تاریخ انتشار: ۱۲:۴۷ - ۰۴ آذر ۱۳۹۸

بانک را با پوشک بچه آتش زدند!

«یکی از اجناسی که از فروشگاه غارت شد، بسته‌های پوشک بچه بود!آشوبگران پوشک‌ها را آغشته به بنزین می‌کردند، آتش می‌زدند و داخل بانک می‌انداختند. چون پوشک، بنزین را کاملاً جذب می‌کرد، حجم آتشی که ایجاد می‌کرد، خیلی زیاد بود. اینطور بود که بانک‌ها با این سرعت و شدت آتش گرفت»

اقتصاد24- خوب که نگاه کنید،‌ شاید بیش از همه از افزایش قیمت بنزین متضرر شده‌باشند. اغلبشان برای تحصیل و کار،‌ هر روز باید وقت و هزینه زیادی صرف تردد تا تهران کنند و حالا با اجرای طرح سهمیه‌بندی بنزین، این هزینه‌ها چند برابر شده‌است. گرانی احتمالی اجناس به پیروی از بنزین هم مزید بر علت شده تا نارضایتی، ویژگی مشترک اهالی اسلامشهر در این اتفاقات باشد اما یک نکته باعث شده در سرمای صبحگاهی یک روز پاییزی، دست اهل و عیال را بگیرند و در خیابان اصلی شهرشان جمع شوند برای نه گفتن به هرچه بی‌قانونی است. اهالی اسلامشهر از روز یکشنبه بعد از آغاز طرح سهمیه‌بندی بنزین که از خانه‌هایشان بیرون آمدند،‌ با همه وجود احساس کردند هزینه هیچ‌چیزی بالاتر از هزینه آشوب و اغتشاش و ناامنی نیست. تماشای خیابان‌هایی که با آتش‌گرفتن بانک‌ها و فروشگاه‌ها تبدیل به منطقه جنگی شده‌بود، اسلامشهری‌ها را در شوک بزرگی فروبرد و البته زحمات و دردسرهای فراوانی را هم برایشان ایجاد کرد.

در روزی که مردم ولایتمدار اسلامشهر با وجود اعتراض به نحوه اجرای طرح سهمیه‌بندی بنزین و نگرانی از افزایش احتمالی قیمت اجناس دیگر، برای محکوم‌کردن اقدامات آشوب‌طلبان به خیابان آمده‌بودند، به سراغ‌شان رفتیم و شنونده صحبت‌ها و خواسته‌هایشان شدیم.

 


دخترم را آوردم تا شاهد باشد


جمعیت از گوشه‌وکنار اسلامشهر در میعادگاه راهپیمایی جمع شده‌اند. پرچم بزرگ ایران که جمعیت آن را مثل نگینی دربرگرفته‌اند، خودنمایی می‌کند و بساط گرفتن عکس یادگاری با آن هم حسابی داغ است. سراغ مادری می‌روم که با شوق و ذوق دارد از دختر خردسالش با منظره پرچم عکاسی می‌کند و از علت حضورش در این تجمع می‌پرسم. در جواب می‌گوید: «امروز به خاطر رهبرم به اینجا آمده‌ام، برای دفاع از کشورمان. می‌خواستم بگویم چقدر از اقدامات و اهانت‌هایی که منافقین و ضدانقلاب به کشورمان کردند، ناراحتم. دختر کوچکم را هم آوردم که شاهد تجمع انقلابی امروز باشد و ان‌شاالله او هم همیشه در خط رهبری باشد.»

