اقتصاد24 - وی گفت: سال تحصیلی سوم راهنمایی را پشت سر گذاشته بودم که روزی مادرم روسری قهوهای رنگی را از بقچه لباس هایش بیرون کشید و خطاب به من گفت: «این روسری را سرت کن که امشب خواستگار می آید!»
هنوز هاج و واج مانده بودم که مادرم دستم را کشید و فریاد زد: «مثل مترسک به من نگاه نکن! زود خانه را جمع کن و ظرف ها را بشوی!»
خودم هم نفهمیدم چه اتفاقی افتاد. آن شب گرم تابستان قرار و مدارها گذاشته شد و من در حالی پای سفره عقد نشستم که می دانستم پدرم به خاطر شرایط سخت معیشتی دوست دارد زودتر ازدواج کنم تا حداقل مخارج یک نفر از سفره اش کم شود. من هم که وضعیت مالی پدرم را می دیدم سکوت کردم و بدین ترتیب دوران نامزدی من و «کریم» در 15 سالگی آغاز شد. اما پنج روز بیشتر از برگزاری مراسم ساده عقدکنان نگذشته بود که نامزدم بی دلیل و بدون هیچ بهانه ای عصبانی شد و مرا در خیابان کتک زد.
آن روز با چشمانی اشکبار و بغضی در گلو به خانه رفتم اما به توصیه مادرم آبروداری کردم تا کسی متوجه این ماجرا نشود ولی این سرآغاز رفتارهای خشنی بود که در طول 13 سال زندگی مشترک بارها تکرار شد.
دو سال بعد زندگی مشترک من و کریم زیر یک سقف ادامه یافت اما زمانی فهمیدم که این رفتارهای وحشتناک نتیجه توهم ناشی از مواد مخدر است که دیگر خیلی دیر شده بود. با وجود این باز هم به خواست خانواده ام سکوت کردم تا مرا طلاق ندهد و آبروی خانوادگی مان نرود. با همین شرایط سخت روزگار می گذراندم درحالی که صاحب دختر و پسری زیبا شده بودم. تلاش می کردم تا فرزندانم درست تربیت شوند و به خوشبختی برسند اما اعتیاد کریم به مواد مخدر صنعتی روزگار ما را تلخ کرده بود. حالا تنها من نبودم که زیر مشت و لگدهایش دوام میآوردم بلکه او کودکانم را نیز به شدت کتک می زد و من فقط در برابر این رفتارهای وحشتناک گریه می کردم و اشک می ریختم چرا که او در حالت توهم دست به این کارهای زشت می زد.
روزگارم به همین ترتیب میگذشت تا این که حدود یک ماه قبل دختر و پسر کوچکم در حال بازی با یکدیگر بودند و برنامه کودک تلویزیون را تماشا میکردند در این هنگام همسرم که از سروصدای کودکانه فرزندانم عصبانی شده بود ناگهان به طرز وحشیانه ای به سوی آن ها حمله ور شد و دو کودک خردسال را زیر مشت و لگد گرفت. من هم که با شنیدن فریادهای کودکانم طاقت نیاوردم به قصد دفاع از آن ها مقابل همسرم قرار گرفتم ولی او با کمربند سیاهش به سوی من چرخید و چنان کتکم زد که همه پیکرم کبود شد و چند دندانم نیز شکست.
وقتی به سوی فرزندانم رفتم متوجه شدم که کمر پسر چهار ساله ام آسیب دیده و توان حرکت ندارد. از طرف دیگر بینی دختر 10 ساله ام نیز شکسته بود! دیگر نمی توانستم این زندگی وحشتناک را تحمل کنم. تا به حال به خاطر فرزندانم و آینده آن ها سکوت می کردم تا آن ها را به سرو سامان برسانم اما دیگر این وضعیت قابل تحمل نیست چرا که کریم مدام سیگار می کشد، مشروب مینوشد یا در حالت توهم ناشی از مواد مخدر من و فرزندانم را کتک می زند. دیگر خسته شدهام و زندگی در کنار چنین مردی را برنمیتابم که حتی به همسر و فرزندانش رحم نمی کند .
منبع: خراسان