اقتصاد۲۴- روزنامه شرق با مصدومان و خانواده جانباختگان مراسم تشییع پیکر سردار سلیمانی گفتگو کرده است که در ادامه میخوانید.
روایت برخی از حادثهدیدگان:
بهنام توضیح میدهد که ماجرا از زمانی شروع شد که سخنرانی سردار سلامی به پایان رسید و خودرو حامل پیکر سردار به سمت خیابان بهشتی به حرکت درآمد: «سخنرانی که تمام شد، آقای نظام اسلامی که مجری بود، گفت همه پشت سر شهید و در خیابان بهشتی حرکت کنید، خیابان پر بود». آنطورکه شاهدان عینی و حاضران در مراسم تشییع روز سهشنبه کرمان میگویند، مراسمی در میدان آزادی در جریان بود که پس از پایان آن، همه باید وارد یکی از خیابانهای متصل به این میدان یعنی بهشتی میشدند. ابتدای خیابان تعیینشده برای مراسم، بهشتی نام دارد که پس از چندصد متر و گذر از اولین چهارراه، شریعتی نامیده میشود.
جمعیت میدان به سمت خیابان بهشتی روانه میشوند، اما این خیابان باریک، پر از جمعیت بوده است: «جمعیت که حرکت کرد، جمعیت حاضر در خیابان برگشتند که حرکت کنند به سمت شریعتی. سه، چهار نفر زمین خوردند؛ درهمینحال که میخواستند جهت خود را تغییر دهند، زمین خوردند؛ یعنی آن قدر فشار جمعیت زیاد بود. چهار، پنج نفر از مأموران و بسیجیان دست هم را گرفتند که جلوی موج جمعیت را بگیرند و این چهار نفر را نجات دهند.
بهنام میگوید: خودم را مثل غلتک روی سر مردم جلو میبردم تا این دو متر تمام شد و به آن طرف نردهها رسیدم. سوار آدمها رفتم. دروغ نمیتوانم بگویم. آن طرف که رسیدم دیگر بیهوش شدم و خواهرخانمم و بقیه فامیلها برای کمک سراغم را گرفتند». میگویند هر کس میتوانست سوار آدمها میرفت و هر کسی هم نمیتوانست، همانجا زیر دست و پا له میشد. این رفتارها حالا مانند عذابی وجدان احمد را آزار میدهد، اما میگوید هیچ راه دیگری وجود نداشت: «پشت سر من یک پیرمرد دست پسرش را میگرفت و هی ذکر و یا حسین یا حسین میگفت و آخر هم همانجا پایین رفت و مرُد. خفه شد. همین کنار ما بود. ما میدیدیم که آدمها میمیرند.
دو خانم دیگر هم کنار دستمان مردند. آدمها که میمردند، سیاه میشدند و این چند جوان بسیجی هم ترسیده بودند و نمیدانستند چه کاری کنند. من که به آن طرف رسیدم بعد از چند دقیقه به هوش آمدم و دیدم دارند نردهها را باز میکنند». داربستی که برای بازرسی مردم ایجاد شده بود، حدود ۴۵ دقیقه بعد از حضور مردم در این کوچه باز شد و جانهای زخمی فراوانی نجات پیدا کردند. کوچه بهشتی در ساعت ۱۲ ظهر روز سهشنبه حادثه را پشت سر گذاشته بود و حالا این چند متر پر از کفش و لباس پاره بود. احمد نجات پیدا کرد و بهنام پاهایش شکسته شد، قفسه سینهاش آسیب دیده بود، اما در بیمارستان نجات پیدا کرد.
بهنام میگوید: «الان نمیتوانم کار کنم، یک قاشق که غذا میخورم قفسه سینهام درد میگیرد. پاهایم هیچ حسی ندارد. ۴۵ دقیقه اینجا بودیم و بعد کمکم داربست را باز کردند. یک پزشک لباسشخصی سیرجانی به ما تنفس دهان به دهان داد و کمی جان گرفتیم. اینجا هیچ کسی رسیدگی نمیکرد. من را بیمارستان سیدالشهدا بردند. دو روز خانه جان میدادم ولی بیمارستان رسیدگی درستی نداشت». مشابه این روایت را مصدومان دیگری هم بیان میکنند و از پزشکی با لباسشخصی میگویند که در اولین لحظات پس از بازشدن داربست، به یاری آنها شتافته و جانشان را نجات داده است.
پس از جانباختن همسر و دختر حشمتالله رحیمی، خانهاش خلوت است. او میگوید: «شب به ما زنگ زدند که فردا میرویم مراسم. گفتم حواستان باشد. گفت سردار که رفت ما دیگر مهم نیستیم. چه میخواهد بشود مگر؟ از سردار که بالاتر نیستیم. اینها همه خودجوش بود و هیچکس به اختیار خودش نبود. فامیل ما که اینجور بود، بقیه را نمیدانیم. خودجوش و بیاختیار بودند. اختیارشان از دست رفته و قسمت بود».
محمد صابری رئیس اورژانس کرمان حادیه را اینگونه روایت میکند:
* در لحظه حادثه، نزدیک به محل بوده و حتی حدود ۵۰ کودک هم در اولین دقایق به دو آمبولانس منتقل میشوند: قبل از آنکه تراکم شدید شود، ۴۰ نفر از بچهها را از دست مردم گرفتیم و داخل آمبولانسها بردیم که اگر این کار نمیشد، شاید الان تلفات ۵۰ نفر بیشتر بود. تراکم جمعیت اجازه حضور نیرو بین مردم را نمیداد و کسی نمیتواند کمک کند. در لحظه اولیه همان چهار دستگاه آمبولانس و اتوبوس آمبولانس تعداد زیادی را به بیمارستان منتقل کردند
* چندان طول نکشید. ۴ آمبولانس و یک دستگاه اتوبوس آمبولانس که بود و بعد هم بقیه رسیدند.
* حادثه شبیه سقوط یک اتوبوس به ته دره است که تعداد زیادی جان دادند و هرچه تعداد آمبولانس بیشتر باشد، کمکی نمیکند. این حادثه باید پیشگیری میشد و نه درمان. همه تقریبا همان لحظات اول جان باختند و تمام.
* مردم خودشان باید رعایت میکردند. وقتی با این شدت و این تراکم جمعیت بازهم فشار میآورند، همین میشود. ولی مردم عملا در فضایی گیر کردند.
* نه مردم حرکت کردند، مردم دو ساعت قبلش در همین مکان ایستاده بودند ولی حرکت کردند و این اتفاق رخ داد. مردم حرکت نمیکردند شاید یک نفر هم آسیب نمیدید. ولی قابل پیشبینی بود که وقتی ماشین حامل پیکر برسد، مردم هم حرکت میکنند.
* من اگر بودم، حرکت نمیکردم. من اگر در آن جمعیت بودم، حرکت نمیکردم. برای چه در این تراکم جمعیت و با این جمعیت حرکت کنم؟ فقط حرکت و هجوم جمعیت باعث این اتفاق شد. آن لحظه فقط حرکت نکردن جمعیت میتوانست مانع حادثه شود.