اقتصاد۲۴- استقلال، گمشده بزرگ در حوزه پژوهشگری؛ این خلاصه نگرانی پژوهشگرانی است که با نگاهی انتقادی به فضای پژوهشگری در ایران، معتقدند آنچه میتواند نتایج پژوهشها را بدل به کاری اثربخش کند، کنشگری است. آنها معتقدند اندیشکدهها و اندیشهورزان میتوانند مطالبهگری کنند و نیروی اجتماعی برای تغییر را رقم بزنند و اینها همان جاهایی هستند که میتوانند نتایج پژوهشهای پژوهشگران را به عرصه عمل و اثربخشی نزدیک کنند.
ازسویدیگر، برخی دیگر بر این باورند که پژوهشگر مستقلبودن مانند راه رفتن روی صفحهای داغ است و در نبود سازمان پژوهشی این اتفاق افتاده است. به گفته آنها اغلب پژوهشگران، کارمند پژوهشگر در دانشگاه و ادارات مختلفاند و به همه این دلایل است که پژوهشگری، دیگر اثربخش نیست و در سطح باقی مانده است.
پژوهشگران اجتماعی سالهاست که درباره نقش پررنگ دولتها در موسسات پژوهشی هشدار میدهند و این موضوع را از عواملی میدانند که سببشده این موسسات کارکرد مورد قبولی نداشته باشند. درحالحاضر ۵۸ موسسه پژوهشی زیرنظر وزارت علوم مشغول به کارند و این در حالی است که تلاش دولتها برای استفاده از دانشگاه بهعنوان نهاد سازنده شهروندانی همگن، مربوط به امروز و دیروز نیست. با وجود اینکه وجه رهاییبخش دانشگاه همواره علیه این وضعیت ایستاده، شاخص آزادی آکادمیک در ایران در پایینترین بخشهای ردهبندی این شاخص قرار گرفته است.
پیشتر، حسین سیماییصراف، وزیر علوم اعلام کرده بود حمایت مالی شایسته از پژوهشگران انجام نمیشود، زیرساختهای پژوهشی و آزمایشگاهی ضعیف است، ارتباطات بینالمللی تقریباً صفر شده و تبادل استاد و دانشجو بسیار محدود است: «طرحهای بینالمللی و مشترک، کم است و گاهی خارجیستیزی نیز وجود دارد. این در حالی است که علم مرز ندارد و سرشت جهانی دارد.» به گفته او، هر عضو هیئتعلمی در ایران حدود ۰/۹ مقاله تولید میکند درحالیکه قانون، برنامه سرانه یکونیم مقاله را مقرر کرده است. در دانشگاههای پیشرفته، این سرانه به سه و چهار مقاله هم میرسد.
موسسه رحمان بهمناسبت هفته پژوهش، سلسلهنشستهایی را برگزار کرده که در دو نشست اول به بررسی پژوهشگری در ایران بهمثابه شغل یا دغدغه و نقد مؤسسات پژوهشی پرداخته است. آذر تشکر، جامعهشناسی که اینروزها خودش را بهعنوان مربی زندگی معرفی میکند، در نشست اول خطاب به حاضران گفت: «من با تلاش طولانی برای پژوهشگری مستقل و آزاد همدلم.» او بر اینباور است که تخیل پژوهشگر باید همین باشد: «هرجا که استقلال فکری و آزادی طرحمسئله از او گرفته میشود، باید راهی برای آن پیدا کند و به خودش نزدیکتر شود.»
در این نشست، زندگی پژوهشگر موضوع پژوهش بود: «بازخوانی من باتوجه به سوالی که برای کل پنل مطرحشده، متکی بر تجربه شخصی من است. من در ساختار و مناسبات اجتماعی امروز و ارتباطی که ارزشهایم با ساختار دارد، صحبت میکنم.» تشکر در طول سهدهه فعالیت پژوهشی خود با بیش از ۵۰ سازمان کار کرده است: «این سازمانها از سطح بینالمللی تا محلی و محلهای و سازمانهای سیاستگذار مانند مجلس و دولت بودند. من با سازمانهای زیادی بهعنوان پژوهشگر درگیر بودم و موضوعات متعددی مانند سیل، نظام آبیاری و بهرهبرداری زمین، مسئولیت اجتماعی، جابهجایی سکونتی، گردشگری، تعاونی، جامعه شهری و...»
