اقتصاد۲۴- یکی از اهداف پیدا و پنهان جنگ ایران و روسیه تزاری مسیحی سازی کل قفقاز و خلع ید مسلمانان از حاکمیت قفقاز بود که نهایتا با تشکیل دولت مسیحی در قلب سرزمینهای اسلامی با حمایت روسیه تزاری و فرانسه این هدف به واقعیت انجامید و از آن تاریخ قفقاز محل بروز بحرانهای فرسایشی و اختلافات قومی و دینی شده است. متاسفانه کلیسا مبدا و کانون اصلی این بحرانها در قفقاز بوده است. کلیسا با استعمار، استحمار و استغفال مردم ارمنی آتشی را در منطقه افروخت که علاوه بر این که جدایی قفقاز از ایران اسلامی را رقم زد، همچنین منشا جنایتها و کشتارهای خونین و درگیریها و تنشهای قومی شد. حمایت پوششی غرب لیبرال و غرب کمونیست (روسیه تزاری و شوروی) از این بحرانها اوضاع را بیشتر آشفته کرد. غرب هنوز هم سعی دارد این بحرانها را همچنان مشتعل نگه دارد. آنها در پوشش و قالب میانجی و صلح طلبی همچون گروه مینسک علیرغم شعار و تبلیغات رسانهای نه تنها به حل این بحرانها کمکی نکرده بل همواره با فرسایشی کردن حوادث و فرصت سوزیها بحران را در قالبهای متفاوت نگه دارند.
این حکایت جدایی و این بحرانها تاریخ تلخی داردکه حتی به دوران قبل از وقوع جنگ اول روسیه و ایران میرسد. به دورهای که کشیشان کلیساهای گریگوری با ارسال نامهها و خواهش نامهها امپراتوری تزار روسیه را برای اشغال قفقاز تحریک کردند. آنان با گزارشهایی دقیق از اوضاع سیاسی، اقتصادی و نظامی قفقاز صفوی و قجری تزار را برای لشکرکشی به قفقاز ترغیب و متعهد شدند که در صورت حمله تزار به قفقاز اردوی روسها را در این حمله یاری خواهند کرد. (البته ابتدائا باید خاطرنشان کرد تمامی رهبران و کشیشان و سردارانی که در این بحرانسازی نقش داشتند ارامنه یا در اصل مسیحیت غیر بومی بودند که در طول ساهای طولانی از زمان جنگ ایران و روم به ایران به ویژه از جنوب دریای سیاه به ایران به ویژه به قفقاز نفوذ کرده بوند و همیشه در بین ارامنه بومی و مسلمانان ایجاد تنش و بحران و اختلاف کرده و حتی کشت کشتار راه انداخته اند. در صورتی که ارامنه بومی سالهای سال از نعمت حاکمیت اسلام در منطقه متنعم و عموما امور بازرگانی بین المللی و صنعتگری را به همراه گرجیان ایران در دست داشتند و زندگی مسالمت آمیزی با مسلمانان داشتند. با توجه به این مقوله باید موضوع نفوذ بیگانگان موضوع جدی تلقی گردد هوشیار بود. این بیگانه میتواند در قالب یهود و میتواند در قالب مسیحیت نفوذ کند. همچون نفوذ یهودیت خزر و یهود صهیونیست و یا نفوذ مسیحیت _ارتدوکس روسی و کاتولیک رومی و یا ارمنی داشناق).
مورخ روسی س. م. سالایئو در اثر خود تحت عنوان " حکایات و گزیدههایی از تاریخ روسیه " میگوید: «در سال ۱۷۰۱ میلادی یک ارمنی به نام "ایزاییل اوری" به پیش" قولونیک" رفته و از وی برای رهایی ارامنه ایران (قفقاز) درخواست کمک کرد. او برنامهای به تزار روس نوشت و در آن از نحوه شکست فارسها (ایرانیان)، کمک رسانی همه جانبه ارامنه به تزار درجریان اشغال شمال ایران و همچنین ارائه دلایلی متقن برای اطمینان بخشی تزار در خصوص سهولت تصاحب قفقاز در صورت هجوم به قفقاز سخن به میان آورد.»
او یک نقشه کامل از نحوهی اشغال قفقاز را تهیه و به تزار ارسال کرد. هرچند اوری زمانی که به عنوان نماینده روسیه به ایران عازم شد، به طور ناگهانی مرد و آرزوی خود را به خاک برد. اما در سال ۱۷۱۸ میلادی یک ارمنی دیگر به نام "میناس وارتاپئت" راه "اوری" را ادامه داد. وی نیز به تزار روس برنامهای نوشت و مواردی که اوری متذکر شده بود در نامه خود مجددا بیان کرد.
