تاریخ انتشار: ۱۰:۵۲ - ۰۸ تير ۱۴۰۴

روایت اضطراب‌های پنهان پس از تجربه جنگ ۱۲روزه/ فقط یک ماه برای بازسازی روان وقت دارید

جامعه‌ای که بیش از همه نشانه‌های جنگ را تجربه کرده‌اند، اگر قبلاً آسیب‌پذیری‌های روانی مثل اضطراب، افسردگی و وسواس داشته‌اند، ممکن است با تشدید علائم مواجه شوند. به‌خصوص وسواس، چون حواسمان باید باشد که تروما ماشه‌چکان وسواس است.

اقتصاد۲۴- آتش‌بس اعلام شده است، اما جایی در دل ما هنوز درگیر جنگ است. به آسمان و زمین ما حمله شد و دشمن، جان مردم را نشانه گرفت. ما دوازده روز و شب با چهره خشمگین جنگ روبه‌رو بودیم و اکنون با آوار خانه‌های مسکونی، عکس کودکان بی‌گناه در خیابان‌ها و روایت‌های تلخ این ازدست‌رفتن‌ها. جنگ، بی‌هشدار، روان جمعی ما را در هم کوبید و بعد از ۱۲ روز آتش بی‌امان، آنها که زنده مانده‌اند، نمی‌دانند با ترس‌های شبانه و بغض‌های بی‌مقدمه‌شان چه کنند. در این گفت‌و‌گو با «پروین میرعنایت»، روان‌درمانگر و سرپرست انجمن حمایت از کودکان پساحادثه، درباره وضعیت روانی مردم پس از این تجربه ناگهانی و فرساینده پرسیده‌ایم؛ از اضطرابی که در جان ما جا خوش می‌کند، سوگی که ادامه دارد، و اینکه آیا راهی برای بازگشت به آرامش هست؟

در شرایط جنگی که ناگهانی آغاز نمی‌شود و تداوم دارد، چطور می‌توان لحظه شروع بحران روانی را تشخیص داد؟

وقتی حادثه‌ای رخ می‌دهد، یکی از مراحل مهم برای افراد، سه روز تا یک ماه نخست بعد از بحران است که استرس حاد داریم که ممکن است علائم فیزیولوژیک مثل تپش قلب، دل‌پیچه، حالت تهوع، لرزش و یخ‌کردن دست و پا و اختلال در خواب و تمرکز حواس رخ دهد. به‌طوری‌که فرد یا در شروع خواب مشکل پیدا می‌کند ـ با اینکه دلش می‌خواهد بخوابد، نمی‌تواند ـ یا اینکه پیوستگی خواب مشکل پیدا میکند یعنی فرد می‌خوابد و نصف شب از خواب بیدار می‌شود. از طرف دیگر ممکن است هیجانات مثبتش بسیار ضعیف شود؛ یعنی به سختی احساس خوشحالی، شادی، آرامش را تجربه کند. از طرف دیکر ممکن است تصاویر یا صدا‌های مربوط به حادثه برای فرد مدام یادآوری شده یا تبدیل به کابوس شود.

اینجا تلاش ما این است که این مرحله، از یک ماه طولانی‌تر نشود، چون در این‌صورت فرد از فاز استرس حاد وارد فاز PTSD (اختلال اضطراب پس از سانحه) می‌شود.

غیر از این مورد، در فاز PTSD، چیزی به نام PTSD تأخیری هم داریم که ممکن است بعد از این یک ماه خود را نشان ندهد، بلکه با گذشتن مدتی از اتفاق، علائم تأخیری واکنش‌های روانی بروز پیدا کند.

در حال حاضر موضوع جنگ چقدر به اتاق‌های درمان رسیده و مواجهه افراد چطور بوده است؟

در مراجعانی که خارج از کشورند؛ موضوعی که برای من در هفته اول جالب توجه بود و افراد زیادی را شامل می‌شد، این بود که این افراد با اینکه در کشوری کاملاً ایمن زندگی می‌کنند، می‌گویند با صدای باد یا صدای هر برخوردی، وحشت‌زده از جا می‌پریم؛ با اینکه فقط خبر خوانده‌اند و صدای پدافند و انفجار را در ویدئو‌ها شنیده‌اند. در شرایط استرس حاد و PTSD، افرادی که مستقیم درگیر اتفاق نبوده‌اند هم ممکن است، علائم مشابهی را گزارش دهند که به‌واسطه خواندن گزارش‌ها یا پیگیری مداوم اخبار است. این موضوع در افرادی مثل خبرنگاران که مدام اخبار را مونیتور می‌کنند و حوادث را با جزئیات بیشتری رصد می‌کنند، هم رخ می‌دهد.


