعات فراآتلانتیکی است؛ به گونهای که ترامپ تلاش میکند از مشارکت مستقیم در این مساله اجتناب ورزد و در نتیجه، اروپاییها را با چالشهای جدی مواجه سازد. اروپاییها نیز در این منازعه فراآتلانتیکی، به ویژه در مورد تهدید روسیه که از سالهای ۲۰۱۴ و ۲۰۱۵ به بعد اهمیت بیشتری یافته است، استدلال میکنند که اروپا، به خصوص بال شرقی ناتو -شامل کشورهای بالتیک، لهستان و سایر کشورهای اروپای شرقی که به تازگی به عضویت ناتو درآمدهاند- در خط مقدم برخورد با روسیه قرار دارند. این کشورها نگران هستند که اگر ایالاتمتحده امریکا نقش سنتی خود را ایفا نکند، تهدیدات روسیه هر چه بیشتر عملیاتی شود و روسیه به صورت پلکانی، حوزه اروپا-آتلانتیک را مورد تهدید قرار دهد، زیرا سازمان پیمان آتلانتیک شمالی، مسوولیت اصلی حفظ امنیت حوزه اروپا-آتلانتیک را برعهده دارد و اوکراین ذیل این مساله، حساسیت ویژهای برای اروپاییها ایجاد کرده است.
پیش از این، در بحرانهای بالکان و کوزوو -زمانی که هنوز مفهوم سیاست خارجی روسیه در دیدگاه پوتین شکل نگرفته بود و تا پیش از سال ۲۰۰۰- پاسخ ناتو قاطعانه بود. چه در زمانی که نیروهای ناتو به عنوان نیروی حائل میان طرفهای درگیر در بحران بوسنی عمل کردند و به کنفرانس صلح دیتون در سال ۱۹۹۵ منجر شد و چه زمانی که براساس قطعنامه ۱۲۴۴ شورای امنیت سازمان ملل متحد و مستند به بند هشت فصل هشتم منشور ملل متحد -که به ترتیبات امنیت منطقهای اشاره دارد- ناتو به عنوان بازوی نظامی وارد عمل شد و با بمباران صربستان، تهدید آن کشور را علیرغم حمایتهای سنتی روسیه از صربها، خنثی کرد. اما در عصر کنونی، مناسبات فراآتلانتیکی به دلیل شکافهای ایجادشده توسط ترامپ، عمیقتر شده است. همچنین، زنجیره بحرانهای منطقهای به گونهای به هم پیوسته است که دستیابی به پاسخی متمرکز و قاطعانه را دشوار میسازد. برای نمونه، در خاورمیانه، مساله غزه، مناقشه اعراب و اسراییل، تداوم پرونده هستهای ایران و مسائل ناشی از آن، این مناطق را همچون حلقههای زنجیر به یکدیگر متصل کرده است. از آنجا که مدیریت نظم بینالمللی ایجاب میکند کشورهای اروپایی نیز درگیر شوند، این امر پاسخ متمرکز را پیچیدهتر میکند. پیام اقدامات روسیه که از این شکافها و زنجیره بحرانهای منطقهای بهرهبرداری میکند، این است که هر چه اروپاییها و اتحادیه ناتو عقبنشینی کنند، روسیه شکستهای گذشته و تعللهای پیشین خود را جبران خواهد کرد و به صورت پلکانی به سوی اهداف خود پیش خواهد رفت تا در مذاکرات نهایی در مورد سرنوشت اوکراین، دست بالا را داشته باشد.
البته ترامپ شخصیتی غیرقابل پیشبینی دارد و ممکن است در آینده، موشکهای تاماهاک را به شکلی مدیریت شده -نه کاملا بدون کنترل، بلکه با رعایت کنترل دموکراتیک بر تسلیحات که یکی از مهمترین مولفههای مورد تاکید ناتو است- یا با واسطه دراختیار اوکراین قرار دهد، زیرا مساله بازدارندگی راهبردی در برابر روسیه و تهدیدات آن در چارچوب سازمان ناتو، از اهمیت فوقالعادهای برخوردار است.
