تاریخ انتشار: ۰۹:۵۰ - ۰۶ آبان ۱۴۰۳

مردم تهران درباره حمله اسرائیل چه می‌گویند؟

حمله اسرائیل به ایران، خبری بود که بامداد شنبه ۵ آبان در تمام خبرگزاری‌ها منتشر شد. حبر‌ها و تصاویر تعدادی از مردم را تا صبح بیدار نگه داشت و اولین خبری بود که عده‌ی زیادی پس از بیداری با آن روبه‌رو شدند، ولی نه همه‌ی مردم. بسیاری حتی تا ظهر چیزی نشنیده بودند یا درست نمی‌دانستند چه اتفاقی افتاده است.

اقتصاد۲۴-شاید عجیب به نظر برسد، ولی نزدیک ظهر زندگی روزمره و عادی در خیابان‌های تهران مانند بقیه‌ی شنبه‌ها جریان داشت، از شرق تا غرب تهران. با تعدادی از مردم محله‌های شرق، مسافران مترو و مردم غرب تهران درمورد حمله اسرائیل به ایران و نظرشان صحبت کرده‌ایم که در ادامه می‌خوانید:

خارجی، خیابان سبلان شمالی، صف نانوایی، ساعت ۱۱ صبح

از چند نفری که در صف نانوایی نزدیک چهار راه نظام‌آباد ایستاده‌اند فقط مرد میانسالِ خنده‌رویی که ۳-۴ عدد نان تافتون خریده و از صف جدا شده، حاضر است حرف بزند. می‌پرسم: صدا‌ها رو شنیدین؟ جواب می‌دهد: «نه والا.» درمورد این‌که چه زمانی متوجه حمله شده است، می‌گوید: «صبح که از خواب بلند میشم، شبکه خبر رو می‌بینم، بعد دیدم که آره، برگشت گفت پرواز‌های مسافری دارن به حالت عادی برمی‌گردن، مشکلی نبوده. من قبلا هم می‌دونستم هیچ غلطی نمی‌تونه بکنه.»

۶۳ ساله است، سابقه حضور در جنگ را دارد و به بچه‌های خودش هم می‌گوید که اصلا نترسند، هیچ خبری نیست. وقتی می‌پرسم اگر جنگ بشه چی؟ پاسخ می‌دهد: بشه!

حاضری بری بجنگی؟ صدایش کمی بالا می‌رود، دو بار با تأکید می‌گوید: ۱۰۰ درصد، ۱۰۰ درصد.

حاضرین بچه‌هاتون رو هم بفرستین؟ حاضرم، اما نظرشون با من فرق می‌کنه. روراست بگم.

چرا؟ نسل جدید، نسل زِدَن، یه مقدار ناز، نازوواَن. ناز پرورده‌ن. اینا همه تاثیر داره.‌

می‌پرسم نظرشون اینه که نرن جنگ یا جنگ نشه؟ می‌گوید: نظرشون هر چیه از روی رفاه‌زدگیه، یه شعر معروفی داریم،

میگه بی‌درد مردم‌ای خدا نامرد مردمن. بی‌درد که شدی، نامرد میشی.


بیشتر بخوانید:عکس/ آخرین چت شهید شاهرخی‌فر با یکی از دوستانش، دو ساعت پیش از شهادت


۹۰ درصد اینا نون و گوشتی‌ان، نون و گوشت‌شون آماده باشه، مشکلی ندارن.

خارجی، سبلان شمالی، روی پل

پسر ۱۶ ساله‌ای که ۳-۴ متر جلوتر از مادرش حرکت می‌کند و خود نسل زد است، به زحمت می‌تواانم متوقفش کنم تا نظرش را بدانم. دیشب بیدار بوده و خبر‌ها را مستقیم دنبال می‌کرده است. می‌گوید: زده، رفته، فرار کرده
وقتی با تعجب درمورد مدرسه رفتنش می‌پرسم مادرش که مانند بسیاری مادر‌های این‌روزی جوان به نظر می‌آید و کوتاه‌تر از پسرش، با لبخندی گلایه‌آمیز می‌گوید: نه دیگه، مشکل همینه که مدرسه نمیره... ادامه می‌دهد: اومده بود ذوق می‌کرد.‌
می‌پرسم اگر روی خونه‌ی کسی یا خودتون هم خورده بود، خوشحال بودی؟

نه دیگه، از این‌که نتونسته بزنه، خوشحالم. پدافندمون روی هوا زدشون. ۹۰ میلیون نفریم، تف بندازیم، غرق میشه!

پسر بدون خداحافظی به مسیر و با فاصله از مادرش ادامه می‌دهد و زن با خنده می‌گوید: به همین خیال باش، جنگ بشه، مردم بدبخت میشن.