با توجه به مضمون نامهها و درخواستها مشخص میشود که یک ارگان رسمی، این جریان را هدایت میکرده است. با توجه به شواهد تاریخی این ارگان و یا تشکیلات عبارت بوده است از کشیشان و رهبران کلیساها که با همفکری و هم اندیشی که در درون کلیسا به نتایجی رسیده و برای اجرای برنامهها و رسیدن به هدف خود از طریق نامه نگاری با تزار ارتباط برقرار میکرده اند و تزار نیز از دسایس پشت پرده نویسندگان نامه و دعوت کنندگان و میزبانان اطلاع دقیقی داشته است. زیرا منطقی به نظر نمیرسد که پادشاه یک امپراتوری به نامه یک ارمنی شهروند قفقاز ترتیب اثر دهد؛ بنابراین نامههایی که به طور متناوب ارسال شده است، اولا در پشت پرده توسط یک گروه رهبری و هدایتگر نوشته شده و با رعایت مسائل امنیتی و اطلاعاتی آن را به اسم یکی از آنان و یا به اسم شخص ثالثی ارسال داشته اند و ثانیا تزار نیز این گروه رهبر و هدایتگر را میشناخته و به رموز فیمابین واقف بوده است.
تزار این درخواست و دعوتها را ابزار توجیه قرار داد و با استناد به آنها چنین وانمود کرد که ملت مسیحی از آن برای رهایی از ظلم قیزیلباشان شیعه دعوت کرده است.
خوش خدمتیهای سرداران محلی به روسها
افسران متعددی در صفوف لشکریان روس، در جنگهای قفقاز شمالی و داغستان که در نیمههای قرن نوزدهم سالیان متمادی به طول انجامید و منجر به استقرار سلطه روسها بر این مناطق شد، شرکت جسته اند که قریب به اتفاقشان ارمنی و تعدادی گرجی و تعداد انگشت شماری هم از ملیتهای دیگر قفقاز بوده اند.. در همین جنگها بود که آنان بعدها مشهورترین سرداران ارتش روس شدند: (مانند لوریس ملیکیان، لازاریان، ترگوکاسیان و شلکوونیکیان) از بین آنان حتی ژنرال لوریس ملیکیان به سرفرمانده ارتش قفقاز ارتقا پیدا کرد.
به نوشته میرزا صادق وقایع نگار در تاریخ جنگهای ایران و روس در میان این سرداران کشیشان ارمنی نقش بی بدیلی هم در کمک رسانی به روسها و هم در اغفال خانات قفقازداشته اند که عمدتا این خوانین مسلمان و از جانب مرکز تعیین و ابقا میشد. از مشهورترین خاناتی که مورد اغفال قرار گرفت ابراهیم خلیل خان قره باغی خان قره باغ-شوشا بود که توسط یک دختر ارمنی به نام لکورا (فرستادهی کشیش مسیحی در گرجستان) مورد اغفال قرار گرفت. او نخستین خان خائن به وطن بود که در اثر دلربایی دختر جوان ارمنی لکورا طی توافقنامهای خانات قره باغ را تحت حاکمیت روسیه تزاری در آورد و از حاکمیت ایران امتناع نمود.
اما کشیشهایی که با تغییر بنیادی در رویکرد کلیسا اخلاقیات عیسوی را به کنار نهاده برای اهداف خاصی به سیاست ورزی روی آورده و ناوس کلیسای گریگوری را به طبل جنگ تبدیل کرده بودند به دوشکل به تعهد خود عمل کردند. آنان از سویی نیروی جنگنده و آشنا به مختصات منطقه برای اردوی روس تامین میکردند و از سویی دیگر نقش ستون پنجمی و جاسوسی برای تزار ایفا میکردند. به عبارتی واضح خیانت به وطن و هموطنان خود و خدمت به دولت بیگانه، ولی هم کیش.
به نظر وقایع نگار یکی از علل مهم شکست عباس میرزا در جنگ ایران و روس نیز همین موضوع خیانت برخی از ارامنه قفقاز در جنگ بود که در تاریخ نگاری از آن غفلت شده است. به اذعان اغلب تحلیلگران سیاسی – تاریخی و کارشناسان منطقه ای، روسها بدون یاری ارامنه نمیتوانستند، قلاع و دژهای مستحکم ایرانیان را در قفقاز به اصطلاح فتح نمایند. راهنماییها و گیرا دادن از داخل شهرها و آبادیها و ارائه طریق و گذاشتن نقشههای جنگی و استراتژیک در اختیار روسها توسط ارامنه محلی مهمترین عامل شکست ایران وسقوط دژهای مستحکم ایران شد. نتیجه این جنگ نابرابر با توجه به گستردگی و عمق این خیانت روشن بود، جدایی قفقاز.