بیشنر بخوانید:عکس/پیش بینی مقامات آمریکایی و اسرائیلی از حمله ایران به اسرائیل تا روز دوشنبه


در جامعه آماری مراجعان خودم می‌توانم بگویم افرادی که درمانشان را از قبل شروع کرده بودند، در این واقعه بهتر توانستند هیجانشان را تنظیم کنند. خود مراجعان هم متوجه این اختلاف به نسبت اطرافیانشان بودند. مثلاً اگر فردی اختلال اضطرابی داشته و آن را درمان کرده یا در میانه درمان بوده، شرایط بهتری نسبت به دیگران داشته است. بعضی مراجعان می‌گفتند بدون مصرف دارو توانسته‌اند بخوابند؛ بنابراین اگر آسیب‌پذیری روانی از قبل پایین آمده باشد، ظرفیت تحمل محرک‌ها افزایش می‌یابد.

از منظر روانشناسی چیزی به اسم پساجنگ در روان وجود دارد؟

وقتی بحران اتفاق می‌افتد دو واژه برایش داریم؛ یکی PTSD (Post-traumatic stress disorder) یا «اختلال اضطراب پس از سانحه» و دیگری PTG (Post-traumatic growth) یا «رشد پس از سانحه». مطالعات به ما می‌گوید الزاماً یک بحران یا فاجعه، مثل جنگ یا زلزله، آدم‌ها را از لحاظ روانی در مسیر سرازیری نمی‌ندازد. بعضی وقت‌ها مغز سیم‌پیچی‌اش را عوض می‌کند و رشدی پس‌ازسانحه حاصل می‌شود. در واقع ظرفیت‌های روانی افراد بعد از تجربه آن بحران افزایش می‌یابد. اما اینکه چقدر رشد پس از بحران افتاده بیفتد، بستگی به ظرفیت روانی افراد دارد؛ اینکه آیا بستر روانی مناسب‌تری دارند یا نه.

افرادی بودند که در این جنگ با وجود اضطراب زیاد، ناگهان توانستند ماجرا را کنترل کنند و مثلاً درباره ترک خانه تصمیمی قاطع بگیرند. اما حالا بعد از آتش‌بس و بازگشت شرایط نسبتاً عادی، با صدای عبور ماشین‌های سنگین و لرزش‌های ریز ساختمان، به‌شدت می‌ترسند یا خیلی ساده به گریه می‌افتند. در این فرایند عجیب چه اتفاقی برای روان می‌افتد و چطور می‌توان دوباره کنترل روان را به دست گرفت؟

در این مورد، با وقوع اتفاقی مثل جنگ، مکانیسم بقا برای کاهش تلفات یا آسیب به کار افتاده است. یعنی هیجان به جای تنظیم‌شدن، سرکوب شده است. اگر هیجان تنظیم شده بود، شاهد این احوال در روان فرد نبودیم. هیجان سرکوب شده است و حالا مثل فنری که به پایین فشرده شده بود، به ناگه برمی‌گردد بالا؛ بنابراین دوباره علائم اضطرابی را تجربه می‌کند. اما این فاز نباید طولانی شود؛ افرادی با این تجربه باید در همین فاز روی علائم فیزیکی، فکری و هیجانی خود کار کنند. این مرحله که هنوز زخم تازه و باز است، مناسب‌ترین زمان برای ترمیم است.

