اقتصاد۲۴-یافتنِ فرصتی برای گفتگو با مالک و مدیر کارخانه دیرپای «کبریت توکلی»، کار آسانی نبود. جستجوی مهندس تقی توکلی را از تبریز آغاز کردیم و بالاخره پس از پیگیریهای پیوسته، توانستیم در آستانه امرداد ماه سال جاری، در دفتر کبریت توکلی در خیابان میرداماد تهران با او گفتگو کنیم. پیرمرد بلندقامت، با موهای یکدست سفید و چشمان نافذ، در راهروی منتهی به اتاق کارش، از ما استقبال کرد. در راهرو، مجموعهای ارزشمند از قوطیهای کبریت توکلی که شهریور امسال صد ساله میشود، چشمنوازی میکرد؛ همان قوطیهای کوچکی که روی آنها نوشته بود «کبریت بیخطر» و شاید به استناد همین تضمین کتبی، چند نسل از ما ایرانیان، در سالهای کودکی خود، خیال آن داشتیم که دور از چشم پدر و مادر، یک قوطی کبریت در جیب داشته باشیم و از سرکنجکاوی و بیقیدی چیزی را به آتش بکشیم.
کبریت توکلی نهتنها بیخطر بود، بلکه منشاء خیرات کثیر در صنعت ایران و دور سازی مخاطرات بسیاراز زندگی کارگران پرشمارش طی چند دهه بود. اما، مشعلهای ایدئولوژیهایی بهغایت خطرناک در دست ما افتاده بود و شگفت آنکه درآتش تندروی نسلهایی از ما ایرانیان، بنیان کبریت سازی توکلی و بسیاری کارخانههای دیگر، بسوخت! کبریت توکلی را به جرات میتوان یکی از قدیمیترین صنایع فعال ایران دانست. فقط یک معجزه میتوانست این کارخانه را با آن همه ماجراهایی که بر او رفت، سرپا نگهدارد. این معجزه را ما بیشتر در اراده تقی توکلی یافتیم که با کوشندگی فراوان و به رغم همه ناهمواریها، این میراث نفیس پدری را حفظ کرد و اکنون در سن ۸۷ سالگی و با وجود بیماری قلبی، همچنان در مقیاس و قامت یک کارآفرین موفق ایرانی ایستاده است. هنوز کار میکند و آرزو دارد؛ آرزوی روزی که ایران صنعتی شود، آنگونه که باید میشد! پیوند آرزوهای او برای آینده با آنچه را در دل و سر دارد، میتوان در اتاق کار زیبایش دید که مزین به نقشههای پرشمار ایران تاریخی از پیش از اسلام تا کنون و سردیسهای ستارخان و باقرخان است.
تقی توکلی کیست؟
مهندس تقی توکلی کارآفرین و کارخانهدار ایرانی و فرزند خانواده خوشنامی از خطه وطنخواهانِ تبریز است. پدرش از نوجوانی به پیشه بازرگانی گروید و به سرزمینهای همجوار رفت و آمد داشت. در این سفرها با زیر و بم پیشه بازرگانی و تجارت نفت، قند، شکر و کبریت آشنایی به هم رساند و در سال ۱۲۹۷ خورشیدی، کارخانه کبریت توکلی را پایهگذاری کرد. شمار کارگران کبریت توکلی تا سال ۱۳۱۸ به ۸۰۰ نفر میرسید که حدود نیمی از آنان را زنان تشکیل میدادند. گذشته از این، حاج آقا کبریتساز توکلی، به سال ۱۳۲۸، نخستین کارخانه خصوصی تولید برق را در تبریز تأسیس کرد. تقی توکلی بعد از فوت پدرش در سال ۱۳۳۷ مدیریت کارخانه را بر عهده گرفت و موازی با توسعه کبریتسازی، دست به راهاندازی کارخانههای نئوپان سازی، فورمیکاسازی و کابینتسازی زد.
اگرچه توکلی، کارآفرین و فعال بخش خصوصی بود، در دهه۱۳۴۰ به همکاری با دولت در بخش طرحهای بزرگ دعوت شد و علاوه بر راهاندازی و اداره «ماشینسازی تبریز» و «مس سرچشمه کرمان» در تاسیس مجموعههای دیگری نظیر کارخانههای بلبرینگسازی تبریز، ایدم، شرکت گسترش صنایع ریلی، کمپرسورسازی تبریز و پمپ ایران و تراکتورسازی نقش داشت. توکلی در سال ۱۳۵۶، زمانی که کشور با مشکل کمبود برق روبهرو بود، به وزارت نیرو در کابینه جمشید آموزگار انتخاب شد و سرانجام، پس از ۲۰ ماه، بدون دریافت حقوق دولتی، کنارهگیری کرد و به کار صنعت بازگشت.
پس از انقلاب اسلامی، کارخانه کبریتسازی توکلی به شمول مصادرها گرفتار آمد و مهندس توکلی هم مدتی دچار زحماتی شد و سرانجام تن به هجرتی ناخواسته داد. در اواخر دهه ۱۳۶۰، زمانی که کارخانه کبریتسازی به ورشکستگی افتاده بود، از تقی توکلی دعوت شد که به ایران بازگردد تا کارخانه ورشکسته با ۴۱۰ میلیون تومان بدهی انباشته را دوباره احیا کند. این کارخانه همچنان فعال است
مدام از خودمان میپرسیدیم چرا از غرب عقب ماندهایم؟!
**جناب توکلی! ما کمابیش با علائق ملی و میهنی شما آشنایی داریم، بنابراین قبل از ورود به بحث درباره زندگی شخصی و حرفهای شما، میخواهیم بدانیم که چگونه میشود با تامل بر گذشته تاریخی ایران، به مسائل امروز، بویژه ضرورت صنعت و توسعه صنعتی رسید؟
این ملت در طول تاریخ تحرکاتی داشته است. برای یافتن آنچه محرک این ملت بود، به نظر من باید به آگاهی و تجربه تاریخی آنها رجوع کرد. ببینید، ما یک ملت کهنی هستیم که این کهنگی و زمان و تجربه را به طور طبیعی با خودمان حمل کنیم، اما نمیتوانیم تشخیص بدهیم که این بار تاریخی ماچیست. این تجربه تاریخی یک تفاوتهایی در تفکر ما با دیگران گذاشته است. وقتی گفته میشود ایرانی باهوش است این حاصل تجارب گذشته است که روی هم انبار شده است. خداوند متعال بشر را که اَبرانسان که نیافریده است. اَبر بودنِ انسانیت از کوشش و تجربه است، نه از اینکه بگوییم همه ایرانیان را خداوند نخبه آفریده! نه همچین چیزی نیست.
این تجاربی است که نسل در نسل از پدران و مادران به فرزندان منتقل شده و در هر دوره تاریخی، انباشت آن تجارب گذشته در اختیار ما بوده است. مصداق این هوش ایرانی را میشود در موفقیتهای ایرانیان دید. الان میبینیم که ایرانیهای مقیم خارج از کشور هم موفقیتهای چشمگیری کسب کردهاند و این را باید نتیجه تجارب تاریخی همه ایرانیان دانست. وگرنه برای مثال، آیا همسایگان عرب ما در خارج از مرزهای خودشان به تندی ما در صحنههای اجتماعی و اقتصادی پیشرفت داشتهاند؟ میخواهم بگویم وقتی که این کهنگی را میبینیم و میگوییم که ایران ۴ هزار سال یا بیش از آن پیشینه تاریخی دارد، حرف معناداریست
وقتی که دنیای ایران را میشکافی، یکباره شهر سوخته از کرمان پیدا میکنید که میگویند هفت هزار سال قدمت دارد. وقتی فردوسی را میخوانید فقط اشعار زیبا و میهنی نمیبینید. بلکه داستانهای اسطورهای ملت ایران است. بازگو کننده سوانحی است که بر ایرانیان گذشته است. مثلا تغییرات اقلیمی را میگوید. از سرزمینهای سرسبز دوره اساطیری و پهلوانی میگوید که میبینیم در دوره تاریخی خشک شدهاند. میدانیم که روند خشکی در سرزمین ایران ادامه داشته تا میرسیم به زمان داریوش که از خدا میخواهد سرزمین ایران را از سه چیز، دشمن و دروغ و خشکسالی نگه دارد. ما ایرانیان بر این تجارب تاریخی ایستاده بودیم که ناگاه دیدیم جهان خارج از ما در اروپا و آمریکا تحولات صنعتی شگرفی را از سر گذراندهاند، اما ما عقب ماندهایم! بنابراین به تدریج صنعتی شدن تبدیل به آرزوی ملت ایران شد.
**این که چرا ما عقب ماندیم؟ یک پرسش دامنه دار تاریخی است که از دوره قاجاریه به بعد مطرح بوده است. این پرسش بسیاری از روشنفکران ایران هم بود. چه شد که در دهه ۴۰ نسلی از تکنوکراتها نظیر جنابعالی، به تکاپوی صنعت گستری در ایران افتادید؟
بله. این پرسش نه تنها نسل من، که نسلهای پیش از ما هم بود. وقتی که به تجارب تاریخی خود رجوع میکردیم و میکنیم، از خود میپرسیم که چرا باید عقب باشیم؟ ما که جلو بودیم؟ بنابراین، بر مبنای همین پرسش هاست که بزرگان ما صد و چند سال قبل متوجه میشوند که باید راه آهن و ذوب آهن هم داشته باشیم، همانطور که باید حزب هم داشته باشیم. ایرانیان همان زمان که با افکار نو آشنا شدند، تحت تاثیر منشویکها، به تفکر سوسیال دموکراتها گرایش پیدا کردند. در آن سالها منشویکها بر ذهنیت ایرانیان مقیم روسیه تاثیر داشتند. به همین علت، در اندیشه مشروطیت ایران، چون مشروطیت در آذربایجان ریشه داشته است و روشنفکران آذربایجانی هم متاثر از منشویکها بودند، تفکر سوسیالیستی و برنامهریزی برای توسعه وجهی نیرومند شد (اگر دقت کنید، در دهههای بعد از مشروطه، آذربایجان چپتر از استانهای دیگر بود و حتی بعضی روشنفکران آن استان گول استالین را خوردند و شدند کمونیست و آن بدبختی شروع شد که یک حزبی را روسها و انگلیسها درست کردند به نام «توده»). مجموعه این واقعیتها را کنار هم بگذارید ریشههای تفکر صنعتیکردن ایران را میتوانید بیابید.
در مورد نسل تکنوکراتهایی که در دهه ۱۳۴۰ کمک کردندتا چرخ صنعتی کشور بگردد و آن حرکت وحشتناک سریع حاصل شد، و من هم یکی از آنها بودم، باید بگویم ما گروهی بودیم که در اروپا و آمریکا تحصیل کردیم و پیشرفتهای غرب را به هنگام تحصیل در دانشگاههای خارجی میدیدیم و مدام میپرسیدیم چرا اینطور شد؟ و چرا ما عقب ماندیم؟ ما تاریخ و تجارب تاریخی میهن خود را میدانستیم. اینکه کجا بودیم و اکنون عقبماندهایم. به این علت همواره این پرسش ذهن ما را مشغول میداشت که چرا ما صنعتی و پیشرفته نیستیم؟ در فاصله همان سالهای ۴۲ تا ۵۷ امکانی بهوجود آمد. امکانی برای توسعه صنعتی فراهم شد و همه آنهایی که «چرا؟ چرا؟» میگفتند در یک مقطع زمانی جمع شدند و در شهرها و سازمانهای مختلف، در مصدر طرحهای گوناگون قرار گرفتند.