در خیابان امام خمینی(ره) که محل برگزاری تجمع دفاع از امنیت و اقتدار وطن در اسلامشهر است،‌ کافی است سر بچرخانی تا آثار باقیمانده از حضور مخرّب آشوبگران را ببینی؛ چند بانک و یک فروشگاه سوخته و تخریب‌شده. مادر انقلابیِ داستان ما نگاهش را از بانک سوخته آن طرف خیابان می‌گیرد و با تأسف می‌گوید: «یکی دو روز بعد از این حوادث، وقتی دخترم را به مدرسه می‌بردم، متوجه شدم در جریان این اغتشاشات چه خسارت‌هایی به اسلامشهر وارد شده. شوکه شده‌بودم. با خودم می‌گفتم اگر دلیل اعتراض، گران‌شدن قیمت بنزین بوده،‌ پس این کارها چه معنی دارد؟! آتش‌زدن اموال عمومی که نتیجه عکس دارد و درواقع، خسارت‌زدن به مردم است و نتیجه‌اش فشار مضاعف به آنهاست! به همین دلیل صد در صد اطمینان دارم کسانی که چنین خسارت‌هایی به بار آوردند، مردم عادی نبودند.»


از مشروب‌خوار،‌ تخریب و غارت بعید نیست


«درست است مردم- ازجمله خود ما - به گرانی بنزین اعتراض دارند و نگرانند با افزایش احتمالی قیمت‌ها در فشار بیشتری قرار بگیرند اما هیچ‌وقت به اموالی که متعلق به خودشان است، آسیب نمی‌رسانند. آن افرادی که به خیابان آمدند و به‌جای اعتراض واقعی،‌ بانک آتش زدند و مراکز دیگر را تخریب کردند، یک عده خرابکار بودند که از هیچ رفتار زشتی ابا نداشتند؛‌ حتی مشروب‌خواری و استعمال علنی مواد مخدر.»

بانوی اسلامشهری مکثی می‌کند و در ادامه می‌گوید: «خواهرم در همان شبی که این حوادث اتفاق افتاد، در خیابان‌های اطراف «قائمیه» گرفتار شده‌بود. می‌گفت به چشم خودم دیدم افرادی که جلوی بانک جمع شده‌بودند و مشغول تخریب بانک بودند،‌ به‌صورت علنی داشتند مواد مخدر مصرف می‌کردند. اصلاً انگار این افراد را از یک جایی آورده و اجیر کرده‌بودند مخصوصاً برای این تخریب و غارت‌ها. همین اتفاقات باعث شد به لطف خدا مردم با تمام اعتراضاتی که داشتند، راهشان را از این افراد جدا کردند. البته صحبت‌های مقام معظم رهبری هم در آگاه‌شدن مردم خیلی مؤثر بود. صحبت‌های آقا برای خود من،‌ راه را روشن کرد و متوجه شدم در این شرایط حساس باید چه رفتاری داشته‌باشم. ای کاش دولت هم در این قضیه با تدبیر رفتار می‌کرد و طرح سهمیه‌بندی بنزین با روشنگری‌های قبلی اجرا می‌شد تا چنین قضایا پیش نمی‌آمد و متحمل این خسارت‌ها نمی‌شدیم.»


مگر جنگ بوده؟!


همان‌قدر که دو جوان با پلاکاردهای «اگر از سرهایمان کوه بسازند، سید علی را تنها نمی‌گذاریم» توجهم را جلب می‌کنند، مرد میانسال کنارشان هم که با دوچرخه خودش را به راهپیمایی رسانده، شاخک‌های خبرنگاری‌ام را تحریک می‌کند. جلو می‌روم و از چرایی حضورش در این تجمع می‌پرسم. دستش را در مقابل تیغ آفتاب، سایه‌بان می‌کند و می‌گوید: «آمده‌ام به دشمنان ایران و به آنهایی که اغتشاش ایجاد کردند بگویم کور خوانده‌اند چون ما همیشه پشتیبان ولایت فقیه و تا آخرین قطره خون در کنار رهبر هستیم. البته آمده‌ام به سران مملکت به‌ویژه آقای رییس‌جمهور هم تذکر بدهم که رفتار بهتری با مردم داشته‌باشند. اگر آنها در ماجرای سهمیه‌بندی بنزین عملکرد بهتری داشتند، کار به اینجا نمی‌کشید و آب به آسیاب دشمن ریخته نمی‌شد.»


