اقتصاد۲۴- «روزی که آیت الله خمینی به ایران بازگشت؛ حس و حال مردم ایران به گونهای بود که انگار (امام غایب، امام دوازدهم شیعیان) بازگشته است.» / ارنست نولته از کتاب اسلام گرایی
پرواز پاریس-تهران که در دوازدهم بهمن سال ۱۳۵۷ با هواپیمای بوئینگ ۷۴۷ شرکت هواپیمایی ایرفرانس انجام شد را میتوان یکی از معروفترین رویدادهای تاریخ معاصر ایران دانست. در این پرواز آیتالله خمینی پس از ۱۴ سال تبعید به ایران بازمیگشت و این درحالی رخ میداد که فقط ۱۶ روز پیش از آن محمدرضا شاه پهلوی برای همیشه ایران را ترک کرده بود و یکی از مخالفان پیشین خود، یعنی شاپور بختیار را به نخست وزیری برگزیده بود.
بختیار برای جلوگیری از ورود آیتالله خمینی دستور داده بود فرودگاههای کشور را ببندند. در واقع بنا بود که آیتالله خمینی ششم بهمن ماه به ایران بازگردد، اما با بسته بودن فرودگاهها پرواز به تهران میسر نبود. با لغو شدن پرواز ششم بهمن، اعتصابات و تظاهرات فراوانی در کشور رخ دادد و دولت بختیار در عمل مجبور شد فرودگاهها را بازگشایی کند.
بختیار تصور میکرد میتواند با آیتالله وارد مذاکره شود و حکومت خود را به نوعی حفظ کند. به همین دلایل دستور داد از روز ۹ بهمن فرودگاه مهرآباد بازگشایی شود. با بازگشایی فرودگاه، نزدیکان آیتالله خمینی ترتیب بازگشت وی را دادند. در روز ۱۲ بهمن، صادق قطبزاده، عباس امیر انتظام و تعدادی دیگر از اعضای جبهه ملی پرواز چارتر هواپیمایی ایرفرانس را از پاریس به تهران کرایه کردند. بنا بر ادعای ابراهیم یزدی کرایه هواپیما ۶۰ هزار دلار بود، اما برخی کرایه آن را ۱۷۵ هزار دلار ذکر کردهاند.
قبل از پرواز، کلیه خدمه پروازی از حساسیت آن و احتمال سرگونی هواپیما مطلع بودند؛ بنابراین شرکت ایرفرانس مبلغ بالایی را برای بیمه این هواپیما درخواست کرد که اغلب هزینه آن را بازاریان نزدیک به جبهه ملی پرداختند. بنابر ادعای کسانی، چون منوچهر رزمآرا، چند هواپیمای نظامی از نوع F۱۶ آمریکایی نیز هواپیما را اسکورت کردند که مشخص نیست از طرف کدام کشور بودهاند.
از آنجا که تضمینی برای امنیت فرود هواپیما نبود، در این پرواز شش ساعته، زن و کودکی حضور نداشت و خانم خدیجه ثقفی همسر آیتالله خمینی و دیگران با پروازهای بعدی عازم تهران شدند. مهمانداران زن هواپیمای فرانسوی نیز به احترام آیتالله خمینی از پوشش روسری استفاده کردند.
این هواپیما ۴۰۰ صندلی داشت که بیش از ۲۵۰ صندلی آن عمداً خالی ماند. مهدی عراقی در خاطرات خود آورده است که «در طول مسیر آیتالله خمینی ابتدا از پذیرفتن جلیقه ضد گلوله پرهیز داشتند، ولی به دلیل تأکید اطرافیان جلیقه را زیر عبا پوشیدند، اما به دلیل سنگینی آن ساعاتی در داخل هواپیما آن را از تن درآوردند.»
نهایتا در ساعت ۹ و ۲۷ دقیقه و ۳۰ ثانیه صبح ۱۲ بهمن، هواپیمای حامل آیتالله خمینی به فرودگاه مهرآباد نشست و با خروج وی از هواپیما، یکی از معروفترین تصاویر تاریخ انقلاب ثبت شد.