او همواره خواسته آنچه مشاهده کرده و دریافته را باید بهشکل عمومی با جامعه در میان بگذارد و بههمیندلیل با رسانهها و پلتفرمهای مختلف کار میکرده تا نتایج پژوهشهایش را در قالب تحلیل عمومی کند: «پژوهشگری فرآیند کشف، طرح و حلمسئله است. حقیقت به پژوهشگر میگوید، تا جاییکه میتواند روایت را متکثر و متنوعتر کند. بههمیندلیل من نمیتوانستم تنها به پژوهشهای اسنادی متکی باشم. ما در خارج از ایران پژوهشهای اسنادی زیادی داریم؛ چون دسترسی به جامعه ایران ندارند. پژوهشهای تکروایتی زیادی هم وجود دارد، اما این اصول من بود که پژوهش دموکراتیک را دنبال کنم و تمام صداها در آن دیده شود.»
تشکر بر اینباور است که پژوهشگری میتواند بهعنوان یک شغل برای افراد در نظر گرفته شود: «پژوهشگری این قابلیت را دارد که درآمد ایجاد کند و پولساز باشد. از راههای مشروع و نامشروع میتوان خود را محدود به درآمد داشتن کرد. هم میتوان پژوهشگری کمکارتر بود و همان حداقل حقوق را داشت، هم میتوان پژوهشگری بود که خودش را مجبور به زیست مرزی پژوهشگر کارمند میداند و در دستگاهی میرود و رسته شغلی او پژوهشگر میشود. همه این افراد درحقیقت گذرانزندگی میکنند و این نقطهای است که بههیچوجه نباید فراموش شود؛ چون شما یک نقش را ایفا میکنید.»
بیشتر بخوانید:بهرام مشیری کیست؟ / خاموشی صدای پژوهشگر نامآشنای تاریخ ایران
او در ادامه با انتقاد از آنانی که از جامعهشناس بهعنوان دانشمند یاد میکنند، گفت: «یک نظام اجتماعی میراثی میتواند به یک فرد کمک کند که با خیال راحت کتاب بنویسد. در اروپا بسیاری از جامعهشناسان و نظریهپردازان بزرگ، کسانی بودند که از نظر طبقاتی زیست تامینی داشتند و نمیتوان آن را گرتهبرداری کرد. ما زیست جهانسومی داریم و اغلب از طبقه متوسط هستیم که میخواهیم حقیقتی را صورت بدهیم.»
او معتقد است، افراد علاوه بر گذران زندگی با شغلی که انتخاب میکنند هویتیابی هم میکنند: «اما از جایی بهبعد، بحث اثرگذاری مهم میشود. اثرگذاری در پژوهشگری وجود دارد، اما مهم نمیشود.» اثرگذاری برای تشکر بهعنوان یک جامعهشناس بهطورجدی مطرح بود، اما سالها به آن نمیپرداخته: «بعدتر به این فکر کردم که شاید باید نقش کارفرما ایفا کنم که بتوانم پژوهشگرانی را گردهمآورم و اثرگذاری داشته باشیم، اما پس از تجربه موسسه «رخداد اندیشه» متوجه شدم که مسئله عمیقتر است و حتی اگر موسسه داشته باشیم هم نمیتوان گام جدی در عرصه پژوهش برداشت و تا زمانیکه برخی کارها انجام نشود، نمیتوان به پرسشی پاسخ داد.»
او زیست حرفهایاش را مانند صفحه داغی دانست که مدام روی آن پا عوض کرده است: «این صفحه به این علت داغشده و مرا مجبور کرده به فضاها، افراد، سازمانها و موضوعات تنوع بدهم که با مسئله فقدان سازمان پژوهش در ایران مواجهایم. سازمانی که دغدغه پژوهش داشته باشد و آن را مبنای مسئله اجتماعی قرار دهد، در کشور نداریم.
این موضوع، در سطح نهادی و دولتی، همچنین در سطح خصوصی وجود ندارد.» به گفته او در سطح دولتی، از دوران ریاستجمهوری محمود احمدینژاد واحدهای کارشناسی در دستگاهها و وزارتخانهها با تعطیلی مواجه شدند: «من در دوران احمدینژاد در مرکز پژوهشهای مجلس ماندم، چون فکر میکردم هر طرح و لایحهای برای تصمیمگیری قانونی نیازمند نظر کارشناسی است و نمیشود بدون کارشناسی قانونی تصویب شود. اما با پاکسازی کارشناسان آنجا روبهرو شدیم و متوجه شدم، حق نداریم در مقابل طرحهای دولت و لوایح بودجه حرف بزنیم.»