زنی ۳۶ ساله که خانه‌دار است و دست دختر و پسرش را در دست دارد، صبر نمی‌کند تا حرفم تمام شود و می‌گوید: همه‌ش مسخره‌بازیه... یعنی حمله نشد؟ چرا شد، ولی در حدش نیست، کاری ازش برنمیاد. نگران نیستی؟ نه

خارجی، چهارراه نظام‌آباد، روبه‌روی سینما

پیرمردِ انگشترفروش سر چهارراه سبلان، اهل کرمانشاه است، به گفته‌ی خودش: استانِ پنجِ ایران‌زمین. مردی ریزچثه است که سبیل‌های کردی‌اش تُنُک شده و حالت قدیمی‌شان را از دست داده‌اند، ولی همین‌که یک جمله به زبان می‌آورد، ویژگی‌های آشنای یک مرد کُرد را می‌بینی. سلام که می‌کنم دو مرد ۴۸ و ۵۰ ساله‌ی کنارش که یکی مسافرکش و دیگری بنا است، می‌گویند گوشش سنگینه که جواب نمیده. ولی وقتی حرف جنگ می‌شود و دو مرد خیلی ساده می‌گویند: ایشالا ایران برنده میشه! پیرمرد هم به حرف می‌آید. از آن پیرمرد‌هایی است که چروک‌های زیاد و عمیقِ صورتش حیرت‌زده‌ات می‌کند از رد پا‌های زیادی که گذر زمان روی صورت می‌گذارد؛ حتی بیش از ۸۳ سال که از عمر او گذشته است.‌

می‌گوید: ایشالا خیره، ایران گندم زیرخاکی داره. یعنی چی؟ یعنی ایران آذوقه کافی برای جنگ داره. اون‌چه که در چاره‌ی انسان نوشته شده باااشه... اون باید به سرمان بیاد. اون‌چه که خدا بخواد. اگر این‌جا نوشته، یکی از انگشتان چروکیده، ولی هنوز محکم و قدرتمندش را روی پیشانی و وسط ابرو می‌گذارد و ادامه می‌دهد:. اگر این جا نوشتَه با تق و توق اینا از بین میری، میری؛ نه، اگر این‌جا نوشتَه با تق و توق خودمان از بین میری، میری؛ نه، اگر این‌جا نوشتَه پیروزی، بلند میشیم و چوپی می‌کَشیم.. هیییی ماااشالاااا

باید زندگی کنیم

داخلی، واگن مترو، ساعت ۱۱:۴۵ صبح

با تکان دادن دست حواس پسر جوانی را به خودم جلب می‌کنم که سرش توی موبایل است و هدفون دارد و صدای مرا نمی‌شنود. ۱۹ ساله و راهی دانشگاه است. صبح با صدای شبکه‌ی خبر که پدرش گوش می‌داده، بیدار شده و متوجه شده است. با این‌که دانشجوی هوانوردی است، نظری ندارد، ولی در جواب اگر جنگ بشود، چه؟ با اطمینان می‌گوید: برای وطنم می‌جنگم.

پدری ۵۸ ساله کنار دختر ۱۹ ساله‌اش نشسته است. مو‌های مشکیِ احتمالا رنگ شده در مقابل ریش جوگندمی‌اش توجهم را جلب می‌کند. تا صبح و شنیدن خبر از یکی از اطرافیان درمورد تحرکات تشنج‌آمیز، چیزی نمی‌دانسته است.

نگران جنگ نیست، چون به نظرش این جنگ فراگیر نخواهد بود، برای آینده‌ی بچه‌ها هم نگران نیست و می‌گوید خودمان به استرس عادت کرده‌ایم، بچه‌ها هم در این شرایط بزرگ می‌شوند. دخترش که حتی موقع صحبت من با پدرش کنجکاو نمی‌شود و سر بلند نمی‌کند، می‌گوید پیگیر خبر‌ها و نگران نیست.

دختر و پسر جوانی در میانه‌ی کوپه ایستاده‌اند، شال دختر دور گردنش زیر دست پسر است. سرشان توی گوشی و با هم می‌خندند. دختر ۱۹ ساله و پسر ۲۵ ساله است. هر دو ساکن فردیس کرج هستند و صدایی نشنیده و تا صبح بی‌خبر بوده‌اند. دختر می‌گوید: نظرم اینه که دیگه ادامه نداشته باشه که خیلی شدید بشه... اگر ادامه پیدا کرد چی؟ دیگه پیش اومده، چی کار کنیم؟ می‌پرسم احساس‌تون چیه؟ میگه ترس؛ و کدوم طرف؟ معلومه، طرف خودمون. می‌ترسیم از جنگ، ولی کشورمونه.