بیشتر بخوانید: علت درگذشت سیداحمد خمینی چه بود؟
افراد حاضر در تصویر، و افرادی که در آن هواپیما حضور داشتند، هر کدام سرنوشت متفاوتی پیدا کردند. اما سرنوشت آنان چه شد؟ از آیتالله لاهوتی آغاز کنیم. لاهوتی از سالهای دهه چهل وارد مبارزه با رژیم شاه شده بود و علاوه بر اینکه به آیتالله خمینی علاقه بسیاری داشت، با سازمان مجاهدین خلق نیز رابطه گرفته بود.
آیت الله حسن لاهوتی در فاصله سالهای ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۷ در زندان بود و پس از آزادی بلافاصله به نوفللوشاتو رفت و همراه با آیتالله خمینی به ایران بازگشت. به گزارش رویداد۲۴ لاهوتی در شهریور ۱۳۵۸ مأمور به شرکت در جلسات شورای عالی سپاه شد. در روزهای آغاز انقلاب، سعید لاهوتی با فاطمه هاشمی رفسنجانی و حمید لاهوتی با فائزه هاشمی رفسنجانی ازدواج کردند.
لاهوتی از طرفی با هاشمی رفسنجانی روابط خانوادگی و دوستی داشت و از طرف دیگر منتقد حزب جمهوری اسلامی بود و اختلافات وی با حزب جمهوری اسلامی هر روز بیشتر میشد. بسیاری از روحانیان بلندپایه، نگران ارتباط وی با سازمان مجاهدین خلق بودند، ولی اختلاف اصلی آنها با لاهوتی حمایت وی از ابوالحسن بنی صدر در جریان اولین انتخابات ریاست جمهوری بود.
انتقادات تند لاهوتی علیه به حزب جمهوری اسلامی، باعث شده بود تبلیغات گستردهای علیه وی راه بیفتند. در آبان سال ۱۳۶۰ (یعنی ۷ ماه پس از درگیری مسلحانه مجاهدین و نظام) وحید لاهوتی پسر حسن لاهوتی، به حکم اسدالله لاجوردی دستگیر شد. کمی پس از دستگیری وحید لاهوتی، خود آیتالله حسن لاهوتی نیز به دستور لاجوردی بازداشت و به زندان اوین منتقل شد و چند روز بعد اعلام شد که آیت الله لاهوتی بر اثر سکته قلبی در اوین درگذشته است. اما خانوادهٔ لاهوتی در مصاحبهای اعلام کردند که بنا به گزارش پزشکی قانونی در معده وی اثر سم استریکنین وجود داشت.
نفر دیگر آیت الله مرتضی مطهری است که از مسافران پرواز نبود و در دوران تبعید آیتالله خمینی در پاریس، در ایران بود. اما با فرود هواپیمای حامل آیتالله خمینی به داخل هواپیما رفته بود تا به ایشان خوشامد بگوید. به همین دلیل تصویر وی نیز در عکس معروف دیده میشود.
مطهری پس از انقلاب مسئول شورای انقلاب شد، ولی هشت ماه از انقلاب نگذاشته بود که ترور شد. وی در شامگاه روز سهشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۵۸ پس از پایان جلسهای در منزل یدالله سحابی به همراه گروهی از مسئولان انقلاب، در تاریکی شب و هنگام خروج از محل جلسه، هدف گلولهٔ یکی از افراد گروه فرقان قرار گرفت و پس از انتقال به بیمارستان طرفه درگذشت. قاتلان او سه نفر به نامهای محمدعلی بصیری، حمید نیکنام و وفا قاضیزاده بودند.
نفر دیگری که در تصویر دیده میشود، محمدعلی صدوقی است که سالها امام جمعه یزد بود. در حقیقت او از سال ۱۳۶۷ (پس از درگذشت سیدروحالله خاتمی پدر سیدمحمد خاتمی تا پایان عمر نماینده، ولی فقیه و امام جمعه شهر یزد بود و سیدمحمد خاتمی علاقه زیادی به او داشت. صدوقیپس از ترور سیدمحمد پاکنژاد در مجلس نماینده یزد هم شد. او نهایتا در سال ۱۳۹۰ درگذشت.