او در همانسالها بود که احساس کرد این کشور دیگر او را نمیخواهد: «این جمله در مغز من مدام تکرار میشد. همانزمان من به خارج از کشور رفتم و به آموزش و پژوهش در سطوح دیگری پرداختم. پژوهشهایم در هند سبب شد که فهم بهتری از دستفروشی پیدا کنم.» زمانیکه یک پژوهشگر ـ چه شغل او باشد و چه دغدغهاش ـ به این نقطه میرسد که کشورش او را نمیخواهد و نیازی به خدمات او ندارد، لحظه هستیشناسانه بسیار بدی را تجربه میکند: «مسئله بعدی پس از فقدان سازمان پژوهش و تقاضا برای پژوهش، مسئله گسست بین پژوهش و جامعه است. جامعهشناسانی در پلتفرمهای مختلف و عرصههای عمومی از مطالعاتشان، تئوریها و تحلیلهایشان حرف میزنند.
اما در جامعه ما این فرهنگ وجود ندارد که مسئلهای بررسی شود و ماحصل بررسیها بهشکل تحلیلی با اتکا به آنها بیان شود.» به گفته او تصویر جامعهشناس در ذهن مردم یک آدم عصبانی، خشمگین، بدون تحمل، مستأصل و کلافه از ساختارهاست که به مردم توضیح میدهد، مراقب باشند سرشان کلاه نرود: «برخی با آرامش بهتری توضیح میدهند که کجاها سر ما کلاه میرود و درحقیقت آنها تحلیل و فهم خودشان را میگویند و مبنای درک آنها شخصی با مشاهده محدود است. افراد جامعهشناسیخوانده، کمتر سفر میکنند، بسیار مرکزگرا هستند و همان را بازتاب میدهند.
برخی از آنها تئوریهای منتشرشده در خارج کشور را میخوانند، ترجمه میکنند و آنها را به زبان و مسئله ما بسط میدهند. همه این موارد نشان میدهد که ارتباط پژوهش و جامعه، قطع شده و در چنین فضایی انتخابهای فردی بهشدت محدود میشود و مدل پژوهشگر مستقل آزاد دیگر امکانپذیر نیست.»
تشکر بر این باور است که اغلب پژوهشگران، کارمند پژوهشگر در دانشگاه و ادارات مختلفاند: «در این فضا افراد از رفتن به عمق و اثرگذاری دور میشوند. چون فهم موضوعات حالت تراکمی ندارد و مجبورند دنبال موضوعاتی که برایشان باز میشود، بدوند. ساختارها کمککننده نیستند، کمکهزینهها و بورسیههایی که در دیگر کشورها وجود دارد، برای ما بسیار محدود است. ما از لحاظ روش و نگاه، محدودیت داریم و مجبور به حرکت در سطحایم. ما دربرگیرندگی بسیار کمی داریم و میتوانیم تنها یک بخش از واقعیت اجتماعی را ببینیم.»
در همین فضا بود که تشکر، زیست حرفهایاش را به چالش کشید و خودش را در برابر پرسشگری قرار داد: «زیمل میگوید بشر دائماً در حال تعریف فرم است. همه زندگی شخصی و اجتماعی در فرمهای تکرارشونده شکل و ساخت میگیرد. این فرمها تا جایی دوام دارند که مورد پرسش قرار نگیرند. بهطور عمومی بشر بهسمت آزادی و رهایی بیشتر حرکت میکند و فرمهای شکلگرفته تا زمانی که کار میکنند و پاره نشدند برقرار میمانند. این موضوع، هم درباره افراد، هم جامعه صادق است. زمانی که صدای پارهشدن فرمها را میشنویم، باید متوجه باشیم که زمان جایگزینی فرا رسیده است.»
پرسش از اثرگذاری برای او صدای پارهشدن فرمهای پیشین بود: «رضایت درونی من تمام شده بود و دنبال چیزی میگشتم که راه را نشانم دهد. زمانی که این موارد را خواندم و از مربیان مختلف برای خواندن نقشه ذهنی خودم استفاده کردم، متوجه شدم مختصات این نقشه چیست. من متوجه شدم برای اثرگذاری بیشتر بهسمت فرمهای جدید بروم و آنها راه نجات من و جامعه هستند. من هرگز باور نداشتم که از جامعه جدا هستم. پرسش جامعه، پرسش من است و کسانی وارد این حرفه میشوند که این ویژگی را داشته باشند.»
