اقتصاد۲۴ - نام محمد موسوی زاده را تا آخر عمرم هم فراموش نمیکنم. همان پسر بچه یازده سالهای که دلش میخواست در برنامه شاد درس بخواند، اما گوشی و تبلت نداشت. مادرش میگفت بچه درس خوانی بود و غصه اینکه نمیتوانست هم پای همکلاسی هایش در برنامه شاد درس بخواند، باعث شد قلب کوچکش تاب و تحمل این غصه را نداشته باشد. محمد خودش را حلق آویز کرد و خبر خودکشی اش در رسانهها سر و صدای زیادی به پا کرد.
همان شب که محمد به خاک سپرده شده بود با مادر او حرف میزدم. میگفت: «زندگی درستی نداریم. بچه معلولی هم دارم.»
او بارها در درددل هایش از برادر معلول محمد حرف زده بود. همان برادری که از محمد دو سال کوچکتر بود و نامش علی اصغر بود. همان پسر ۹ سالهای که خبر غرق شدنش، آن هم حدود دو ماه بعداز خودکشی برادرش یکی از حیرت انگیزترین اخباری بود که مینویسم.
پدر علی اصغر و محمدموسوی زاده، گوشی را که برمی دارد بغضش میترکد. قرار است ساعتی دیگر علی اصغر موسوی زاده را هم در کنار محمد به خاک سرد گور بسپارد.
غروب دوشنبه بود که خبر غرق شدن علی اصغر را به او دادند. او در مورد این اتفاق میگوید: «بعداز ظهر دیروز با از بهداری بندردیر با من تماس گرفتند و گفتند که جسد غرق شده یک کودک ۹ ساله در اسکله صیادی بندربوشهر پیدا شده که احتمال میدهیم فرزند تو باشد. همه جا را دنبال علی اصغر گشتیم و خبری از او نبود. بعد من برای شناسایی خودم را به بهداری رساندم و دیدم علی اصغر بی جان روی تخت بهداری بود. در دریا غرق شده بود و نفس نمیکشید. دیگر چیزی نفهمیدم و فقط در سر خودم میزدم.»
پدر علی اصغر و محمد در ادامه در مورد غرق شدن فرزندش میگوید: «خانه ما خیلی به اسکله صیادی نزدیک است و برای همین خیلی وقتها پیش میآمد که علی اصغر قدم زنان به دریا میرفت. چند بار همسایهها با من تماس گرفتند و گفتند علی اصغر داشت سمت دریا میرفت و او را نگهداشته بودند. بعد من سریع رفته بودم و او را آوردم.
پدر علی اصغر در ادامه گفت: «دیروز هم به دریا رفته بود و لابد میخواست مثل همیشه بازی کند. من کنگان بودم که با من تماس گرفتند و خبر فوت فرزندم را به من دادند. اما بعدا شنیدم که امدادگران هلال احمر متوجه غرق شدن علی اصغر شده بودند و سعی کرده بودند او را نجات دهند، اما فایده نداشت.»
پدر محمد و علی اصغر تنهایی در بیابان نشسته و در حال گریه کردن است که با او تماس میگیریم. میگوید داشتم با خدا درددل میکردم. اما انگار ادامه درددلش را به ما میگوید: «محمد را که از دست دادم، خواب و خوراک از من گرفته شد. افسرده شده بودم و دلم نمیخواست با کسی حرف بزنم. همه کارهای محمد بر عهده خودم بود. آخر او پسر بزرگم بود. رسیدگی به او را من انجام میدادم تا مادرش به سه برادر دیگرش رسیدگی کند. بعد از فوت محمد، جای خالی او، داغ جگر گوشه ام و مرور خاطراتش به جانم آتش میانداخت.»
در این شرایط روحی پدر، علی اصغر سعی میکرد با دستان کوچکش مرهمی بر قلب داغدیده پدر بگذارد: «علی اصغر معلولیت داشت و نمیتوانست صحبت کند. اما وقتی من غذا نمیخوردم، دستم را میگرفت و به زور از من میخواست که در کنارش بنشینم و غذا بخورم. به من میفهماند که اگر غذا نخورم او هم نمیخورد. من هم برای اینکه او دست از غذا نخورد نکشد، به زور چند لقمه غذا در دهانم میگذاشتم تا او غذا بخورد.»