همراهان امام در هواپیمای ایرفرانس
در کنار صدوقی، حجت الاسلام موسوی خویینیها دیده میشود که از او تحت عنوان رهبر معنوی دانشجویان مسلمان پیرو خط امام در جریان اشغال سفارت آمریکا نام میبرند. خویینیها در دهه شصت پستهای مهمی از جمله دادستانی کل کشور را داشت و تا سال ۱۳۶۹ نیز در مجلس خبرگان عضویت داشت، اما دقیقا در همان سال رد صلاحیت شد و از حضور در مجلس شورای اسلامی نیز امنتاع کرد. خویینیها در دوران رهبری آیتالله خامنهای دیگر پست مهمی نگرفت و در دهه هفتاد به روزنامهنگاری روی اآورد و مانند بسیاری از دانشجویان پیرو خط امام که که تغییر موضع دادهاند، تحولاتی در بیانات و مواضع وی پدیدار شد. خویینیها در دهه هفتاد بهواسطه انتشار روزنامه سلام به جناح چپ در داخل بدنه نظام نزدیک شد و با توقیف سلام به جرم انتشار اسناد محرمانه کشور به محاکمه کشیده شد.
موضع نظام در برابر خویینیها که از نزدیکترین افراد به آیتالله خمینی و آیتالله مطهری بود، به جایی کشید که محمدعلی جعفری فرمانده وقت سپاه پاسداران هشدار تندی به او داد. تابناک گزارش کرده سردار جعفری چنین جملاتی درباره موسوی خویینیها گفته است: «او در بهمن ۱۳۸۷ در یک جلسه خصوصی گفته بود: ما باید بیاییم و توان خود را بگذاریم و به هر قیمتی رهبری را از تخت پایین بکشیم، او باید بفهمد این مملکت اینطور نیست که ایشان هر طور که خواستند این نظام را به هر سمتی بکشند.» همچنین یکی از اعضای موتلفه ترور مطهری را دسیسه خویینیها اعلام کرده است. امروز هسته اصلی قدرت در ایران، خویینیها را در جبهه اپوزیسیون میداند.
نفر بعدی که پشت سر آیتالله لاهوتی و خویینیها دیده میشود، صادق قطبزاده است. قطب زاده در طول سفر نیز در کنار آیتالله خمینی نشسته بود و دوران دانشجویی خود را وقف مبارزه با حکومت پهلوی کرده بود. وی در رسانههای خارجی یکی از معروفترین اطرافیان آیتالله خمینی بود که پس از انقلاب به آنچه حس میکرد حقش است، نرسید و با اصحاب قدرت درافتاد. قطب زاده که ابتدا به حزب جمهوری اسلامی نزدیک بود، مدتی رئیس رادیو تلویزیون (که در آن زمان هنوز صدا و سیما نام نگرفته بود) شد و در آن دست به پاکسازی مخالفان انقلاب زد.
پس از مدتی نیز کاندیدای ریاست جمهوری شد، ولی با رای بسیار کم، عرصه را به بنیصدر واگذار کرد و کنار کشید. وی بعد از شکست در انتخابات، آرام آرام متوجه شد که در حال کنار گذاشتن از بدنه قدرت است. در دورهای مکالمات قطبزاده شنود شد و او را بازداشت کردند. قطبزاده در بازداشت اول، به واسطه مداخله سیداحمد خمینی آزاد شد.
کارول جروم نامزد قطبزاده در خاطرات خود ادعا میکند که پس از آزادی از زندان، دوستان قطبزاده از وی درخواست کردهاند که از ایران خارج شود و قطب زاده در پاسخ چنین جملهای گفته است «این انقلاب کابوسی بود که من برای این ملت رقم زدم. من مقصر هستم؛ میمانم و با سرنوشتم روبرو میشوم.»