او درحالحاضر همان پژوهشگر است، اما با فرم جدید: «من خودم را به سطح عالیترین مربیان حرفهای رساندم. مربیگری، فرمی به من میدهد که اثرگذاری را در زمانی کوتاه مشاهده کنم. من در سطح فردی، گروهی و تیمی کار میکنم و تغییر را بهچشم میبینم. من میبینم که افراد به من اعتماد میکنند، مرا بهعنوان مربی خودشان انتخاب میکنند و این جمله که کشور مرا نمیخواهد دیگر در ذهنم تکرار نمیشود. عدهای هستند که همراهی مرا میخواهند و فکر میکنند روی زندگی، تیم و گروه آنها موثرم.»
فرم برای تشکر، چنان تغییر کرده که نگاهاش دیگر شبیه پژوهشگری که هر مسئلهای را ابژه و مطالعه میکند، نیست: «فرم جدید به من کمک کرده که کنار مسئلهام بنشینم، رابطه سلسهمراتبی فکری، آنچیزی که نظام روشنفکری ما به آن عادت دارد، با آن برقرار نکنم. من کنار سوژه و مسئله مینشینم، اعتمادش را جلب میکنم، روایت او را میشنوم و از قضاوتهایم دست برمیدارم. من از مسئله میخواهم واقعیت را برایم بگوید درحالیکه پیشتر فکر میکردم این منم که باید واقعیت را کشف کنم و نور بتابانم.»
مبانی مواجهه با واقعیت برای او تغییر کرده است: «من دیگر دچار مشتبستگی، خساست و قدرناشناسی دولتی نیستم. نان مرا مردمی میدهند که به من اعتماد دارند. من پژوهشگر ذهنهای افرادم و خودم هم با هرکدام از مراجعانم تغییر میکنم. نسبت من با واقعیت بدهوبستان است. جهان مراجعانم مرا تغییر میدهد.»
در این نشست پیام افشاردوست، جامعهشناس، شخص دغدغهمند را چنین تعریف کرد: «دغدغهمند یعنی کسی که تلاش میکند وضعیت را بهسمت وضعیت بهتری تغییر دهد.» او بر اینباور است که پرسش «آیا پژوهشگری شغل است یا دغدغه؟» از این جهت معنادار است که بفهمیم، آمدیم پژوهش کنیم که چیزی را تغییر دهیم، نه اینکه صرفاً نگران چیزی باشیم: «پرسش ما این است که آیا میتوان درحالیکه پیشه خودمان را پاسخ به برخی پرسشها از طریق روش علمی قرار دادیم، همزمان و از این طریق جهان را تغییر دهیم. جواب من این است که بله، اما میخواهم درباره پیچیدگیهای این موضوع حرف بزنم.»
به گفته او افرادی که در نهادهای سیاسی با مدیران و افراد عالیرتبه نشست و برخواست داشتند و درعینحال در دانشگاه هم هستند، کنشگر مرزیاند: «احساس نارضایتی و شکاف بین واقعیت، این مسئله را ضروری میکند که بدانیم تا چهحد بهعنوان پژوهشگر، از طریق پاسخی که به برخی پرسشها میدهیم، جهان را تغییر میدهیم.»
بیشتر بخوانید:مجری دستگاه دولتی نباید در قامت پژوهشگر ظاهر شود/ دزدی علمی در کشور زیاد است
او معتقد است اگر کسی دغدغهمندانه بهدنبال تغییر جهان است، فضای پژوهشگری و پذیرفتن پژوهشگری بهعنوان حرفه، ظرفیتهای لازم را به او نمیدهد: «او باید کنشگر باشد که بتواند آنچه دوست دارد را پیش ببرد که انواع مختلفی دارد. پرسش اصلی این است که آیا از طریق پاسخدادن به برخی پرسشها میتوان فعالیتی انجام داد؟ جواب من این است که همانقدر که کارگر کارخانه لولهسازی میتواند صنعت انتقال آب را از طریق کنش روزانه ساخت لوله تغییر دهد، پژوهشگر هم میتواند از طریق پژوهشهایی که تولید میکند جهان را تغییر دهد.»
افشاردوست آمارهای مرتبط با تحصیلکردگان علوم اجتماعی را هم ارائه داد: «حدود ۳۰ میلیوننفر از جمعیت جامعه، تحصیلات دانشگاهی دارند و از میان آنها حدود هفتمیلیون نفر شاغلاند. از میان این هفتمیلیون، ۴۳۰ هزار نفر تحصیلات علوم اجتماعی دارند. جامعه علوم اجتماعی در این سالها توانسته به ۴۳۰ هزار نفر، روشهای علمی را یاد بدهد که از طریق آن پاسخی برای پرسشها پیدا کند، سپس آنها را روانه بازار کار کرده است. البته همه ۴۳۰ هزار نفر پژوهشگر نیستند و در شغل مربوط به علوم اجتماعی مشغول بهکار نیستند.»