اجدادم از قربانیان قرارداد ترکمنچای بودند
**با این مقدمه بهتر است به سراغ زندگی شما بریم. شما از افرادی هستید که خیلی کم مصاحبه میکنید و احتمالا اگر سفارش آقای دکتر جواد طباطبایی نبود، با ما هم حاضر به گفتگو نبودید. میخواهیم از این فرصت بهره بیشتری ببریم. اگر ممکن است مختصری درباره پیشینه خانوادگی توکلیها که اطلاعات مکتوب زیادی در دسترس نیست، بفرمایید؟
خانواده اجدادی ما از قربانیان قرارداد ترکمنچای بودند. به یاد بیاورید که سیستم حکومت آن روزگار در ایران ممالک محروسه و نوعی خودگردانی در دست خانها و حکام محلی بوده است. برخی ولایات ایران بهنوعی فرمانداری بود و استقلال عمل بیشتر داشتند. ایروان هم اینطور بود، خاننشین بود. جد بزرگ ما، حاج محمدصفی ایروانی، خان ایروان بود. وقتی قرارداد ترکمنچای بسته میشود و شمال ارس به دست روسها میافتد، خان ایروان، در آغاز، نمیتواند بپذیرد که زیر سلطه روسها برود. سرانجام خان ایروان فرزندش را به نام حاج محمدنقی ایروانی در سال ۱۲۵۵ ه. ق. به تبریز میفرستد. قبالهاش و همه امضاهایش هم پای قباله است. حاج محمدنقی در آن سال در تبریز خانه میخرد و ساکن میشود. خوب پیشه خانوادگی آنها تجارت بود و با جلفا و مناطق دیگر شمال ارس ارتباطات داشتند و به ایروان رفتوآمد داشتند. نوه حاج محمدنقی میشود پدربزرگ من بهنام حاج علی عسگر که از شخصیتهای شناختهشده زمان خود بود و دوستی نزدیکی با ستارخان داشت. یکی از پسران حاج علی عسگر بهنام مرتضی، با مجاهدان و مشروطهخواهان تبریز به فرماندهی ستارخان همراه میشود و به شهادت میرسد. نتیجه حاج محمدنقی میشود پدر من. چون ایشان در روز عید قربان به دنیا آمد نام «حاج آقا» را بر وی نهادند.
**خوب. حاجآقا توکلی هم که مانند خانواده و پدران خود در کار تجارت بودند، بنیانگذار کارخانه کبریتسازی میشوند. از سالهای کودکی که در تبریز بودید و بعد به تهران آمدید خاطراتی دارید؟
خاطرات خوب و خوش دارم و ندارم! پدرم کارخانه کبریتسازی را تأسیس میکند، اما پس از چند سال، بعضی دوستان برای ما مشکلاتی ایجاد کردند و کارخانه مدتی بسته شد. کارخانه ما را در تبریز مهروموم کردند و پدرم، در سال ۱۳۱۳، دست مرا گرفت و رفتیم تهران. اما این مردم بودند که نام کبریت توکلی را در آن سالها زنده نگه داشتند. سقف کارخانه را سوراخ کرده بودند و شبها میرفتند صدتا دویستتا جعبه کبریت درست میکردند میدادند به بازار که بگویند هنوز کبریت توکلی هست! پدر من آدم اهل ذوقی بود، شعر میگفت، مبتکر بود، متفکر بود. درباره کارخانه هم میگفت ما این را ساختیم که همه نان بخوردند. بالاخره، سال ۱۳۱۳ به تهران آمدیم و در خیابان ناصرخسرو کوچه خدابندهلوها، منزل معتصمالملک، دو تا اتاق اجاره کردیم. تا اینکه در سال ۱۳۱۷، در تهران به پدرم میگویند که کار کارخانهات درست شد و میتوانی دوباره آن را راهاندازی کنی. به یاد میآورم که زمان جنگ که قوای اشغالگر به ایران آمدند، ما ۸۰۰ نفر کارگر داشتیم. کار، نیمه دستی و ماشینی بود. خلاصه ما آن وقت هم کتک خوردیم، این دفعه هم آمدیم خدمت کنیم -میگویند خیلی خدمت کردی! - باز کتک خوردیم و زندان کشیدیم که مهم نیست. آنچه از پدرم، حاج توکلی، و از پدر توکلی مانده بود، همه را بردند بهجایش اینها را [اشاره به لوحهای تقدیر فراوان و سردیسی که از او ساختهاند]میفرستند
ملی گرا بودم، تودهایها مرا تهدید به قتل کردند!
**در دهه ۱۳۲۰ مجدد به تهران آمدید و وارد دبیرستان البرز شدید. فعالیت سیاسی شما هم از همین زمان آغاز میشود؟
بیشتر بخوانید:فیلم/ ماجرای بیرون زدن کف از وسط خیابان در تبریز چیست؟
بله. زمانی که در دبیرستان البرز تحصیل میکردم همزمان بود با قدرتگیری مصدق. آن زمان دو تا شعار بود. یکی شعار چپها و توده ایها که خواهان لغو قرارداد [۱۹۳۳]بودند، یکی هم شعار راستها یا ملیّون. ملیّون معتقد به ملی کردن نفت بودند و خوشبختانه من هم از ۱۴-۱۵ سالگی بر این عقیده بودم. البته باید بگویم ایده ملی کردن نفت مال مصدق هم نبود. هرچند مصدق مرد بزرگی بود، اما نه به بزرگی تاریخ ایران. به هر حال، فعالیتهای سیاسی من در بحبوحه جنبش ملیکردن صنعت نفت زیاد بود و خوب، آن سالها در عین جوانی خیلی فعال و به اصطلاح «گردنکلفت!» شده بودم. همین موجب شد که توسط تودهایها تهدید به قتل شوم. ازاینرو، خانوادهام تصمیم گرفتند که مرا به آمریکا «تبعید» کنند؛ و برای تحصیل در رشته مهندسی مکانیک به ایالت نبراسکای آمریکا رفتم. در آنجا هم قدری فعال بودم.
**گفته میشود که از مؤسسان «مکتب پانایرانیسم» بودید. چه نقشی در حزب داشتید؟
من یکی از همراهان آنها بودم. من نهمین فرد بودم. پذیرفتنی نیست که فکر کنیم جوانی ۱۶ ساله بخواهد رهبری فعالیت سیاسی را داشته باشد. من فعالیتم طوری بود که دیگران را تحتالشعاع قرار میدادم. دو تا شناسنامه داشتم، یکی متولد سال ۱۳۱۰ و دیگری ۱۳۰۷٫ برای آنکه بتوانم تصدیق رانندگی بگیرم، پدرم یک شناسنامه دیگر برایم گرفت. زمانی که مدرسه البرز میرفتم پدرم برایم اتومبیل خرید و آن اتومبیل کلا در راه حزب استفاده میشد. زمانی که در دبیرستان البرز تحصیل میکردم، دوستانم مانند آقای عالیخانی و دیگران، دانشگاهی بودند. آقای عالیخانی سرگروه پانایرانیستها در دانشگاه تهران بود. منتها قدرت حرکت اعتصابات در اختیار من بود. محبوبیت هم میان آنها داشتم و در اقدامات سیاسی، آنها تابع بودند. عکسی از من در سال ۱۳۲۸ گرفته شده بود که زیر آن نوشته بودند: «تقی کبریتساز، رئیس اعتصابات تهران»!
همه میراث حاج آقا توکلی را یکجا بردند!
**با این همه علائق سیاسی، چه شد که به شغل پدری، یعنی صنعت کبریت سازی رجوع کردید؟
در سال ۱۳۳۷ همزمان با درگذشت پدرم، از آمریکا به ایران بازگشتم. البته زمانی هم که برگشتم من را ممنوعالخروج کردند. خلاصه آمدم و با متقاعدکردن برادرانم، دست به اصلاح ساختار و نوسازی کارخانه کبریت توکلی و توسعه کارخانه برق توکلی (نخستین کارخانه برق خصوصی ایران) زدیم. برای کارخانه کبریتسازی، دستگاه عظیم اتوماتیک را که ترکیبی از تکنولوژی فرانسه، آلمان و آمریکا بود، از آلمان خریداری و نصب کردیم. کارخانه به مدرنترین و مجهزترین کارخانه کبریتسازی کشور تبدیل شده بود. گذشته از این، برای تدارک قطعات یدکی، سالن اختصاصی ساخت قطعات ماشینآلات مربوط را دایر کردیم. به غیر از کارخانه کبریت توکلی که نخستین در ایران بود، نخستین کارخانه نئوپان، نخستین کارخانه روکش فورمیکا و نخستین کارخانه آشپزخانهسازی (کابینتسازی) را که بسیار مدرن بود هم راهاندازی کردم. کیفیت محصولات آنقدر بالا بود که بهسرعت با استقبال بازار ایران مواجه شد. مجموعه بزرگی بود. ۱۲۷ هزار متر مربع فقط کارخانه آشپزخانهسازی بود که ۵۵ هزار متر مربع آن فاز اول بود. همه را بردند!
**یعنی مصادره کردند؟ کل کارخانهها را؟!
تمام اموال و مایملک من از هرچه حاجآقا کبریتساز و قبل آن به میراث گذاشته بود تا آنچه تولید کردیم، مصادره و تصرف شد. بدون هیچ دلیل و محمل قانونی، حتی بدون تشریفات و صدور حکم از جانب مقامات قضایی. بعد از این ناچار به هجرت شدم. دادخواهی و عریضهنگاری ما هم بهجایی نرسید، ۱۳ سال بعد از مصادره، فقط کارخانه کبریت را، به این عنوان که موروثی بوده به صاحبان اصلیاش که من و برادرانم بودیم، مسترد کردند. درحالیکه که این کارخانه دیگر قراضه آهنآلات بود، با مبلغ ۴۱۰ میلیون تومان بدهی و ضرر انباشته! عجیب بود که آقای موسوی تبریزی که همشهری ما هم بود، رسما درباره ما نوشته که تقلب کردهاند! نمیدانم، لابد استانداردها که پایین برود همین میشود.
**الان کبریت سازی توکلی در چه وضعی است؟
کارخانه دایر است، اما تولید آن به یک چهارم کاهش یافته است. به هر حال کبریت رفتنی است. به همین علت من ۶ تا کارخانه دیگه در کنار کبریتسازی دایر کرده بودم. کبریت ضعیف میشود، اما از بین نمیرود. ولی مسلما دیگر نمیتواند ۱۰۰۰ تا کارگر را کار بدهد یا سه میلیون قوطی بسازد؛ بنابراین من آن سالها پیشبینی کرده بودم و ۱۲۷ هزار مترمربع زمین در منطقه صنعتی تخصیص داده بودم به کارخانههای جدید.