اندکی بعد مامورین دوباره قطب زاده را دستگیر کردند. در روز ۱۷ فروردین ماه سال ۱۳۶۱ خبر دستگیری قطب زاده به جرم تلاش برای کودتا علیه جمهوری اسلامی و ترور آیتالله خمینی، اعلام شد. در آن زمان اعلام شد که کودتاگران با دفن مقدار زیادی مواد منفجره در اطراف منزل آیت اللّه خمینی در جماران، قصد توطئه به جان ایشان را داشتهاند.
نورالدّین کیانوری در رابطه با دستگیری قطبزاده میگوید: «ما از قصد توطئه قطب زاده آگاه شدیم؛ لذا دو نفر از افسران حزب، سرهنگ عطاریان و سرهنگ کبیری را در ستاد کودتا نفوذ دادیم. اخبار را به صورت منظّم به آقایان خامنهاى و رفسنجانى میرساندیم. تا درست در حالی که تنها چند ساعت به شروع کودتا مانده بود، قطب زاده را دستگیر کردیم.»
این اطلاعات باعث اعدام قطب زاده و خلع لباس آیتالله شریعتمداری شد و البته جالب اینجاست دو نظامی مذکور که گزارش کودتای قطب زاده را به محمد ریشهری میدادند خود در اسفند سال ۱۳۶۲ به جرم عضویت در حزب توده و با حکم خود ریشهری اعدام شدند.
برخی روشنفکران ایرانی از او دل خوشی نداشتند. از جمله محمد قائد که قطب زاده را «خرمردرند» لقب داده و نوشته «در بیان عامه، به کسی که خیال کند دیگران جملگی مغز خر خوردهاند و گوشی فقط دست خودش است خر مرد رند میگویند.»
قائد درباره قطب زاده نوشته «شغل آبرومندانهای که خودش از راهنرسیده در هوا قاپید، پریدن روی دکل رادیو تلویزیون بود تا از آن مکان رفیع به ریاست عالیه عروج کند. صبح ٢٣ بهمن فاتحانه وارد رادیو تلویزیون شد و در محیطی که داشمشدیهایی در حد او را تحویل نمیگرفتند شمشیر را از رو بست. در نطقهایی جنجالی برای کارکنان آن، از جمله، گفت «تلویزیون متعلق به افراد مسلمان است و باید در جهت فکر مردم پابرهنه باشد. من از این بیدهایی نیستم که از آن بادها بلرزم. ماهانه ٢٥٠٠ تومان حقوق خودم را از امام خواهم گرفت.» رقم اخیر که دوست داشت درویشانه تکرار کند پایه حقوق کارمند دولت در بدو استخدام بود. مخلوطی بود از پهلوان، راهزن و لوطی. ملغمهای که در تاریخ ایران بسیار نقش بازی کرده و عملا آن را ساخته. انگار تروتازه از خیاطخانههای پاریس و رم نزول اجلال کرده باشد. به اضافه کتوشلوارهایی خوشدوخت.»
در کنار قطبزاده صادق طباطبایی دیده میشود. وی خواهر زاده امام موسی صدر، سیدرضا صدر و برادر همسر سیّداحمد خمینی بود. طباطبایی پیش از انقلاب در آلمان تحصیل میکرد و همانجا مبارزه با رژیم شاه را آغاز کرده بود. وی سردبیر نشریه «دانشجوی مسلمان» بود که در آلمان منتشر و در سراسر جهان توزیع میشد. این نشریه به نقد فلسفی رژیم شاه و اهمیت استراتژیک دموکراسی اسلامی و اسلام میانهرو در ایران و خاورمیانه میپرداخت.
طباطبایی علاوه بر عضویت در سازمان کنفدراسیون دانشجویان و محصلان ایرانی، بنیانگذار و عضو اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا، آمریکا و کانادا و چند دوره دبیر روابط بینالملل آن سازمان نیز بود. فصلنامه اسلام مکتب مبارز؛ ارگان انتشاراتی این اتحادیه نیز با سردبیری او منتشر میشد.