جالب است باسدئرماچییان با در نظر داشت همین موضوع و با خوشحالی خاص از الحاق قفقاز به روسیه در اثر خود به ارائه دلایل توجیهی اشغال قفقاز توسط روسها مبادرت میورزد و با لطائف الحیل سعی میکند، اشغال قفقاز توسط روسها و الحاق آن به روسیه را امری مثبت و در راستای اهداف بشر دوستانه قلمداد نماید.
به هر حال قفقاز از پیکره ایران اسلامی جدا و علیرغم مقاومت مسلمانان به روسیه تزاری الحاق گردید. روسها با مشورت و هدایت کشیشها همچون کشیش عاباس به اشغال قفقاز بسنده نکردند. آنان از سویی با قتل و غارت و تجاوز عمومی در دل مسلمانان قفقاز جنوبی ایجاد رعب و وحشت کردند. همچنانکه پیش از آن در قفقاز شمالی این را تجربه کرده بودند. از سویی دیگر برای تخریب و تضعیف و تقلیل مسلمانان در قفقاز دست به تغییر در ترکیب قومیتی، دینی و مردمی قفقاز زدند. آنان سیستم هزار ساله اسلامی در حوزه قضاوت، مدیریت جامعه، فرهنگ و سیاست را به طور کلی تغییردادند. قفقاز داشت در سیستم مدیریتی روس هضم میشد و تلاش مسلمانان و قیام ها و عصیانهای آنان بر علیه تزار همچون قیام قاچاق نبی و قیام امام شامل تحت عنوان "قاچاقلار" که از سوی مجتهدان تبریز هدایت و حمایت میشد، برای پیوستن دوباره به پیکر اصلی -ایران سودی نبخشید.
از سویی دیگر همانگونه که از ابتدای ارتباط گیری کشیشهای ارمنی با تزار مطرح میشد، متحدان ارمنی تزار در مقابل حمایتهای خود، تاسیس یک دولت مسیحی را در قفقاز از تزار مطالبه میکردند.
بر اساس شواهد تاریخی روسها که به نرسئس اسقف اعظم ارمنی در تفلیس وعدههایی دایر بر تشکیل یک ایالت خودمختار ارمنی در چارچوب امپراتوری روسیه داده بودند، بدون فوت فرصت به عهد خود وفا کردند. خانات مسلمان ایروان و نخجوان را به صورت یک شهرستان واحد با هم جمع کرده و منطقهای تحت عنوان" ارمنسکایا اوبلاست" ابداع کردند و اداره امور آن را به یک شورای موقت واگذار کردند، که اسقف نرسس نیز عضو آن بود. حتی صحبت از این هم شد که یک سپاه دایمی ارمنی به تعداد دو هزار نفر نیز تشکیل بدهند.
روسها به شرطی به نقشه تشکیل دولت ارمنستان کمک میکردند که تحت قیومیت و اداری روسها باشد.
این اقدامات نخستین امیدهای بزرگی در دل دنیای ارمنی بیدار کرد و حتی یک ارمنی ثروتمند ساکن هندوستان تمام ثروت خود را در اختیار این واحد ارضی نوبنیاد گذاشت.
همچنین الحاق قفقاز به روسیه و ورود روسیه تزاری به سرزمین ماوراء قفقاز (یعنی قفقاز جنوبی) برای ملت ارمنی از نقطه نظر جغرافیایی نیز از اهمیتی ویژهای برخوردار بود. زیرا به انزوایی که ملت ارمنی از قرن یازدهم به بعد به آن دچار شده بود، پایان میداد.
توضیح آن که از زمان حضور تمدن ایرانی- اسلامی بر آسیای صغیر و قفقاز پیوندی که مسیحیت قفقاز را به مغرب زمین مربوط میکرد قطع شده بود. این انزوا در وسط دنیایی که همه منحصرا مسلمان بودند، با پیشروی روسیه در آغاز قرن نوزدهم اولا پایان مییافت ودر ثانی خود به عنوان پایگاه غرب و جهان مسیحیت اشغالگر و فتنه جو درمی آمد و به یکی از عوامل تنش زا و بحران زا برای تمدن اسلامی و همچنین مانع اساسی در مقابل اتحاد دو پایگاه عمده تمدن اسلامی یعنی عثمانی و صفوی در میآمد. چیزی که امروز ما شاهد آن هستیم و هنوز هم این فاکتور با اشتراک تفکر نوشعوبیه باستانگرا به عنوان یکی از کانونهای ایجاد واگرایی در اتحاد مسلمانان تمدن ساز ایرانی-ترکی است. اساسیترین بحران همین است که در درون تمدن ایرانی غدهای پیدا شد که دل به بیگانه سپرده بود و برای حیات خود به غرب نیازمند بود. به عبارتی دیگر ارامنهای که سالهای سال تحت حاکمیت پادشاهان و حاکمان اسلامی در بهترین شرایط و متنعم از هر حقوقی زندگی میکردند، در نهایت اکثریت آنان مورد اغفال کشیشان تند رو و افراطگرا شدند و در اثنای جنگ ایران و روس به سرسپردگی روی آوردند. سرسپرده ژنرالهای روس شدند. این سرسپردگی باخت تاریخی برای آنان بود. آنان احمقانه به بهشت تاریخی یعنی ایران پشت پا زدند و به هوای جنت فروشی کشیشان خود جهنم به نام کردند و این تجارتشان سودی نبخشید.
