تاریخ انتشار: ۱۰:۱۵ - ۰۳ مرداد ۱۴۰۲

دختر ۱۶ ساله برای رهایی از ازدواج اجباری، مایع شوینده خورد

مریم ۱۶ساله در حالی که از شدت ضعف دستانش می‌لرزید و رنگ بر رخ نداشت در اتاق مشاوره پلیس پس از چند دقیقه سکوت کم کم لب به سخن گشود و گفت: بدون اینکه علاقه به نامزدم داشته باشم به خاطر رهایی از مشکلاتم پدرم به زور از من خواست که پاسخ مثبت بدهم.

اقتصاد۲۴- او گفت:مادرم را دو سال پیش به‌دلیل کرونا از دست دادم. اگر مادرم زنده بود این همه مشکلات نداشتم. بعد از فوت مادرم، پدرم ازدواج کرد و من و برادرانم با همسرش ارتباط خوبی نداریم و پدرم برای اینکه خودش آرامش داشته باشد، مرا شوهر داد و نامادریم نیز از خداخواسته بدون هیچ گونه توجهی به گریه‌های من می‌گفت هر دختری باید یک روز به خانه بخت برود، ولی به چه قیمتی با فردی که هیچ گونه علاقه‌ای به وی ندارم و او شرایط کاری مناسبی هم ندارد و فعلاً سرباز است و خانواده‌اش از لحاظ فرهنگی با ما متفاوت بودند باید ازدواج کنم؟ جدا از همه این‌ها من قصد ادامه تحصیل داشتم و اصلاً آمادگی ازدواج نداشتم.

التماس‌های بی‌فایده

هر چقدر به مادر نامزدم التماس کردم من نمی‌خواهم ازدواج کنم، او اصرار داشت که فعلاً با هم بیرون بروید تا شاید مهر او به دلت بنشیند و پدرم گفت اگر یک بار دیگر به او بگویم او را نمی‌خواهم مرا تا سرحد مرگ می‌زند و دیگر به خانه راهم نمی‌دهد و من از ترسم نتوانستم حتی این مسأله را برای دایی‌هایم بگویم.


بیشتر بخوانید: این دخترِ فراری، زیباترین خانم دکترِ روی زمین شد


آن‌ها پدرم را می‌شناسند و می‌دانند که چه آدم لجباز و یک دنده‌ای است و، چون از اختلاف مادرم و پدرم در گذشته خبر دارند و می‌دانند حتی علت مرگ مادرم به خاطر عدم رسیدگی به مادرم و درگیری‌های بیش از حد آن‌ها بوده است، حتماً فکری برایم می‌کردند، ولی باز سکوت کردم تا اینکه به فکر دومین خودکشی افتادم.

کابوس ازدواج

یک بار دیگر زمانی که مادرم تازه فوت کرده بود از دست رفتار‌های پدرم سفید کننده را سر کشیدم، ولی انگار نه انگار. این بار هم چاره‌ای جز خودکشی نداشتم وقتی قرار بود به زور پای سفره عقد بنشینم. ازدواج با کسی که هیچ علاقه‌ای به او نداشتم. کابوس زندگی با آن پسر مدام در مقابل چشمانم آرامش را از من گرفته بود و نمی‌دانستم با این شرایطی که برایم ایجاد شده بود چه کار کنم.

دلم تنگ شده بود برای مادرم اگر او زنده بود مانع کار پدرم می‌شد. من دوست داشتم درس بخوانم که به دانشگاه بروم تا به آرزوهایم برسم، اما با این تصمیم اجباری پدرم باید با پسری ازدواج می‌کردم که هیچ اراده و تصمیمی از خود نداشت و گوش به فرمان مادرش بود. او درست مانند یک روبات عمل می‌کرد. وقتی در ذهنم تصور می‌کردم که با این پسر فاتحه تمام آرزوهایم خوانده خواهد شد، نتوانستم تاب بیاورم و تصمیم گرفتم با خوردن جرم‌گیر به زندگی و بخت سیاه‌ام پایان بدهم.

منبع: روزنامه ایران
ارسال نظر