با وقوع انقلاب طباطبایی به همراه آیتالله خمینی به ایران آمد و به عنوان نخستین معاون سیاسی و اجتماعی وزارت کشور دولت موقت، مسئولیت برگزاری همه پرسی نظام جمهوری اسلامی را در دوازدهم فروردین ۱۳۵۸ بر عهده وی گذاشتند.
صادق طباطبایی پس از استعفای مهندس بازرگان از دولت موقت، با حکم آیتالله خمینی و تا انتخاب محمدعلی رجایی به رئیس جمهور، سرپرست نخست وزیری را عهدهدار شد. او همچنین در نخستین انتخابات ریاست جمهوری اسلامی ایران، نامزد هم شد، ولی با کسب آرایی اندک در میان شش رقیبش، موفقیتی بهدست نیاورد و ابولحسن بنیصدر رئیس جمهور ایران شد. آخرین مسئولیت صادق طباطبایی در جمهوری اسلامی، حضور در بنیاد مستضعفان بود و پس از آن او به کار نگارش کتاب و پژوهش پرداخت؛ کتابهایی که اغلب در نقد مدرنیته و به زعم او «فرهنگ منحط غرب» بودند را مینوشت. جالب آنکه صادق طباطبایی به رغم نفرتش از «فرهنگ منحط غرب»، از زمان آغاز جنگ ایران و عراق تا پایان عمر در آلمان زندگی کرد.
آن گونه که صادق طباطبایی در خاطراتش نوشته، در آلمان برخی قراردادهای مربوط به واردات اسلحه را که شماری از کشورهای غربی به صورت یک طرفه فسخ کرده بودند احیا کرد؛ از جمله شانزده فروند هلی کوپتر از شرکت ایتالیایی «بل» و نیز زیردریایی که قرار بود دولت آلمان به ایران تحویل دهد.
طباطبایی همچنین در کتاب خاطراتش ادعاکرده دولت جمهوری اسلامی سفارش دویست تفنگ «M۱۰۶» آمریکایی را به وی داد و او آنها را تهیه کرده و به تهران فرستاد؛ اما دستگاه قضایی جمهوری اسلامی وی را متهم به کمفروشی و سوءاستفاده کرد و پرونده قضایی او با پادرمیانی حاج احمد خمینی و شخص آیت الله خمینی به نفع صادق طباطبایی بسته شد. به گزارش رویداد۲۴ در سال ۱۹۸۳ صادق طباطبایی در آلمان به اتهام حمل یک کیلو و هشتصد گرم تریاک بازداشت شد. اما بعد دادگاه وی را تبرئه کرد. طباطبایی دوم اسفند ۱۳۹۳ در دوسلدورف آلمان درگذشت و جنازهاش را در آرامگاه آیتالله خمینی دفن کردند.
نفر دیگر در تصویر، سیداحمد خمینی است که مانند اغلب تصاویر بهجا مانده از آیتالله خمینی، حضور دارد. وی در دوران تبعید پدرش همواره کنار او بود و مسئولیت تنظیم وقت و ملاقاتهای پدر را بر عهده داشت. پس از انقلاب نیز نقش مهمی در سیاست بازی کرد و اثر وی را در وقایعی، چون عزل آیتالله منتظری و اعدامهای سال ۱۳۶۷ میتوان دید.
با افزایش سن آیتالله خمینی، سیداحمد مسئولیت و توان بیشتری داشت و عملا بسیاری از کارهای مربوط به پدرش را انجام میداد این امر به قدری بود که تعدادی از اعضای نهضت آزادی، مانند مهندس بازرگان و ابراهیم یزدی مدعی شدند احمد آقا بسیاری از نامههای پدرش را خود مینویسد؛ این ادعا البته باعث محکومیت ابراهیم یزدی شد. وی پس از درگذشت آیتالله خمینی دیگر آن نقش پررنگ پیشین را نداشت. با ابن وجود او همچنان عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام، شورای عالی امنیت ملی و شورای عالی انقلاب فرهنگی نیز بود.