پس از جدایی قفقاز بلایی به سر مردم مسلمان و میراث اسلامی، فرهنگ و امور اجتماعی مسلمانان و ایرانیان به وجود آمد که قلم از ذکر آن عاجز و شرمسار است. کمینه این جنایتها اعطای بخش وسیعی از خاک و ثروتهای مادی و فرهنگی مسلمانان به غیر مسلمانان است. افکار عمومی جهان تصور میکند واحد سیاسی غیر مسلمان در قفقاز سالهای سال است در قفقاز حضور داشته و برخی کشورها بر سرزمینهای تاریخی آنان ایجاد شده است. این تصویر نادرستی است که کشورسازان مسیحی آن را تبلیغ میکنند. قفقاز در طول هزار و اندی سال به عنوان یک سرزمین اسلامی با اقلیت ارمنی و یهودی و در ترکیب ایران تاریخی بوده است و هیچگاه در طول ۱۴۰۰ سال و حتی تا قبل از اسلام به عنوان یک واحد سیاسی ارمنی مطرح نبوده است. پیش از آن نیز تمام اقوام قفقاز و صاحبان ادیان همچون زرتشت و بت پرست و شامانیست و مهرپرست مشترکا از اتباع امپراتوری آلبانی محسوب میشدند.
مکانیزم روسی – یک گام به عقب ده گام به جلو
روسیه تزاری با توجه به خدماتی که ژنرالهای روس از آن خدمات شایان یاد میکنند، تلاش کردند در مقابل خیانت کشیشان محلی به کشورشان نسبت به حاکمیت رساندن مسیحیت برای نخستین بار در قفقاز اقدامات جدی داشته باشند. با این ترفتد آنان علاوه بر استیلا بر قلب سرزمین اسلامی قفقاز میتوانستند هم پایگاه مطمئنی داشته باشند و هم به امور مسیحیت نظم و نسق بخشند.
با این حال برای روسها موقعیت مناسبی برای تشکیل یک دولت مسیحی در خاک مسلمانان فراهم نشد. ولی آنان تا حد توان توانستند، زیرساختها، سیستم اداری، قضایی و اجتماعی را تغییر دهند. اقتصاد و بازار و تجارت را به ارامنه و گرجیها و روسها بسپارند و از مناصب حساس و تاثیرگذار مسلمانان را که عمدتاً آذربایجانیها بودند دور نگه دارند. عمق این فاجعه را در صنعت نفت میتوان مشاهده کرد. اگر از سال ۱۸۶۰ در باکو ۹۵ درصد چاههای نفت که سرمایه و ثروت هنگفتی را برای صاحبان ایجاد میکرد و رمز پیشرفت بود، متعلق مسلمانان بود، از سال ۱۸۹۰ به بعد با دخالت، فشار و اجبار روسها تنها ۱۳ درصد متعلق به مسلمانان و مابقی به تجار و ثروتمندان ارمنی و روسی بخشوده شد. با این تغییرات و دست بردها صورت، سیرت، ماهیت و فرم قفقاز تغییر کرد. قفقازی که در متن تمدن ایران اسلامی با غالبیت فرهنگ مسلمانی و ایرانی و ترکی تعریف میگردید، چهره عوض کرد و دیگران، نامحرمان و بیگانگان زمام امور را به دست گرفتند. قطار پیشرفت قفقاز اگرچه از باکو به حرکت خود استارت میزد، ولی با گذر از ایروان ارمنی شده در مسکو بار میانداخت. قفقاز همه جانبه به سوی روسیه ریل گذاری گردید. از جنوب برید به شمال قصد اقامت کرد. همگان به این قطار سوار شدند. به دلیل ضعف مفرط کانونهای اسلامی در کشورهای عثمانی و ایران حتی مسلمانان نیز مجبورا و برخی هم از روی اغفال به سوی غرب گرویدند و سوار بر قطار به سوی تمدن روسی حرکتشان را آغاز کردند. بدین ترتیب زمینه مناسبی برای تغلب روسی از هر حیث به وجود آمد. هدفی که در طول سالهای جدایی و پس از الحاق قفقاز به روسیه حاصل نشده بود، این بار شرایط برای وقوع آن مساعد و میسر شد.