ذیل سوال بالا، آیا میتوان گفت تهدیدهای گاه و بیگاه روسیه با توسل به اهرمهای نظامی- هستهای (در قالب تسلیحات هستهای متعارف) دکترین دفاعی و بازدارندگی مسکو و الگوهای امنیتی در سطح جهانی را در میان مدت متاثر کرده و منجر به تغییرات قابلتوجهی در نحوه تعامل قدرتهای هستهای با یکدیگر خواهد شد؟
ظاهرا چنین کنشهایی ازسوی روسیه به صورت محدود یا در قالب مانورهای تبلیغاتی، تغییراتی اساسی در مناسبات هستهای میان قدرتهای بزرگ و دارندگان توانمندیهای نظامی هستهای ایجاد نخواهد کرد، زیرا نوعی عقلانیت میان همه کنشگران، از چین و روسیه گرفته تا ایالاتمتحده امریکا، انگلیس و فرانسه، حاکم است تا بحران ناشی از تهدید ناشی از سلاح هستهای از حد معینی فراتر نرود. بنابراین، منطق بازدارندگی همچنان در جایگاه خود باقی خواهد ماند. این اقدامات بیشتر نتیجه نوعی تبلیغات و مانورهای سیاسی-نظامی به شمار میروند، به ویژه در شرایطی که روسیه احساس کند شکافی میان متحدان ناتو -در چارچوب همان منازعات فراآتلانتیکی که پیشتر اشاره شد- ایجاد شده است.
همچنین، تداوم بحرانهای منطقهای که به صورت زنجیرهوار و در سطوح مختلف نظام بینالملل به یکدیگر متصل هستند، گسلهای منازعه را فعالتر میسازد. درنتیجه، روسیه از این فرصتها بهرهبرداری میکند تا خود را همچنان به عنوان میراثدار ابرقدرت شوروی و روسیه تزاری معرفی کند و شخص پوتین با انجام این مانورهای تبلیغاتی درخصوص استفاده از سلاح هستهای، به اهداف خود دست یابد.
بیشتر بخوانید:فیلم/ شگفتی زلنسکی از لحن مثبت ترامپ درباره جنگ اوکراین
در این میان و باتوجه به فرسایشی شدن جنگ در اوکراین و پافشاری روسیه بر تحقق خواستههای حداکثریاش، چرا ترامپ ارسال موشکهای تاماهوک به اوکراین را علیرغم درخواستهای فزاینده کییف و متحدان غربی، متوقف کرد؟ اتخاذ چنین تصمیمی در این بازه زمانی چگونه میتواند معادلات امنیتی-سیاسی ناتو را در برابر تهدیدهای روسیه تحت تاثیر قرار دهد؛ بالاخص آنکه پوتین تحت فشار تحریمها و فشارها از خواسته حداکثریاش یعنی اشغال شرق دونباس عقبنشینی نکرده و حتی ممکن است بخواهد دامنه تصرفاتش را توسعه دهد؟
ایالاتمتحده امریکا تاکنون از ارایه تسلیحات تعیینکنندهای مانند موشکهای تاماهاک به اوکراین خودداری کرده که این امر واکنشهای گستردهای ازسوی متحدان اروپایی به دنبال داشته است. این موضوع دلایل متعددی دارد. نخست، در شرایط کنونی ایالاتمتحده از رویکرد مبتنی بر ترامپیسم پیروی میکند؛ استراتژیای که به واسطهاش متحدان اروپایی باید نقش بیشتری در تامین امنیت حوزه اروپا-آتلانتیک، به ویژه در قاره اروپا، ایفا کنند. این هدف تا حدی محقق شده است، به طوری که کشورهای آلمان، انگلستان و فرانسه نقش برجستهتری در این زمینه برعهده گرفتهاند. دومین دلیل، که به نظر میرسد برای شخص رییسجمهور ترامپ در این دوره اولویت دارد، این است که مساله اوکراین در مقایسه با سایر موضوعات اهمیت پایینتری دارد. ایالاتمتحده در این مقطع ترجیح میدهد از طریق اعمال تحریمها، تحت فشار قرار دادن روسیه و انجام مذاکرات مستقیم، طرفین درگیر، یعنی زلنسکی و پوتین، را به دستیابی به توافقی ترغیب کند. اولویت اصلی ایالاتمتحده در این دوره بیشتر معطوف به خاورمیانه، به ویژه مسائل مرتبط با اعراب و اسراییل و بحران غزه است تا مساله اوکراین. این نکته از اهمیت ویژهای برخوردار است.
