اقتصاد ۲۴- همه چیز از صبح روز سی ام دی ماه سال ۹۵ آغاز شد، جلال ملکی سخنگوی سازمان آتش نشانی از آتش سوزی در چهارراه استانبول در یک مجتمع تجاری خبر داد. هنوز ساعت ۸ صبح نشده بود که از گوشه و کنار شهر خودروهای آتش نشانی آژیرکشان خودشان را به پاساژ معروف پلاسکو رساندند. کمکم با افزایش آتش در طبقه هشتم، حریق تا طبقه دهم سرایت کرد. آتش از کنترل خارج شد و دیگر دود پلاسکو از تمام تهران قابل دیدن بود.
ساعت ۱۰:۳۰ صبح شده بود که صدای انفجار و تخریب دیواره طبقه دهم شنیده شد. دیگر فرمانده میدان مطمئن شد ساختمان میریزد. دستور تخلیه داد و آتش نشانان از روی نردبان یا از نما در حال خارج شدن بودند. ساعت ۱۱:۳۳ خبرنگار تلویزیون در حال مخابره زنده خبر بود که یکباره صدای مهیبی آمد و تمام خیابان را خاک برداشت، ساختمان ۱۶ طبقه پلاسکو ریخت و نوستالژی اولین ساختمان بلند تهران برای همیشه به پایان رسید.
خاطرات نجات یافته فاجعه پلاسکو
از فرماندهان حادثه و جزو نجات یافتگان فاجعه پلاسکو است. روزهای تلخ هنوز هم برایش آزار دهنده است و دوست ندارد در مورد آن حادثه حرف بزند. امیر مهدیانی، مدیر منطقه سه آتش نشانی که در عملیاتهای مهمی مانند پلاسکو و برق حرارتی حضور داشته است از آن روز تلخ میگوید: ساعت ۸ وقوع حریق به ما اعلام شد و برای اطفا به سمت پلاسکو رفتیم و وارد ساختمان شدیم. قرار شد ما طبقه ۷ و ۸ را خاموش کنیم و بقیه همکاران طبقات بالاتر را. مشغول کار کردن و اطفا بودیم که از بالا صدای شکستگی آمد. وقتی به آنجا رسیدیم بخشی از ساختمان ریزش کرده بود و برخی همکاران در همان آوار طبقات بالا شهید شدند.
وی ادامه داد: توانستیم دو نفر را از زیر آوار نجات دهیم، ساختمان به صدا درآمده بود که احتمال ریزش را دادیم. هنگامی که ساختمان برای دومین بار دچار ریزش شد، شهدایی که در طبقه نهم زیر آوار بودند به پایین پرتاب شدند. ما هم به سمت طبقه یازدهم رفتیم. دو بالابر در محل برای نجات نیروها مستقر شد.
به گفته این مدیر آتش نشانی، وقتی دیدیم کسی در ساختمان نیست به سمت بالابرها رفتیم، ابتدا به همراهم گفتم او به بالابر برود، من و شهید امینی هر دو نیروهای باقی مانده را خارج کردیم.
مهدیانی افزود: به لبه ساختمان که رسیدم احساس کردم ساختمان از بالابر در حال فاصله گرفتن است، پریدم و آویزان شدم و یکباره ساختمان فرو ریخت. اپراتور نردبان، ما را نجات داد، اما شهید امینی عزیز نتوانست از داخل ساختمان خارج شود.
این فرمانده آتش نشانی ادامه داد: ساختمان یکباره ریخت و سنگ و آهن بود که به پایین میریخت. من ماندم و دوستان و نیروهایم در آن حادثه رفتند. من دچار شکستگی شدم و چند وقتی را در بیمارستان بستری بودم.
با موتور به محل حادثه رفتم
همچنین برای بازخوانی این حادثه تلخ پس از ریزش ساختمان، با مرتضی موحدینیا، آتش نشان و تصویربردار لحظه خروج آتش نشانان از ساختمان پلاسکو نیز گفتگو کردیم که در ادامه میخوانید. او از روزهای سیاه پلاسکو از ساعت ۸ صبح تا روز آخر میگوید.
«آن روز شیفت نبودم، اما صبح زود از طریق پیجر بیسیم به من اطلاع داده شد که حریقی سنگین رخ داده است و برای کمک به نیروهای روابط عمومی خودم را آنجا برسانم. دقایقی بعد به ایستگاه ۱۹۲ که نزدیک منزل ما بود رفتم و از فرمانده ایستگاه درخواست کردم که موتوری در اختیارم قرار دهد تا به محل حریق ساختمان پلاسکو بروم. موتورسوار من را به ساختمان پلاسکو رساند و خودش به ایستگاه برگشت.
ساختمان پلاسکو چگونه ریخت؟
هنوز خیلی شلوغ نشده بود و چهار نفر از بچههای روابط عمومی مشغول کار بودند. من هم فیلمبرداری را شروع کردم. بیرون ساختمان بودم که یکباره نیروها از نردبان و نمای ساختمان شروع کردند که پایین بیایند. صدای فریاد و گریه بود که میشنیدم، تمام فیلمهای روبرو که نیروها در حال خروج هستند را من گرفتم. وقتی نیروها در حال خروج بودند صدای چند انفجار آمد و یکباره ساختمان فرو ریخت. سنگ و چوب و آتش بود که میریخت و ما همه فرار کردیم.
بیشتر بخوانید: پس از ۵ سال هنوز نمیدانند علت اصلی سوختن پلاسکو چه بود
فضا سنگین شد و همه بهت زده شدیم، کمکم همه سراغ نیروها را میگرفتند، اول گفتند ۴۰ تا ۵۰ نیرو نیست، اما خیلی زود با گرفتن آمار مشخص شد ۱۶ نیرو نیستند. من از آن روز، هفت روز در عملیاتها بودم و هم کار روابط عمومی انجام میدادم و هم کار خودم را، همه بهت زده بودیم. اینقدر گرمای محل حادثه زیاد بود که با وجود اینکه روی تلی از خاک قرار داشتیم، باز هم از گرما باید این پا و آن پا میکردیم. جهنمی شده بود، روزهای آخر همه ناامید شده بودند، اما یکباره به پیکر شهدا رسیدیم.
من پیکر شهید علی امینی فرمانده آتش نشانان را دیدم که در قسمت جلوی ساختمان زیر آوار قرار داشت، پیکر این شهید شب پیدا شد. ساعتی بعد هم پیکر شهید حسین زاده که آویزان مانده بود را پیدا کردیم.
لطف مردم به آتش نشانان
در آن روزها مردم خیلی به ما لطف داشتند، رستورانهای مطرح تهران برایمان غذا میفرستادند که روی بستهها دلنوشتههایی بود که به ما انگیزه میداد. زنی برایمان کلاه و دستکش آورده بود و دیگری برایمان آجیل مشگل گشا؛ باور نمیکنید مردم چقدر به آتش نشانان لطف داشتند.
در روز تشییع، مشغول فیلمبرداری بودم که با همکارم داخل سوپر مارکت رفتیم و کیک و شیر گرفتیم، هر کاری کردیم صاحب مغازه پولش را نگرفت و گفت شما برای ما عزیز هستید.
روزهای تلخی بود که امیدوارم دیگر تکرار نشود.
منبع: جامعه ۲۴