یعنی بعد از جنگ جهانی اول دو کانون بزرگ مسیحیت غرب و مسیحیت بلشویسم در تشکیل دولت ارمنی مسیحی در خاک مسلمانان همکاری و همیاری مضاعف کردند. نخستین اقدامات آنان مسلح کردن ارامنه منطقه و ایجاد تشکیلات سیاسی و پارتیزانی و مصداقا تشکیل حزب داشناقسیون بود. اوج بحرانهای معاصر در قفقاز هم از اینجا شروع میشود. ارامنه سیاسی با مغتنم شمردن این شرایط تا توان داشتند بر علیه مسلمانان در منطقه قفقاز و آناتولی به قتل و غارت پرداختند و حتی تعداد کثیری از مسلمانان ایرانی را در شهرهای اورمیه، خوی، سلماس، جلفا و دیزمار قره داغ به شهادت رساندند که تصویر این وحشی گریها در نشریه شیخ محمد خیابانی و کتاب سالهای خونین اثر محمد سعید اوردوبادی و در کتاب طغیان ارامنه اثر محمدعلی فروغی مشهود است. ارامنه از سویی به کشتار دسته جمعی مسلمانان مبادرت میورزیدند و از سویی دیگر و در عین حال با حمایت بنگاه تبلیغاتی غرب به مظلومنمایی وسیع میپرداختند. در عین قاتل بودن شبیه سازی کرده نقش قربانی را بازی میکردند. یکی از معماها و نکات جالب تاریخ معاصر هم همین است که قاتلان خود به قتل عام مسلمانان اقدام میکردند و خود را نیز قربانی نسل کشی قلمداد نموده اند. با استفاده از این روش ارامنه توانستند افکار عمومی و اهتمام غرب و شرق روسی را به خود جلب و زمینه را برای تشکیل دولت ارمنی آماده کنند.
نقش داشناقسیون (متمم پروسه صهیونیسم)
نقش داشناقها در بحران زایی و ایجاد آشوب در قفقاز در کارشکنی مجلس قفقاز مستقل (سیم قفقاز و یا پارلمان مستقل قفقاز) هم روشن است. پس از زوال تزار روس و پیش از ظهور و حضور بلشویکها در اواخر سال ۱۹۱۷ پارلمانی با اکثریت مسلمانان در پایتخت قفقاز یعنی تفلیس مسلمان تشکیل گردید که در میان فعالان سیاسی و مدنی آن روزگار تحت عنوان "مملکت مسلمانیه قفقازیه" اعلام وجود کرد و حتی اقدام به چاپ پول کاغذی به زبان ترکی، ارمنی و گرجی در مقابل روبل روسی در قفقاز کرد. این نخستین استقلال سیاسی قفقاز بود که میتوانست به یک کشور مستقل فدراتیو متشکل از عنصر ارمنی و گرجی و مسلمان تبدیل گردد. ارامنه مسلح با شیطنت، دخالت و تحریک فرانسویها و انگلیسیها فرصت را غنیمت شمرده و با استفاده از قدرت و زور اسلحه و حمایت بین المللی قدرتمندان هم کیش خود در کار پارلمان قفقاز که با اکثریت و غالبیت مسلمانان کار خود را در اداره قفقاز آغازکرده بود، کارشکنی و ایجاد اختلال کردند. در نهایت هم از این پارلمان خارج و اعلام جمهوریت نمودند. ارامنه چنان شتابزده این اقدام را به انجام رساندند که فرصت نیافتند که حتی شهری را به عنوان پایتخت جمهوری نوپا معرفی کنند. زیرا اغلب شهرهای مهم و بزرگ مسلمان نشین در دست مسلمانان بود. اما ارامنه همزمان در حالی اعلام جمهوریت کردند که توانستند با ترورهای گسترده مسلمانان و ایجاد ناامنی تفلیس را نیز از دست مسلمانان خارج و آنان را ازتفلیس بیرون برانند. ارامنه مسلح چنان ناامنی در قفقاز بر مسلمانان ایجاد کردند که حتی رؤسای احزاب و روشنفکران و فعالان سیاسی و مدنی مسلمانان در برگزاری جلسات عادی امنیت نداشتند. ارامنه توام با این وحشی گری ایروان را که شهر مسلمان نشین بود، برای پایتخت خود از تشکیلات سیاسی مسلمانان مطالبه کردند. مسلمانان که به رهبری تعدادی از روشنفکران و فعالان اسلامی اعم از شخصیتهای ایرانی و قفقازی همچون توپچی باشی اوف، فتحعلی خویینسکی و محمد امین رسول زاده و دیگران یک هیئت سیاسی- اجرایی در راستای اعلام استقلال و تشکیل دولت دموکراتیک آذربایجان تشکیل داده بودند، درخواست ارامنه را در قبال توقف کشتار مسلمانان از سوی ارامنه در قفقاز به شور گذاشتند که نهایتا مسلمانان متقاعد شدند ایروان را به ارامنه واگذار کنند