اقتصاد۲۴- مرد ۳۸ ساله که در پی اعلام شکایت همسرش مبنی بر ایجاد ضرب و جرح و نداشتن امنیت جانی به کلانتری احضار شده بود، در حالی که به شدت اشک میریخت درباره سرگذشت تلخ خود به کارشناس اجتماعی کلانتری سیدی مشهد گفت: پدر و مادرم بی سواد بودند و همه تلاش خودشان را برای تامین مخارج من و هفت خواهر و برادر دیگرم به کار میبردند.
پدرم به امور کشاورزی مشغول بود و مادرم نیز خانه داری میکرد، اما وقتی خشکسالی، کشاورزی در روستا را سختتر کرد ما نیز به حاشیه شهر مشهد مهاجرت کردیم.
من هم مانند دیگر خواهر و برادرانم به تحصیل اهمیتی نمیدادم و پدر و مادرم نیز اصراری به ادامه تحصیل ما نداشتند به همین دلیل در دوران ابتدایی درس و مدرسه را رها کردم تا بتوانم درآمدی داشته باشم. از آن روز به بعد مدام در کوچه و خیابان بودم و پدر و مادرم نیز کاری به رفت و آمدهای من نداشتند. در این میان آرام آرام به دنبال رفاقت با جوانهای خلافکار محله به مصرف مواد مخدر کشیده شدم.
من هم مانند دیگر معتادان خودم را توجیه میکردم که به صورت تفریحی مصرف میکنم و هر زمان اراده کنم دیگر به آن لب نمیزنم! خلاصه چند سال بعد عازم خدمت سربازی شدم در حالی که همچنان با دوستان خلافکارم ارتباط داشتم و هیچ کس بر رفتارم نظارتی نداشت. به مصرف مواد مخدر ادامه دادم تا این که دوران سربازی ام به پایان رسید و از آن روز به بعد بر میزان مصرفم افزوده شد.
البته آن زمان گاهی سر کار میرفتم و توان خرید مواد مخدر سنتی را داشتم، ولی مقدار مصرفم به اندازهای زیاد شد که دیگر همواره پای بساط بودم و فرصتی برای کار کردن نداشتم. پدر و مادرم که از دیدن وضعیت من رنج میکشیدند تلاش کردند مرا از این گرداب نجات دهند، اما فایدهای نداشت.
مادرم برای آن که راه درست زندگی را پیدا کنم پیشنهاد ازدواج داد. او معتقد بود وقتی مسئولیت یک زندگی به گردنم بیفتد همه چیز رو به راه میشود و من مجبور میشوم اعتیادم را کنار بگذارم، اما من در برابر این هیولای وحشتناک مورچهای بیش نبودم و توان مبارزه با آن را نداشتم. خلاصه من با «سپیده» ازدواج کردم، بدون آن که او را از اعتیادم مطلع کنم. همسرم زمانی متوجه اعتیادم شد که دیگر باردار بود و نمیتوانست به خاطر فرزندش از من طلاق بگیرد.
او با همه سختیها و بی پولیهای من کنار آمد، ولی من نه تنها دست از اعتیاد نکشیدم بلکه روز به روز بیشتر آلوده مواد افیونی میشدم تا جایی که حدود سه سال قبل زمانی که بهای مواد مخدر سنتی به طور ناگهانی افزایش یافت من هم به مصرف شیشه و کریستال روی آوردم چرا که هر وعده مصرف آن در ابتدا کمتر بود، اما وقتی آلوده مواد مخدر صنعتی شدم دیگر به دره تباهی سقوط کردم و تیره روزیها و بدبختی هایم شدت گرفت تا جایی که حتی توان تامین هزینه یک بار مصرف مواد مخدر صنعتی را هم نداشتم.
در وضعیت بسیار اسفناکی به سر میبردم. همه دار و ندارم را برای مواد مخدر فروخته بودم. همسرم دو فرزندم را با کمکهای پنهانی خانواده اش بزرگ میکرد. در همین روزها بود که به فکر فروش دختر ۹ ساله ام افتادم تا بتوانم مقداری مواد مخدر تهیه کنم. از طریق واسطهها و خرده فروشان مواد مخدر وارد معامله با مردی شدم که مدعی بود همسرش نازاست و صاحب فرزند نمیشود من هم برای آن که پول بیشتری بگیرم هر بار بهانهای میآوردم تا این که بالاخره با هم توافق کردیم که من دخترم را در قبال مقداری مواد مخدر صنعتی به آن مرد واگذار کنم و او هم دخترم را به مکان نامعلومی ببرد، ولی در همین اثنا مادرم متوجه ماجرا شد و قبل از آن که دخترم را به آن مرد تحویل بدهم او را نزد خودش برد و سرپرستی اش را به عهده گرفت اگرچه مدتی بعد به خاطر همین موضوع به عذاب وجدان شدیدی دچار شدم، ولی مواد مخدر صنعتی روح و روانم را تسخیر کرده بود و من دست به هر کار خطرناکی میزدم.
اکنون نیز پس از هر بار مصرف شیشه یا کریستال دچار توهم میشوم به گونهای که خودم نمیدانم دست به چه اعمال و رفتارهای خطرناکی زده ام. وقتی به خود میآیم که همسرم را تا سر حد مرگ کتک زده ام یا چاقو را زیر گلویش گذاشته ام و …
شایان ذکر است، به دستور سرگرد قاسم احمدی (رئیس کلانتری سیدی مشهد) پس از انجام مشاورههای روان شناسی در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری اقدامات قانونی برای درمان این جوان به عمل آمد.