پیشنهاد دادم ماشینسازی به تبریز بیاید
**جناب توکلی! ما در این گفتگو بیشتر قصد داریم به نقش شما در فرایند رشد صنعتی کشور بویژه صنعتیسازی آذربایجان در دهه ۴۰ و ۵۰ بپردازیم؛ بنابراین اگر اجازه بدهید بحث کبریت توکلی را در همین جا خاتمه دهیم و در ادامه از شما بپرسیم که چگونه در کنار آقایان عالیخانی و یگانه و دیگران، جزئی از تکنوکراتهای دهه ۱۳۴۰ شدید؟
آشنایی من با دکتر عالیخانی به دوره فعالیتهای سیاسیام برمیگشت. زمانی که در دبیرستان البرز تحصیل میکردم، دوستانم مانند آقای عالیخانی و دیگران، دانشگاهی بودند. این گذشت تا سال ۱۳۴۱ که عالیخانی وزیر شده بود از کارخانه کبریت دیدن کرد. آن زمان هم من از آمریکا برگشته بودم و همانطور که عرض کردم، تغییرات کلی و نوسازی در کارخانه داده بودم. در سال ۴۳، رفته بودم به وزارتخانه که اجازه برای ورود ماشینآلات کارخانه بگیرم. آنجا آقایان عالیخانی و یگانه از من خواستند که مدتی را با آنها همکاری کنم. کمیتهای تشکیل شده بود برای برنامهریزی ایجاد صنایع سنگین و نیمهسنگین و از من هم دعوت شد. در نتیجه برنامهریزیهای آن گروه که زیر نظر شاه فعالیت میکردند، کارخانههای ماشینسازی، تراکتورسازی، آلومینیوم و ذوبآهن و ناحیه صنعتی تبریز و … احداث شدند. من به عنوان مدیرعامل ماشینسازی تبریز و معاون سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران و مسئول پیادهسازی صنایع در شهر صنعتی تبریز برگزیده شدم و ۷ سال و اندی مدیریت این مؤسسه مهم صنعتی کشور را عهدهدار بودم. بعد از آن به عنوان مدیرعامل و رئیس هیات مدیره صنایع عظیم مس سرچشمه مأموریت یافتم.
نخستین طرحی که من با این دوستان همکاری داشتم، طرح تولید آلومینیوم بود بین سه کشور ایران، پاکستان و ترکیه، برای تولید ۲۵ هزار تن آلومینیوم. من را برای اجرای طرح اولیه آلومینیوم اراک دعوت کردند. در آن هنگام هنوز بین وزارت صنایع و معدن تفکیک انجام نشده بود. من به عنوان مشاور عالی وزیر اقتصاد ایران کار میکردم. آن زمان، «نیروگاه دز» ساخته شده بود که هفت واحد ۵۰ هزار کیلو واتی داشت، ولی مصرف برق کم بود. از آنجا که آلومینیوم برق زیادی میبرد، پیشنهاد شد که از برق دز برای تولید آلومینیوم در اراک استفاده شود. خوشبختانه تولید از ۲۵ هزار تن تبدیل شد به ۱۰۰ هزار تن. طرحهای مختلفی را در آن سالها انجام میدادیم. ولی بهطور کلی، من مأمور اجرای ۳ طرح بزرگ بودم. یکی از ۴۳ تا ۵۳: صنعتیکردن تبریز-آذربایجان از جمله ماشینسازی و …؛ دومی از ۵۳ تا ۵۶: مس سرچشمه؛ و سومی هم یکسال وزارت نیرو.
**در مورد طرح اول و جایگاه تبریز و آذربایجان در طرحهای صنعتی کشور بگویید؟
همزمان با قراردادی که شاه با روسها بست برای واردکردن صنایع سنگین در برابر گاز، سازمان توسعه صنعتی ملل متحد (یونیدو) یک سری طرحهایی داشت برای صنعتیکردن جهان سوم و ما هم از آن طرحها استفاده کردیم. این طرح شامل ۷۵۰۰ تن از ادوات مختلف ماشینهای مختلف بود، از جمله الکتروموتور صنعتی و کمپرسور و … که یکجا جمع بود. در قالب این طرح بود که ما برای احداث کارخانههایی مجموعه ماشینسازی، با چکسلواکی وارد مذاکره شدیم و من هم افتخار داشتم که در آن کار مشارکت کنم.
به یاد دارم که در گرماگرم مذاکرات با روسها، یک بار در حضور آقای صفی اصفیاء و آقای دکتر محمد یگانه و آقای عالیخانی پیشنهادی مطرح کردم. آن زمان موافقتنامهای منعقد شده بود که ماشینسازی و ذوبآهن در اراک ایجاد شود. پیشنهاد دادم که ماشینسازی را به تبریز منتقل کنیم. به هر حال، ماجرا طولانی است. میبایست به دنبال سیستمی میرفتیم که استعدادهای مناطق سازگار باشد. اساساً طرز فکر در آن زمان اینطور بود که توسعه کشور باید بر اساس استعدادها و مزیتهای مناطق باشد. پیشنهاد به شاه منتقل شد. به شاه اینطور گفتم که تبریز سردسیر است، مردم چنین اقلیمی مقاومتر هستند، ساعات بیشتری کار میکنند و دیسیپلینپذیرتر هستند. صنایع ماشینسازی هم نیاز به چنین روحیه و تلاش بسیار دارد. مزایا و شرایط منطقه آذربایجان مناسب چنین طرحی بود. پذیرفت و استقبال کرد.
بنا بود آذربایجان قطب صنعتی ایران شود
**دیدگاه شاه چگونه بود که میفرمایید استقبال کرد؟ چون بعضا به رضاشاه اتهام را میزنند که میخواست صنایع را در شمال (زادگاه خود) متمرکز کند
اساسا شاه حساسیت جدی پیدا کرده بود که تبریز تبدیل به یک قطب صنعتی در کشور شود. قرار شد تمام کارهای آهنی و ساختن برجها و ادوات کشاورزی و پانچکردن و خمیدن و سوراخ کردن در اراک انجام شود و صنایع دقیق را ببریم به تبریز. چنین هم شد و در سالهای بعد، صنایع آذربایجان بدل به ستون فقرات تکنولوژی ایران در آن وقت شد و بعدا به جاهای دیگر توسعه یافت. از این به بعد، رئیس من خود او بود و مستقیم زیر نظر شخص اول مملکت کار میکردم. تمام طرحهای بزرگ سازندگی تبریز مانند ماشینسازی به عهده من سپرده شد. توسعهای که ماشین سازی تبریز کرد و ۱۸ تا کارخانهای که ایجاد کردم، در اثر همین شرایط بود. مثلا در مدت پنج سال فعالیت من در ماشینسازی، سه بار از تهران برای بازدید آمد و تراکتورسازی را هم دید. هر بار که میدید تحت تأثیر پیشرفت کار قرار میگرفت و تشویق میکرد. تشویق هم اینطور بود که سرمایهگذاری در گسترش طرحها افزایش مییافت، چنانکه طرح تبریز از یک طرح به یازده طرح افزایش یافت.
به هر حال، به سرعت شروع به کار کردیم. در سال ۱۳۴۶ کلنگ ماشینسازی تبریز زده و در سال ۱۳۵۱ افتتاح شد. کارخانه عظیمی بود و برنامههای مهمی داشت. از جمله تولید پمپ آب، کمپرسور و الکتروموتور. با پیشرفت کار و رشد مصرف داخلی، پمپ آب جدا شد و برای تولید آن، کاخانه پمپسازی ایران تأسیس شد که با بهترین شرکت سازنده آلمانی KSB قرارداد بستیم. تولید الکتروموتور هم در کارخانه «موتوژن» انجام گرفت. نیاز داخلی ما پیش از آن، به اندازه ۳۸۰۰۰ الکتروموتور بود که در سال وارد میکردیم. با افزایش مصرف داخلی و استقبال مردم برای خریداری کولر، سطح تولید ما به دو میلیون و پانصد هزار الکتروموتور رسید. کمپرسور را متاسفانه سوئدیها ندادند و ما از انگلیسیها گرفتیم. اینها همه از دل کارخانهجات [طرح صنعتی تبریز]بیرون آمد.
تبریز دارای صنایعی شد که در زمینی به وسعت ۵-۴ میلیون متر مربع، مثلا کارخانه عظیم تراکتورسازی در آن به وجود آمد که بینظیر بود. به یاد داشته باشید که ما بهترین تراکتورهای آن روزگار را میشناختیم، ولی هیچکس حاضر به انتقال آن تکنولوژی به ما نبود. تنها رومانی و چائوشسکو این صنعت را به ما داد. در نتیجه ما به دانش و امکانات تولید تراکتور دست یافتیم. ریختهگری تراکتورسازی در دو فاز (خانه اول هفتاد هزار تن و خانه دوم صد و هفتاد هزار تن) برنامهریزی شد. تمام بدنههای بلوکهای موتورهای دیزل در اینجا ریخته شد و بدین ترتیب ایران به طرف سازندگی رفت. برنامههایی که آن وقت شروع شد میبایست ۳۵ سال پیش به تولید میرسید و تولیدات گسترش مییافت. آن زمان حتی به دنبال خطوط اتوماتیک اتومبیل میرفتند. اکنون متاسفانه از برنامهها بسیار بسیار عقب ماندهایم. ما آرزو داشتیم قطعات را در ایران بسازیم و به طرف سازندگی هم پیش میرفتیم.
**در طرح ماشینسازی، آموزشگاهی نیز جنب تأسیسات کارخانه تأسیس کرده بودید که با دانشگاه تبریز در ارتباط بود. چه ذهنیتی درباره پرورش نیروی کار و انتقال دانش، جدای از انتقال تکنولوژی، داشتید؟
ببینید، انتقال دانش که نباشد، تا ابد وابسته به خارج هستید و استقلال ندارید. اگر کلید [دستیابی به دانش تولید]را ندادند، [حرکت صنعتی]میخوابد. آن زمان اینگونه بود. نسل ما اینطور بود. خیامی در این کار خیلی از من برتر بود. میخواستیم با انتقال دانش و تکنولوژی به کشور، به مرحله سازندگی در داخل برسیم. حدود سال ۱۳۴۴ وقتی قرار شد کارشناسان کشور چکسلواکی برای آموزش نیروهایمان به ایران بیایند، آموزشگاه درست کردیم. هشت ماه پیش از عقد قرارداد با آنها، ساختِ ساختمان آموزشگاه شروع شد. یعنی پسر و دختر تاجر بازاری یا کشاورز ایرانی و … سه سال دوره دیدند و امتحان پس دادند تا تبدیل به کارگر صنعتی ماهر شوند.