تا آنان هم از کشتار مسلمانان دست بردارند. البته در واگذاری ایروان به داشناقها عثمانی هم نقش موثری داشت و اساسا این موضوع را پاشاهای عثمانی با سیاست نیمه تهدید و نیمهخیرخواه بر مسلمانان تحمیل کردند. عثمانیها برای ممانعت از تشکیل اتفاق ارمنی و گرجی بر ضد عثمانی از یک سو و برای انصراف ارامنه از شرق ترکیه از سویی در حقیقت غرب قفقاز را با ارامنه مصالحه کردند. عثمانیها ارامنه آتش زا را از کشورشان بیرون راندند و برای آنان درقفقاز و ایروان سکنی دادند و شهر شیعه نشین ایروان را آتشگاه ارامنه کردند. ارامنه از این معامله خوشنود شدند و تا حدودی با عثمانیها کنار آمدند. این موضوعی است که متاسفانه محققان ترک روی آن پرده میکشند و محقق ایرانی هم اصلا برایش مساله نیست که در این خصوص پژوهش کنند.
آنان مهمترین شهر شیعه نشین قفقاز بعد از گنجه یعنی ایروان را به این سادگی و طی مصوبهای فرمایشی (البته مجبورا) به ارامنه بخشیدند، (این مصوبه شورای سیاسی اجرایی جمهوری خلق آذربایجانیان مستندا در تاریخ ثبت است و صورت مذاکرات این شورا موجود است) لیکن ارامنه هرچند از شرق عثمانی منصرف شدند لیکن از کشتار مسلمانان دست برنداشتند و به شیعه کشی تشدید بخشیدند. متاسفانه تاریخ در خصوص این شیعه کشی تا حدودی ساکت است.
ارامنه نه تنها شهر مسلمان نشین ایروان را تصاحب کردند بلکه با مبادرت به کشتار عظیم و گسترده مسلمانان در ایروان شهر ایروان را از وجود مسلمانان پاک سازی کردند که آمار کشتگان این پاکسازی قومی بعضا دویست هزار نفر ذکر شده است. دکتر ایروانی در خاطرات خود بخشی از جنایات ارامنه را در ایروان و آبادیهای اطراف بیان کرده است. تا کنون ارامنه و روسها آن چنان بر این جنایات پرده کشیده اند که چهرهی واقعی این جنایات در غبار تاریخ پنهان شده است. از سوی هیچ تشکیلات اسلامی و کشورهای اسلامی نیز در خصوص کشتار ایروان هیچ اقدامی اعم از باز کردن ابعاد قضیه، مکانیزم کشتار و آمار تلفات صورت نگرفته است و این جنایت از سوی هیچ دولتی و تشکیلات سیاسی محکوم هم نشده است.
بزرگترین و مهمترین سوالی که باید از کسانی که دولت خود را با خونریزی و کشتار وحشیانه و اشغالگری تشکیل دادند، پرسیده شود آن است که این مسلمانانی که اکثریت جمعیت ایروان را در سال ۱۹۱۸ تشکیل میدادند اکنون کجا هستند؟ نمازگزارانی که در مسجد کبود ایروان به آن بزرگی نماز میگزاردند کجا رفته اند؟ چرا برای مجاوری و خادمی مسجد کبود ایروان حتی یک مسلمان هم باقی نگذاشته اند و اکنون یک مسیحی خادم یک مسجد است؟ همه آن مسلمانان به قتل رسیدند یا تعدادی هم باقی ماند؟ از آن گذشته آیا اطلاعی از قبرستانهای مسلمانان و دیگر مساجد محلات، مدرسهها، ابنیهها تاریخی ایران و خانههای مسلمانها در شهر مسلمان نشین ایروان وجود دارد؟ چرا آنها تخریب شده است؟ شهرکسازیهایی که در محلات مسلمانان احداث شده است بر چه مبنایی بوده است؟ آیا به ایروانیهای که از خانه و کاشانه خود رانده شده و جلای وطن شده اند، اجازه بازگشت داده خواهد شد؟ بر سر میراث فرهنگی و دینی و تاریخی هزار ساله ایران اسلامی در ایروان و سایر مناطق ارمنستان کنونی چه بلایی آمده است؟ تا کی میتوان روی حادثهای همچون حادثه جیلولوق که هزاران مسلمان در اورمیه و خوی و سلماس و جلفا و قره داغ به خاک و خون کشیده شدند، پرده کشید؟ آیا ارامنه سیاسی – داشناقها در قبال کشتار عمومی مردم مسلمان شمالغرب ایران پاسخگو نخواهند بود؟
اینها پرسشهایی است که هنوز نه از سوی دولتها و تشکیلات و ملتهای اسلامی به شکل منسجم و با استفاده از کانالهای بین المللی طرح شده است و اگر هم به طور جسته گریخته و محدود طرح شده است پی گیری نشده است و نه از سوی محققان به قلم آورده شده است.
