اقتصاد۲۴- هنوز گرد و خاک جمعآوری مجسمه شاپور اول ساسانی از میدان انقلاب نخوابیده بود که خبر دیگری منتشر شد: رونمایی از مجسمه مرحوم ابراهیم رئیسی بهعنوان بلندترین مجسمه شهر اردبیل. یک مجسمه بیسروصدا از فضای عمومی حذف میشود و مجسمهای دیگر با تبلیغات رسمی و تأکید بر «ماندگاری در حافظه جمعی» جای آن را میگیرد؛ همزمانیای که بیش از آنکه تصادفی باشد، پرده از منطق حاکم بر مواجهه رسمی با هنر شهری برمیدارد.
مجسمه شاپور اول با مراسمی پرزرقوبرق، نورپردازی، موسیقی و شعارهای پرطمطراق به میدان انقلاب آمد؛ نمادی که مدیریت شهری آن را نشانه «عظمت تاریخ ایران» معرفی میکرد. اما این عظمت، عمری کوتاه داشت. کمتر از دو ماه بعد، بدون ارائه توضیح روشن و پیش از طی مراحل قانونی، مجسمه جمعآوری شد و سر از پارکینگ موتوری شهرداری درآورد؛ پایانی خاموش برای پروژهای که با هیاهو آغاز شده بود.
در مقابل، حالا خبر نصب مجسمه مرحوم رئیسی منتشر میشود؛ تندیسی که قرار است «یاد و خاطره خدمترسانی» را زنده نگه دارد و با افتخار از آن بهعنوان نماد ماندگار یاد میشود. تفاوت این دو سرنوشت، تنها تفاوت دو شخصیت تاریخی یا سیاسی نیست؛ بلکه بازتاب یک سیاست نانوشته است: اینکه کدام نماد مجاز به ماندن در فضای عمومی است و کدام باید بیصدا حذف شود.
ماجرای شاپور اول نشان داد که حتی ارجاع به تاریخ ایران باستان هم تا جایی تحمل میشود که در خدمت نمایش مقطعی باشد. همانقدر که نصب آن مجسمه ناگهانی و شتابزده بود، حذفش هم بیتوضیح و سرد انجام شد. انگار نه انگار که اثر هنری قرار است بخشی از حافظه شهر باشد، نه ابزاری برای مصرف تبلیغاتی کوتاهمدت.
همزمانی حذف یک مجسمه و رونمایی از مجسمهای دیگر، این پرسش را پررنگتر میکند که هنر شهری در ایران، بهویژه در سالهای اخیر، بر اساس چه منطقی انتخاب و حذف میشود. آیا معیار، کیفیت هنری و پیوند با حافظه جمعی است یا میزان همخوانی با روایت رسمی و سیاسی روز؟ وقتی پاسخ این پرسش شفاف نیست، طبیعی است که شهر به صحنه آمد و رفت نمادها تبدیل شود؛ نمادهایی که نه بر اساس گفتوگو با جامعه، بلکه با تصمیمات بالابهپایین جابهجا میشوند.
تهران امروز، شهری است که در آن مجسمهها بیش از آنکه روایتگر تاریخ باشند، شاخصی برای فهم نسبت قدرت و فرهنگ شدهاند. یکی میآید تا بماند، یکی میرود تا فراموش شود؛ بیآنکه شهروندان بدانند چرا. در چنین وضعیتی، مسأله فقط یک مجسمه یا یک میدان نیست، بلکه سرنوشت هنر عمومی در شهری است که حافظهاش مدام بازنویسی و پاک میشود.
«یکی رفت، یکی آمد» شاید در ظاهر فقط یک اتفاق باشد، اما در واقع تصویری فشرده از سیاست فرهنگیای است که هنر را نه برای شهر، بلکه برای مصرف روزمره قدرت میخواهد؛ مصرفی که تاریخ انقضا دارد و بعد از آن، پارکینگ در انتظار است.