هدف ما مونتاژ نبود بلکه آموزش نیروهای انسانی برای انتقال تکنولوژی بود. در نتیجه آن انتقال دانش و تکنولوژی بود که برادهبرداری در ماشینسازی با دقت بالا محقق شد. تا پیش از آن ما یکدهم میلیمتر یا یکصدم میلیمتر یا ساختن ماشینابزار را نمیدانستیم. یادم هست آموزشگاه ماشینسازی را ۹ ماهه افتتاح کردیم. در زمستان سرد تبریز کار میکردیم که وقتی دیوار را میساختند، گچها میریخت. من میگفتم بسازید پولش را خودم میدهم. هیات دولت که برای دیدن آموزشگاه آمده بودند همه به آقای نخستوزیر تبریک میگفتند که در مدت کوتاهی ماشینسازی ساخته شده. خوب آموزشگاه پر ماشینآلات بود. گفتم کجایش را دیدید؟ هنوز اصل کارخانه مانده است. کارهای راهاندازی ماشینسازی اینطور پیش میرفت که ما با مکاتبه با دفتر مخصوص، احتیاجاتمان را منعکس میکردیم، موافقت را میگرفتیم و به سازمان گسترش و جاهای دیگر میفرستادیم و نیازها را تأمین میکردیم.
**با این توضیح شما در باره رشد صنایع در تبریز، چرا برخی جریانات در صدند وانمود کنند که توسعه آذربایجان هیچ وقت مورد توجه هیچ حکومتی نبوده است؟
این حرفها بیپایه است، هم از نظر تاریخی و هم در دوره معاصر که من به یاد میآورم. از نظر تاریخی ببینید بعد از اعراب، بیشترین دوره حکومت در ایران متعلق به چه کسانی، چه طوایفی بوده است؟ غزنویان آمدند و بعد سلجوقیان آمدند که تبار ترکی داشتند. سلجوقیان را ببینید که در فرهنگ ایرانی مستحیل شدند. زبان دیوانی و ادبی آنها فارسی شد. اصلا ایرانی شدند. بعد از آن را ببینید. صفویان که دولت نیرومندی تشکیل دادند چه تباری داشتند؟ زبانشان آذری بود و قزلباشهای آنها ترکمن بودند. اما همه خود را ایرانی و وارث پادشاهی ایران میدانستند و بر معانی و ارزشهای ایرانی و زبان فارسی تأکید میگذاشتند. خودشان را اینطوری تعریف میکردند. نادرشاه هم که از ایل افشار بود. قاجار هم در این مملکت حکومت کرد تبار ترکی داشتند. مادر رضاشاه، نوشآفرین آیرملو، آذربایجانی بود و پدرش سوادکوهی، بود. مادر محمدرضاشاه، تاجالملوک آیرملو، هم آذربایجانی بود، همسر شاه هم که آذربایجانی بود. میخواهم بگویم اینها از هر تباری که بودند، همه ایرانی بودند. اینطور نبود که یک قوم خاصی حاکم باشد. ما ایرانیان، از هر تبار و شهر و نژاد و قومی، طی تاریخ خود، در هم جوش خوردهایم و اصلا صحبت از ترک و فارس و … بیمعنی است.
ببینید ما یک ملت هستیم با چندین زبان و ۲۵۰ زبانچه با تبارها و اخلاق و خلقیات مختلف و البته یک زبان ملی واحد که زبان فارسی است. جواهری بهم چسبیده هستیم که امپراطوری تشکیل دادیم. هرگوشه ما ملت را که بگیرید و ببینید تا آن گوشه دیگر، حتی موسیقیهای گوناگون داریم. ماندن ما در تاریخ به همین دلیل بوده است. آن زمانیکه آریاییها وارد شدند، نیامدند که مملکت را تحت سلطه بگیرند بلکه با دیگران جوشیدند و بعدها اقوام مختلف را شکل دادند و … الان هم هیچکدام از ما که نژاد خالصی نیستیم. با اقوام گوناگون حتی مهاجمان آمیخته شدهایم. اما یک ملت هستیم و یک فرهنگ کهنسال. بنابر این به حرف این جریانات گوش نکنید، آنها توهم دارند.
**در مس سرچشمه، مثل یک نیروی نظامی کار میکردیم
**به هرحال با تلاش شما و تاسیس ۱۸ کارخانه در ادامه ماشینسازی، تبریز تبدیل به یک قطب صنعتی شد. پس از آن جانشین مرحوم نیازمند در مس سرچشمه شدید؟ کار آنجا چطور پیش رفت؟
بله، کار تبریز و استان آذربایجان که به آن مرحله رسید، شد سال ۱۳۵۳٫ گفتم من میخواهم بروم. هیات مدیره گفتند به دلایلی ما نمیتوانیم قبول کنیم و یک سال دیگر هم آنجا ماندم. گذشت و یک روز با من تماس گرفتند و گفتند آقای نخستوزیر گفته به توکلی بگویید فردا ساعت ۱۰:۳۰ صبح برود کاخ به حضور شاه. در جلسه، خیلی صریح و قاطع عنوان شد که کارهای مس سرچشمه خوابیده، شما میروید آنجا و هرچه بود، هر ۱۵ روز برگردید و گزارش دهید. به یاد دارم اولین بار با هواپیما به کرمان و با ماشین به رفسنجان که جاده خوبی بود، رفتیم. از آنجا تا سرچشمه یک راه شوسه بود. در آنجا شب و روز نداشتیم. مثل یک نیروی نظامی کار میکردیم. منتظر آسفالت نبودیم. باید کار میکردیم و تسهیلاتی نبود. تجهیز آنجا کار سختی بود. مهندسان جوان ایرانی و آمریکایی را میبردیم آنجا و سعی میکردیم که از لحاظ تغذیه در وضع مناسبی باشند. عادت نداشتم با خودم تیم ببرم با یک چمدان میرفتم. در طرح مس، فقط به یک مرد شریف نیاز داشتم که چشم و گوشم باشد. آن شخص رئیس امور اداری و ریختهگری ماشینسازی تبریز، آقای مهندس بهلول رساور بود، تنها کسی که از تبریز با خود به کرمان بردم.
بیشتر بخوانید:کاهش قیمت مواد اولیه تولید کفش
**مس سرچشمه طرح بزرگی بود. حتی آقای نیازمند میگویند که به دلیل فشار کارهای مس سرچشمه دچار بیماری عصبی شده بودند و اصرار داشتند که کنارهگیری کنند. چطور از پس آن برآمدید؟
بله ایشان گرفتار بیماری بودند. مس سرچشمه طرح بسیار عظیمی بود. بزرگترین تولیدکننده نبود، اما بزرگترین طرح بود، برای اینکه همه چیز با هم انجام میگرفت. در هیچ کجای دنیا چنین چیزی نداشتیم که هم ذوب کنید، هم تغلیظ کنید، سد آبرسانی بزنید و یک مجموعه را باهم بسازید. این فقط قدرت آرزو بود و قدرت اینکه «میشود»، بهعلاوه توان پرداخت پول.
وقتی من به سرچشمه رفتم دیدم جنبوجوش لازم وجود ندارد. گزارش خواستم و دیدم که چند نفر اضافه هستند و به کارشان وارد نیستند. این افراد آمریکایی بودند. اگر این را میگویم، ضدآمریکایی نیستم. چون بدون آنها ما چنین کارخانهای نداشتیم. اما ما با آنها یک قرارداد داشتیم که به ما نیروی انسانی بدهند. شرکت «آناکُندا» باید کسانی را در اختیار ما میگذاشت که اینکاره باشند. دیدم تعدادی از اینها درست عمل نمیکنند. جمعا ۱۴ نفر بودند و بعد ۴ نفر هم از قسمت حمل و نقل اضافه شدند، مجموعا ۱۸ نفر. خیلی راحت و بدون اینکه قبل آن گزارش بدهم، بیرونشان کردم. اگر قبل از کار میگفتم، سیاسی میشد. بعد در گزارش ۱۵ روزهام اعلام کردم. قیمت آنها هم بالا بود. زمانی بود که معادن مس زئیر و زامبیا تعطیل شده بودند. دستمزد بالاتری باید میپرداختیم. شاه هم خیلی استقبال کرد که به قول او «چشم آبیها» را که کاهلی میکردند، بیرون کردیم.
یک مرتبه دیگر بود که از آقای خاکی که مسئولیت حمل تجهیزات مجموعه از بندرعباس را بهعهده داشت، کاری خواستم. تابستان بود ایشان در بندرعباس بودند، در آن هوای گرم و شرجی. آقای خاکی تماس گرفتند و گفتند «این مرکس [متخصص آمریکایی]نمیگذارد کار جلو برود و میگوید باشد برای فردا». گفتم تلفن را بده به مرکس. گفتم «آقای مرکس، شما فردا صبح لباسهایتان را جمع میکنید، میروید معدن و بعد بلیط تهیه میشود میروید تهران، از آنجا به آمریکا. ما متخصص نمیآوریم که بشیند هوا بخورد!». بعدا آقایانِ اطلاعاتی از من در این مورد سوال کردند. پاسخ دادم بله بیرون کردم، اما نه به دلیل اینکه مخالف آمریکاییها باشم، چون استانداردهای مرا نداشتند جایگزین کردم. به هر حال، ما بدون نظارت متخصصان شرافتمند آناکُندا، این عظمت الان را نمیتوانستیم داشته باشیم. چون این یک شرکت مقاطعهکار بزرگ کالیفرنیایی بود که عملیات را طراحی میکرد. ماشینآلات در آمریکا ساخته میشد و در اینجا نصب. از دور که به تاسیسات مس نگاه کنید، یک سالن است. وارد که شوید و کنار یک ماشین بایستید، از ارتفاعش حیرت میکنید. آن ماشینآلات را با امکانات محدود آن زمان، همکاران ما از بندرعباس تا سرچشمه حمل کردند و آنجا گذاشتند.
**چطور این حجم از تجهیزات از بندر عباس به کرمان حمل شد؟ مسافت کمی نیست و زیرساختهای آن زمان هم محدود بوده است!
روند بسیار دشواری بود. اول میگفتند به خاطر وجود تونل در راه بندرعباس، امکان حمل تجهیزات از طریق جاده نیست. بررسی کردم، دیدم اگر ببریم خرمشهر و از طریق اصفهان و یزد برسانیم، باید جادهسازی کنیم و پل بسازیم و اصلا بعضی پلها کشش این اندازه بار را ندارند. گفتم خداوند متعال کوهستان را به ما داده است، ولی بیابان را هم داده. بروید و آنها را مطالعه کنید. آمدند و گفتند بر سر راهمان سه پل داریم، با دهنههای کوچک. گفتند پلها میخوابند. گفتم اشکالی ندارد، خسارتشان را میدهیم. چون تاخیر راهاندازی مس سرچشمه، یک میلیون دلار خسارت در روز داشت. به هر ترتیب، تجهیزات را آوردند، از پایین دریاچه بختگان گذشتند و کویر را رد کردند، از آنجا به خاتونآباد بردند. تپهها ماسهای بودند و برش دادیم تا بتوان گذر کرد. آمریکاییها میگفتند این کار غیرممکن است آقای توکلی{اشاره به خودشان}، میگفتم میخواهم غیرممکنها، ممکن شود توسط تیم ما! البته با محاسبات عقلی و اراده و روحیه ملی. طرح کلان ملی بود و ما باید به هر صورت کار را انجام میدادیم. شخص اول مملکت هم پیشتیبانی میکرد. میگفت که در کارهای بزرگ تنها نیستید، اگر فکر میکنید هلیکوپترها میتواند درحمل تجهیزات کمک کنند، فرمان دهم. حتی میگفت اگر لازم میدانید، با آمریکاییها و نیروی دریایی آنها تماس میگیرم تا توانشان را در اختیار ما قرار دهند.