عجز جمهوری نو پای دموکراتیک آذربایجان
هرچند مسلمانان نیز ناگریز مجبور به اعلام استقلال شده و جمهوری دموکراتیک آذربایجان را تشکیل دادند، ولی با دولت سازیهایی که ابتدائا ارامنه در قفقاز به راه انداختند ضربه اصلی و مهلکی بر پیکر تمدن و فرهنگ اسلامی در قفقاز وارد شد. مسلمانان علاوه بر این که نه امنیتی داشتند و نه سرپناهی عملا شهرهای اسلامی خود را مثل ایروان (چوخور سعد) را از دست دادند و میراث مسلمانان اعم از میراث مادی، فرهنگی، اقتصادی و سرزمینی به نفع ارامنه و گرجیها مصادره گردید. جمهوری دموکراتیک آذربایجان تنها بخش کوچکی از میراث و تراث اسلامی را توانست تصاحب کند و متاسفانه به جای نمایندگی کل مسلمانان در کل قفقاز و به جای تاکید بر مفاهیم اسلامی و تاریخی بر مفاهیم ملی و ناسیونالیستی صرف تاکید کرده و به جای تشکیل دولت اسلامی آذربایجان (قفقاز) دولت دموکراتیک آذربایجان را تشکیل دادند. آنان هر چند سایر اقوام مسلمان از قبیل تاتها، تالشها، لزگیها، آوارها و کردها را به تناسب اشتراک در دین و فرهنگ نمایندگی میکردند، ولی از وسعت اندیشه اسلامی غفلت کردند. مسلمانان دایرهی کنش خود را به جای توسعه بخشی محدود ساختند و عملاً از برخی ثروتهای معنوی مسلمانان که آنان میتوانستند تصاحب کنند و وارثان اصلی آنان شوند، چشم پوشیده و از دست دادند. آنان فقط عجله داشتند تا با نظم و نسق یافتن و انسجام سرزمینهای کمتری را از دست دهند. زیرا اشتهای اشغالگری ارامنه پایانی نداشت.
از این تاریخ به بعد اختلافات و دشمنی بین مسلمانان و ارامنه که رنگ دینی داشت با تشکیل این سه جمهوری شکل قومی و ناسیونالیستی به خود گرفت با این تفاوت که آذربایجانیها به جای احساسات دینی بیشتر به ناسیونالیسم آذری گرویدند، ولی ارامنه به هر دو مفهوم چسبیدند. هم ناسیونالیسم ارمنی و هم احساسات دینی مسیحیت جهان را تصاحب کردند.
با حضور و ظهور بلشویکها چشم ترازوی روسها به سوی ارامنه سیاسی متمایل گشت. بلشویکها به جز چند سال اول که با شعارهای انسانگرایی و آزادی خلقها در قفقاز ظاهر شدند و با انترناسیونالیسم کمونیستی مسلمانان سوسیالیست را فریب دادند، در نهایت از ناسیونالیسم ارمنی و کلیسا در مقابل مسجدحمایت کردند. این بار نریمان نریمان اوف نخستین رئیس جمهور کمونیست و در عین حال مسلمان آذربایجان بذل و بخششهایی در فضای احساسات کمونیستی و سوسیالیستی خودش به انجام رسانید و بخش عمدهای از خاک مسلمانان را که در تقسیم اراضی قفقاز سهم آذربایجانیها شده و به دست آذربایجان کمونیست افتاده بود، با دستور استالین به ارمنستان کمونیست بخشید. این بخشش نیز به عنوان یک کانون بحران دیگری در تاریخ باقی ماند که باز برخی کشیشها پشت قضیه بودند و روسها از وجود یک مرز پیوسته بین مسلمانان آذربایجان (و لو با دولت کمونیستی) با ایران اسلامی نگران بوده و به مسلمانان اعتماد نداشتند و همیشه انتظار پیوست مسلمانان شمال رود ارس از نخجوان تا آستارا را به جنوب ارس یعنی ایران را داشتند. به همین دلیل استالین با این بخشش توانسته بود به هدف سیاسی خود برسد.
