زنده یاد جمشید مشایخی پیر سینما، تئاتر و تلویزیون و آقای بازیگری ایران بی شک کسی بود که عمری را عاشقانه، هنرمندانه و صادقانه، صرف اعتلای این هنر والاکرده و با افتخار به پیشکسوتی آن رسیده بود. او کسی است که نام و آثارش برتارک سینمای کشورمان می درخشد.
زنده یاد جمشید مشایخی پیر سینما، تئاتر و تلویزیون ایران بی شک کسی بود که عمری را عاشقانه، هنرمندانه و صادقانه، صرف اعتلای این هنر والاکرده و با افتخار به پیشکسوتی آن رسیده بود. مشایخی در سال ۱۳۳۶ با تاسیس اداره هنرهای دراماتیک، نخستین کارمند استخدامی آن اداره بود و پس از انقلاب هم مسوولیت اداره تئاتر را برعهده گرفت. وی کار خود را با اجرای نمایش های تلویزیونی در شبکه سه غیردولتی آغاز کرد. اولین حضور تئاتری اش به سال ۱۳۳۶ و تئاتر «وظیفه پزشک» بازمی گردد. وی پس از این سال فعالیت حرفه یی خود را با اجرای نمایش های متفاوت مانند «بلبل سرگشته»، «خشت اول»، «سیاه»، «آوار بر سنگ» و «آقای آریان فر و خانواده اش» و… ادامه داد.
او در سال ۱۳۴۱ همزمان با تاسیس دانشکده هنرهای دراماتیک باز هم نخستین کسی بود که وارد این دانشکده شد، اما پس از سه سال تحصیل به خاطر اولین حضورش در فیلم کوتاه داستانی «در جلد مار» ساخته هژیر داریوش، دانشکده را نیمه تمام گذاشت. یک سال بعد هم با اجرای چشمگیرش به همراه محمدعلی کشاورز و پرویز فنی زاده در نمایش «مرده های بی کفن و دفن» نوشته ژان پل سارتر و به دعوت نخستین معلم سینمایی اش ابراهیم گلستان برای بازی در فیلم «خشت و آینه» انتخاب شد. به این ترتیب پا در عرصه جدید، مهم و سرنوشت سازی گذاشت که تا امروز بی شک موثرترین چهره شناخته شده آن محسوب می شود و توانست بیش از صد اثر سینمایی در کارنامه اش به ثبت برساند.
در سال ۴۸ حضور او در فیلم «قیصر» سبب ساز بروز اختلافات شدید و خروجش از اداره تئاتر شد چرا که مسوولان این اداره با فعالیت کارکنان و کارمندان آن اداره در فیلم های سینمایی مخالف بودند. در چنین شرایطی و حساسیت ها و مخالفت های مسوولان اداره تئاتر او را برای ورود به سینما مصمم تر کرد: به طوری که وقتی پس از ۹ ماه دوری به تئاتر بازگشت، دیگر نه شرایط برای حضورش مناسب بود و نه دیگر تمایلی برای ماندن داشت. به این ترتیب پس از بازی در تئاتر پیش از انقلابش به نام «چیگانی طولانی» جعفر والی، به سوی دنیای پر رمز و رازی رفت که بی صبرانه در انتظار اجرای درخشان و استثنایی او بود و در این سال ها بی شک نقش هایی را به منصه ظهور رساند که بر تارک سینمای ایران درخشیده است. نقش هایی مانند «کمال الملک»، رضا تفنگچی و خوشنویس «هزاردستان»، ناصرالدین شاه، داداش حبیب «سوته دلان»، خان دایی «قیصر»، پدربزرگ، استوار «گل های داوودی» و… مشایخی نیز مانند بسیاری از بازیگران صاحب سبک هم دوره یی خود )به جز چند اثر( فعالیت هایش را به دلیل نداشتن شناخت، قابلیت ها و ویژگی بازی هایش و اجرای آن مقابل دوربین سینما با حضور در برخی آثار ضعیف و متوسط آغاز کرد، اما در فاصله یی نزدیک و با کسب تجارب کافی به اجراهای موفقی مانند «چشمه» آربی آوانسیان، «نفرین» ناصر تقوایی، «شازده احتجاب» بهمن فرمان آرا و «سوته دلان» علی حاتمی رسید. او تا بیش از یک دهه پس از انقلاب هم تلاش کرد تا در اکثر قریب به اتفاق آثارش از یک حساسیت و روند مثبت و رضایتبخش در بازی و انتخاب اثر، پیروی کند که ماحصل آن نیز کسب جوایز فراوانی مانند جایزه بهترین بازیگر از سومین جشنواره فیلم فجر برای فیلم «کمال الملک» و «گل های داوودی»، جایزه بهترین بازیگر از نخستین جشنواره بین المللی پیونگ یانگ برای فیلم «پدربزرگ» و جایزه فروغ فرخزاد برای بازی در سریال تلویزیونی «سلطان صاحبقران» شد. او پس از سال های ۶۹ با وجود آنکه دچار اوج و فرودهای فراوانی در بازی های سینمایی و تلویزیونی خود شده بود، جوایز فراوان دیگری از جمله جایزه نخل طلایی برای بازی در فیلم «اشک کوسه»، تندیس خانه سینما برای نقش دوم فیلم «بانوی من» و جایزه جشنواره تلاش و تقدیر فعالیت های تلویزیونی را دریافت کرد.