در این میان درباره لغو نشست بوداپست پس از نشست شکست خورده آلاسکا تحلیلها بسیار است، سوال نخست این است چرا ترامپ که تلاش دارد چهرهای صلحساز از خود ترسیم کند در ارتباط با اوکراین نتوانسته بستر را برای توافقی شکننده فراهم کند؟ آیا میتوان گفت لغو نشست بوداپست نشاندهنده ناکامی دیپلماسی در مدیریت بحرانها و تاثیر آن بر روابط بینالملل و نظم جدید جهانی است؟ یا شاهد بازی یا نمایش دیپلماتیک میان امریکا و روسیه هستیم؛ بازی که اوکراین و اروپا میتوانند قربانی چانهزنیها دو قدرت برای تحقق منافع حداکثریشان باشند؟
درخصوص این پرسش با این دیدگاه که دیپلماسی در مساله اوکراین به بنبست رسیده است، موافق نیستم. مساله اوکراین به دلیل پیچیدگی و حساسیت بالای مساله فوق، موضوعی چندلایه است. به نظر میرسد که بحران اوکراین، شامل تهاجم روسیه و واکنشهای اروپایی در چارچوب ناتو، صرفا یک مساله استراتژیک نیست، بلکه استقرار ناتو در شرق اروپا و مخالفت روسیه با آن، بیش از آنکه استراتژیک باشد، به عنوان یک مساله تمدنی و هویتی قابل تفسیر است. منازعات تاریخی میان روسیه و اوکراین که قدمتی شاید هزارساله دارند، همراه با تحولات فکری، فرهنگی و نقش شخصیتهای برجستهای که ادعاهای متقابل هویتی را مطرح کردهاند، نشاندهنده عمق و حساسیت این موضوع است. از اینرو، به نظر میرسد رییسجمهور ترامپ به پیچیدگی و حساسیت تمدنی و هویتی این مساله توجه کافی نداشته و گمان میکند که از طریق مذاکره مستقیم و قرار دادن طرفین در برابر یکدیگر در بستر چانهزنی میتوان این بحران را حل کرد.
با این حال، مساله اوکراین به دلیل ماهیت تمدنی و هویتی آن، بهسادگی قابل حل نیست. ناتو، به ویژه پس از گسترش خود از سال ۱۹۹۹ و پیوستن کشورهایی نظیر جمهوری چک، مجارستان و لهستان به این سازمان، بیش از پیش به یک نهاد با ابعاد هویتی و تمدنی تبدیل شده است تا صرفا یک ائتلاف استراتژیک. بنابراین، حل این بحران نیازمند رویکردی فراتر از مذاکرات صرفا استراتژیک است و باید به ابعاد تاریخی، فرهنگی و هویتی آن توجه ویژهای شود.