برای افرادی که در مواجهه با این جنگ، غم را بیشتر از اضطراب تجربه کرده‌اند، سوگ تا چه زمانی ادامه خواهد داشت؟

ما نمی‌توانیم واکنش اولیه افراد را پیش‌بینی کنیم. غم‌زده بودن یا مضطرب‌بودن از واکنش‌های متنوع افراد است. خود من در روز‌های اخیر بیشتر از اینکه اضطراب و استرس را تجربه کنم، غم را تجربه می‌کنم. مثلاً شبی که از صدای انفجار بیدار شدم، بیشتر برایم تجربه‌ای غم‌انگیز بود تا اضطراب‌آور. در این روز‌ها دیدم که مضطرب نبودن را نوعی مکانیسم دفاعی نام‌گذاری کرده‌اند، اما اصلاً اینطور نیست. واکنش آدم با توجه به آسیب‌پذیری روانی‌اش متفاوت است. واکنش‌ها حتی می‌تواند ترکیبی از این احساسات باشد؛ یعنی من هم ترسیده باشم، هم غمگین باشم و هم شرمگین از اینکه کاری از دستم بر نمی‌آید یا نمی‌توانم از خانواده‌ام محافظت کنم، یا اینکه در این شرایط جنگ نمی‌توانم درآمد داشته باشم و همزمان خشمگین هم باشم.

این میان وقتی غم خود را نشان می‌دهد، اگر به‌خاطر تجربه سوگ باشد؛ مثلاً کسی محله‌اش را از دست داده است، یا دانشگاهش را از دست داده و تا اطلاع ثانوی نمی‌تواند به آنجا برود، یا کسی که دوستی را از دست داده یا خانواده‌هایی که عزیزشان را از دست داده‌اند، همه در روند سوگ قرار می‌گیرند. بعضی منابع می‌گویند به‌طور طبیعی روند سوگ می‌تواند حتی تا دو سال به طول بینجامد. به‌طور کلی این روند بین ۶ ماه تا دو سال طول می‌کشد. اگر غم ناشی از فقدان است باید زود پردازش شود، بعد اجازه دهیم سطح فعالیت‌ها افت کند و این آدم‌ها کمی از کار بیفتند و کم‌کم به زندگی عادی برگردند. این بازگشت به زندگی نباید سریع و اجباری باشد.

این بازگشت به وضع «عادی» برای افرادی که اضطراب را تجربه می‌کنند چطور اتفاق می‌افتد؟

کسایی که اضطراب خیلی زیاد را تجربه کرده‌اند، به‌خاطر اینکه در سیستم عصبی خودکارشان مدام سیستم گوش‌به‌زنگ بودن فعال است، سیستم روانی داغ کرده و خسته شده است؛ بنابراین ممکن است الان بگویند خیلی بی‌حالیم، خیلی کرختیم، اصلاً نمی‌توانیم خودمان را از رختخواب جدا کنیم و به فعالیت‌های روتین برگردیم. این عادی است، چون سیستم پاراسمپاتیک در حال جبران بیش‌فعالی سیستم سمپاتیک است. مثل وقتی که وسیله‌ای برقی داغ می‌کند و شما خاموشش می‌کنید تا نسوزد و بشود دوباره از آن استفاده کرد. سیستم عصبی خودکار هم همین کار را می‌کند. دو بخش دارد؛ سمپاتیک مسئول ایجاد برانگیختگی و پاراسمپاتیک مسئول ایجاد آرمیدگی است. در شرایط بحران، سیستم سمپاتیک مدام گوش‌به‌زنگ و در حال برآورد خطر است؛ «این صدای چی بود؟»، «بهتر است پرده‌ها را بکشم»، «پنجره‌ها رو باز نگذاریم». وقتی که می‌تواند نفس راحتی بکشد، پاراسمپاتیک برای جلوگیری از سوختگی روانی، کمی سیستم را از کار می‌اندازد و به همین خاطر فرد خواب‌آلوده و کرخت می‌شود. این برای بازسازی روانی طبیعی است. ما برای بازگشت به حال عادی نمی‌توانیم زمان بدهیم؛ کسی که پیشینه افسردگی مزمن دارد با فرد دیگر خیلی فرق دارد. همه را نمی‌توان در یک ظرف سنجید.