مشخص نیست چه بخشی از آنها در حوزه علوم اجتماعی مشغول بهکارند، اما افشاردوست با شیوهای علمی، تقریبی از آنها ارائه میدهد: «از بین ۴۳۰ هزارنفر، ۱۲۰ هزارنفر به کار پژوهش در حوزه علوم اجتماعی مشغولند و این تقریب قابلدفاع است. آنها با داشتن تحصیلات عالی علوم اجتماعی، شغلی مرتبط با حوزه علوم اجتماعی دارند. از بین آنها ۳۰ تا ۴۰ هزارنفر تحصیلات تکمیلی دارند و ما زمانی که از پژوهشگر صحبت میکنیم از همه ۱۲۰ هزارنفر و ۳۰ تا ۴۰ هزارنفر دارای تحصیلات تکمیلی میگوییم.»
بیشتر این جمعیت در استان تهران ساکنند و بیشتر هفتمیلیون شاغل دارای تحصیلات عالی در دولت مشغول بهکارند: «دولت نزدیک دوونیم میلیون کارمند دارد و به حدود ۶ میلیون نفر هم حقوق میدهد. جمعیت علوم اجتماعی خوانده و پژوهشگر بیشتر در تهران ساکنند و پس از آن، در اصفهان و خراسان رضوی و بیشتر هم در دولت مشغول بهکارند. براساس شواهد، درآمد ماهیانه پژوهشگران، در بازه بین ۲۰ تا ۳۰ میلیون تومان است، همچنین براساس تجربه چندساله من، اگر پژوهشگران مستقل باشند، حدود ماهی ۲۰ تا ۳۰ میلیون تومان درآمد خواهند داشت.»
خط فقر در تهران برای یک خانواده سهنفره ۲۷ میلیون تومان است: «با همین عدد میتوان گفت، بیشتر کسانی که پژوهشگر اجتماعی هستند زیرخط فقر زندگی میکنند. اگر این آمار را بپذیریم، زیست پژوهشگرانه به شما این امکان را نمیدهد که چنان پاسخهای سترگی به پرسشها بدهید که جهان تغییر کند.» او بر اینباور است که علم نمیتواند کنشی را محقق کند و ضرورت ببخشد و هیچگاه ایدهها جهان را تغییر نمیدهند: «ممکن است پژوهشگر از نتایج پژوهش برای تغییر استفاده کند، اما دیگر در مقام پژوهشگر نیست. میتواند مطالبهگری کند و نیروی اجتماعی بهوجود آورد و این موارد از طریق پاسخی که داده، محقق نمیشود.
این کار را میتوان از طریق اندیشکدهها انجام داد و افراد میتوانند اندیشهورز باشند، کنشگری را پیش ببرند و مسئولیت آن هم با خودشان است. پژوهشگری جایی است که از طریق روش علمی به برخی پرسشها پاسخ میدهید و اگر به دنبال کارهای دیگری هستید، باید آن را در جای دیگری جستوجو کنید؛ نه در فضای پژوهشگری و از طریق پاسخی که میدهید.»
به گفته او کسی که از طریق ایده و پاسخی که به پرسشها میدهد جهان را تغییر میدهد، پژوهشگر نیست؛ دانشمند آن حوزه است: «دانشمندشدن در برخی حوزهها نیازمند سالها پژوهش و علاقمندی است و باید شورمندانه تلاش کرد و پس از آن، یکشب پاسخی را پیدا میکنید که میتواند جهان را تغییر دهد.
گاهی هم ممکن است این پاسخ هرگز بهدست نیاید. شما، چون پژوهشگر هستید، میتوانید سالها پژوهش کنید و ایده بکری سراغ شما نیاید. اگر کسی در این فضا وارد میشود که تغییر بزرگی ایجاد کند و از فضای پژوهشگری لذت نمیبرد، باید آن را رها کند و دنبال کار دیگری برود.» افشاردوست معتقد است راههای کوتاهتر، مفیدتر و موثرتری از پاسخدادن به برخی پرسشها بهعنوان یک پژوهشگر برای تغییر جهان وجود دارد.