اگر متخصص خارجی کار نمیکرد، عذرش را میخواستم
**اساسا پایهگذاری طرحهای بزرگ کار ویژهتری از اداره آن است. چون همیشه با شرایط و اقتضائات وقت باید به امر بنیانگذاری توجه کرد. نگاه شما به مدیریت و سازماندهی این طرحها چگونه بود؟
ما یک زمان پایهگذاری و سازندگی داریم، یک وقت بهرهبرداری. بهرهبردای هم خودش مشکلاتی دارد، ولی سازندگی و بنیانگذاری مشکلات بسیار بزرگتری دارد. افرادی که از سال ۵۳ بودهاند و حالا بازنشسته شدهاند، سازندهاند. اینها کار بزرگی در صنایع کردند. اما درباره نگاه مدیریتی در مس سرچشمه خدمتتان بگویم، پیش از من آقای نیازمند مدیرعامل مس سرچشمه بود. ما دو سلیقه متفاوت داشتیم. ایشان بر متخصص خارجی تاکید میکردند، من بر ایرانیت. برای من فرقی نداشت با آمریکاییها کار کردم، با چکها و رومانیاییها هم کار کردم. با کاپیتالیست و کمونیست و اسلامیست هم کاری نداشتم. به دنبال کار بودم، چراکه متخصص را استخدام کرده بودیم که کار کند. اگر خوب کار میکرد، دو سال دیگر هم اضافه میکردیم. باید میتوانستیم دانش و فهم را منتقل کنیم، اگر متخصص خارجی منتقل نمیکرد، عذرش را میخواستیم. این پول ملت ایران، خاک ایران، معدن ایران است که متخصص را استخدام کرده تا دانش را انتقال بدهد. من کوشیدم، هم در ماشینسازی و هم سرچشمه، که این انتقال صورت گیرد. حتی از متخصصان آمریکایی خواستم هنگامی که تصمیمگیری میکنید، امضای متخصص ایرانی هم کنار امضای شما باشد تا این جوان هم شخصیت پیدا کند. شما میبینید که آن دانش و تجربه شکل گرفت و در دیگر معادن مس متخصص خارجی نیاوردند. همان متخصصان و مدیران ایرانی که پرورش دادیم طرحهای دیگر را دستشان گرفتند. کسی که مس سونگون را خاکبرداری کرد از جای دیگری نیامده بود. در مورد مس سرچشمه که مجموعه بسیار بزرگی بود، روحیه ملی برای پیشبرد کار اهمیت داشت. طول آنجا ۵۷ کیلومتر بود. با امکانات آن زمان ما توانستم به ۱۶۵ هزار تن مس در سال برسیم. حدود ۹۴ درصد اهداف طرح مس سرچشمه محقق شد.
**از جمله کارهایی که برای توسعه فعالیتهای تولیدی مس کردید، تأسیس تصفیهخانه بود. در این باره بفرمایید؟
به واسطه سفری که به لندن داشتم و از بورس فلزات لندن بازدید کردم، به فکر ایجاد تصفیه مس افتادم. این جزو برنامههای آناکندا نبود. آن زمان هنوز توان تولید نداشتیم، اما سالهای بعد که بالاخره باید به تولید میرسیدیم. از این رو دغدغه ده سال بعد را داشتیم. برگشتم و به شاه گفتم که «من فکر میکردم استثمار و استعمار جهان سوم به وسیله شصت-هفتاد سالهها انجام میگیرد، ولی دیدم یک بچه بیست-بیستوپنجساله این کار را میکند». گفت چطور؟ عرض کردم که چطور بورس فلزات لندن قیمتها را تعیین میکرد. گفتم بهتر است تغییر برنامه بدهیم. چرا ما دنبال این قضیه نرویم؟ مس که دارد پیشرفت میکند، خوب، تبدیل شود به تیوب، ورق، فویل، لوله و تشکیلات برود به سمت هواخنککن. این سیستم است که پول میآورد. تایید کرد و گفت بروید طرحی درست کنید که پول بیاورد. من رفتم دنبال کار و بالاخره این طرح انجام شد. من رفتم نزد آقای دکتر یگانه که رئیس بانک مرکزی بود. گفتم قضیه این است. کارها را هماهنگ کردیم و برای تأسیس کارخانههای جنبی برنامهریزی کردیم، بعد هم رفتیم برای مناقصه. دادیم متخصصان، مشخصات را نوشتند. حتی نوع ساختمان، رنگ ساختمان را -چون پوسیدگی ایجاد میشود و مهم است- نوشتند. در مناقصه ۱۴۳ میلیون و ۵۰۰ هزار دلار خریداری شد، توسط کروپ و بلژیکیها. البته برنده اول ژاپنیها بودند، چون رقم بالاتری میخواستند، اما گاوبندی داشتند که ما نگذاشتیم. ماشینآلاتی که آمد و سالهاست کار میکنند بهترینها بودند.
وزیر نیرو بودم، نه بادیگارد داشتم و نه چیز دیگری!
وقتی وزیر نیرو شدم، تهران برق نداشت. گرفتاری هم زیاد داشت
**در سوابق شما، کار در وزرات نیرو هم هست. چه شد که از مس سرچشمه به وزارت نیرو رفتید؟
واقعیت امر این بود که ۲۰ سالی با خانواده خود نرفته بودیم تعطیلات. ناراحتی قلبی هم پیدا کرده بودم که الان هم هست. رفته بودم آلمان که آخرین مذاکره برای تصفیهخانه مس که به ارزش ۱۴۳ میلیون و ۵۰۰ هزار دلار بود. مذاکره را نهایی کرده بودیم. در اروپا بودم و در هتل اقامت داشتم که گفتند آقایی به نام آموزگار شما را پشت تلفن میخواهند. من آموزگار نمیشناختم آن زمان. یادم آمد که آقای یگانه گفته بودند که وزیر کشور میخواهند شما را ببینند. این هم علت داشت. شاه پیشتر بازدیدی از مس سرچشمه داشت. بسیار خوشحال بود از پیشرفت سریع کار. قبل رسیدن به مجموعه دستور داده بود که به کارکنان سختکوش مدال بدهیم، من جدا شده و رفته بودم پیش وزیر تا اسامی تشویقیها را بدهم. آنطور که دکتر یگانه برای من نقل کرد، شاه در جلسه شورای اقتصاد میگوید «من اگر ۶ تا توکلی داشتم، ناراحتی از بابت طرحهای بزرگ نداشتم»! از آنجا بود که آقای آموزگار خواست مرا ببیند. به هر صورت، در بازگشت به میهن، قرار ملاقات گذاشتیم و آشنا شدیم. پیشنهاد داد که استاندار کرمان شوم و طرح مس را هم دنبال کنم. گفتم اینها با هم در تضاد هستند، من ده برابر یک استاندار کار دارم. گذشته از این، وظیفه استاندار رسیدن به درد دل مردم است و کار دادن به بیکاران. ولی وظیفه من این است که افراد مستعد را پیدا کنم تا نتیجه فعالیتها اقتصادی باشد. نپذیرفتم. اتفاقا در ملاقات با ایشان اظهار نظر کردم که آقای آموزگار، رویه شما درست نیست که هم وزیر کشور هستی و هم رئیس حزبی و منتقد دولت. من هیچ تعارفی که نداشتم. کارمند نبودم که ملاحظه کنم. شاه میگوید حزب باید دولت را نقد کند. تو رئیس حزبی و وزیر کشور دولت هم هستی. تو میخواهی از دولت و رئیست انتقاد کنی؟ گفتگو کردیم.
گذشت و یک روز تلفن زد، گفت بیایید. آن زمان مشکل برق ایجاد شده بود. برق خوابیده بود، مثل حالا ناقص بود. پیش از آن، وقتی آموزگار اولین بار با من تماس گرفت، احساس کرده بودم که در کابینه تغییراتی ایجاد خواهد شد. گمان میکردم که بخواهند به وزارت صنایع بروم. به هر صورت، خبری نبود تا اینکه گفتند شاه گفته باید به وزارت نیرو بروم. آشنایی با وزارتخانه نداشتم و گرفتاری هم زیاد داشت. تهران برق نداشت. کادر وزارت، جوان بودند و من دست به تغییری نزدم. معاونانی که پیش از من انتخاب شده بودند، استعفا دادند، نپذیرفتم و خواهش کردم بمانند. گفتم من در این کیفم نه پسرخاله دارم، نه دختر عمو و نه … با هم کار کنیم، اگر سلیقه بنده و باری را که بر دوشمان است، پسندیدید، میمانیم و اگر من دیدم نمیپسندید، خواهش میکنم که تغییر شغل دهید. انتظار دارم که شما هم کار کنید. انصافا هم پیش از ورود من به وزارتخانه، خوب کار شده بود، ولی مقداری مسئله مدیریتی و تصمیمگیری داشت. خوشبختانه عنایت خداوند و نسل جوان بود که شبکهها وصل شد. یادم هست که در دشت اصفهان سابستیشن میگذاشتند. ما هم بازدید میکردیم. در نیروگاه کرج ۴ واحد از جنرال الکتریم خریداری شده بود، نوشتیم اگر درست نکنید از شما جنس نمیخریم. شروع به تعمیرات کرده بودیم. همان زمان که وزیر بودم، چند بار نصف شب رفتم کنار کارگران و تکنسینهایی که پای کار بودند. جوانان دیدند که نه، ما همه یکی هستیم، فقط اسم یکی وزیر است. ما نیامدهایم که فقط وزیر باشیم و دستور بدهیم. اتومبیلی داشتم که در خیابان نگه میداشتم. نه بادیگارد، نه چیز دیگری. در مس سرچشمه همینطور بود. آنجا یک شورلت ایران داشتم و یک آهوی بیابان.
**غربیها میگفتند نمیشود هم صنعت داشته باشید هم نفت!
شما پیوسته از عشق به میهن و دغدغه مملکت میگویید. بفرمایید که این عشق به کشور چه نقشی در تحول صنعتی ایران در سالهایی که شما دستاندرکار بودید و میگویید حرکت پرشتابی در صنایع رخ داده است، داشته است؟
در یک مقطع تاریخی، خداوند ایران کسانی را همراه میکند برای پیشرفت ایران. همه آن افراد که گفتم عاشق کشور بودند و متخصص. یک عدهای تکنوکرات که هم باسواد و هم باورمند به آینده و پیشرفت ایران بودند یک زمانی با هم افتاده بودند تو این مملکت؛ بدون توجه به حقوق و منافع و اتومبیل و … والله من وزیر بودم اتومبیلم راه نمیرفت که مدیرعامل شرکت به من اتومبیل داد. به یاد داشته باشید، اعتبار را باید به همه آنهایی داد که شایسته هستند. من خود کارمند دولت نبودم. از بخش خصوصی آمدم و افتخار میکنم که سهمی در تحولات صنعتی بزرگ آن دوره داشتم. آقای عالیخانی، آقای صفی اصفیاء، آقای نیازمند، آقای نجمآبادی و بسیاری دیگر، بالاتر از اینها، آقای دکتر محمد یگانه که طرحها مال او بود، همه نقش داشتند و خدمتگزار بودند. در توضیح سهم هریک از افراد هم باید منصف بود. شخص اول مملکت بر جزئیات تمام طرحهای صنعتی مهم نظارت مستمر و دقیق داشت. حداقل در دو طرحی که من خودم در کار بودم، یعنی صنعتیکردن تبریز و طرح مس سرچشمه، قدرت او پشت این طرحها بود و به واسطه پیگیری مستقیمی که داشت، خیلی از موانع اداری و مالی طرحها رفع میشد. گذشته از این، ریسک بزرگ اقدامات و سیاستهای صنعتیکردن کشور در سالهای ۴۲ تا ۵۷ نیز با شخص اول مملکت بود.