از طرف دیگر، وقتی افراد می‌بینند آمادگی برگشت به حالت عادی را ندارند نباید زور بزنند که روتین قبلی‌شان را حفظ کنند، البته در عین حال نباید فعالیتشان صفر شود. باید فعالیت‌های حداقلی را حفظ کنند. مثلاً من باشگاه می‌رفته‌ام و الان تحمل محیط شلوغ را ندارم و مضطرب می‌شوم؛ پس نباید بروم باشگاه، اما باید فعالیت فیزیکی محدودی داشته باشم که انسداد بدنی برایم رخ ندهد که منجر به بروز یا تشدید علائم روان‌تنی نشود. یا مثلاً اگر قبلاً کتاب می‌خوانده‌ام و الان تمرکز ندارم، به کار‌های نیازمند تمرکز اصرار نداشته باشم، چون احساس ناکافی‌بودن و بی‌کفایتی خواهم کرد، ولی دست‌کم یک پاراگراف بخوانم. نباید بگذاریم موتور روانی بخوابد؛ با این روش رفته‌رفته موتور روانی گرم می‌گیرد و می‌تواند دور بگیرد. اگر قبل از گرم‌شدن، فشار وارد کنیم، بعد‌ها برایمان فشار روانی خواهد داشت؛ هرچند اگر به‌ظاهر حالمان خوب شده باشد.

کودکان چطور؟ آنها اگر در معرض صدای انفجار و پدافند نبودند، دست‌کم در معرض اخبار جنگ و اضطراب و هیجان بزرگسالان بوده‌اند. با آنها چطور باید رفتار کرد؟

طبیعتاً بخشی از سلامت روان کودکان به بزرگتر‌ها وابسته است؛ اینکه بزرگتر‌ها محیطی که برایشان می‌سازند از لحاظ سلامت روان بستر چقدر مناسبی باشد. نباید جلوی بچه‌ها تحلیل‌های جدی کرد و جزئیات اخبار را گفت، اما در چنین شرایطی نمی‌توان اخبار کلی را از آنها پنهان کرد. بچه‌ها باید تا حدودی بدانند که دوروبرشان چه می‌گذرد، اما گفتن جزئیات غیرضروری اشتباه محض است.

شما چه کار‌هایی را برای بهبود روان در این شرایط توصیه می‌کنید؟

در حال حاضر فعالیت‌هایی که پاراسمپاتیک را تقویت کند، خیلی به درد مردم می‌خورد. مثل تمرین آرام‌سازی تنفسی و عضلانی. فعال کردن هر پنج منبع حسی؛ رایحه‌هایی که آرام‌بخش است، طعم‌هایی که لذت‌بخش است، تصاویری که آدم را آرام می‌کند، موسیقی آرامش‌بخش و…. پوشیدن لباس‌های راحت، ماساژ، فعالیت فیزیکی سبک؛ اینها خیلی کمک‌کننده است. وقتی از طریق حواس، آرام‌سازی صورت بگیرد، سیستم عصبی خودکار بخش آرمیدگی را فعال می‌کند.

موضوع دیگری که مردم در این میان تجربه کردند، حضور خانواده‌های بزرگ، افراد آشنا و غریبه در یک خانه با اعتقادات گوناگون بود. یعنی آدم‌ها با وجود این فشار روانی جنگ، ناچار بودند در یک مکان امن کنار هم باشند و در بعضی موارد این گوناگونی باعث اختلاف شد و به اضطراب‌ها دامن زد.


بیشتر بخوانید:عامل خرابکاری در بندرانزلی بازداشت شد


این هم با آنچه رخ داده مرتبط است. وقتی که چنین بحرانی اتفاق می‌افتد، تحریک‌پذیری افراد بالاتر می‌رود و تکانش‌گری افراد و خشم واکنشی‌شان تندتر می‌شود. در واقع پوسته روانی‌شان نازک است. وقتی آدم‌ها مجبور شده‌اند در شرایط اورژانسی کارشان را تعطیل کنند، خانه‌شان و اتاقشان را ترک کنند و همه با وجود پوسته روانی نازکشان در یک محیط کوچک قرار بگیرند، آسیب‌پذیرترند. این است که خیلی زود اعتراض می‌کنند، هیجانات واکنشی‌شان بالاتر است و زود اشکشان در می‌آید. یک حرف و یک نگاه تحملشان را در هم می‌شکند و دیگر حتی تحمل ناسازگاری بچه‌ها را ندارند. به همین دلیل است که تکانشگری و خشمِ واکنشی بیشتری دارند. اگر سیستم پاراسمپاتیکی که گفتم به‌درستی فعال شود، این موضوع حل می‌شود، اما اگر خودمان را به آن خط پایه‌ای که داشتیم برنگردانیم، ممکن است این وضعیت آسیب‌زا ادامه یابد. کما اینکه خیلی وقت‌ها می‌گوییم که مثلاً «من اینجوری نبودم، بعد از آن اتفاق عصبی شدم، قبل‌تر آدم عصبی‌ای نبودم.» بنابراین اینها نباید رسوب کند.