یکی از دلایل شدت و ضعف های موجود در آثار و اجراهای سال های ۶۹-۶۸ جمشید مشایخی، اشتباه در انتخاب آثاری بود که هر یک به خاطر موضوع، فیلمنامه و کارگردانی ضعف هایی اساسی و ساختاری داشتند. البته این اتفاق در مورد بسیاری از بازیگران حال حاضر سینما هم افتاده است زیرا بازیگرانی در این سطح برای رسیدن به درک صحیح از بازی، در گونه ها و ژانرهای مختلف تلاش می کنند که خود را محک بزنند. از این رو در پاره یی موارد شاهد کارهای ناموفقی از آنها نیز بوده و هستیم.
مشایخی نیز با چنین قابلیت هایی توانست آثار مختلفی در گونه های جنگی، سیاسی، ملودرام های خانوادگی، اجتماعی، تاریخی، کمدی، پلیسی، معمایی، جنایی، ملی، کودک و معناگرا بازی کند. کسب تجربه و تنوع در بازی، همواره هزینه های فراوانی برای او در پی داشته که همانا نتیجه آن اجرای چند اثر نامطلوب، ضعیف یا متوسط بوده است.
بی شک مشایخی مردمی ترین چهره بازیگر سینما و تلویزیون است، چرا که همواره ملاک ارزش گذاری بر آثارش را خواست مخاطب تعیین می کرد. او این موضوع را نیز به دور از حالات شعارگونه مرسوم آن بیان کرده است زیرا در شرایطی حضور در تلویزیون را پذیرفت که بیش از هم دوره یی هایش در سینما به ثبات و اطمینان خاطر رسیده بود و در صورت تمایل قادر بود آن را در اوج ادامه دهد. او حتی در آن دوران گران ترین چهره سینمایی محسوب می شد اما به دلیل ارجح داشتن خواست مخاطب تمرکز کاری خود را بر تلویزیون استوار کرد.
حضور در آثار کارگردانان جوان نیز از دیگر عوامل اصلی بازی های ناموفق این بازیگر پیشکسوت بوده است چرا که او همواره قصد دارد به جوانان و دانشجویانی که به سطح قابل قبولی از تحصیلات آکادمیک و فیلمسازی رسیده اند کمک کند تا با اعتماد به نفس کارشان را ادامه دهند و تمام تلاشش را نیز برای ارائه بازی های خوب، قابل قبول و تحسین برانگیز به کار می گیرد، اما از آنجایی که کلیت چنین آثاری دچار نقصان است، بازی های او نیز به چشم نمی آمد و اثر فوق نیز به عنوان ضعف بازی در پرونده او لحاظ می شد. از این رو سریال هایی که در سال ۶۸ و ۶۹ از دید منتقدان و برخی بازیگران مورد نکوهش قرار گرفت از جمله همین آثار بودند و تاثیر فراوانی هم بر آینده کاری او گذاشت. سریال هایی مانند «پیک سحر -۶۹» در نقش مش رحمان، «باغ گیلاس»، «چراغ خانه-۶۸» و برخی از کارهای سال های اخیر مانند «هفت گنج»، «ذبیح»، «زندگی راز هستی» و…
مشایخی اساساً بازیگری حسی بود. او زمانی که نقشی را برای ایفا برمی گزید، با تمام احساس، شعور و درک حرفه یی خود برای نزدیک شدن به آن شخصیت و فهم آن تلاش کرد. در واقع مشایخی خود را با نقش یکی یا در اختیار آن قرار می داد تا حسی از الهامات، شناخت و آنچه دیالوگ به او می دهد در اجرای خود جاری و ساری کند. به این ترتیب اگر بگوییم او پرورش یافته مکتب تئاتری استانیسلاوسکی بود دچار اشتباه نشده ایم چرا که این جنس تعلیم از نظر فرهنگی و جغرافیایی نیز قرابت و سازگاری خاصی با تفکر و روحیه بازیگران تئاتری دهه سی ما داشته و به همین خاطر هم بسیاری از استادان و بازیگران کشور آن را پذیرفته اند و خواسته یا ناخواسته با بازی آنها عجین شده است.
