تاریخ انتشار: ۱۱:۱۰ - ۲۷ شهريور ۱۴۰۱
گزارش از حادثه دلخراش درگذشت «مهسا امینی»

مرگ در وزرا؛ سوگ و اندوه یک ایران

یک نماینده مجلس در واکنش به قصه تلخ «مهسا امینی» نوشت: مرگ سهم تو نیست؛ حق ما مسئولانی است که این‌گونه ارشاد و هدایت را می‌بینیم و ساکتیم

اقتصاد۲۴- مهسا امینی درگذشت. دختر ۲۲ ساله ایرانی که ۲۲ شهریورماه ۱۴۰۱، در فاصله کوتاهی پس از دست‌گیری توسط «گشت ارشاد» حوالی بزرگراه حقانی تهران، به‌دلایلی که معمای اصلی این ماجراست، به کما رفت و دو، سه روز بعد، در بیمارستان کسری تهران تمام کرد. دختر جوانی که پیش از نیمروز گذشته در زادگاهش، در مشایعت هزاران شهروند ایرانی به خاک سپرده شد.

به گزارش پیام ما، مهسا امینی به خوابی ابدی رفت و گوشه‌ای از خاک زادگاهش در سقز آرام گرفت. دختر کُردی که مادرش ۲۲ سال او را «ژینا» صدا زد و حالا هرچقدر هم که او را به آن لهجه کُردی بخواند، پاسخی نمی‌شنود؛ با این‌که نامش «زندگی‌بخش» بود. دختر جوانی که همین چند روز پیش، از آن‌سوی کوهستان‌های کردستان به پایتخت آمد تا با خویشاوندان و آشنایانش دیداری تازه کند و رهاوردش شور زندگی بود، اما حالا در بستر خاک خفته؛ آن‌هم تنها به‌سبب پیچ و تاب طره گیسوانی که خودمانیم چیزی هم ازشان پیدا نبود. قصه مهسا حالا به‌سر آمده؛ دختری که نزدیکانش او را به نام «ژینا» می‌شناختند و شاید جز آن‌ها کسی او را به هیچ نامی نمی‌شناخت، اما حالا همه او را خوب می‌شناسیم. همان‌طور که ما مردان این سرزمین خواهرانمان را می‌شناسیم و دختران و زنان ایرانی، حتی بیش از این؛ چنان‌که خودشان را.


بیشتر بخوانید: چرا «مهسا امینی» به کما رفت؟


قصه زندگیِ کوتاه و مرگ دردناک و تلخ ژینا، قصه آشنایی است. قصه بسیاری از ما، البته با این تفاوت چشم‌گیر که این ماجرای آشنا، برای او، هزار بار تلخ‌تر از آن‌چه ما از سر بگذرانیم، به سر رسید. دختر جوانی که «گشت ارشاد» می‌خواست از «منکر» دورش کند و هدایتش کند به «معروف»، اما آن‌چه در این مسیر بر او گذشت، به‌جز آن روایت آشنای ارشاد و تذکر حجاب، چند ساعتی درد و سرگیجه و چند روزی بیهوشی و تنفس در حالت کما نیز بود. این‌ها البته به‌علاوه خاموشی ابدی که حالا نصیب او شده و نیز بغضی که گلوی ملتی را می‌فشرد. ملتی که این چند روز را به اعتراض به هر آن شیوه مسالمت‌آمیزی که در شان خود می‌داند، گذراند. جماعتی که به‌رسم هم‌دردی، او را تا منزل ابدی بدرقه کرد و تلخ و البته باور ناپذیر آن‌که حتی در آن دقایق و ساعات هم می‌دید که آرامشی چندان در کار نیست. چرا که مراسم خاک‌سپاری ژینای ۲۲ ساله، دیروز در حالی در زادگاهش برگزار شد که ماموران انتظامی و غیر انتظامی، سخت مراقب اوضاع بودند؛ مراقبتی با بوی تند گاز اشک‌آور و اسپری فلفل!

این‌که این دختر جوان چطور ظرف چند ساعت و چند روز به نقطه پایان زندگی رسید، هنوز روشن نیست. این‌که درد و سرگیجه ساعات پایانی زندگی‌اش به‌خاطر ضرب و شتم بوده یا فشار عصبی ناشی از برخورد نیروی انتظامی و پلیس امنیت اخلاقی، پرسش اصلی زندگی ژینا و معمای مرگ اوست. معمایی که البته درست یا غلط، برای اغلب شنوندگان نه‌تن‌ها چندان پیچیده نیست، بلکه حتی پرسش‌انگیز هم نشده. شنوندگانی که عمدتاً روایتی را باور کرده‌اند که شاید فاقد رسمیت و سند و مدرک محکمه‌پسند باشد، اما به تجربه گذشته‌شان و آن‌چه باورشان را در گذر ایام و سال‌ها برساخته، نزدیک‌تر است. باوری که نه‌فقط باور عموم، که باور بسیاری از خواص نیز هست. شاهدش هم قول و فعل بسیاری از همین خواص _ از رئیس‌جمهور و وزیر و وکیل فعلی و سابق مملکت تا این حزب و آن تشکل مدنی _ و آن‌چه در این چند روز، صریح‌تر از همیشه گفته‌اند.
احزابی که خواستار استعفای وزیر کشور شده و خواصی که از حکومت می‌خواهند بساط گشت ارشاد و «حجاب اجباری» را جمع کند. آن‌هم در حالی که رئیس دولت مستقر از همان وزیر کشور و رئیس دستگاه قضای حاکم از دادستانی مملکت خواسته «فورا» رسیدگی کنند که چرا این دختر جوان، این‌طور در مقر «پلیس امنیت» و «گشت ارشاد» به انتهای زندگی کوتاهش رسید و رئیس مجلس هم البته «متاسف» است. مجلسی که خود را «انقلابی» می‌داند و دیروز یکی از اعضایش، وقتی ژینا آخرین نفس‌هایش را می‌کشید، از او خواست «زنده بماند» و نوشت: «مرگ سهم تو نیست؛ حق ما مسئولانی است که این‌گونه ارشاد و هدایت را می‌بینیم و ساکتیم!»

ارسال نظر