چه خطری پیش روی جامعه‌ای است که اضطراب جمعی حل‌نشده داشته است؟

جامعه‌ای که بیش از همه نشانه‌های جنگ را تجربه کرده‌اند، اگر قبلاً آسیب‌پذیری‌های روانی مثل اضطراب، افسردگی و وسواس داشته‌اند، ممکن است با تشدید علائم مواجه شوند. به‌خصوص وسواس، چون حواسمان باید باشد که تروما ماشه‌چکان وسواس است. ممکن است وسواس نداشته باشند و حالا با این تجربه رفتار وسواسی نشان دهند و ممکن است وسواسی که داشته‌اند شدید شود؛ چه وسواس فکری، چه عملی. از طرف دیگر کسانی که آسیب‌پذیری روانی داشته‌اند ممکن است حالشان به‌شدت بد شود. دسته‌ای دیگر افرادی هستند که از قبل مشکل خاصی نداشته‌اند و حالا در گروهی قرار می‌گیرند که استرس حاد را تجربه می‌کنند؛ برای این افراد اکنون بهترین مرحله بازسازی است تا تعداد مبتلایان PTSD پایین بیاید.

شما از یک ماه طلایی گفتید که باید کاری برای کنترل و بهبود روان کاری انجام داد. ساده‌ترین اقدامی که در این مدت می‌توانیم انجام دهیم چیست؟

حداقل کاری که می‌توان کرد این است که جلساتی گروهی – که لزوماً خیلی تخصصی هم نیست – برگزار شود. آدم‌ها دور هم جمع شوند و روایت‌هایشان را از مواجهه با جنگ بگویند. سؤالاتی که در این مدت از مراجعانم پرسیده‌ام اینهاست: خبر اولیه را چطور متوجه شدی؟ اولین واکنشت به اتفاق چه بود؟ بدترین خبری که شنیدی طی این دو هفته چه بود؟ روایت کردن، خودش درمان است. وقتی فرد بحرانی که تجربه کرده را بازگویی می‌کند و آن را به کلام می‌آورد، یعنی موضوع فقط از ذهنش نمی‌گذرد. یکی از مراحل مهم در تنظیم هیجان همین است که فرد همان‌طور که دوباره روایت می‌کند، تجربه دیگران را می‌شوند و تجربه خودش را مرور می‌کند، در این میان سیستم هیجانی، در حال بازپردازش هیجانات است. اما در بازپردازش چه اتفاقی می‌افتد؟ آن داغی هیجانات شروع می‌کند به سرد شدن و از طرف دیگر، شبکه ترسی که در بحران بیش از اندازه بزرگ شده بود، رفته‌رفته به اندازه طبیعی خودش بازمی‌گردد. امیدوارم کتابخانه‌ها یا مراکز فرهنگی، جمع‌هایی را راه‌اندازی کنند تا بازگویی روایت‌ها شکل بگیرد. من فکر می‌کنم انجمن روانشناسی ایران هم کانال معتبری است که در این زمینه خدماتی ارائه می‌دهد.

روش دیگر این است که افراد تجربه‌شان را از این شرایط بنویسند. وقتی به سیستم تنظیم هیجان کمک می‌کنیم که کار کند، به واسطه حفظ کارکرد طبیعی این سیستم، خواهی‌نخواهی هیجان تبدیل می‌شود؛ بنابراین خشم تبدیل می‌شود، ترس تبدیل می‌شود. اما اگر این چرخه قفل شود و هیجاناتی که در بحران تجربه کردم رسوب کند، به اختلالات روانی تبدیل خواهد شد و علائم روان‌تنی پایدار می‌شود. ما می‌خواهیم جلوی رسوبش را بگیریم. همان جلسات بازگویی که اشاره کردم، آسان‌ترین کاری است که می‌توان کرد. این بخشی است که در کنترل ماست. مثل این است که آدمی با کفش گلی وارد خانه شما شود و حالا به جای اعتراض، ناچار شوید به تمیز کردن، تا آلودگی گسترش نیابد. حالا که متوجه تأثیر جنگ روی خودمان هستیم، باید آسیبش را به حداقل برسانیم.

منبع: روزنامه پیام ما
ارسال نظر