سید احمد خمینی در اسفندماه سال ۱۳۷۳، در حالی که ۴۹ سال بیشتر نداشت ناگهان فوت کرد. بسیاری در همان زمان فوت ایشان، مرگ وی را مشکوک خواندند. هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود در این باره چنین مینویسد: «دربارهٔ شایعات مربوط به مرگ احمد آقا صحبت بود. خیلی شایعات نادرست به خاطر مرگ نابهنگام وجود دارد و به نظر میرسد، ضدانقلاب در پشت شایعات باشد. رادیو اسرائیل هم شیطنت مینماید.»
در آن سالها اغلب مردم مرگ طبیعی سیداحمد خمینی را پذیرفته بودند. اما پس از سر و صدا کردن پرونده قتلهای زنجیرهای، عمادالدین باقی خبر داد که محمد نیازی رئیس دادگاه نیروهای مسلح که پرونده درگذشت سیداحمد خمینی به وی سپرده شده بود، در دیداری با فرزند او سیدحسن خمینی اعلام کرده است که مجرمان قتلهای زنجیرهای گفتهاند که سیداحمد خمینی توسط محفل قتلهای زنجیرهای کشته شده است.
این حرفها را عمادالدین باقی در یک جلسه گفتگو و مناظره در جمع دانشجویان در اصفهان که قرار بود فلاحیان هم در آن شرکت کند اظهار داشته بود. سیدحسن خمینی نیز در نامهای، درستی اظهارات عمادالدین باقی را تأیید کرد. علاوه بر این، در متن بازجوییهای معاون امنیتی وزیر اطلاعات وقت و متهم قتلهای زنجیرهای، که فیلم و مکتوبات آن به صورت عجیبی به بیرون درز پیدا کرد، آمدهاست که امامی با اشاره به برخی انتقادات سیداحمد خمینی به وضعیت موجود، گفته «متأسفانه حاج احمد آقا به راه یکطرفه بدی وارد شده بود که برگشت نداشت.» دلیل درگذشت سیداحمد خمینی البته همچنان مشخص نیست و هیچ مقام حاکمیتی و دولتی به صورت رسمی مرگ وی را مشکوک نخوانده است، با این حال در روایتهای غیررسمی چنین مطالبی بیان میشود.
در تصویر معروفی که اغلب حاضرین در آن سرنوشتهای عجیبی داشتند، دو نفر دیگر دیده میشوند. ابوالحسن بنیصدر که پشت صادق طباطبایی ایستاده است. نخستین رئیس جمهور ایران که در دوره اول ریاست جمهوری با دو تن از حاضرین در تصویر رقابت کرده و پیروز شد. بنی صدر خودش را نخستین منتخب تاریخ ملت ایران میدانست. این عنوان البته درست بود، اما همین لقب نیز باعث نشد موقعیت ویژهای برایش در نظر گرفته شود.
سرنوشت بنی صدر شباهت عمدهای به سرگذشت دیگر انقلابیون دارد؛ مخالفت با حزب جمهوری اسلامی و حذف از قدرت. بنیصدر بیش از همه با تلاشهای آیات خامنهای، هاشمی رفسنجانی و سیدمحمد بهشتی عزل شد. فیلم مشهور از نقد صریح آیت الله خامنهای به بنی صدر مجلس موجود است که بخشی از آن اینگونه گفته میشود: «این یک خصومت شخصی یا جریان حزبی نیست؛ یک تکلیف شرعی و مسئولیت الهی و پاسخ به یک خواست مردمی و عمومی است. اگر نگرانی حفظ انقلاب واسلام و لزوم ادای مسئولیت در قبال مردم نبود و ما حاضر میشدیم آقای بنیصدر را با همه عیوب واشکالات تحمل کنیم و از مسئولیت الهی نمیاندیشیدیم، یقینا نه آقای بنیصدر و شاید نه همین برادران ما را به انحصارطلبی و قدرتگرایی و امثال این تهمتهای مبتذل و تکراری متهم نمیکردند.» بنی صدر پس از برکناری به پاریس فرار کرد و تبدیل به اپوزیسیون جمهوری اسلامی شد.