به این ترتیب می توان گفت مشایخی هم که از میان چنین نسلی برآمده، تمامی فاکتورها و گرایش های اجرای آن را دارا بود. او برای رسیدن به نقش رضا خوشنویس در سریال «هزاردستان» خط می آموزد. این تفکر اگرچه برای مخاطب آثارش ملموس نبود، اما به جهت شناخت بهتر و ارائه حسی مناسب، بازیگر را در رسیدن به شخصیت یاری می رساند. او همچنین برای اجرای درستی از نقش «کمال الملک» جدای از خواندن مطالب و دیدن نقاشی های این نقاش شهیر، زمان های طولانی یی را نیز با مرحوم حاتمی که با بسیاری از شاگردان بنام و دو تن از نوادگان ایشان به گفت وگو پرداخته بود و در این بحث و تبادل نظرها به شخصیتی می رسد که به گفته مرحوم استاد امینی که از شاگردان این شخصیت برجسته و هنرمند کشورمان بوده است، بسیار شبیه مرحوم کمال الملک می شود.
مشایخی عوامل نمایش را مانند حواس، تخیل و عناصر تکنیکی کار برای آفرینش یک شخصیت صرف می کند و هرگز خصوصیات فردی خود را در آن متجلی نمی کند، اما زمانی که شخصیت براساس خصوصیات فردی و شخصیتی او نوشته شود، آن وقت اجرای نقش هایی مانند «رضا تفنگچی و خوشنویس» به شکل اعجاب انگیزی صورت می گیرد زیرا انتخاب این نقش برای مشایخی به خاطر نمایش دو جنبه اخلاقی خود او بوده است.
در دوران جوانی و عهد شباب رضا، با مردی روبه رو هستیم که بی پرده و پیرایه، گزنده و تندنظر خود را بیان می کند، ولی در کهنسالی شاید به ناچار و به خاطر مصالح روزگارش تا پای معامله ماحصل زندگی اش نیز پیش می رود، اما چون اساساً درون مایه اخلاقی آدم ها قابل تغییر نیست، در مرحله یی با تلنگرهایی به اصل خویش بازمی گردد. این خصیصه یکی از خصوصیات اخلاقی مشایخی بود که همواره او را بر سر دوراهی ها و برزخ های کاری و شخصی قرار می داد.خصیصه دوم نیز میل و گرایش او به کشف و شهود، عشق و عرفان و هنر است که او را مانند «رضا تفنگچی» به چشمه زلال معرفت وصل می کرد تا از میان آتش و گلوله به عشق و هنر و آرامش و ساحل امن برساند. این دو گرایش جمشید مشایخی برای مرحوم علی حاتمی آنقدر حائز اهمیت بود که تصمیم گرفت با بسط و گسترش دادن شخصیت فرعی «قصه کریم دواتگر» آن را به چهره یی بکر، ایده آل و محبوب بدل کند.