**مخالفان داخلی را که در آن سالها به حاشیه رانده بودند و در مناسبات خارجی هم ایران متحد ایالات متحده بود. مشخصا مراد شما چه ریسکی است؟
ریسک بهویژه از ناحیه فشار و کارشکنی خارجیها بود. ببینید! هیچ دولتی، هیچ ملتی، با هم برادر نیستند. وقتی دوست میشوند که منافعشان همراه هم باشد. اگر نباشد برخورد ایجاد میشود. الان هم همینطور است. درست است که صنعتی شدن ایران آرزوی ما بود، اما ممکن بود با اهداف آنها منطبق نباشد. این کارشکنی خارجیها در دوره رضاشاه هم بود. ذوبآهن آرزوی ایرانیها بود. رضاشاه رفت و قرارداد تاسیس ذوبآهن برای تولید ۷۰ هزار تن با کروپ آلمان بست. قرار بود در کرج ذوبآهن ساخته شود که جایش البته غلط بود. اما در جنگ دوم جهانی، انگلیسیها پیروز شدند و پروژه ذوبآهن انجام نشد. در دهه ۱۳۴۰، دولت ایران به آلمانها فشار آورد که مدیرعامل [کروپ]را بفرست و آن معامله ما را برگردان! اینبار به تولید ۲۰۰- ۳۰۰ هزارتن. بالاخره قرار میشود رئیس کروپ به ایران بیاید. درست در این زمان، آمریکاییها به آلمانیها فشار آوردند که کار را متوقف کنند. این خطِ منافع آمریکاییها بود. تا انقلاب هم همینطور بود. اساس حرفشان به شاه این بود که نمیشود هم ایران را صنعتی کنید و از لحاظ صنعتی بینیاز شوید، هم اینکه به ما نفت بفروشید!
از جمله مخاطرات صنعتیکردن ایران در آن دوره، ریسکهای سیاسی و امنیتی مذاکره و قرارداد بستن با روسها و همکاری اقتصادی با کمونیستها، در مناسبات بینالمللی و شرایط داخلی آن روزگار بود. ما در همان دهه ۴۰ تعارض با ایدئولوژی شوروی هم داشتیم، غائله روسها و فرقه آنها در آذربایجان و وقایع شوم دوره اشغال کشور را هم از یاد نبرده بودیم، ولی قبول کردیم که کارخانه و تکنولوژی ذوبآهن از روسها در برابر گاز بگیریم؛ ذوبآهنی که در آغاز تا ۶۰۰ هزار تن، و قابل ترقی به ۹۰۰ هزار تن ظرفیت بود. قبل از آن در مملکت خبری از صنعت فولاد نبود. قدرت ریختهگری چدن در ایران پنج هزار تن در سال بود وقتی که انقلاب شد به بیش از ۷۰۰۰۰۰ تن رسیده بود. برنامهریزی شد تا از ۱۶ میلیون تن آهن حدود ۴ میلیون تن از طریق برج بلند و ۱۲ میلیون تن از طریق احیاء مستقیم با گاز تولید شود. همچنین برنامه ریزی شد تا یک میلیون تن ورق برای ماشینسازی، ۳۰۰ هزار تن فولاد مخصوص برای ماشینسازی یا ۴۰۰ هزار تن مس، تولید شود و اهداف هم محقق شد. نتیجهاش شد جهش صنعتی کشور. این سرعت صنعتیشدن وحشتناک بود. من از آن دوره بود که اعتقاد پیدا کردم که این ملت نخبه است. ما در سال ۱۳۴۲ که شروع کردیم، ۵۷ مملکت در آستانه صنعتیشدن بود. به قدری سرعت صنعتی مملکت جلو رفت که هر ماشینی، هر تکنیکی وارد میشد، آن را میخورد.
در پروژههای ملی باید روحیه وطن خواهی ایجاد کرد
**پس با این توصیف، شما اساس پیشرفت صنعتی کشور را در میهندوستی و عشق به کشور میدانید؟ برای امروز ایران هم چنین تجویزی دارید؟
عشقِ زیادی در قلب ایرانیان هست. ایرانی احساساتی است و ملیگراتر است. این عشق بر صنعت هم تاثیرگذار بوده است. شما باید به این بیاندیشید که چطور شد که تجار واردکننده کالای خارجی تبدیل شدند به کارخانهدار تولیدکننده کالا در داخل؟ آقای لاجوردی و آقای برخورداری و … اینها بازرگان بودند، چطور شد که اینها تولیدکننده شدند؟ چطور شد که صنعت اینقدر رشد کردند که شدند صادراتچی؟ الان دیگه شما نمیتوانید آن کار را بکنید! الان همه واردکنندهاند و دارند مملکت را میفروشند! به عنوان مثال، ۳۲۸ تن فندک وارد کردهاند. کلنگ وارد کردند! این کارها واقعا بیانصافیست، اقلا بگذارید یک عده که در محلههای شهرهایمان چکش میزنند و این اقلام را تولید میکنند، نانشان را بخورند! الان علاقه و مهر ایرانیت است که انگار مرده است. ببینید دیگر! جوانان امروز اکثرا دغدغه لذت فردی خود را دارند. پس ایران چه میشود؟ مملکت چه میشود؟
جوانانی که طی آن سالها با من کار میکردند، از جان مایه میگذاشتند. باید بدانید که «کبوتر با دو بال میپرد». مدیر موفق هم به یاری افراد خود میپرد. تنها خودش نیست. دیگران هم سهم دارند. مدیر خوب، افراد خوب را انتخاب میکند که صادق باشند، مخصوصا در امور مالی. دیگر اینکه باید سعی کنی روحیه خودت را به افرادت منتقل کنی. من ایمان دارم اگر طرفت بفهمد که صادقی، جانش را هم برایت میگذارد. بچههای ما شب و روز نداشتند. نمیشود در خانه نشست و دستور داد. شما صرفا با مقررات خالی نمیتوانید تشکیلات را اداره کنید. ما در یک مملکت عاطفی هستیم. باید در روحیه و قلب کارگران و تکنیسینها رسوخ کرد. نمیگویم تظاهر کنید. واقعا باید دوستشان داشته باشید. کارهای ما جمعی بود. ما نمیتوانیم خود را از اجتماع جدا کنیم. اگر تنها بمانید و تنها فکر کنید، دیگر مسائل را به شما نمیگوید و راه را اشتباه میروید.
گذشته از این، در پروژههای ملی باید روحیه ملیگرایی و وطنخواهی ایجاد کرد. سیستم و سازمان موفق میشود که احساس کند در هیچ شرایطی دروغ گفته نمیشود، مخصوصا از جانب مدیران بالاتر. اگر کسی اینکاره نیست، بهتر است عذرخواهی کند و کنار رود. چون در طرحهای کلان که متعلق به ملت است و مال جد و آباء من که نیست، نمیشود، باید شبانه روز برای منافع ملت کار کرد. ما هم سعی کردیم دلهدزدی در پول ملت نشود. علاقه به مدیرعامل بودن و ماندن نداشتم. نسل ما که در کار بودند عمدتا اینطور فکر میکردند. دنبال منافع خود نبودیم، میخواستیم به کشور خدمت کنیم، اسممان بماند و شرافت انسانی حفظ شود. البته الان هم هستند آدمهایی که اینطور فکر کنند، همه که دزد و فاسد نیستند! الان هم اگر از نیروی موجود در متفکران و جوانان کشور استفاده شود شاید ظرف کمتر از ۷ تا ۱۰ سال صنعتی شویم.
این گفتگو در تابستان ۱۳۹۷ انجام شد و در شماره دوم مجله کارخانه دار چاپ شده است. تقی توکلی در ۱۸ دی همان سال در گذشت.
مطالب مرتبط با درگذشت توکلی را در ادامه بخوانید
به مناسبت اولین سالروز درگذشت مهندس تقی توکلی، کارآفرین و صنعت گستر بزرگ ایرانی
یادداشت قاسم خرمی (مدیرمجله کارخانه دار)
تقی توکلی؛ نمونه بورژوازیِ تکنوکرات ایرانی
روی میز کوچ و شلوغش، یک آلبوم قدیمی و رنگ و رو رفتهای قرار داشت که یادگار دوران قدرت و شوکت او بود. عمده عکسها مربوط به دهه ۴۰ و ۵۰ شمسی بود؛ زمانی که مهندس تقی توکلی فرزند موسس کارخانه «کبریت سازی توکلی»، برای خودش برو و بیایی داشت.
موفقیتهای او در مدرن سازی این کارخانه و نیز تاسیس چند واحد صنعتی دیگر، باعث شده بود که شخص شاه از او بخواهد که به دولت بیاید و مسئولیت راه اندازی پروژههای بزرگی مانند «ماشین سازی تبریز» و «مس سرچشمه کرمان» را بر عهده بگیرد.
توکلی: میگفت از تمام اسناد و خاطرات مربوط به آن دوران، فقط همین آلبوم عکس باقی مانده است. همه اموال من و ثروت پدرم در سال ۵۸ مصادره شد. او گلایه داشت که حتی موسوی تبریزی، همشهری او و از مقامات قضایی وقت، که در باره منشا ثروت خانوده او آگاهی کامل داشته است نیز در این مصادره دخیل بوده و رای علیه او داده است!
این حرفها و گلایههای پیرمردِ صنعتگرِ تبریزی را از باب مرثیه خوانی بر آن مصیبت اقتصادی بازگو نمیکنم. در باره مصادرهها حرف زیادی گفته شده و دو چندان نیز ناگفته مانده است. بحث این است که چطور فردی مثل تقی توکلی که بصورت خانوادگی قدیمیترین کارخانه موجود ایران را طی یکصد سال گذشته اداره کرده اند، از موضوع گسترش ایدئولوژی ضد سرمایه داری که حداقل از اوایل دهه ۱۳۵۰ در حال رشد و گسترش ماند، بی خبر ماند؟
واقعیت این است که در الگوی سرمایه داری جهانی، سنسورهای «سرمایه» نسبت به وقایع و رخدادهای سیاسی فوق العاده حساس و فعال است و معمولا سرمایه داران بزرگ و بویژه صاحبان شرکتهای چند ملیتی، خیلی زودتر از دولت مردان و تحلیلگران سیاسی، به بحرانهای قریب الوقوع سیاسی وقوف مییابند و از معرکه میگریزند. اما واقعیت این است که در ایران، برخلاف همه تبلیغات چپ اندیشانهای که علیه سرمایه داری و امپریالیسم صورت گرفت و هنوز هم در جریان است، ما هیچ وقت شاهد وجود چیزی با عنوان «سرمایه داری» به مفهوم متعارف جهانی با شبکه و اجزای یکپارجه آن نبوده ایم.