پدرم به امور کشاورزی مشغول بود و مادرم نیز خانه داری میکرد، اما وقتی خشکسالی، کشاورزی در روستا را سختتر کرد ما نیز به حاشیه شهر مشهد مهاجرت کردیم.
من هم مانند دیگر خواهر و برادرانم به تحصیل اهمیتی نمیدادم و پدر و مادرم نیز اصراری به ادامه تحصیل ما نداشتند به همین دلیل در دوران ابتدایی درس و مدرسه را رها کردم تا بتوانم درآمدی داشته باشم. از آن روز به بعد مدام در کوچه و خیابان بودم و پدر و مادرم نیز کاری به رفت و آمدهای من نداشتند. در این میان آرام آرام به دنبال رفاقت با جوانهای خلافکار محله به مصرف مواد مخدر کشیده شدم.
من هم مانند دیگر معتادان خودم را توجیه میکردم که به صورت تفریحی مصرف میکنم و هر زمان اراده کنم دیگر به آن لب نمیزنم! خلاصه چند سال بعد عازم خدمت سربازی شدم در حالی که همچنان با دوستان خلافکارم ارتباط داشتم و هیچ کس بر رفتارم نظارتی نداشت. به مصرف مواد مخدر ادامه دادم تا این که دوران سربازی ام به پایان رسید و از آن روز به بعد بر میزان مصرفم افزوده شد.
البته آن زمان گاهی سر کار میرفتم و توان خرید مواد مخدر سنتی را داشتم، ولی مقدار مصرفم به اندازهای زیاد شد که دیگر همواره پای بساط بودم و فرصتی برای کار کردن نداشتم. پدر و مادرم که از دیدن وضعیت من رنج میکشیدند تلاش کردند مرا از این گرداب نجات دهند، اما فایدهای نداشت.
مادرم برای آن که راه درست زندگی را پیدا کنم پیشنهاد ازدواج داد. او معتقد بود وقتی مسئولیت یک زندگی به گردنم بیفتد همه چیز رو به راه میشود و من مجبور میشوم اعتیادم را کنار بگذارم، اما من در برابر این هیولای وحشتناک مورچهای بیش نبودم و توان مبارزه با آن را نداشتم. خلاصه من با «سپیده» ازدواج کردم، بدون آن که او را از اعتیادم مطلع کنم. همسرم زمانی متوجه اعتیادم شد که دیگر باردار بود و نمیتوانست به خاطر فرزندش از من طلاق بگیرد.
او با همه سختیها و بی پولیهای من کنار آمد، ولی من نه تنها دست از اعتیاد نکشیدم بلکه روز به روز بیشتر آلوده مواد افیونی میشدم تا جایی که حدود سه سال قبل زمانی که بهای مواد مخدر سنتی به طور ناگهانی افزایش یافت من هم به مصرف شیشه و کریستال روی آوردم چرا که هر وعده مصرف آن در ابتدا کمتر بود، اما وقتی آلوده مواد مخدر صنعتی شدم دیگر به دره تباهی سقوط کردم و تیره روزیها و بدبختی هایم شدت گرفت تا جایی که حتی توان تامین هزینه یک بار مصرف مواد مخدر صنعتی را هم نداشتم.
در وضعیت بسیار اسفناکی به سر میبردم. همه دار و ندارم را برای مواد مخدر فروخته بودم. همسرم دو فرزندم را با کمکهای پنهانی خانواده اش بزرگ میکرد. در همین روزها بود که به فکر فروش دختر ۹ ساله ام افتادم تا بتوانم مقداری مواد مخدر تهیه کنم. از طریق واسطهها و خرده فروشان مواد مخدر وارد معامله با مردی شدم که مدعی بود همسرش نازاست و صاحب فرزند نمیشود من هم برای آن که پول بیشتری بگیرم هر بار بهانهای میآوردم تا این که بالاخره با هم توافق کردیم که من دخترم را در قبال مقداری مواد مخدر صنعتی به آن مرد واگذار کنم و او هم دخترم را به مکان نامعلومی ببرد، ولی در همین اثنا مادرم متوجه ماجرا شد و قبل از آن که دخترم را به آن مرد تحویل بدهم او را نزد خودش برد و سرپرستی اش را به عهده گرفت اگرچه مدتی بعد به خاطر همین موضوع به عذاب وجدان شدیدی دچار شدم، ولی مواد مخدر صنعتی روح و روانم را تسخیر کرده بود و من دست به هر کار خطرناکی میزدم.
اکنون نیز پس از هر بار مصرف شیشه یا کریستال دچار توهم میشوم به گونهای که خودم نمیدانم دست به چه اعمال و رفتارهای خطرناکی زده ام. وقتی به خود میآیم که همسرم را تا سر حد مرگ کتک زده ام یا چاقو را زیر گلویش گذاشته ام و …
شایان ذکر است، به دستور سرگرد قاسم احمدی (رئیس کلانتری سیدی مشهد) پس از انجام مشاورههای روان شناسی در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری اقدامات قانونی برای درمان این جوان به عمل آمد.