اقتصاد24 - اینکه بابک گلایه کند از جبر زمانه، حق اوست. او فرزند یک ظلم تاریخیست. ظلمی که به مادرش روا شده در نبود پدر. از وقتی خود را شناخته سایهای سنگین را به دوش کشیده که کودکی اش را شکلی دیگر کرده است. مادری داشته که در ۴ ماهگی یکی از دیوار پریده با قمه بکشدش چون متهم به قتل پدرش بوده است. پدری که تمام کودکیاش مدام میشنیده خود را به خاطر مادرش کشته است. این اما پایان قصه اش نبوده و بعد از انقلاب، انقلابی که خودش چه شیفته از روزهایش در همان گفت و گو سخن گفته درباره اش، ورق بر میگردد ، پدرش میشود جهانپهلوان شهید.
شهیدی که به گفته بابک از دل سرودههای جلال آل احمد بر آمده و مشکل این میشود که چنان آسمانی اش میکنند تا دیگر کسی را یارای گفتن درباره واقعیتهایش نباشد. تختی به نظر همان طور که پسرش میگوید خودکشی کرده اما نه آن طور که جمشید مشایخی گفته به خاطر اختلاف خانوادگی و نه به خاطر آنچه لمپنهای لات قبل انقلاب گفتند، خیانت همسرش. حتی به خاطر بیماری و از دست دادن توان جنسی اش. او احتمالا احساس پوچی کرده وقتی جبر زمانه، فشار ساواک و نارفیقی رفقایش او را در حصر قرار داده بود.
کشتی برایش همه چیز بوده. او که میخواسته دل مردمش را شاد کند. او که ابزاری غیر از کشتی برای نشان دادن عشقش به ملت نداشته و بالهایش را ساواک و بقیه چیده بودند. زندگیاش هم اگر دعوا داشته که داشته اما او که عادت داشت برای لبخند مردمش پشت هر حریفی را به خاک بمالد ، چه در زندگی برایش مانده بوده؟ چیزی که با آن مردمش را خوش کند؟ مصدق شان را از حصر درآورد یا فاطمیشان را زنده کند؟ نه او را دیگر یارای این همه شکست نبوده. آری بیایید باور کنیم، تختی کشته نشده بود. او مرگ را به اختیار انتخاب کرد چون راهی غیر از مرگ برایش نبود تا شرمنده مردمش نباشد.
منبع: خبرآنلاین