مشایخی بازیگری درونی بود و از این رو همواره نقش هایش، ابعاد گوناگونی مییافت و بیننده را با خود دچار چالش می کرد، اما اجراهای او با وجود محوریت بازی و شخصیت در قصه و در لحظاتی که نیازمند رسیدن به نمایشی بیرونی یا بیرونی کردن احساسات و تفکرات و حالات درونی شخصیت بود، به چندان موفقیتی دست نمی یابد. برای مثال زمانی که «رضا خوشنویس» با توحش نیروهای امریکایی در سطح شهر رو به رو می شود یا در فیلم «عشق گمشده» پس از فوت همسرش برای بیرون کردن التهاب های درونی اش تنها به فریاد کشیدن قناعت می کرد یا در فیلم «نفرین» زمانی که بر فراز بلندی ایستاده و می بیند زندگی و همسرش را از دست داده، با وجود تنفر، شکسته شدن چهره برافروخته اش نیز تنها با شلیک گلوله یی این التهابات را بروز می داد.
در برخی از فیلم هایش نیز صدای دوبله در بیرونی کردن چنین لحظاتی به کمک او می آمد و آن حس را جبران می کرد. البته هیچ گاه درونی یا بیرونی بودن بازی یک بازیگر نشان ضعف یا قدرت بازی او نیست بلکه منظور آن است که در چنین شرایطی گرایش و میل بازیگر به سوی گونه یی خاص از آثار، سوق داده می شود تا در آن جنس کار بتواند به بهترین نوع اجرای خود دست یابد و جمشید مشایخی در ژانر ملودرام و آثاری مانند «گل های داوودی»، «شمعی در باد»، «چون ابر در بهاران»، «سایه های غم» و فیلم های دیگری از این دست حضور موثر و درخشان داشت.
او با وجود این گرایش و خصیصه بازی اش توانست در آثار گوناگونی حضور یابد و در بسیاری از آنها به اجرای موفق و در مواردی به درخششی استثنایی رسیده بود، اما در این میان ماهیت نقش هایش به جز در مواردی نادر، مانند «خانه عنکبوت» همواره مثبت بود.
بسیاری از این شخصیت ها حتی گرایش به خاکستری بودن هم نداشته اند. شاید این نکته هم به همان ملاک ارزش گذاری اش بازمی گردد که نقش هایش را براساس خواست مردم برمی گزید. از سوی دیگر تهیه کنندگان و کارگردانان هم تمایلی به حضور او در نقش های منفی نداشتند. به هر حال او با بازی در فیلم «خانه عنکبوت» در سال ۶۲ به همگان ثابت کرد که این قابلیت را به صورت بالفعل دارد و اگر نقشی منفی به او پیشنهاد میشد، قادر است به خوبی از پس آن برآید.
درباره نقش های زندیاد مشایخی باید این نکته را نیز متذکر شد که در بسیاری از نقش های ماندگار و در کنار حس های زیبا و استثنایی او، صداهایی دلنشین هم تاثیرگذار بوده اند، آثاری مانند «هزاردستان»، «کمال الملک»، «پدربزرگ»، «سراب»، «شازده احتجاب»، «سوته دلان» و «قیصر» با صدای استثنایی گویندگانی مانند چنگیز جلیل وند، ایرج ناظریان و صدای جادویی منوچهر اسماعیلی که بسیار خوش درخشیده اند.
به رغم رسا بودن صدای مشایخی، پختگی، تئاتری بودن و توانایی او در بازی با صدا و اجرا و استفاده صحیح از آن که در بسیاری از آثارش از او دیده بودیم در پارهای موارد نقش های او نیازمند صداهای خاص و ویژهای بود. به عبارت دیگر آن جنس مشخص از بازی، صداسازی ویژه ای را میطلبید که لزوم استفاده از دوبلور به جای صدای بازیگر احساس میشود.
در خاتمه باید گفت مرحوم جمشید مشایخی بازیگر بزرگ و جاودان سینمای کشورمان بود که بیشک تاریخ سینمای ما به آن افتخار میکند چرا که او در شمار بازیگران توانا، قابل احترام و پیشکسوت سینمای ایران بود که رد یا تایید هیچ کسی ذره یی از میزان معروفیت، شخصیت والا و منحصر به فرد و بیش از همه محبوبیت او در نزد اذهان عمومی کم یا زیاد نخواهد کرد، چرا که جایگاه او در جامعه بزرگ ما مشخص و انکارناپذیر بوده و برای آیندگان نیز خواهد ماند. و نام و آثارش برتارک سینمای کشورمان می درخشد.