پدر محمد و علی اصغر شب تا صبح در قبرستان خوابید
خانواده موسوی زاده ۲ پسر یک ساله و ۲ ساله دیگر به نامهای رضا و حسین هم دارند. پدر خانواده در مورد حال و روز این روزهایش به رکنا میگوید: «دیشب وقتی فهمیدم که پسر دیگرم را هم از دستم رفته، دیگر حال خودم را نمیفهمیدم. به قبرستان رفتم و شب را آنجا خوابیدم. بعد از مرگ محمد کارما فقط گریه بود. یک چشممان اشک است و چشم دیگرمان خون است. اما حالا بیشتر از قبل حال خودم را نمیفهمم. روی موتور نشستم و با اینکه نمیتوانستم درست برانم، اما با همان سرعت کم به بیابان آمدم. وسط بیابان نشستم و دارم با خودم مینالم و گریه میکنم. هر چند که الان نزدیک دو ماه است کارم همین است. در صحرا راه میروم و برای خودم گریه میکنم. رنگ خواب و خوراک ندیده ام.»
آه غلیظی بر سینه اش مینشیند و سعی میکند بغضش را فرو بخورد. میگوید: «هیچ وقت در زندگی ام گناهی نکرده ام، حق کسی را نخوردم و رنگ بازداشتگاه را ندیدم. نمیدانم چرا در این یک سال اخیر این همه بلا سرم آمد. اولین حادثهای که برای خانواده ما پیش آمد این بود که گردن من شکست. در دریا داشتم کار میکردم که طوفان آمد. از قایق پرتاب شدم. طوری که انگار از یک ساختمان سه طبقه پرتناب شدم و برای همین مهره گردنم شکست. هزینه پروتز گردنم یازده میلیون تومان شد و دست من خالی بود، اما یک فرد نیکوکار کمک کرد و عمل شدم. بعد از آن یک بار محمد، موقع بازی در پارک زمین خورد و دستش شکست. یک بار علی اصغر زمین خورد و سرش شکست. سه بار کولرمان سوخت و سه بار هم یخچالمان سوخت. بعد هم که دو فرزندم را از دست دادم. حالا حکایت من مثل حکایت یعقوب شده است. سرگردان بیابان و صحرا هستم و از غم پسرانم اشک میریزم.»
صدا قطع و وصل میشود. بیشتر از پانزده بار شماره پدر محمد را میگیرم. چندین بار هم او به من زنگ میزند. حرف هایمان تکه پاره میشود بین چندین تماس. آخر سر از من معذرت خواهی میکند برای این همه قطع و وصل شدن و میگوید: «گوشی من خراب است. همان گوشیای که قبلا به شما گفته بودم که دوربینش خراب است و محمد نمیتوانست از آن استفاده کند. حالا این گوشی کلا خراب شده است. به خاطر محمد آن را زمین کوبیدم و خردش کردم. گفتم میخواهم بعد از بچه ام همین گوشی هم نباشد. الان یک گوشی ساده دیگر دستم است.»
این سرنوشت همه ماست عزیز دل◇
غصه نخور ک دنیا یالاندی
دروغه دروغ♡خدا آدمای خوب رو زود میبره .
الان من چ غلطی کردم برا پدر و مادرم...الله عزیز
خدایا.تو به فریاد برس.هرچند تو هم طرفدار
ما بدبختا نیستی!!؟
روحشان شاد جایگاهشان بهشت
حقوق 2 میلیونی پراید 100میلیونی و کرایه خانه 1تا2 میلیون میوه کیلویی 10 تا 20 هزار تومن بسیار نا عادلانه ....
این حق مردم ایران نیست کشوری با این همه ثروت نباید فقیر داشته باشه.....
خدا کنه هیچ مردی شرمنده زن و بچه ش نشه سخته جیب خالی و سفره خالی، زن و فرزند هزینه داره و باید حداقل ها تامین بشه ....مسئولین و مدیران درک کنید شرایط زندگی با تورم شدید و درآمدهای کم ....
نماینده مجلس و مدیر و مسئول آیا پول تو جیبی بچه شما از حقوق یک ماهه کارگر یعنی 2 میلیون بیشتر نیست؟؟؟؟؟؟؟
خدا صبر بده و خدا میفرماید ان مع العسر یسرا
مملکت ما رو گنج خوابیده ، اونوقت باید پسر بچه ۱۱ ساله بخاطر نداشتن گوشی موبایل خودش رو حلق آویز کنه.....
ما همه شرمنده این خانواده و جوانانی هستیم که رفتند و شهید شده اند...خیلی متاسفم