در ادامه این نشست افشین خاکی، مدیر پروژه توسعه کسبوکارهای بومی محلی دیجیکالا هم از تجربه زیست حرفهایاش بهعنوان پژوهشگر در نزدیک به یکدهه گفت: «حوزههای شهری بیشترین فعالیت من در ۱۰ سالی بود که بهعنوان پژوهشگر فعالیت میکردم. در برخی موارد کارهایی که انجام میشدند اختلاف فاحشی با نتایج پژوهشی من داشتند و تصمیمگیریها کاملاً متضاد بود. در جلسات حاکمیتی و دولتی از جایی بهبعد ما را حذف میکردند و وارد فضای بوروکراتیکی میشدیم و فاکتورهای دیگری تاثیرگذار بود.»
او میخواست نتایج پژوهشهایش در تصمیمگیریها اثرگذار باشد درحالیکه ۹۰ درصد آنها بینتیجه میماندند: «درآمد، محرک اصلی نیست و پاسخدادن، محرک اصلی ماست و بههمینعلت سرخوردگی ایجاد میشود. طرحهای توسعهای و مطالعاتی گاهی تبدیل به مکانیزمی برای تقسیم پول نفت بین ذینفعان میشود. طرحهای مطالعاتی پوششی میشود که به وسیله آن، پول بین تحصیلکردهها توزیع شود و هرچه ذینفعان قویتر باشند، سهم بیشتری میگیرند و من این را در حوزه آب دیدم که بهعنوان مافیای آب هم شناخته میشود.»
او درنهایت وارد دیجیکالا شده و بهعنوان مدیر پروژه توسعه کسبوکارهای بومی محلی از روزنهای که فضاهای نوآور ایجاد کردند، استفاده کرده تا طرحهایی را به مرحله اجرا برساند: «این همان راهی است که میتواند به تاثیرگذاری منجر شود. من بهعنوان یک پژوهشگر علوم اجتماعی نمیتوانم ادعا کنم که ساختاربندی ذهنی تئوریکال حرفزدن را از دست دادم و کسی هستم که از مطالعات اجتماعی برداشت نهایی را میکنم و آنها را در میدان عمل میبرم و تغییراتی انجام میدهم و میبینم نتیجهبخش خواهد بود یا خیر و اگر نباشد، بار دیگر به پژوهشهای انجامشده برمیگردم و تلاش میکنم راههای جدیدی پیدا کنم.»
او در این مسیر احساس بیگانگی را ازدستداده و دیوارهای بوروکراتیک دیگر برایش بلند نیست: «من تلاش میکنم افراد حوزه علوم اجتماعی را وارد کسبوکارها کنم، چون در این مسیر حدی از عاملیت وجود دارد که میتواند راهگشا باشد و تغییر ایجاد کند.»
در نشست دوم سالار کاشانی، عضو هیئتعلمی موسسه مطالعات اجتماعی و فرهنگی، محور سخنرانی خود را نقد موسسات پژوهشی وابسته به دولت قرار داد و آماری درباره تعداد این موسسات اعلام کرد. به گفته او و به استناد سامانه «آی. اس. سی»، ۵۸ موسسه پژوهشی زیرنظر وزارت علوم مشغول بهکارند: «تعداد زیادی موسسه پژوهشی دولتی هم داریم که زیرمجموعه وزارت علوم نیستند و وابسته به دستگاههای اجرایی و تابع قواعد خودشان هستند. در موقعیتی درباره پژوهش دولتی صحبت میکنیم که تعداد موسسات پژوهشی تحت نظارت و مدیریت دولت زیاد است و بیش از نیمی از ۵۸ موسسه در حوزه علوم انسانی و اجتماعی کار میکنند.»
او معتقد است، نهاد دانشگاه در ایران برآمده از خواست و اراده دولت است: «ما سال ۱۳۱۳ را بهعنوان نقطه شروع آموزش عالی رسمی در ایران میشناسیم که سال تاسیس دانشگاه تهران است و درواقع نقطه آغاز جزئی از پروژه دولت-ملتسازی در ایران است.
دولت پهلوی اول دانشگاه را تشکیل میدهد، چون انتظارات مشخصی از یک نهاد جدید دارد و این انتظارات ربط مستقیم به چیزی که در آن دوره قرار بود در ایران ساخته شود، دارند. استاد دانشگاه، نه برای پیگیری ایده حقیقتگویی یا چیزی شبیه این، بلکه بهعنوان بخشی از دستگاه بوروکراسی دولتی در ایران ایجاد شده است. در بسیاری جاهای دیگر دنیا هم مبنای شکلگیری دانشگاه همین بوده است.