تا از حجم تخریب‌ها می‌گویم، داغ دلش تازه می‌شود و انگار حوادث 38سال قبل برایش زنده شده‌باشد، می‌گوید: «آن شب در خانه بودم. پسرهایم که از سر کار برگشتند و گفتند یک عده خیابان‌ها را بسته‌بودند و داشتند اموال عمومی را تخریب می‌کردند، اصلاً فکر نمی‌کردم ماجرا تا این حد جدی باشد. وقتی بیرون آمدم، چیزهایی را که می‌دیدم، باور نمی‌کردم. مشابه این آتش‌سوزی‌ها و تخریب‌ها را زمان جنگ در خرمشهر و آبادان دیده‌بودم. افسوس خوردم چرا باید چنین اتفاقاتی بیفتد. معلوم است که مردم عادی نمی‌توانند این کارها را انجام دهند. یک عده اشرار که از بیگانگان دستور می‌گرفتند، باعث و بانی این خرابکاری‌ها بودند و البته یک‌سری افراد ساده‌لوح هم قاطی آن‌ها شدند.»

کهنه‌سرباز 65 ساله وطن، راه پیشگیری از این اتفاقات دشمن‌شادکن را هم خوب می‌شناسد: «در این شرایط، همه باید حواسمان جمع باشد و هشیارانه عمل کنیم و نگذاریم کسی بین ما اختلاف بیندازد. اگر ما وحدت داخلی‌مان را حفظ کنیم، هیچ‌وقت از دشمن خارجی آسیب نمی‌بینیم. 40 سال است هیچ کاری نتوانسته‌اند بکنند. 100 سال دیگر هم بگذرد،‌ کاری از پیش نمی‌برند. اما خدا نکند از داخل دچار مشکل شویم... مسئولان هم خیلی باید حواسشان به مردم باشد و نگذارند قیمت اجناس گران شود و گرانی‌ها کاسه صبر مردم را لبریز کند. بی‌تعارف، برای کسی که ماشین 500 میلیون تومانی و حتی بالاتر دارد، بنزین 3 هزار تومانی مشکلی ایجاد نمی‌کند اما دود این افزایش قیمت در چشم مردم مستضعف و ضعیف جامعه می‌رود؛‌ همان کوخ‌نشینانی که امام (ره) همیشه به مسئولان توصیه می‌کرد به آنها رسیدگی کنند و از حال آنها غافل نشوند وگرنه انقلاب آسیب می‌بیند.»


بانک را با پوشک بچه آتش زدند!


اگر در جایی غیر از این تجمع انقلابی دیده‌بودمش، به احتمال زیاد بر اساس همان نگاه قالبی موجود، هرگز فکر نمی‌کردم نسبت و میانه‌ای با نظام و انقلاب داشته‌باشد اما خانم جوانی که با کاپشن و کلاه سفید و آرایشش حسابی در میان خانم‌های چادری، شاخص شده، معادلات ذهنی‌ام را به هم می‌ریزد. دوست دارم بدانم چه نیرویی او را به‌همراه دختر 4 ساله‌اش به اینجا کشانده و او اینطور کنجکاوی‌ام را رفع می‌کند: «تنها عاملی که مرا به اینجا کشانده،‌ فرمان رهبرم بود. تا وقتی که حضرت آقا دستور بدهند، من تا آخرین قطره خونم در میدان هستم؛ چه خودم و چه دخترم. گرچه افزایش قیمت بنزین، ناگهانی و سنگین بود اما ما همانطور که رهبرمان دستور دادند، به تصمیم سران سه قوه و به قانون احترام می‌گذاریم و با طرح سهمیه‌بندی بنزین همراهی می‌کنیم اما مسئولان هم فراموش نکنند که مردم تحت‌فشارند و اجازه ندهند بعد از بنزین، قیمت اجناس دیگر هم گران شود.»