بیشتر بخوانید:وعدههایمان به مردم تبریز را دنبال خواهیم کرد
تعداد صنایع بزرگ خصوصی که طی دو دهه پایانی رژیم پهلوی رشد کردند و میشد به آنها عنوان «کارخانه با برند شناخته شده» اطلاق کرد به یکصد عدد نمیرسید و هیچ کدام هم به اصطلاح مارکسیستی محصول سلطه سرمایه و استثمار نیروی کار نبود، بلکه متکی به مختصر سرمایه خانوادگی بود که از راه تجارت و زمینداری به عرصه صنعت راه یافته و با رنج و خون دل خوردنها و تلاش شبانه روزی افرادی مثل لاجوردی و برخوردار وخسروشاهی و ایروانی و قندچی و توکلی و ... تبدیل به کارخانه و واحد بزرگ صنعتی شده بود.
به گواه بسیاری از شاهدان، روابط کارخانه داران ایرانی با کارگران، ابدا رابطه ارباب و رعیت و یا بورژوا و پرولتاریا نبود. برخی از آنها مثل خیامی و قندچی از شاگردی و کارگری به این مرحله رسیده بودند، قندچی مالک کارخانه ایران کاوه با لباس کار در میان کارگران و مثل آنها پتک میزد و محمود خیامی خودش همراه کارگران کارخانه ایران ناسیونال یکی از بازیکنان تیم فوتبال پیکان بود. در هر صورت، پاگرفتن و رشد صنایع تحت امر آنها، نه محصول استثمار دیگران بلکه نتیجه نبوغ فردی، پشتکار و روابط عاطفی و احساسی آنها با کارگران و حتی جامعه و مصرف کنندگان بود. با خروج آنها هم اغلب این کارخانه ها، یا تعطیل و ورشکست شدند و یا باحداقل ظرفیت، افتان و خیزان ادامه یافته اند.
تقی توکلی هم از همین جنس، سرمایه داران ایرانی بود. اجدادش از تجار مهاجر ایروانی بودند که سرمایه خانوادگی را از سال ۱۲۹۷ در صنعت کبریت سازی به کار انداختند و در پیچ خم تحولات سیاسی ایران، یکصد سال تاب آوردند. آنچه از رفتار سیاسی تقی توکلی طی سالهای عمر او در مییابیم، به هیچ وجه با رفتار و نگرش یک سرمایه دار عضو شبکه سرمایه داری محافظه کار و عافیت طلب همخوانی نداشت. او نه یک سرمایه دارِ ثروت پرست، بلکه تا حد زیادی شبیه اغلب روشنفکران طبقه متوسط ایران، جمع اضداد بود.
با اینکه یک آذربایجانیِ ترک زبان و اهل تبریز بود، از تمایلات قومی بیزار بود و حتی سالها در حزب پان ایرانیست فعالیت کرد. باشروع جنبش ملی شدن نفت، به صف هواداران مصدق پیوست و با شکست جنبش، در میان یاس و ناامیدی، برای تحصیل به آمریکا رفت. با بازگشت از آمریکا و مشاهده تغییرات اقتصادی در ایران، علاقمند به سیاستهای اقتصادی محمد رضا پهلوی شد و حتی در سال ۵۶ به دستور مستقیم شاه و در دولت آموزگار وزیر نیرو شد. شاید این بدترین تصمیم تاریخی زندگی توکلی بود البته اگر در این فقره قدرت تصمیم داشت
باشروع انقلاب اسلامی به این گمان که ثروت او میراث دوران قبل از پهلوی هاست و نیز با این گمان که در ۲۰ ماه وزارت یک ریال حقوق نگرفته و کلا در هیچ برنامه سرکوب و ستمی نقش نداشته است، در ایران ماند و به کارش ادامه داد تا اینکه مطابق قانون مصادره ها، کارخانه و کل اموالش را از او گرفتند و دوباره مایوس و ناامید راهی آمریکا شد. سیزده سال بعد که کارخانه دولتی شده کبریت توکلی با ۴۱۰ میلیون تومان ورشکست شد، در دولت هاشمی از او خواسته شد که بازگردد و کارخانه را تحویل بگیرد.
طی بیست سال گذشته، دو باره با کار و شبانه روزی این کارخانه که در واقع به آهن قراضهای مبدل شده بود را احیا کرد و با ترس و لرز از وقوع مصادرهای دیگر، به زندگی حرفهای و صنعتی خود ادامه داد. حتی در باره آنچه بر او رفته بود حرف نمیزد. من و همکارانم در مجله «کارخانه دار» به سختی و به واسطه دوست و همشهری اش پروفسور جواد طباطبایی توانستیم او را راضی به گفتگو کنیم.
روزی که مجله چاپ شد او برای درمان بیماری به آمریکا رفته بود. دو ماه بعد، به محض بازگشت با من تماس گرفت و گفت در این مدت بیش از اندازه برای من پیام و تقاضای مصاحبه و شرت در سخنرانی آمده است. به شوخی میگفت «نمی دانستم اینقدر آدم مهمی هستم». گفت الان در تبریزم، اما روز شنبه آینده بیا در دفتر تهران که تو را ببینم. شوربختانه آن شنبه آینده، هیچ وقت فرا نرسید و او در شهر زادگاهش درگذشت.
آنچه مسلم است کارخانه کبریت سازی توکلی محصول کوشندگی شخص تقی توکلی بود، با خروج او از کشور از کار افتاد و با بازگشت او احیا شد. بعد از مرگ او هم سخت است که بشود چشم انداز مشخصی برای آن تصور کرد.
مع الوصف به تقی توکلی و دیگر کارخانه داران امثال، میتوان صدها نقد وارد کرد، اما هر چه بودند، از جنس آن سرمایه دارانِ وابسته و زالو صف و خون آشام مندرج در متون حزب توده و فدائیان خلق و مجاهدین خلق و سخنرانیهای علی شریعتی نبودند. بی هیچ تعارفی، اغلب آنها نمادی از سرمایه داری بومی و ملی روبه رشد بودند که با خروج آنها، اقتصاد ایران از نفس افتاد.
روحش شاد
طباطبایی و توکلی از این دستهاند. عمری را صرف «اندیشیدن» و «کوشیدن» برای کشوری کردهاند که عاقبت در درون مرزهای آن جایی چندان و درخور برای زیستن ندارند. تحمل این رنجها، اما اهمیتی ندارد. مهم این است که بدانیم هنوز هم ایران جایی است که برای آن قلبی میتپد، عرقی میریزد و آبرویی میرود. جایی است که به عشق آن فیلسوفی از دانشگاه اخراج میشود و کارخانهداری حاصل زحماتش را بر باد مییابد و آواره میشود. ایران هنوز هم سرزمین رنجها و لبخندهاست.
دیدار دکتر جواد طباطبایی به عنوان فیلسوف شهیر زمانه و مهندس تقی توکلی به عنوان کارخانهدار باسابقه ایرانی و مدیر کارخانه «کبریت توکلی» ــ که عمرشان دراز باد! ــ یک اتفاق معمولی بود. دو دوست و دو همشهری به دیدار هم رفته اند؛ حرفی زدهاند و چایی نوشیدهاند. اما این اتفاق میتواند پرثمر و سازنده باشد اگر آن را آغازی بر همنشینی و نزدیکی صاحبان فکر و اندیشه و صاحبان سرمایه و صنعت بدانیم. توسعه صنعتی به معنی واقعی کلمه دقیقا باید از اینجا شروع شود.
همه کشورهایی که امروزه در زمره بلاد معظم صنعتی قرار گرفتهاند از همینجا شروع کردهاند. ابتدا در میان آنها حس از خودگذشتگی فردی برای اعتلای جمعی و ملی شکل گرفته و سپس نیروهای فکری و اجتماعی، فیلسوفان، اندیشمندان و سیاستمدارن به کمک صاحبان صنایع آمدهاند. هیچ کشوری بدون کمک نیروهای اجتماعی و صرفا به مدد سرمایهداران و مهندسان و کارگران به توسعه صنعتی دست نیازیده است. گواه این امر، یکصدوپنجاه سال تقلای ناکام کشور ما در مسیر دستیابی به درجه آبرومندانهای از توسعه صنعتی است. دیدار طباطبایی و توکلی را از آنرو در نخستین شماره مجله «کارخانهدار» ارج نهادهایم که باور داریم جامعه ایرانی، بهویژه در عرصه اقتصاد و صنعت، به این اتفاقات نیازمند است.
اردیبهشتماه سال جاری بود که دکتر جواد طباطبایی و مهندس توکلی دیداری با یکدیگر داشتند و ما نیز فرصت حضور در همنشینی ایشان را داشتیم. گرچه هر یک کوشندگانی بودند در حوزههایی، ویژگیهای مشترک چشمگیری میان این دو بزرگمرد وجود دارد: هر دو از خانوادههای ایران دوست و اصیل شهر تبریز برخاستهاند؛ در محضر اهل فضیلت و در بهترین مراکز آموزشی و علمی داخلی و خارجی کسب دانش کردند و با وجود ناملایمات بسیاری که دیدند، مصدر خدمات بزرگی برای کشور شده و از سرآمدان جامعهاند. یکی در عرصه اندیشه کوشید تا با تأمل بر بنیادها و شالودههای فرهنگ و اندیشه ایرانی، نظریهای برای تبیین تاریخ «انحطاط ایرانیان» طرح کند و مفهوم ایران را موضوع اندیشیدن قرار دهد، دیگری، در گرماگرم صنعتیشدن ایران، با راهاندازی صنایع مادر تخصصی و زیرساختی کشور، کوشید زمینه را برای ورود صنایع دیگر به ایران باز کند.
این دیدار در دفتر مهندس توکلی و به دعوت ایشان برگزار شد. هر دو شادمان از همنشینی به طرح مباحثی پرداختند که جالب توجه و شنیدنی بود. در این دیدار، مهندس توکلی با علاقه و شور فراوان خاطرات خود و چگونگی فعالیت در صنعت ایران را شرح داد و از کارها و فعالیتهای خود در این راه دشوار سخن گفت. به وضعیت ایران و تبریز در آن سالها و نیز دوران وزراتش و نحوه فعالیت در صنایع وقت اشاره کرد طبیعتا بخشی از آن مرور بیمهریها و نامهربانیهایی بود که شوربختانه در حق ایشان روا شده بود.