اما دولت پهلوی اول، پهلوی دوم و جمهوری اسلامی در این نکته با هم مشترکند. آنها یک انتظار عمومی دارند و آن هم تربیت شهروندان همگنی است که بتوانند سوژههای مطیع دولت ملی جدید باشند و این (مسیر) در ادامه آموزش عمومی است که در دولتهای مدرن بخش اساسی دولت-ملتاند. بدون این فرآیند آموزشی، دشوار است که دولت ملت به صورت بهینه شکل بگیرد.»
به گفته کاشانی یکی از مواردی که دولت از نهاد دانشگاه در دهههای اخیر انتظار داشته، این است که به این یکپارچگی و وفاداری به یک واحد سیاسی ـ اجتماعی بهنام دولت ملی کمک کند. علاوه بر این، دولت یک کارکرد اختصاصیتر هم از دانشگاه انتظار داشته و آن تربیت نیروی متخصص مورد نیاز برای دستگاه بوروکراسی و در ادامه صنایعی است که در کشور شکل میگیرد؛ از نگاه این پژوهشگر، دولت از دانشگاه میخواهد نهتنها با فضای کلی نظم موجود سیاسی و اجتماعی همنوا باشد، بلکه بخشی از سازوکاری باشد که این همنوایی در آن بازتولید میشود، اما واقعیت این است که دانشگاه هم مثل بقیه پدیدهها و نهادهای مدرن دو وجه دارد؛ وجه انضباطبخش و وجه رهاییبخش.
به گفته کاشانی در هیچکدام از دورههای تاریخی در دولتهای مختلف، وجه رهاییبخش دانشگاه دقیقاً به آنچه دولتها میخواستند، تبدیل نشده است: «دانشگاه همیشه وجه رهاییبخش داشته است؛ بُعدی از آن که دولتها نمیخواهند. در بیشتر جنبشهای اجتماعی که بعد از تأسیس دانشگاه در ایران شکل گرفتند، دانشگاه نقشی در شکلگیری آنها داشته یا کنشگران دانشگاهی آنها را شکل دادند یا در خود دانشگاه شکل گرفتند. رابطه دوگانه انضباط و رهایی با نوسانهای مختلف ادامه داشته، اما هیچوقت دانشگاه تبدیل به آن نهاد مطیع همنوا نشده است. پس از انقلاب در رابطه بین دانشگاه و دولت، یک عنصر چالش برانگیز دیگر بهنام ایدئولوژی اضافه میشود.»
بیشتر بخوانید:ماهیها در حال کوچ کردن هستند!
کاشانی اضافه میکند که نظام سیاسی جدید پس از انقلاب، بهویژه در علوم انسانی، دچار این مسئله است که پیشفرضهای علمی حاکم بر دانشگاه با پیشفرضهای حاکم بر ایدئولوژی رسمی دولت سازگار نیست و این موضوع زمینه فاصلهگذاری تاریخی در رابطه بین دولت و دانشگاه میشود: «نظام سیاسی معتقد به حقیقتی است که دانشگاه لزوماً به آن باور ندارد و دانشگاه براساس مفروضاتی کار میکند که نظام سیاسی لزوماً آنها را نمیپذیرد. این چالش در تمام این سالها وجود داشته و عامل اقدامات انضباطبخش جدید دولت در قبال دانشگاه مانند محدود و کنترلکردن شده است.
دانشگاه چه در دولت پهلوی، چه در دولت جمهوری اسلامی، آن کارکردهایی که دولتها از آن انتظار داشتند را بهطور کامل برآورده نمیکند و پس از انقلاب به همه این دلایل از مرحلهای بهبعد، میبینیم که بخشهای مختلف دولت به این نتیجه میرسند که در حاشیه بوروکراسیها، موسسات پژوهشی درست کنند. یکی از دلایل اینکه چنین اتفاقی میافتد و ما امروز تعداد زیادی موسسه پژوهشی وابسته به دولت در ایران داریم این است که دولت نیاز به تحت کنترل درآوردن فرآیند پژوهش دارد. چیزیکه در دانشگاه بهطور کامل نمیتواند بهدست بیاورد.
زمانیکه پژوهش تبدیل به جزئی از بوروکراسی دولتی میشود، یعنی جایی که دولت خودش بودجه را تعیین میکند و خودش بر مراحل انجام پژوهش نظارت دارد و درواقع بهرهبردار نهایی پژوهش است، کنترل سادهتر اتفاق میافتد. درنهایت کنترل افزایش پیدا میکند، اما پژوهشهایی که بهاینترتیب انجام میشوند عموماً بیحاصل هستند. ما با فرآیندی روبهرو شدهایم که دولت خودش سفارشدهنده است، بر روند پژوهش نظارت میکند، هزینه آن را پرداخت و از آن بهرهبرداری میکند. قاعده پژوهش همانند قاعده دانشگاه، استقلال است.
