اقتصاد۲۴- ایران تنهاست، همهتون دارید میرید، نکنید این کارو... اینها جملاتی هستند که هفته گذشته با ویدئوی کوتاهی از صحبتهای ژاله آموزگار واکنش برانگیز شدند.
سفر چرا؟ بمان و پس بگیر
آبان ماه سال ۱۴۰۱ و در اوج اعتراضهایی که به جنبش مهسا معروف شد، انجمن اسلامی دانشگاه شریف فراخوانی داد و دانشجویان در سالن جباری این دانشگاه جمع شدند. هدف این تجمع با عنوان «دانشگاه زنده است» اعتراض به بازداشت چند نفر از دانشجویان و ممنوعالورودی تعداد زیادی به دانشگاه اعلام شده بود.
همخوانی قطعهی «سفر چرا؟ بمان و پس بگیر» در این تجمع در شبکههای اجتماعی پربازدید شد و مورد توجه و استقبال زیادی قرار گرفت. این قطعه و بهویژه این بخش از ترانه، به نمادی از وطندوستی و ماندن و ساختن میهن بدل شد.
حالا و ۲ سال پس از آن روزها، بخشی از سخنان کوتاه و پر احساس ژاله آموزگار در مراسم شب فردوسی واکنشهای متفاوتی به دنبال داشت.
نرید، ایران تنهاست، همهتون دارید میرید، نکنید این کارو...
این بار جملات پر احساس آموزگار واکنش متفاوتی به دنبال داشت. تعداد زیادی از کاربران بنای مخالفت و حتی اعتراض گذاشتند، ژاله آموزگار را خطاب قرار دادند و به خواهش او برای ماندن و ساختن میهن انتقاد کردند.
چرا به ژاله آموزگار میتازند؟
ما نمیمیریم، زبان پارسیِ ما نمیمیرد، من آذربایجانی هستم، خیلی خوب هم ترکی حرف میزنم، ولی زبان رسمی مملکت ما پارسی است.
اینها جملاتی است که ژاله آموزگار در یکی از سخنرانیهایش گفته و به مذاق پانترکها و سایر جداییطلبان خوش نمیآید. او که در خطهی آذربایجان به دنیا آمده و زبان مادریاش ترکی است، تمام عمرش را صرف ادبیات و اسطورههای ایرانزمین کرده است.
دکتر ژاله آموزگار استاد دانشگاه، اسطورهشناس، پژوهشگر فرهنگ و زبانهای باستانی ایران و مترجم است. به زبانهای انگلیسی، فرانسه، ترکی، پهلوی و اوستایی تسلط دارد و ۱۳ کتاب تالیف و ترجمه درمورد اسطورههای ایرانی، ادبیات پهلوی و تاریخ ایران زمین نوشته است. او به دلیل تسلط بر زبانهای باستانی ایرانی و اروپایی، تحصیلات دانشگاهی و پژوهشهای عمیق، یکی از مراجع اصلی ایرانشناسی شناخته میشود.
ژاله آموزگار زادهی آذر ۱۳۱۸ در شهر خوی (استان آذربایجان غربی) است و پس از پایان دوران مدرسه در همین شهر، به تبریز رفت و از دانشکده ادبیات و علوم انسانیِ دانشگاه تبریز در رشتهی ادبیات فارسی با رتبه اول فارغالتحصیل شد. خانواده سنتیاش با تحصیل او در خارج کشور موافقت نکردند و سالها بعد، وقتی در کاشمر معلمی میکرد، توانست از بورس ویژهی دانشجویان برتر استفاده کند. همراه همسر و دخترش به فرانسه رفت و با رسالهی دکترا درمورد ادبیات زردشتی به ایران بازگشت.
بیشتر بخوانید:آخرین وضعیت سلامتی ابوالفضل قدیانی زندانی سیاسی
آموزگار به همراه پژوهشگران دیگری، چون دکتر مهرداد بهار، دکتر احمد تفضلی، دکتر محسن ابوالقاسمی، دکتر فریدون وهمن، دکتر سلیم و با نظارت دکتر خانلری به جمعآوری واژهنامه پهلوی مشغول شد و از سال ۱۳۴۹ تدریس در گروه فرهنگ و زبانهای باستانی دانشگاه تهران را شروع کرد.
دکتر ژاله آموزگار همکار استاد احمد تفضلی بود و پس از کشته شدناش به پژوهشهایی که با هم کار میکردند، ادامه داد. او که عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی هم بوده، بیش از ۴ دهه در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران تدریس کرده است.
ژاله آموزگار و عشق به ایران
احتمالا کمتر کسی سراغ مابقی سخنرانی ژاله آموزگار در شب فردوسی رفته باشد. در آن چند دقیقه گفتگوی گشتاسب و جاماسب را از شاهنامه بازگو میکند و به آن بخش میرسد که گشتاسب تصمیم گرفته تمام خانواده و فرزندانش را به بارویی امن ببرد و جاماسپ از او میپرسد: پس چه کسی از ایران دفاع خواهد کرد؟
آموزگار در ادامه خطاب به جوانان امروز ایران میگوید:
پس بچههای من آخه میرید، ایران رو دست کی میسپرید؟ نرید، نرید، ما هم موندیم، ما هم سختیا رو میشناسیم، ما از مریخ نیامدهایم، سال به سال این روزهای تلخ رو دیدیم، خیال میکنید اونجا چی کار باید بکنید؟ فرش قرمز براتون باز کردن؟ همهتون مریم میرزاخانی هستید؟ ایران رو تنها نذارید، فردوسی نمیبخشدتون.
کمتر کسی میداند وقتی ژاله آموزگار از تلخی حرف میزند، از چه میگوید. سال ۱۳۷۵ که آموزگار و همکارانش روی پروژه زبانهای ایرانی کار میکردند، احمد تفضلی یک شب در مسیر بازگشت به خانه بهطرز مشکوکی کشته شد. قتلی که بخشی از پرونده سرکوب روشنفکران و قتلهای زنجیرهای ایران بود و جان دیگران را هم تهدید میکرد ولی آموزگار مسیر او را ادامه داد و پژوهش را به سرانجام رساند.
او غیر از کتاب، دهها مقاله و پژوهش درمورد ایران و اسطورههایش نوشته یا در تالیف آنها مشارکت داشته است. عجیب نیست که وقتی از ایران بگوید، جداییطلبان به مقابله برخیزند و به او بتازند.
عدهای هم به جملههای کوتاه این استاد کهنسال نقد کردهاند که چرا گفته «فردوسی شما را نمیبخشد» ولی حرفهای پیشین او را نشنیدهاند که در مصاحبه با آرته گفته بود:
«جامعهی ما سردرگمه، یکی از دردهای من که ممکنه خود منم مقصر باشم اینه که جوونهای ما از این سرزمین میرن، این درد منه، چرا میرن؟ نمیدونم. نمیتونم هم بگم نرو یا برو ولی غم دلمو میگیره، جوونای ما که میرن از نفت ما مهمترن، از مس ما مهمترن، از طلای ما مهمترن... اینا مغزهای درجه یک مان. حیفه. ما به وجودشون آوردیم. ما اینها رو پروروندیم، ما اینا رو به این درجه رسوندیم، بعد از دستشون میدیم، ... چی میمونه برامون؟ یه خاطره...»