خارجی، ایستگاه متروی صادقیه، اذان ظهر به افق تهران

ظهر شده و صدای اذان پس‌زمینه‌ی صدای مردم است. مریم و سمیرا ۲۱ ساله، دانشجوی دنداپزشکی و ساکن کرج هستند. هر دو صبح و بعد از بیداری خبر را شنیده‌اند. مریم سحرخیز است ساعت ۵ که می‌خواسته کانال دانشگاه را چک کند، خبر را خوانده است. می‌گوید همین‌که تا صبح راحت خوابیدم و متوجه چیزی نشدم، یعنی اتفاق مهمی نیفتاده است... او ترجیح می‌دهد به احتمالا جنگ فکر نکند و اگر پیش آمد، تقدیر است، باید بپذیریم.
سمیرا تا قبل از رسیدن به دانشگاه و صحبت با هم‌کلاسی‌ها خبر را نمی‌دانسته است. او هم می‌گوید همه چیز مثل روز‌های قبل بود و فضای دانشگاه فرقی نداشت. در پاسخ به این‌که اگر جنگ شود، می‌گوید: جنگ که چیزی خوبی نیست، انشالا جنگ نشه.

سه دختر جوان ۱۸-۱۹ ساله که در یک دانشگاه فنی و حرفه‌ای هنر‌های دیجیتال و طراحی لباس می‌خوانند، منتظر قطار کرج هستند. دو نفرشان مقنعه به سر دارند و یکی مو‌های بلندش را اطرافش ریخته است... هر سه خنده‌رو هستند.

صبح که خبر را شنیده‌اند، ترسیده اند. یکی‌شان می‌گوید تا چند دقیقه نمی‌توانسته حرکت کند و یکی دیگر می‌گوید: واقعا جنگ چیز خوبی نیست، ولی اتفاقی هم بیفته، افتاده دیگه، کاری از ما برنمیاد.


بیشتر بخوانید:تصاویر شهدای حمله اسراییل به ایران


مردی که شغلش آزاد، ۳۹ ساله و مجرد است می‌گوید حتی اگر جنگ بشود و همه‌ی خانواده‌اش از بین بروند، برایش مهم نیست، چون از وضع فعلی خسته است. می‌گوید که خودش، چون تنها زندگی می‌کند مشکلی ندارد، ولی هر روز که بدبختی مردم را در مترو می‌بیند، عذاب می‌کشد. می‌پرسم مگه جنگ بشه، وضع‌شون بهتر میشه؟ می‌گوید: مهم نیست، مهم اینه که این طوری نباشه...

داخلی، ایستگاه صادقیه، پله برقی

محمد دستفروش مترو است، ۳۵ ساله، ساکن کرج و در خط ۲ جوراب می‌فروشد. ساعت ۱۲ ظهر روی پله برقی متروی صادقیه با او حرف می‌زنم و می‌پرسم خبر دیشب را کِی شنیدی؟ جواب می‌دهد: هنوز نشنیدم، چه خبری؟ حمله هوایی به ایران... در جواب به جای واقعا؟ کِی؟ صدایش از هیجان کمی بالا می‌رود و می‌گوید: دیشب ساعت ۳ یه دَم‌گروپی شد به خدا، بیدار بودم، خونه‌م کرجه. درسته؟ یه چند بار دَم‌گروپ شد. در خونه‌م یه‌کم لرزید.‌

می‌پرسم از صبح که به مترو امدی، از مسافر‌ها چیزی نشنیدی یا متوجه خبر‌ها نشدی؟ می‌گوید: نمی‌دونم به خدا، نه، نه. والا از هیشکی نشنیدم. برایش توضیح می‌دهم که دیشب سه استان مورد حمله‌ی هوایی قرار گرفته‌اند. می‌پرسم اگر جنگ بشه، چی؟ می‌گوید: خب فکر که همه ملت می‌کنن، نظر من اینه اگر جنگ نشه، بهتره، اگر شد دیگه نمی‌دونم. محمد متاهل است و دو فرزند دارد.

خارجی، پارک محلی، ساعت ۲ بعد از ظهر

چند زن خانه‌دار که هر روز بعد از مدرسه، پسربچه‌های دبستانی‌شان را به پارکی نزدیک میدان صادقیه می‌آورند، وقتی می‌خواهم صدا را ضبط کنم، حرف‌شان را می‌خورند و ترجیح می‌دهند چیزی نگویند. موبایل را کنار می‌گذارم و یکی دو نفر از نگرانی برای بچه‌ها می‌گویند و این‌که چاره چیه؟ باید زندگی کنیم.

منبع: فرازدیلی
ارسال نظر