محقق باید مستقل باشد تا بتواند پژوهشی انجام بدهد که بهکار بیاید. شاخص آزادی آکادمیک در ایران همانطور که پیشبینی میشود در پایینترین بخشهای ردهبندی این شاخص قرار گرفته است.» کاشانی در توضیح بیشتر گفت: «در ایران موسسات پژوهشی و پژوهشگاههایی داریم که نمیدانند قرار است چه باشند.
آنها همزمان هم ادعای حقیقت محوری، مأموریتهای ملی و ارتباط با بازار و صنعت را دارند. این موارد همه جدا از یکدیگرند و نمیتوان با یک مکانیزم آنها را اداره کرد. الگوی بهینه اداره موسسات پژوهشی دولتی، تفکیک مأموریتهای متفاوت و مدیریتکردن آنها و قرار دادن ابزارهای مناسب برای هر ماموریت در اختیار موسسات پژوهشی است. در شرایط فعلی ماموریتها، انواع کارکردهای پژوهش و تناسب آنها با ساختارهای حکمرانی و مدلهای اداره موسسات پژوهشی چیزی است که میتواند وضعیت مدیریت پژوهش در ایران و مناسبات دولت و موسسات پژوهشی را کمی بهبود بخشند.»
در بخش دیگری از این نشست، فریدون رحیمزاده، عضو پژوهشگاه علوم انسانی آمارهایی از تعداد موسسات پژوهشی در کشور اعلام کرد که طبق آن حدود ۷۱۰ موسسه پژوهشی وجود دارد که از میان آنها ۲۲۳ پژوهشکده دروندانشگاهی است. ۲۶ پژوهشکده خصوصی ۱۵ پژوهشکده عمومی و نهاد عمومی غیردولتی مانند شهرداری هم ۱۹ مورد است و حدود ۳۶ درصد زمینه فعالیت کل موسسات به علوم انسانی تعلق دارد.
ازسویدیگر، دانشگاه تهران ۵۹ موسسه پژوهشی، شهید بهشتی ۲۳، سیستانوبلوچستان پنج، تربیتمدرس ۲۰، اراک ۱۰ و رازی ۲۱ موسسه پژوهشی در قالب پژوهشکدهها، موسسات پژوهشی، مراکز پژوهشی و واحدهای آموزشی دارند. ۴۱۰ موسسه به بخش دروندانشگاهی وابستگی تشکیلاتی دارند و ۱۸۴ موسسه به بخش خصوصی. از مجموع ۷۱۲ موسسه، ۳۶۹ موسسه در تهران قرار دارند که بهمعنی ۵۱ درصد آنهاست.
رحیمزاده از یکسانانگاری آموزش با تحصیلات تکمیلی در اهداف یک موسسه انتقاد کرد و گفت: «ما ساختارها و قوانین مشوق هم داریم. بهعنوان مثال، مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی میگوید که پژوهشگاهها میتوانند نسبت به ارائه دوره کارشناسیارشد و دکتری اقدام کنند. موسسات بهلحاظ ساختار عملیاتی برای دستگاههای خصوصی و دولتی، حکم حیات خلوت بهشکلهای مختلف را دارد؛ بهاینمعنا که اقداماتی غیرقابل انجام در نقاط دیگر را در آن پژوهشکدهها انجام میدهند.
پشت این داستان اقتصاد سیاسی وجود دارد. ازسویدیگر، غلبه نگاه توسعه کمی است که آسیب میزند. میخواهیم موسسه را به پژوهشکده تبدیل کنیم و بدون اینکه اقتضای پوستاندازی داشته باشیم، از بیرون آن را مجبور به توسعه میکنیم. نفوذ صرفاً بهمعنای دخالت در نتیجه پژوهش یا دستور به اینکه نتیجه پژوهش را مطابق میل آنها تنظیم کنیم، نیست. نظریه قدرت میگوید، قدرت در قالب ساختاریابیها، شکلدادنها و چینشها دخالت میکند. بههمیندلیل هم ساختارهای آموزشی در پژوهشکدهها و موسسات پژوهشی و در دانشگاهها در سایر کشورها نسبت به اینجا غلبه میکند.»