اقتصاد ۲۴- مهرداد خدیر- انبوهیِ جمعیت تشییع کنندگان پیکر رییس جمهوری فقید و همراهان در شهرهای تبریز، قم، تهران، بیرجند و مشهد و در مورد مشخص آقای امیر عبداللهیان در شهرری و دیگران در زادگاهشان نزد بیگانگان با این حال و هوا اسباب سردرگمی و شگفتی و در برخی موارد پرتوپلاگوییهایی هم شده است. البته واقعیت این است که جمعیت تشییع کننده پیکر مرحوم سید ابراهیم رییسی از پایگاه انتخاباتی او بسیار بیشتر بود و نسبتی با کارنامه دولت متبوع ندارد و این از دو نکته مشهود است:
نخست این که در گزارشهای صدا و سیما هم بارها از زبان شرکت کنندگان میشنیدیم که میگفتند با این که به آقای رییسی رأی ندادم، آمدهام و دلایلی میآوردند و بیشتر هم به خاطر سفرهای متعدد و این که پشت میز نشین نبوده و در یکی از همینها قربانی شده و در این چند روز پشت میز نشینی و اداره امور از دفتر کار چنان به عنوان ضد ارزش معرفی شده که احتمالا یکی از وعدههای کاندیداهای ریاست جمهوری این خواهد بود که کل هفته در سفر باشد و او را هرگز در محل کار خود نخواهد دید!
دوم هم این که اگر جمعیت تشییع کننده خصوصا در تهران و بیرجند و مشهد به اندازه همان پایگاه رأی بودند نیاز به حذف رقیبان در ۱۴۰۰ و باقی گذاشتن نامزدهای «رأی نَیار» نبود تا شورای نگهبان در معرض انتقادات قرار گیرد و همین هم کار این نهاد را در بررسی صلاحیت کاندیداهای انتخابات زودهنگام پیش رو دشوار کرده هر چند یکی در تلویزیون آرزو کرد شورای نگهبان هر که را که شبیه آقای رییسی نیست پیشاپیش حذف کند تا شاهد ادامهٔ راه او باشیم.
اگر انبوهی در تبریز را به حساب محبوبیت شخص امام جمعه بگذاریم خاصه در قیاس با سلف او - مرحوم مجتهد شبستری (با برادر متخصص هرمنوتیک - استاد محمد- اشتباه گرفته نشود) یا در شهرهای دیگر مناسبات منطقهای و عاطفی را دخیل بدانیم تهران و مشهد آشکارا رنگ سیاسی دارد.
اما چرا برخی دچار تعجب شده اند؟ علت اصلی این است که به نقش و تاثیر بیشتر نوع مرگ آقای رییسی و آن ۱۵ ساعت پرالتهاب از بعدازظهر یکشنبه ۳۰ اردیبهشت تا صبح دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ به نسبت کارنامه توجه نمیکنند. مگر چند رییس جمهور داشتهایم که مدتی ناپدید شود یا زنده زنده در بالگرد سانحه دیده در جنگل بسوزند؟
از لحظهای که خبر اعلام شد فضا تغییر کرد و برخی چه بسا احساس عذاب وجدان کردند. نه به خاطر این که به او رأی نداده بودند و بر خلاف آنچه از خواهر شهید بهشتی نقل شده، چون در حیات به گونهای دیگر میپنداشتند بلکه از این که رییس جمهور مملکت گم شده و جایی در قعر جنگل با مرگ دست و پنجه نرم میکند یا از دنیا رفته، ولی کاری از دست آنها برنمیآید و انگار آمده بودند احساس شرمندگی و جبران کنند. البته نه همه، ولی بخشی شاید.
با این نگاه حضور اینان در تشییع جنازه برای غلبه بر آن احساس شرم از ناتوانی در یاریرسانی هم بود. در فرهنگ شیعی این صدا غلبه دارد که آیا کسی هست که مرا یاری کند؟ یا ابتدا امید داشتند از یاریگران کاری برآید یا دعاها به ثمر نشیند خاصه در زادروز امام هشتم برای هشتمین رییس جمهور و وقتی خبر مهیب آمد جز آن احساس شرم از ناتوانی حس دیگری مجال بروز نداشت.
نکته کلیدی این است: تشییع جنازه را باید با تشییع جنازه مقایسه کرد نه با انتخابات. تابوت، صندوق نیست تا یک طرف بگوید مگر میشود مردم کمترین مشارکت را در سه انتخابات ۱۴۰۰ و ۱۴۰۲ و ۱۴۰۳ داشته باشند، ولی برای وداع با برآمده از یکی از آنها این گونه حضور یابند؟ آقای جواد لاریجانی هم پنج شنبه شب در تلویزیون بگوید آنها که میگفتند دولتِ اقلیت، حالا اکثریت را در تشیع جنارهها دیدند؟
همین صدا و سیما، اما بهترین گواه است بر این که میشود خیلیها در انتخابات شرکت نکرده یا اگر هم شرکت کرده باشند به مرحوم رییسی رأی نداده باشند، اما در تشییع جنازه آمده باشند. (از کلمه جنازه سوء تفاهم نشود. خدای ناکرده بار تخفیفی ندارد. واژه پیکر خیلی رسمی است و متأخر و در بیست سی سال اخیر باب شده وگرنه برای بزرگان هم تعبیر تشییع جنازه به کار میرفته). برخی از رسانههای فارسی زبان خارج از کشور برای حل این معما چند پاسخ یافتند. البته نیافتند بلکه بافتند!