نفر دیگری در تصویر وجود دارد که شاید سرنوشتش عجیبتر از دیگران باشد؛ ژرژان باتاواش مهمانداری که آیتلله هنگام پیاده شدن دست وی را گرفته بود. بنابر اعلام مرکز اسناد انقلاب اسلامی، وی اصالتاً اهل الجزایر بود و به فرانسه مهاجرت کرده و و در یک خانواده مسیحی بزرگ شد. بعد از تحصیلات دانشگاهی جذب پلیس فرانسه شد و با یک خانم ایرانی به نام «بیتا آهی» ازدواج کرد. ثمره این ازدواج هم دو فرزند است. یک دختر و یک پسر که الان بین آمریکا و ایران تردد میکنند.
وقتی آیتالله خمینی به پاریس آمد. پلیس فرانسه چند نفر را برای محافظت نزد ایشان فرستاد که باتاواش یکی از آنها بود. بعد از ورود به ایران هم به علت علاقهای که به انقلاب پیدا کرده بود، در ایران ماندگار شد. در متن مرکز اسناد آمده که وی از آن موقع تا کنون در ایران است و بنابر ادعای خودش همسرش از وی جدا شده و او را بیپول و بی سرپناه در غربت رها کرده و اکنون بیخانمان است. وی در سالهای اخیر در چند راهپیمایی ۲۲ بهمن شرکت کرد و در سال ۱۳۹۴ درگذشت.
باتاواش به جز این حاشیه، حاشیه بزرگتری نیز داشت و انگ جاسوسی نیز به او زده شد. حمید داوود آبادی نویسنده دفاع مقدس درباره باتاواش اینگونه مینویسد: «اوایل دی ماه ۱۳۸۱ یعنی ۷ سال پیش، شاهرخ سلطان احمدی خواهرزاده کاظم اخوان خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی که ۱۴ تیر ماه ۱۳۶۱ همراه احمد متوسلیان، تقی رستگار و سیدمحسن موسوی در لبنان توسط نیروهای فالانژیست مزدور رژیم اشغالگر قدس به اسارت درآمد؛ گفته که سیدرائد موسوی فرزند فرزند سیدمحسن، شماره تلفن فردی فرانسوی را داده که مدعی است اطلاعات جدیدی درباره ۴ گروگان ایرانی دارد. به گفته او نام این فرد رضا باتااوش (و نام فرانسویاش ژرارد ژان فابین باتاوش) بوده که عصر همان روز با او در طبقه دوم یکی از لاستیک فروشیهای نزدیک میدان سپاه (عشرت آباد) قرار گذاشته است. او مدعی بود که در منطقه بیروت شرقی که تحت سلطه فالانژیستها بوده، در زندانی که چند سلول داشته، تک تک گروگانهای ایرانی را دیده است. او میگفت که فالانژها حاضر بودند در قبال یک کشتی نفت از سوی ایران، آنها را آزاد کنند. وقتی از او زمان ملاقاتش با گروگانها را پرسیدم، گفت که سال ۱۳۷۵ بود و این درست زمانی بود که بر خلاف ادعای او، در آن زمان دیگر فالانژها آن قدرت گذشته را نداشته و زندان و پادگانی هم در اختیار نداشتند. وقتی که بیشتر سوال کردم، او که متوجه شد من کاملا بر اوضاع و احوال بیروت و لبنان تسلط دارم، گفت که با چشمان بسته به آن مکان منتقل شده و چیز دیگری به یاد نمیآورد.»