حالا می‌دانم با یک خانم ولایی طرف هستم، شهروند آگاهی که اسیر شرایط هیجانی نمی‌شود: «تا چند روز از آنچه در خیابان‌ها اتفاق افتاده‌بود، بی‌خبر بودم. وقتی از خانه بیرون آمدم و این‌همه تخریب را دیدم، خیلی ناراحت شدم. اگر آنهایی که به خیابان‌ها آمدند، واقعاً به مشکلات اقتصادی اعتراض داشتند،‌ هیچ‌وقت به بانک‌ها آسیب نمی‌زدند. خود من،‌ دانشجو هستم و همسرم هم یک کارگر ساده است و معلوم است مثل اغلب مردم به لحاظ اقتصادی در مضیقه و تحت فشار هستیم اما با اینکه به این شرایط معترض هستیم،‌ هیچ‌وقت در جامعه اغتشاش ایجاد نمی‌کنیم و راضی نمی‌شویم به مراکزی مثل بانک که خودمان از آنها خدمات دریافت می‌کنیم،‌ آسیب بزنیم. بنابراین مشخص است که این کارها از خیلی وقت پیش برنامه‌ریزی شده‌بوده و از آن طرف آب به این افراد آشوبگر خط داده‌می‌شد.

برادرم که روحانی است و این روزها تا نیمه‌شب در خیابان‌ها بودند تا اگر لازم شد به مردم کمک کنند، می‌گفت: این اغتشاشگران روش‌های خاصی برای این خرابکاری‌ها داشتند. مثلاً درحالی‌که صورت‌هایشان را پوشانده‌بودند، اول به فروشگاه بزرگی حمله کردند و آن را غارت کردند. یکی از اجناسی که برمی‌داشتند، بسته‌های پوشک بچه بود! پوشک‌ها را آغشته به بنزین می‌کردند، آن‌ها را آتش می‌زدند و داخل بانک می‌انداختند. چون پوشک، بنزین را کاملاً جذب می‌کرد، حجم آتشی که ایجاد می‌کرد، خیلی زیاد بود. اینطور بود که بانک‌ها با این سرعت آتش گرفت و حجم خسارت‌هایی که بار آمد، اینقدر گسترده‌بود. ببینید! این،‌ نمی‌تواند کار مردم عادی باشد. معلوم است این افراد برای این کارها آموزش دیده‌بودند.»


بعضی‌ها از روی هیجان و ناآگاهی، هم‌دست اغتشاشگران شدند


11 ساله است اما مثل یک عاقله‌مرد حرف می‌زند و کاملاً آگاهانه در این راهپیمایی شرکت کرده. به لباس زیبایی که تنش کرده، اشاره می‌کنم و می‌پرسم: به نظر می‌رسد از پوشیدن این لباس،‌ هدفی داشته‌ای. درسته؟ با لبخند می‌گوید: «بله. می‌خواستم بگویم بچه‌های انقلابی هنوز هم در این مملکت هستند.»

آقای نوجوان انقلابی، تنها هم به این تجمع نیامده: «با خواهرم، دایی‌ام و مادربزرگم آمده‌ایم برای حمایت از انقلاب،‌ رهبر و مردم. می‌دانید، در این چند روز، بعضی‌ها ریختند در مغازه‌های مردم و با ناعدالتی اموال آنها را از بین بردند. ما آمده‌ایم بگوییم ما هم جزو همین مردم هستیم و می‌دانیم مردم تحت فشار هستند، اعتراض دارند و احساس می‌کنند مسئولان آنها را نمی‌بینند اما درست نیست با این شیوه،‌ اعتراض کنند که نتیجه‌اش تخریب اموال عمومی باشد.»

می‌پرسم: یعنی فکر می‌کنی مردم خودمان بودند که این خسارت‌ها را به اموال عمومی زدند؟ خیلی مسلط در جواب می‌گوید: «دایی‌ام از مدافعان وطن است و خودش در خیابان‌ها حضور داشت. می‌گفت: یک عده افراد اغتشاشگر بودند که نقاب بر صورت داشتند و هدفشان فقط خرابکاری بود. آن‌ها چند نفر لیدر داشتند که جلوتر از همه می‌ریختند بانک‌ها را آتش می‌زدند و بعد، مردمی که واقعاً اعتراض داشتند را با حرف‌ها و کارهایشان تحریک می‌کردند. خب، بعضی از مردم هم متاسفانه تحت‌تاثیر حرکات آنها احساساتی می‌شدند و همراهی‌شان می‌کردند. مثلاً چند نفر از اقوام ما اولش فقط به گرانی بنزین اعتراض داشتند اما بعد،‌ از روی هیجان با این افراد در اغتشاشات همراه شدند. ما خیلی سعی کردیم آنها را مجاب کنیم فریب این افراد را نخورند اما نقشه‌های دشمن خیلی دقیق است و جوری عمل می‌کند که اعتراض مردم را به اغتشاش تبدیل کند.»