به باور شما و با توجه به متغیرهایی که بدانها اشاره کردید، آیا بحران اوکراین و تحولات مربوط به آن شکافهای جدید در روابط فراآتلانتیکی ایجاد خواهد کرد؟ به ویژه با توجه به استراتژیهای متفاوت امریکا و کشورهای اروپایی در برابر جنگ اوکراین، این شکافها چه پیامدهایی برای همگرایی امنیتی و اقتصادی ناتو به دنبال خواهد داشت؟
باید گفت که منازعات فراآتلانتیکی میان ایالاتمتحده و کشورهای اروپایی در چارچوب ناتو همواره وجود داشته است. این تصور که چنین شکافهایی صرفا در دوران روسای جمهور جمهوریخواه برجسته بوده، نادرست است؛ زیرا در دوره اوباما نیز اعتراضاتی نسبت به عدم پرداخت سهم کافی ازسوی کشورهای اروپایی برای تامین امنیت خود مطرح میشد. با این حال، رویکرد رییسجمهور ترامپ به دلیل شخصیت جنجالی و حاشیهسازش، این اختلافات را پررنگتر کرده است.
در این میان فرسایشی شدن بحران اوکراین و نتایج انتخابات آینده ریاستجمهوری ایالاتمتحده تاثیر بسزایی بر این موضوع خواهد داشت. در صورتی که جمهوریخواهان، بهویژه چهرههایی متمایل به ترامپیسم مانند جِیدی ونس، به قدرت برسند، این شکافها عمیقتر خواهد شد. این امر ممکن است اروپاییها را به سوی اتخاذ ترتیبات منطقهای مستقلتری در چارچوب ناتو سوق دهد.
اما در صورت پیروزی دموکراتها، به احتمال زیاد همان مسیر سیاست خارجی دوران ریاستجمهوری بایدن، با قاطعیت و استحکام بیشتری در برابر روسیه دنبال خواهد شد. اروپاییها تهدید روسیه را نهتنها یک چالش استراتژیک، بلکه یک تهدید تمدنی علیه سبک زندگی و ارزشهای اروپایی، به ویژه در برابر اقتدارگرایی روسیه، تلقی میکنند. از اینرو، این مساله برای اروپا از حساسیت ویژهای برخوردار است، زیرا اوکراین به عنوان محیط امنیتی فوری اروپا محسوب میشود. به همین دلیل، اروپاییها تمام تلاش خود را به کار خواهند گرفت تا ایالاتمتحده را در این مسیر با خود همراه سازند و در برابر این تهدید مقاومت جدی نشان دهند.
بیشتر بخوانید:پیشبینی غمانگیز اتحادیه اروپا از جنگ اوکراین
ذیل سوال بالا؛ بحران اوکراین، چگونه میتواند معادلات امنیتی جهانی فراتر از اروپا، بالاخص در مناطقی، چون خاورمیانه و قفقاز را متاثر کند؟
همانطور که اشاره کردم، ما با زنجیرهای از بحرانهای منطقهای مواجه هستیم که در سطح بینالمللی مطرح میشوند. طبیعتا، قدرتهای بزرگ اروپایی عضو ناتو نیز به دلیل سابقه تاریخی و نقششان در مدیریت نظم بینالمللی، در این بحرانها دخیل هستند؛ ازجمله انگلستان، فرانسه و آلمان. هرچه این بحرانها فرسایشیتر شوند و توان عملیاتی اروپاییها را بیشتر به خود معطوف کنند، برندگان اصلی این روند روسیه و چین خواهند بود که به دنبال ایفای نقش برتر در مدیریت نظام بینالمللی و نظم منطقهای هستند. حال اگر تحولات جهان، از شبه جزیره کره تا جنوب آسیا میان هند و پاکستان، بحران هستهای ایران، مساله غزه و خاورمیانه، بحران قفقاز و اوکراین، فرسایشی شدن تنشها، توان عملیاتی اروپاییها را کاهش دهد و اگر امریکاییها از مدیریت بحران به شیوه موردنظر اروپاییها شانه خالی کنند، این امر شاید گسلهای منازعه را عمیقتر کرده و نقشآفرینی روسیه و چین را در شکلدهی به بحرانهای جدید افزایش دهد. این نقشآفرینی ممکن است توجه آنها را از حوزههای حیاط خلوت خود - مانند اروپای شرقی برای روسیه و شبهجزیره کره و تایوان برای چین- به مناطق دیگر معطوف کند و درنتیجه، مدیریت نظم بینالمللی را برای جناح غربی دشوارتر سازد.