داوودآبادی نوشته «دو دلیل برای جاسوسی باتاواش وجود دارد. یکی اینکه بعدا در جریان یک مکالمه متوجه شده او توانسته مخ نصرت کاشانی رئیس وقت سازمان جانبازان را بزند. کاشانی پذیرفته بود در قبال واسطهگری باتاوش و آزادی حاج احمد، پیشاپیش یک خانه به نام او سند بزند و حتی یکی از مسئولان رده بالای انتظامی نیز قول داده بود که حاضر است مشکل پاسپورت و شناسنامه ایرانی برای او را حل کند.»
علاوه بر کسانی که در تصویر معروف دیده میشوند و سرنوشت هر کدام عجیبتر از آن دیگری است؛ افراد دیگری نیز در هواپیمای آیتالله خمینی بودند و با او به ایران بازگشتند، اما در این تصویر دیده نمیشوند. از جمله مهمترین این افراد سیدحسین خمینی فرزند سیدمصطفی و نوه آیتالله خمینی بود.
سیدحسین خمینی در ۱۱ اردیبهشت ۱۳۶۰ در مسجد گوهرشاد مشهد، سخنرانی تندی کرد. او در سخنان خود اظهار کرد کشور به سوی فاشیسمی میرود که از گذشته خطرناکتر است. وی حکومت ایران را استبدادی دانست که رنگ دین به خود گرفتهاست.
سیدحسین خمینی از نیروهای مترقی و حتی روحانیون دعوت کرد جبههٔ واحدی در برابر فاشیسم و استبداد دینی تشکیل شود. او همچنین از شکنجه و زندانی شدن مخالفان حکومت انتقاد کرد. این سخنرانی که در ابتدا توسط عدهای با شعار مرگ بر منافقین با تأخیر آغاز شد در نهایت با دخالت همین اشخاص، بهطور نیمهتمام به پایان رسید و عدهای به او حمله کردند و وی نیز در برابر آنان اسلحه کشید و تیرهوایی زد. پس از آن حسین خمینی را دستگیر کردند و به تهران بردند. وی تا همین امروز از منتقدان نظام است.
بیشتر بخوانید: داریوش فروهر؛ وطنپرست رادیکال یا ملیگرای مشروطه خواه؟
نخستین کسی که از هواپیمای حامل آیتالله خمینی پیاده شد، داریوش فروهر بود. او پس از انقلاب در دولت بازرگان وزیر کار شد و مدتی بعد از دولت موقت استعفا کرد. دوستی بین فروهر و مصطفی خمینی دلیلی بود که بازرگان با توصیه داریوش فروهر را در کابینه خود به کار گیرد. بازرگان با این امر مخالف بود، ولی با درخواست امام، سمت وزیر کار را به او سپرد. البته با توجه به این توصیه امام، فروهر همچنان با بازرگان رابطه حسنهای نداشت و در نهایت هم از دولت استعفا کرد.
داریوش فروهر بعد از استعفا از دولت موقت به فعالیت حزبی روی آورد و به نوعی منتقد جمهوری اسلامی شد. در جریان اختلافات ابوالحسن بنی صدر با حزب جمهوری اسلامی، صحبتهایی مبنی بر جانشینی او به جای بنیصدر شد که این امر برای حزب جمهوری و حتی برای سازمان مجاهدین خلق که هنوز در ایران فعالیت رسمی داشتند، چندان خوشایند نبود و هشدار دادند اجازه نخستوزیری به چنین اشخاصی را نخواهند داد. او در سال ۱۳۶۱ زندانی شد و از فعالیتهای سیاسی کنار گذاشته شد.
فروهر از طرف حزب ملت ایران در اولین دوره انتخابات ریاست جمهوری شرکت کرد که رای چندانی کسب نکرد. بعد از آن از سیاست فاصله گرفت. او در دهه هفتاد تلاش کرد دوباره حزب اتحاد ملت ایران و نیرویهای ملی را برای پیشبرد دموکراسی در ایران احیا کند که در این راه چندان موفق نبود. سپس در سال ۱۳۷۷ همراه با همسرش پروانه فروهر به دست ماموران وزارت اطلاعات و با ضربات متعدد چاقو به قتل رسید.