آقای مدیر، بچه‌های مدرسه و مادربزرگ عاشق...


گوشه‌ای از جمعیت،‌ پسرهای نوجوانی که دور یک مرد میانسال با لباس پلنگی حلقه زده‌اند، توجهم را جلب می‌کنند. از آخرین نفر این حلقه می‌پرسم: آن آقا چه کسی هستند که بچه‌ها دورش را گرفته‌اند؟ می‌گوید: «مدیر مدرسه‌مان هستند.» برایم جالب است نوجوانان پر شر و شوری که در حالت عادی اغلب از مدرسه و معلم و مدیر، فراری هستند، حالا در یک روز تعطیل و در یک مکان غیررسمی، اینطور مدیرشان را رها نمی‌کنند. مشتاق شده‌ام با آقای مدیر صحبت کنم و بچه‌ها با باز کردن حلقه دور او، کمک می‌کنند به خواسته‌ام برسم. می‌پرسم چه چیزی باعث شده شما و شاگردان مدرسه‌تان امروز در این تجمع شرکت کنید؟ آقای مدیر گرچه از پیشگامان دفاع از انقلاب است، با فروتنی در جواب می‌گوید: «آن چیزی که از دانش‌آموزانم یاد گرفتم، حضور در این تجمع هم خودش برای این بچه‌ها درس بوده؛ درس پاسداری و پایداری پای ارزش‌ها،‌ ارزش‌های انقلاب،‌ نظام و امام(ره). بچه‌ها آمده‌اند تا با این حضور، مشتی بر دهان فتنه‌گران بزنند و علاوه‌بر این، عهدی هم با رهبرشان ببندند و با مردمی که در این چند روز از ناحیه آشوبگرانِ عامل اجنبی آسیب دیدند، همدردی کنند. من هم فقط خواستم همراهی‌شان کنم و کنارشان باشم.»



می‌خواهم سئوال دیگری مطرح کنم که یک مادربزرگ دوست‌داشتنی وارد جمع می‌شود و پرِ چفیه آقای مدیر را در دست گرفته و می‌بوسد و می‌گوید: «ما زنده به سپاه هستیم. خدا سپاه را به ما ببخشد...» می‌گویم: شما چطور شد امروز اینجا آمدید؟ با هیجان حرفم را قطع می‌کند و می‌گوید: «40 سال است یک راهپیمایی را از دست نداده‌ام. من، خاک پای امام(ره) و رهبرم. بچه‌هایم،‌ فدایی امام(ره) و رهبر و سپاه هستند.»‌ تا حرف از آتش‌زدن بانک و اغتشاش می‌شود، مادربزرگ 71 ساله انگار خونش به جوش آمده‌باشد، مشت‌هایش را گره می‌کند و می‌گوید: «خدا لعنتشان کند. به خدا که آنها از مردم اسلامشهر نبودند. مردم اسلامشهر، برای این انقلاب خون داده‌اند و امروز هم جان می‌دهند. آن آدم‌های خرابکار، از طرف اسراییل و آمریکا بودند. اما سپاه ما آنقدر قوی است که هیچ کاری نمی‌توانند بکنند.»