در این میان فرضیهای که گروهی از ناظران با اشاره به جنگ هیربدی روسیه علیه اروپا بر ان تاکید دارند آن است که روسیه از شکاف میان اعضای ناتو آگاه است و به خوبی میداند که این گروه از کشورها در صورت گسترش دامنه حملات نظامی مسکو، قادر نخواهند بود درباره استفاده از ماده ۵ سازمان پیمان آتلانتیک شمالی به اجماع دست یابند؛ گزارهای که بستر را برای یکه تازی روسیه در شرق اروپا و سودای احیای امپراتوری از دست رفته هموار میکند، این فرضیه تا قابل قبول است؟
این موضوع را صرفا از زاویه آگاهی روسیه به شکاف یا منازعه فراآتلانتیکی بررسی نمیکنم. توجه را به این نکته جلب میکنم که روسیه با نوعی عقلانیت، دامنه بحران را فراتر از اوکراین گسترش نخواهد داد؛ برای نمونه، تجاوزی به کشورهای بالتیک یا لهستان صورت نخواهد گرفت یا حتی در مورد مولداوی - که اخیرا جناح متمایل به اتحادیه اروپا در آن به پیروزی رسیده است- دخالتی نخواهد کرد. کانون بحران ظاهرا اوکراین باقی خواهد ماند. البته، همانطور که پیشتر اشاره شد، مساله نهتنها استراتژیک، بلکه بر سر ابعاد تمدنی و هویتی نیز هست و نوعی اوکراینزدایی از منظر روسی رخ خواهد داد.
با این حال، روسیه به این شکاف آگاه است و اساسا توسل به ماده پنج اساسنامه ناتو -که ترتیبات نظامی خاصی را به همراه دارد و اصل دفاع دستهجمعی (کالکتیو دیفنس) را فعال میکند، همانند آنچه در مورد افغانستان تحت سلطه القاعده رخ داد- تا زمانی که روسیه تهاجمی مشابه به کشورهای بالتیک انجام ندهد، محقق نخواهد شد. به عبارت دیگر، حضور روسیه صرفا معطوف به اوکراین باقی خواهد ماند. اما برای اروپاییها، این مساله حیاتی است؛ زیرا اوکراین را به عنوان حلقهای از نظام دفاعی و امنیتی ناتو در آینده میبینند و حتی بیطرفی آن را برنمیتابند. اوکراین کشوری بسیار مهم است که از نظر امنیت استراتژیک اهمیت بالایی دارد و وسعتی بیش از ۶۰۰ هزار کیلومتر مربع، شامل منطقه کریمه را در بر میگیرد. سناریویی که ممکن است در آینده رخ دهد، بحث تقسیم به اوکراین شرقی و غربی است، در چارچوب جنگ سرد جدیدی که میان روسیه، ناتو و اروپاییها شکل گرفته است.
همان مسیری که آلمان غربی طی کرد و به تدریج از طریق اتحادیه اروپای غربی وارد ناتو شد، ممکن است برای اوکراین غربی نیز تکرار شود. به این معنا که اگر اروپاییها با فرسایشی شدن جنگ مواجه شوند و از نظر نظامی و تسلیحاتی تمایلی به هماوردی با روسیه نداشته باشند، وارد این فرآیند خواهند شد؛ یعنی ایجاد نوعی اوکراین غربی و شرقی و ادغام اوکراین غربی در اتحادیه اروپا و ناتو تا این روند طی شود و تحولاتی در نظام بینالملل یا در روسیه رخ دهد که مساله را به سمت دیگری سوق دهد. به نظر میرسد این تصور قابل تأمل است.