دکتر طباطبایی با علاقه این مباحث را پیگیری میکرد و از خاطرات و تجربیات زندگی خود در تبریز و مشاهداتش از روند صنعتیشدن ایران میگفت. همچنین خاطرات و سخنانی از حضور استاد طباطبایی در دانشگاههای اروپایی و دانشگاه تهران و از علاقهمندی و دغدغههایی که ایشان همواره برای میهن عزیزمان ایران داشتهاند، در این همنشینی به میان آمد. استاد از اهمیت صاحبان سرمایهای و صنعتگرانی همچون تقی توکلی گفتند که علاوه بر تواناییهای اقتصادی، به فضیلت میهندوستی آراستهاند و توان خود را در خدمت مصالح ملی و آینده کشور قرار میدهد و ایرانیان باید قدردان زحمات و کوششهای ارجمند این مردان و زنان بزرگ کشور باشند.
این نوشتار خُرد یک از هزار است از آنهمه عشق و علاقه و تلاش برای آبادی سرزمین مادری. در پیشگاه این مردان بزرگ سرزمین خود نشستن و گوش به سخنان ایشان سپردن، افتخاری بس بزرگ برای ما بود.
در سوگ سرو آزاد تبریزی
خبر مرگ مهندس تقی توکلی را دوستی از تبریز در نیمههای شب به وقت شرق ایالات متحده به من داد. از چند روز پیش من در جریان بیماری و بستری شدن ایشان در بیمارستانی در تبریز قرار گرفته بودم. پس از دیداری با او در دفتر کارش در تهران، در اردیبهشت ماه سال جاری، از طریق دوستان به مسئولان اتاق بازرگانی پیشنهاد کرده بودم که مدال امینالضرب را که به نخبگان کارآفرینی و مدافعان اقتصاد آزاد اهدا میشود بر سینۀ آن سروِ آزاد تبریزی بیاویزند تا ما هم کلاهمان را به احترام یک سده کوشش بیوقفۀ یک خاندان اصیل و بزرگ آذربایجانی از سر برداریم و به بزرگ آن خاندان و وارث آن ادای احترام کنیم.
هفتهای پیش بود که دوستم حامد زارع خبر داد که اهدای مدال تصویب شده، اما نمیتوانند مهندس را پیدا کنند. من از طریق دوستان جوان تبریزی توانستم ردِّ پای او را در بیمارستانی در تبریز پیدا کنم. دیشب زمانی از خبر مرگ او اطلاع پیدا کردم و اینکه امروز قامت آن سرو آزاد برای همیشه خم شد و مانند همیشه این داغ بر دل ما ماند که، به قول شاملو، «تمام کلمات عالم را در اختیار داشتیم و آن نگفتیم که به کار آید». البته نه به آن دلیل که شاعر گفته بود، بلکه، چون ما مردمانی ناسپاس و نمک ناشناس هستم!
وقتی در اردیبهشت ماه، نیمروزی را به همراهی دو سه تن از دوستان جوان با او گذراندم از شنیدن آنچه بر او رفته بود در شگفت شدم، اما شگفتتر اینکه او همان سرو آزاد بود، خم شده بود، تا توفان بگذرد، اما نخمیده بود. داستان آن دیدار را دوستان حاضر در آن جلسه در نخستین شمارۀ مجله کارخانهدار گفتهاند و نیازی نیست که من آن قصۀ پرغصه را مکرر کنم.
آنچه به اجمال میتوانم گفت تکرار سخن میرزا ابوالقاسم قائممقام است که در نامهای به یکی از دوستان خود که میخواست از «عمل دولت» کنارهگیری کند، نوشته بود: «من خود از این کارِ خونخوار بسیار ضرب خورده، و ضربخورده بسیار دیدهام، و از خونخوارى این کار ترسیدهام». این تبریزی بزرگ نیز بسیار ضرب دیده بود و ضربدیده بسیارتر دیده بود، اما در هشتاد و هفت سالگی از خونخواری این کار نترسیده بود! شگفتا که در شبی روی در نقاب خاک کشید که میخواستیم به او بگوییم که او سروی است که در دل ما دیگر ضربدیدگان جای دارد و تبریز، آذربایجان و ایران به او افتخار میکند.
تقی توکلی یکی از سرمایههای جامعه ما بود. پروراندن فردی، چون او که هم پیشینه و اصالت خانوادگی داشت، هم از آموزش و پرورش مناسب برخوردار و هم آراسته به فضیلت وطنپرستی بود و آنجا که حاجت افتاد، تمام توان خود را برای آبادانی و پیشرفت صنعتی ایران به کار بست، کار آسانی نیست.
پدرش حاجیآقا کبریتساز توکلی ــ که از خانواده تاجرپیشه و معروف تبریز بودــ کارخانه کبریت توکلی را در تبریز پایهگذاری کرد. پدربزرگش، حاج علیعسگر، از معارف تبریز بود و با ستارخان (سردار ملّی) دوستی داشت و یکی از عموهایش، به نام مرتضی، از همرزمان ستارخان بود و شهید مشروطهخواهی ملت ایران شد. جد بزرگ او، حاج محمدصفی ایروانی، خان ایروان بود که به واسطه قرارداد ترکمنچای، به زیر سلطه تزار روس افتاده بود. خانِ ایروان برای حفظ ارتباط با میهن، یکی از فرزندان خود به نام حاج محمدنقی را به سال ۱۲۵۵ ه. ق به دارالسلطنه تبریز میفرستد و از آن پس، این خاندان در تبریز ساکن و به تجارت مشغول میشوند. تقی توکلی کوچکترین فرزند حاجآقا کبریتساز بود؛ پس از تحصیلات ابتدایی به دبیرستان البرز تهران و سپس راهی ایالات متحده برای تحصیل در دانشگاه نبراسکا شد. پس از بازگشت به میهن، با دختری از خانواده سرشناس میرزا علیآقا تبریزی (ثقهالاسلام) ازدواج کرد و مشغول مدیریت کارخانه پدری شد؛ کارخانه را نوسازی کرد و چند کارخانه دیگر (نئوپانسازی، فورمیکاسازی، کابینتسازی …) کنار آن ساخت.
زمانی که به گفته او «تصادفا»، در وزارت اقتصاد، به دوست قدیمیاش علینقی عالیخانی ــ که اکنون وزیر شده بود ــ و محمد یگانه برخورد ــ و در این «تصادف» هم منطقی میتوان یافت ــ از او درخواست کمک برای راهآندازی صنایع سنگین و نیمهسنگین کشور کردند و اینچنین، صنعتگر توانای بخش خصوصی وارد همکاری مؤثری با دولت برای صنعتیسازی کشور شد. او همکاری خود را از کمک در راهاندازی آلومنیوم اراک شروع کرد. سپس، مأمور تأسیس ماشینسازی تبریز شد و بیش از هفت سال به عنوان «مدیرعامل ماشینسازی تبریز و معاون سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران و مسئول پیادهسازی صنایع در شهر صنعتی تبریز» مشغول شد. در همین سالها، کارخانه بلبرینگسازی تبریز، ایدم، شرکت گسترش صنایع ریلی، کمپرسورسازی تبریز، پمپ ایران و … را راه انداخت و در پروژههای دیگری، چون تراکتورسازی تبریز، به همراه چند مدیر ایراندوست دیگر، همکاری داشت تا آذربایجان به قطب صنعت کشور تبدیل شود. از اینروست که توکلی را پایهگذار صنایع نوین آذربایجان میخوانند.
در گفتگویی که با توکلی داشتم، دو سه بار از اکاذیب سیاسی عدهای پرسیدم که مدعی تبعیض علیه آذربایجان بودهاند. یکی دو بار اول، چنین ادعاهایی را در اندازهای ندید که مستقیم پاسخ گوید. بار آخر صریح گفت: «به حرف پانترکهای احمق گوش ندهید! این دروغها را پانترکیسم میسازد که هیچ اصالتی ندارد». سپس اشارههای تاریخی گذرا کرد تا بگویید تاریخ ملت کهنسال ایران مبرّا از این جعلیات است و قومیتگرایی و اختلافافکنی ابزار سیاسی امروزیهاست (چون نیک بنگریم، این روزها، این ابزار شوم در حال گسترش است). صنعتیسازی آذربایجان به مرکزیت تبریز بخشی از برنامه توسعه کشور با توجه به نوعی آمایش سرزمینی بود. چنانکه توکلی میگفت: «طرز فکر … اینطور بود که توسعه کشور باید بر اساس استعدادها و مزیتهای مناطق سازگار باشد». پس از خدمت در آذربایجان، به کرمان رفت و ادامه کار رضا نیازمند در راهاندازی مس سرچشمه را به سرانجام رساند.
🔹علاوه بر تخصص و نبوغ توکلی در حوزه صنعت، آنچه او را چنین منشاء اثر ساخته بود حس ژرف میهنپرستی او بود. او در خانواده و جامعه ــ و حتی قبل از مدرسه ــ درس ایرانخواهی آموخته بود. آن اندازه به تاریخ ملّی ایران آگاه بود که وقتی میخواست از چرایی خواست بسیاری از همنسلان و پیشگامان خود برای پیشرفت صنعتی کشور بگوید، از شاهنامه و تاریخ و فرهنگ سترگ ایران شروع میکرد تا به سده بیستم و وضعیت عقبماندگی ایران از غرب برسد. میگفت «ما تاریخ و تجارب تاریخی میهن خود را میدانستیم؛ اینکه کجا بودیم و اکنون عقبماندهایم. به این علت همواره این پرسش ذهن ما را مشغول میداشت که چرا ما صنعتی و پیشرفته نیستیم؟» البته توکلی چند سالی فرصت یافت که در راه پیشرفت و بزرگی ایران، آنچه تا آخر عمر آرزویش را داشت، تلاش کند.
از نسلهای ایرانیانِ وطنخواهِ ناحیه آذربایجان بود که میان دو انقلاب، در حوزههای گوناگون حیات اجتماعی ایران، سرآمد بودند: از شمار بزرگانی، چون مصطفی عدل در حقوق، یحیی عدل و لقمان ادهم در پزشکی، خاندانهای پیرنیا و فرمانفرمائیان و اندیشمندانی، چون حسن تقیزاده و محمدعلی موحد در فرهنگ، اقبالالسطان و غلامحسین بیگچهخانی و فرهاد فخرالدینی در موسیقی ملّی، بهترین هنرمندان سینما و موسیقی پاپ کشور، محسن هشترودی در علوم پایه، شهریار و پروین اعتصامی در شعر و ادب، و فراوان سیاستمداران، نظامیان، دانشمندان و علمای خوشنام کشور. تقی توکلی نیز صنعتگری بود از شمار این ایرانیان وطنخواهِ آذری؛ آنها که با سری در سودای شکوه کشور و دلی در گروِ مهر ایران، سهمی در پیشرفت کشور ایفا کردند ــ و هنوز هم شمار این وطنخواهان کشور فراوان است، اگر فرصت برای خدمات آنها فراهم شود.
مرحوم تقی توکلی در کنار امثال اصغر قندچی، خلیل ارجمند، خسروشاهیها، برخوردارها و دهها صنعتگر مانند آنها، شناسنامه صنعت کشور هستند؛ کسانی که سود شخصی در بازار را همراه با پیشرفت و رفاه کشور میخواستند، نه به هر قیمت.
منبع: سازندگی