13 بانک اسلامشهر در آتش آشوبگران سوخت


آقای مدیر هم مثل همه مردم از اجرای ناگهانی طرح سهمیه‌بندی بنزین آن هم با این شیب تند، گلایه دارد اما معتقد است مردم با همه سختی‌هایی که متحمل شده و می‌شوند، هرگز دست به اقدامات تخریبی نمی‌زنند: «مردم به تبعیت از رهبری از تصمیم مسئولان حمایت می‌کنند اما انتظار داشتند مسئولان بیشتر برای مردم درباره این طرح توضیح می‌دادند و مردم را روشن می‌کردند. عمده نگرانی مردم این بوده که شاید مثل یکی دو سال قبل، مسئولان نتوانند بر بازار و قیمت‌ها کنترل داشته‌باشند و آثار تورمی، بیش از پیش مردم را اذیت کند. اما به هر صورت، به لطف خدا در این چند روز مردم بیشتر در جریان امور قرار گرفته‌اند و به کوری چشم دشمن، آرامش در کشور برقرار شده‌است.»

به گفته آقای مدیر، 13 بانک در اسلامشهر به دست آشوبگران تخریب شد و به آتش کشیده شد اما میزان این آسیب‌ها متفاوت است. حالا اغلب این اغتشاشگران خرابکار بازداشت شده‌اند و در انتظار مجازاتی سخت هستند: «از آن تعدادی که به‌عنوان لیدر اغتشاشات، شناسایی و دستگیر شدند، فقط یکی دو نفر از اهالی اسلامشهر بودند که خب، پذیرفتنی است که در هر شهر، چند نیروی نامطلوب و اراذل و اوباش وجود دارد که اشرار از آنها سوءاستفاده می‌کنند. اما نیروهای اصلی این اغتشاشات، اصلاً بومی اینجا و اسلامشهری نیستند. این‌ها آموزش‌دیده و نفوذی هستند و همان‌طور که در این یک هفته در رسانه‌ها دیدید، خود بیگانگان آمدند و اعلام کردند 2 سال است دارند برنامه‌ریزی می‌کنند و منتظر بودند یک اتفاقی در ایران بیفتد تا از آن فرصت سوءاستفاده کنند و نقشه‌هایشان را عملی کنند.»


کارت جانبازی نخواستم اما حالا یک درخواست بزرگ دارم


وقتی قرار می‌شود از آقای مدیر و دانش‌آموزانش عکس دسته‌جمعی بگیرم، در فضای بانشاطی که شکل می‌گیرد، افرادی که اطرافشان ایستاده‌اند هم خودشان را در قاب دوربینم جا می‌دهند. در آن میان، از فردی که ماسک بر صورت دارد، می‌خواهم ماسک را از صورتش بردارد. کمی ماسک را پایین می‌آورد و تا صورت خاصش آشکار می‌شود، با اشاره خودش و کمک یکی از حاضران، متوجه می‌شوم او یکی از جانبازان سرافراز وطن است و ماسک را به این دلیل روی صورتش می‌زند که دوست ندارد مشاهده جراحت صورتش احتمالاً کسی را ناراحت کند.

شرمنده می‌شوم. نه به این خاطر که چنین درخواستی از او کرده‌ام. به این دلیل که امثال او هنوز دارند بار امثال مرا بر دوش می‌کشند و همچنان هیچ ادعایی ندارند. جمعیت که متفرق می‌شوند، به سراغش می‌روم. آقای «بهرام‌نیا» برایم می‌گوید سال 67 در حلبچه عراق،‌ شیمیایی شده. می‌گوید ماجرا برایش از آن موقع شروع شده و هنوز هم پای کار است. می‌گوید: «تا آخرش هستم. جانم فدای رهبر.»