مثلا این که به زور آورده شده اند یا کارمندند. صدا و سیما به خاطر همین شغل افراد را میپرسید تا این ادعا را نقض کند. این که ناهار و ساندیس میدهند نیز بعد از اتفاق کرمان در سالگرد سردار سلیمانی مسموع نیست اگرچه قبلا هم نبوده، اما وقتی ممکن است حادثه هم در کمین و جان در خطر باشد ادعای به خاطر فلان امکان یا ضرورت اداری آمدن خندهدار است و اصلا کی آن وسط حضور و غیاب میکند.
بخشی از جمعیت البته نظامی و سازماندهی شده است، اما آنها نیز هموطن مایند و از آسمان نیامدهاند و تازه با این ادعا هم از حکومتی که متهم بود دیگر نمیتواند جمعیت را به خیابان بیاورد رفع اتهام میکنند.
بله، اگر اعترضات مهسا در ۱۴۰۱ را انقلاب بدانیم و این که "کار رژیم تمام شده بود" تعجب میکنیم که اگر همه به دنبال براندازی و انقلاباند پس این جمعیت دیگر چه بود؟ اگر هم معیار قضاوت و ارزیابی را صندوق ۱۴۰۰ بدانیم این آه و ناله و سوز و گداز گرم با آن سردی نمیخواند. اگر خیال کنیم، چون اوضاع اقتصادی خوب نیست اعتراض خود را باید مشارکت نکردن در تشییع نشان میدادند یا حتی ابراز شادمانی میکردند باز شگفت زده و چه بسا سرخورده میشویم. پای مرگ، اما که به میان میآید اینها همه رنگ میبازد. خاصه مرگی این گونه که چند ویژگی داشت:
اول این که بعد از یک دیدار در نقطه صفر مرزی اتفاق افتاد و شایبه دخالت فرامرزی مطرح بود. از این حیث شبیه ترور سردار سلیمانی در بغداد. هر چند این فرضیه را مقامات رسمی تا کنون رد کرده اند.
دوم این که سابقه نداشته رییس جمهوری ناپدید شود. سابقه داشته هلیکوپتر دو رییس جمهور دچار سانحه شود (بنیصدر در مرداد ۱۳۵۹ و احمدینژاد در خرداد ۱۳۹۲)، اما هر دو جان سالم به در بردند. این یک اتفاق استثنایی بود.
سوم: انسان تلفیقی از غریزه و احساس و خرد است. ایران سرزمین احساسات است و این را نه در مقام تخطئه و خدای ناکرده متهم کردن به بیتوجهی به خرد که به عنوان توصیف مینویسم چندان که هنر ملی ما شعر است. وقتی مولانا میگوید پای استدلالیان چوبین بود تکلیف بقیه روشن است. هر موضوعی که با احساسات مردم بیشتر سر و کار داشته باشد اثرگذارتر است. راز انبوهی جمعیت بدرقه کنندگان را باید در غلیان احساسات دانست منتها نه احساس کور، چون اتفاقا میدانستند چه میکنند و رفتار غیر عقلانی هم بروز ندادند.
چهارم: برخی جوری تعجب کردهاند که انگار نه انگار آقای رییسی در دو انتخابات ۹۶ و ۱۴۰۰ حضور داشته و شمار مشخصی به او رأی دادهاند. همان تعداد به اضافه رأی ندادهها و کسانی که حق رأی نداشتند جمعیت تشییع کننده را رقم میزند و این چه جای عجب دارد؟ میگویند خوب بگذارند ما هم بیاییم. مگر رفراندوم بوده؟ تشییع جنازه بوده و البته کسی که با کل ساختار مشکل دارد که برای وداع با یکی از کارگزاران ارشد آن به خیابان نمیآید.
تعجب کنندگان فرض را بر این گذاشته اند که همه مخاطب تلویزیون ایران اینترنشنال هستند و بر اساس آن ابراهیم رییسی را تنها در قاب قوه قضاییه تعریف و ترسیم میکنند حال آن که شناخت عمومی از او مربوط به بعد از آن است و، چون این تلویزیون اعتراضات مهسا را به مثابه انقلاب میدانست طبعا جمعیت باید برای براندازی جمهوری اسلامی به خیابان میآمد نه تشییع رییس این جمهوری اسلامی.
