اقتصاد۲۴ - امروز سالروز تولد مرحوم روح الله داداشی است. قهرمان پولادین ایران که خیلی زود دار فانی را وداع گفت. او در سن ۳۰ سالگی، وقتی هنوز طعم پولاد سرد را بیش از شیرینی زندگی چشیده بود، چشمانش را بست و به خواب ابدی فرو رفت. چند روز بعد از مرگ روحالله و دستگیری قاتل او، مردم سوالات بیشماری داشتند. همه دوست داشتند بدانند او کیست؟ آیا این درست است که یک نوجوان توانسته قویترین مرد ایران را به کام مرگ بکشاند؟ آنها در شرایطی این سوال را میپرسیدند که باور نمیکردند حتی تیزترین چاقوی روی زمین بتواند اینگونه کوه عضله ایران را زمینگیر کند.
تمام این سوالات در ذهن من هم وجود داشت. در گیر و دار روزهای پرابهام و سوالات بیشمار، این فرصت دست داد تا همراه با اسماعیل حیدرپور بتوانیم وارد زندان رجایی شهر شویم. قرار بود اولین گفتوگوی اختصاصی با علیرضا ملاسلطانی را انجام دهیم؛ جوان ۱۷ سالهای که حالا کل ایران علیهاش بودند. ابتدا با پسری گفتگو کردیم که شریک جرم بود. نامش را یادم نیست، اما مدام اینطرف و آنطرف را نگاه میکرد. حرفهایی میزد که متناقض با داستان اصلی ماجرا بود که در رسانهها کم و بیش منتشر شد. به خوبی صحبتهای او را به یاد ندارم چراکه تمام تمرکزم روی گفتوگوی اصلی بود؛ یعنی گفتگو با علیرضا. بعد از مصاحبه اول، به اتاقی هدایت شدیم که یکی از ماموران به همراه علیرضا آنجا حضور داشتند. قد و قامت نسبتا بلندی داشت. کمی بیتاب بود.
«می تونم بگم از کاری که کردم خیلی خیلی پشیمونم. من نمیخواستم این اتفاق بیفته، چون نمیخواستم چاقو به دست بگیرم. من موقعی که از ماشین خارج شدم چاقو در دستم بود. با چاقو اون مرحوم رو زدم. شاید اگه چاقو در ماشین یا دستم نبود آن قتل صورت نمیگرفت. از همه جوانان هم سن و سالم میخواهم به خاطر خدا و پدر و مادرشان چاقو دستشان نگیرند. از همه مردم و ورزشکاران و دوستان مرحون روح الله داداش عذرخواهی میکنم. امیدوارم که خداوند بزرگ منو مورد افو (عفو) قرار بده. علیرضا ملا سلطانی از کرده خود پشیمانم باز هم میگویم کاش چاقو با خودم حمل نمیکردم.»
بعد از مصاحبه، وقتی زندان رجایی را ترک کردیم، ساعتی در کرج ماندم. زندگی آزادانه. دیدار با دوستان. یک ناهار مشترک و لحظاتی که به گمانم علیرضا دوست داشت حتی ثانیههایی از آن را تجربه کند.