نئوداشناقها و فجایع انسانی
اشتهای خاک خوری کشیشان به این مقدار محدود نشد. سیاست ورزان به کمک مسیحیت توانستند از نقاط مختلف جهان تعداد کثیری از ارامنه غیر بومی و بیگانه را به ایروان و قره باغ منتقل کنند و بدین ترتیب مسلمانان را در سرزمینی که اکنون ارمنستان نام گرفته است، از اکثریت بیاندازند و جمعیت ارامنه را در خاک ارمنستان دو برابر کنند. برای همین منظور است که ما میبینیم که با وساطت ژنرال لازاروف مهاجرت گستردهای مهیا شد و تعداد کثیری از خانوادههای ارمنی غیر بومی به شهرهای قره باغ و ایروان و منطقه مقری منتقل گردید. همه این اقدامات در راستای تغییر در ترکیب قومیتی ارمنستان کنونی و یا بخشی از قفقاز دیروزی بود. با تغییرات در ترکیب قومیتی و خالص سازی، تشدید احساسات ناسیونالیستی، جریان سازیهای سیاسی متکی به ناسیونالیست افراطی، تاریخ سازیها و مصادره کردن میراث تاریخی امپراطوری آلبانی قفقاز مربوط به پیش از اسلام، مصادره عنوان ارمنیه تاریخی که اعم از مسیحیت و غیر مسیحیت را شامل میشد، جایگزین کردن عنوان ارمنستان به جای عنوان ارمنیه سبب شد که حس توسعه طلبی در ارمنستان بلشویک در راستای تشکیل ارمنستان بزرگ فزونی یابد و با فروپاشی شوروی این احساسات در قالب ارمنی گرایی افراطی و در تقابل با ناسیونالیسم ترکی بروز کند. این بار با تسلیحات روسیه و مسلح سازی نئوداشناقها کانون بحرانی در قره باغ به راه انداخته شد که نتیجه آن اشغال سرزمینهای اسلامی قره باغ و کشتار عمومی مسلمانان در خوجالی و سایر شهرهای قره باغ بود.
لزوم هوشیاری نسبت به وقوع بحرانهای جدید
این اشغالگری به مدت ۳۰ سال طول کشید، ولی در جنگ دوم قرباغ جنگ ۴۴ روزه اوضاع برگشت و ما شاهد تحولات جدیدی شدیم. هر چند آذربایجان اراضی اشغال شده را آزاد و تمامیت ارضی خود را با حمایت کشورهای منطقه از جمله ایران و ترکیه تاحدودی تضمین کرد، ولی باز در خصوص اعادهی حیثیت هزاران مسلمان به هلاکت رسیده توسط داشناقها در قفقاز و تخریب میراث مادی و معنوی مسلمانان و حقوق مسلمانان هیچگونه اقدامی به عمل نیاورد. حتی دفاع از کلیت اسلامی و حقوق مسلمان به مخیله آذریها راه پیدا نکرد. آنان بیشتر به عناصر نژادی متزلزل تاکید کردند تا عنصر پایدار و تاریخی و ریشهای اسلامی. از سویی دیگر برای حل بحرانی زمینههای بروز یک بحران جدید و دخالت مجدد بیگانگان در امور قفقاز به وجود آمد. این بار با حضور رژیم اشغالگر در بخش راست قفقاز و حضور فرانسه تشنه به خون مسلمان در بخش چپ قفقاز، باید منتظر کانونهای بحران جدیدی بود. برای حل منطقی و دائمی این بحرانها حضور قدرتمندو فعال کشورهای متن (آذربایجان، ارمنستان و گرجستان) و کشورهای حاشیه (ایران و ترکیه و روسیه) را در منطقه میطلبد. در این صورت کشورهای سهیم در این دالان بزرگ تمدنی خواهند توانست تاحدودی بحرانها را کنترل و همکاریها را توسعه بخشند. هر چند تامین عدالت و بازگشت به حقیقت تاریخی در قفقاز مشکل و در حد محال به نظر میرسد، لیکن پرهیز از احساسات قومی و فرقهای و دینی و توسعه حس اومانیستی و تکثرگرایی و دوری جویی از حس اشغالگری و طمع به خاک دیگران میتواند برای همگان مفید و برای صلح و آرامش موثر باشد. در صورتی که در تداوم این بحرانسازیها برخی از ملتهای قفقاز هنوز خود را پایگاه غرب تصور کرده و خود در میان جمع بوده و دل به دیگران سپرده باشند، متصور است که قربانی اصلی این تجاوزات در دویست سال اخیر یعنی ایران اسلامی میتواند حاکمیت تاریخی مسلمانان را بر سرزمینهای تاریخی مجددا طرح کند.
منبع: دیپلماسی ایرانی / دکتر رسول اسماعیل زاده دوزال، کارشناس مسائل قفقاز