بعضی شگفت زده اند که آخر رییس جمهوری در این ساختار واقعا رییس «جمهوری» نیست و در واقه مسوول تدارکات دستگاههای دیگر قدرت است، اما اگر آمده باشند تا از جمهوریت دفاع کنند چه؟ یا به خاطر احساس مظلوم واقع شدن. اینان غافل از فرهنگ شیعی اند با هزار سال سنت مظلوم ستایی. به صورت مشخص در ۷ ماه اخیر حسین امیر عبداللهیان هم به عنوان صدای دفاع از مظلومان فلسطینی در مجامع بین المللی شناخته شد و نباید فراموش کرد که انبوهی جمعیت تشییع کننده به سبب فجایع غزه هم بوده و این احتمال یا تصور که اسراییل دست داشته یا اگر نداشته از دو شخصیت ضد اسراییلی تجلیل کنند.
گم شدن بالگرد رییس جمهور و این که او آرام وقرار نداشته و سوختگی جسد و نزدیکی محل سانحه با مرز و خاطرات چهره به چهره شهروندان مختلف با آقای رییسی و البته احساسات ایرانی که در مرگها جلوه دیگری دارد همه و همه در شکوه مراسم تشییع نقش داشته و تشییع جنازه را باید با تشییع جنازه مقایسه کرد و مثلا با مراسم طالقانی در سال ۵۸ و بهشتی و رجایی و باهنر در سال ۶۰ و امام خمینی در سال ۶۸ و آقای منتظری در سال ۸۸ و هاشمی رفسنجانی در سال ۹۵ و البته شبیهترین مورد سردار سلیمانی در سال ۹۸ و نه با انتخابات و نرخ کاهنده مشارکت.
هر دو گروه در خطایند: هم آنها که میگویند همین رفراندوم و انتخابات بود و شورای نگهبان یکی مانند رییسی را پیدا کند و ولو با رأی کم و در انتخابات غیر رقابتی رییس جمهور شود جای نگرانی نیست، چون نظام سرمایه اجتماعی خود را با حضور مردم در تشییع پیکرها بازیافته یا به رخ کشیده و آرزوی میهمانان خارجی بود که یک دهم این جمعیت زیر تابوت آنها را بگیرد.
هم آنها که میگویند شمار شرکت کنندگان در تشییع ملاک نیست و طول خیابان را ضرب در عرض میکنند و میگویند یک میلیون نفر نیست و ۵۰۰ هزار است و آنجا دو میلیون نیست و ۷۰۰ هزار است و قابل جمع نیست، چون بخشی از تشییع کنندگان مشترک اند، اما اینها محل بحث نیست. جمعیت زیاد و انبوه بوده حالا یک و دو و سه میلیون نه بلکه ۳۰۰ و ۴۰۰ و ۵۰۰ هزار و این هم انکار شدنی نیست.
اصل مقایسه تشییع با انتخابات نادرست است. چون تشییع را با تشییع مقایسه میکنند و در انتخابات هم نرخ مشارکت مهم است. در جریان تشییع سردار سلیمانی در ۴ روز سرمایه اجتماعی ایجاد شد، اما با ماجرای هواپیمای اوکراینی بخشی از آن از بین رفت. اکنون نیز حفظ این سرمایه اجتماعی به انتخابات رقابتی و چند ضلعی بستگی دارد و بیم آن میرود مشارکت پایین مانند ماجرای موشک خودی به هواپیمای اوکراینی عمل کند.
سه راه پیش روی حاکمیت بود یا هست:
یکی این که با اتکا به همین سرمایه (جمعیت تشییع کنندگان) معاون آقای رییسی یا دیگری با حکم رهبری یا انتخاب مجمع تشخیص مصلحت رییس جمهور میشد. بی نیاز به انتخابات. اما نه قانون اساسی چنین اجازهای میدهد نه آقای مخبر چنین ظرفیتی دارد و نه رهبری دنبال چنین سناریویی است کما این که همان ابتدا بر برگزاری انتخابات تأکید ورزیدند.
دوم این که فضای عاطفی و احساسی را همچنان گرم نگاه دارند تا از دل آن یک رییس جمهور شبیه به مرحوم رییسی بیرون آید بی نیاز به رقابت جدی و بگردند و چهرهای با این ویژگی پیدا کنند، چون مهمترین خصیصه آقای رییسی سفرهای مکرر ذکر شده کسی باشد که مدام به جاهای مختلف سرکشی کند، ولی آقای رییسی هم از این جلسه به آن جلسه میرفت منتها سفرها بیشتر برجسته شد.
این فرضیه منتفی نیست اگر آدم آن پیدا شود. چرا که با اتکا به جمعیت تشییع کننده اعتماد نفس تا حد زیادی احیا شده مشکل این گزینه، اما این است اولا بر سر که اجماع کنند و ثانیا برای مجلس با اهمیت کمتر آن همه به جان هم افتادند. این که دیگر اهمیت بیشتری دارد.
سوم این که انتخابات رقابتی برگزار شود. چون نظام دو حساب دارد و هر دو باید اندوخته داشته باشند. یکی جمعیت مراسمی مانند تشییع جنازه و دیگری انتخابات. تابوت، تابوت است و مردمان بر شانه میگذارند و زیر آن از سر علاقه و نه وعده و فریب اشک میریزند و صندوق، صندوق است و در آن با حساب و کتاب رأی میریزند و هیچ یک جای دیگری را نمیگیرد.