۵ اردیبهشت امسال صدای فریادهای سوختم سوختم دختر ۳۴ سالهای به نام الهام در محوطه شهرک امید تهرانپارس پیچید. همه چیز در چند ثانیه رخ داد، اما آتش بهپاشده گریبان جوانی الهام را گرفت و منجر به مرگ تلخ او شد.
وسوسههای شیطانی دوست شوهرم به جایی رسید که بالاخره تصمیم به طلاق از همسرم گرفتم این درحالی بود که همت نیز بدون هیچ دلیلی همسرش را طلاق داد و سرپرستی فرزندش را نیز به همسرش سپرد.
اخبار دردناک منتشر میشود و از رادیو، تلویزیون و رسانهها به اطلاع عموم میرسد. یکی از این فجایع غمانگیز و تکاندهنده که شرح آن ورای کلمات است طی هفت روز گذشته برای چهار کودک در دو استان مختلف به دلیل محرومیت و سهلانگاری برخی مسوولان پیش آمده است.
«هوا تاریک است، اما چراغهای روشن داخل کوچه تصویر را به وضوح نشان میدهد. زن جوان در حال قدم زدن در یک کوچه خلوت است که ناگهان سگی که جثهاش از جثه خود زن بزرگتر است به سمت او میدود. زن جوان فرار میکند و از پشت درختان دور میزند و دوباره وسط کوچه میآید. سگ به سمت او میپرد و او را زمین میزند سپس موهایش را به دندان میگیرد و با قدرت میکشد، بعد هم به سگ سفید کوچک زن حمله میکند. عدهای به سگ بزرگ نزدیک میشوند تا مهارش کنند، اما مشخص است که جرأت نمیکنند زیاد به آن نزدیک شوند.»
ساعت ۹ شب ۱۱ بهمن ماه سال ۱۴۰۰ صدای شلیک چند گلوله از داخل خانهباغی در سعادتآباد شنیده شد، همسایهها با شنیدن صدای شلیک گلولههای پیاپی با پلیس تماس گرفتند و مأموران بلافاصله پیگیر ماجرا شدند.
در جنایت تلخی موتورسوار نقابداری با ضربههای چاقو، جان مرد بیگناهی را گرفت تا به خواسته پلیدش برسد. در حالی دوربینهای مداربسته راز وی را فاش کردند که همدست او در طراحی این نقشه شوم مدعی شد از این جنایت وحشتناک بیاطلاع بوده است.
پسر این مرد مدعی شد وقتی ۱۸ ماه قبل، پدرش به مرگ طبیعی فوت کرد، او نتوانست از پدرش دل بکند و جنازه او را در فریزر گذاشت تا هر وقت که میخواهد بتواند با او صحبت کند.
شمشیر به دستان خشنی که با یورشهای شبانه به جشنهای خانوادگی در باغ ویلاهای اطراف مشهد، زورگیریهای سریالی را رقم میزدند در حالی با تلاش کارآگاهان پلیس آگاهی به دام افتادند که ۴ سرکرده این باند خطرناک تبعه خارجی هستند.
آتشافروزی عمدی جنایتآمیز در خیابان سهروردی که مرد جوانی به نام مصطفی کلاته در آن زنده زنده سوخت و کشته شد، تراژدی دردناکی از برادرکشی بود که چشمان کودکی را برای دیدن پدر نداشتهاش به در خانه دوخت.