25 بار عمل جراحی هم نتوانسته صورت آقای بهرام‌نیا را ترمیم کند. حالا هم صورتش دچار جراحتی عمیق و باز است و هم تکلمش با مشکل مواجه است، آنقدر که بسیاری از جملاتش را حتی با چند بار تکرار هم متوجه نمی‌شوم. اما هیچ‌کدام از اینها برایش اهمیت ندارد. او از همه‌چیزش برای این آب و خاک گذشته و در عوضش هیچ‌چیز نخواسته،‌ حتی یک کارت جانبازی. اما این روزها از مسئولان یک خواسته بزرگ دارد. به بانک سوخته آن طرف خیابان اشاره می‌کند و می‌گوید: «من که کاری از دستم برنمی‌آید! یک کارگر ساختمانی‌ام و هرچه دارم، از این انقلاب دارم. انقلاب را دوست دارم و نمی‌خواهم به دست کافرانی بیفتد که چنین تخریب‌هایی به وجود می‌آورند. آن روزهای آشوب و اغتشاش از خانه بیرون نیامدم. می‌دانستم اگر بیایم و این کارها را ببینم، نمی‌توانم تحمل کنم و حتماً با آشوبگران درگیر می‌شوم. این‌ها، مردم ایران نیستند. در ایران هستند اما از طرف عوامل خارج از کشور حمایت می‌شوند تا این خرابکاری‌ها را انجام دهند. یکی‌شان را خودم دیدم که در خانه‌اش برای این آشوب ها کوکتل مولوتوف درست می‌کرد. از مسئولان می‌خواهم این آشوبگران را دستگیر کنند و اجازه ندهند دیگر به کشور آسیب بزنند.»


بعد از 3 ماه حقوقم را واریز کردند اما همه بانک‌هایمان سوخته و بی‌پولم!


ردپای اغتشاشگران تا مدت‌ها در زندگی اهالی اسلامشهر باقی خواهد ماند چون آنها به مراکزی آسیب رسانده‌اند که ارائه‌کننده خدمات ضروری به مردم بوده. حذف یکباره 13 بانک از یک شهر کوچک، به تنهایی می‌تواند زندگی اهالی شهر را مختل کند. مهم‌ترین دلیل مخالفت اسلامشهری‌ها با آشوب و ناآرامی روزهای اخیر هم همین موضوع است. حاج خانم باصفایی که خودش شاهد حمله آشوبگران به بانک ملی سر خیابان «نوری» بوده، می‌گوید: «شنبه شب حوالی ساعت 7 بود که برای خرید از خانه بیرون آمدم. یکدفعه دیدم 5، 6 نفر چیزی روشن کردند و داخل بانک انداختند. بانک که آتش گرفت و شعله‌ها از پنجره‌هایش بالا رفت، از ترس قید خرید را زدم و برگشتم خانه. درست است ما گفتیم گرانی نباشد اما هیچ‌وقت نمی‌خواهیم یک عده از آمریکایی‌ها یاد بگیرند و بیایند ایران را اینطور خراب کنند و به ما خسارت بزنند. بابا این بانک‌ها مال خودمان است دیگر. خودمان از آن استفاده می‌کنیم. حالا با این کارها، مشکلاتمان بیشتر هم شده. خود من، قسط دارم در چند بانک؛ ملی و کشاورزی و... الان کجا بروم قسطم را واریز کنم؟ همه‌شان سوخته...»



پدربزرگ محترمی هم که صحبت‌های ما را شنیده، وارد بحث می‌شود و می‌گوید: «خوب گفتید. بیایید ببینید مردم چطور گرفتار شده‌اند. کلاً 3، 4 تا بانک در اسلامشهر،‌ سالم مانده و مردم برای گرفتن 20هزار تومان از عابربانک هم مجبورند 2، 3 ساعت در صف بایستند. یک راننده تاکسی هم امروز می‌گفت مردم اصلاً دیگر پول نقد ندارند. چه کار کنند؟ خب، هیچ بانکی در نزدیکی‌شان سالم نمانده.»



تلخ‌تر از همه اما صحبت‌های یکی از کارگران زحمتکش اسلامشهری است که می‌گوید: «3 ماه بود شرکت، حقوق ما را نداده‌بود. از شانس ما، درست در همین روزهای اغتشاش،‌ حقوق 2 ماه را یکجا برایمان واریز کرد. حالا اسمش این است که پول دارم اما به هر بانکی می‌روم تا از عابربانکش پول بردارم، می‌بینم بانک سوخته و دست خالی برمی‌گردم...»

ارسال نظر