اقتصاد24 - در نیمه دوم قرن ۱۹ و سالهای آغازین قرن ۲۰ برخی ثروتمندان در ایالاتمتحده آمریکا ظهور کردند که به گفته مورخان با استفاده از روابط خاص و انحصار توانستند پول هنگفتی به جیب بزنند؛ اسامی برخی از آنها مانند جان راکفلر و کرنلیوس وندربیلت حتی برای مخاطب ایرانی هم ناآشنا نیست؛ این گروه را به تحقیر بارونهای راهزن نامیدند؛ این اسم غریب با الهام از عنوان برخی زمینداران قرون وسطی در اروپا انتخاب شده بود که از مسافرانی که از راههای درون املاک آنها میگذشتند پول زور میگرفتند.
بارونهای راهزن
مشهور بود که این بارونهای راهزن با زد و بند با دولت و وابستگان آنها جیبهای خود را پر میکنند؛ در واقع به بهای بدتر شدن وضعیت دیگران، بار خود را میبستند. در یک نمونه جالب، گفته میشد کرنلیوس وندربیلت که در حوزه حملونقل فعالیت میکرد و البته خدماتش ارزانقیمتتر از دیگر رقبا بود، از مدیران شرکتهای رقیب پول میگرفت که در مسیرها و قلمرو آنها وارد نشود. جریان از این قرار بود که نورچشمیهای رقیب که با هزینه عمومی و یارانه دولت حمایت میشدند، خدماتشان به دلایل روشنی بسیار گرانتر تمام میشد و بدون حضور رقیب قدرتمندی مثل وندربیلت میتوانستند بهتر جیب مشتریان را خالی کنند. برای آنها بیشتر صرف میکرد با پرداخت پول، رقیب قدر خود را از رقابت منصرف کنند تا خدماتشان را بهبود بدهند. بارونهای راهزن در فرهنگ آمریکایی را میتوان معادل سلطانهای امروزین اقتصاد ایران (سلطان سکه، سلطان قیر، سلطان شکر و...) دانست که هر از چندی سروکله یکی از آنها پیدا میشود.
اما پرسش اینجاست آیا وجود این قبیل سلطانها در یک اقتصاد فی نفسه ایرادی دارد؟ اینکه کسی سهم بزرگی از بازار یک صنعت را به خود اختصاص دهد و حتی عرضهکننده انحصاری کالا یا خدمتی باشد چیز بدی است؟ پاسخ خیلیها شاید مثبت باشد، بسیاری از ما این استدلال رایج را شنیدهایم که قدرت گرفتن یک شرکت و انحصار (به معنای وجود یک تامینکننده برای یک کالا یا خدمت خاص) چیز خوبی نیست و در نهایت به زیان مشتریان تمام میشود؛ حتی با زور مقررات هم باید تلاش کرد تا انحصار بهوجود نیاید؛ حتی از دولتهای به اصطلاح نئولیبرال که علیالاصول باید مداخله محدودی در اقتصاد داشته باشند؛ انتظار میرود برای رفع انحصار وارد عمل شوند.
کسانی میگویند اگر کسی سلطان یا بازیگر اصلی و انحصاری یک صنعت شد، میتواند اراده خود را به مشتریان تحمیل و قیمتهای بالاتری از آنها طلب کند؛ اما میدانیم در مورد اغلب کالاها چنین نیست. در صورتی که قیمت از حدی بالاتر رفت، مصرفکننده رو به کالاهای جانشین میآورد، همچنین در صورت سودآور بودن یک صنعت، رقبای جدید (داخلی و خارجی یا ترکیبی) وارد خواهند شد و فضا را رقابتی خواهند کرد که سرانجام به سود مشتریان خواهد بود. میدانیم تولیدکنندگان بزرگ یا انحصاری با توجه به تعداد زیاد مشتریان خود و بیرقیب بودن میتوانند از مزیت صرفهجویی به مقیاس برخوردار شوند؛ از آنجا که کالا را برای تعداد بیشتری از مشتریان تولید میکنند، هزینه تمامشده آنها پایینتر خواهد بود. بهنظر میرسد بازیگر اصلی یک صنعت بودن و انحصارگری (همان سلطان بودن) میتواند آنقدرها هم بد نباشد، پس چرا سلطانها اینقدر نامحبوبند؟
اجازه دهید ادعا کنیم قدرت گرفتن یک شخص یا شرکت در بازار به خودی خود بد نیست، ولی حفظ آن با زد و بندهای دولتی و مقررات و تبصره است که کار را خراب میکند. در واقع دو نوع «سلطان خوب» و «سلطان بد» یا به بیان دیگر «کارآفرین بازاری» و «کارآفرین سیاسی» داریم. سلطان خوب (کارآفرین بازاری) البته بهدنبال منفعت شخصی خود و پر کردن جیبش است و این ایرادی هم ندارد، ولی این را از راه ارائه یک محصول جدید به بازار و ایجاد ارزش برای مشتری انجام میدهد. یارانه و حمایتهای خاص دولتی هم به سوی او سرازیر نمیشود، مجبور است برای حفظ سلطنت خود دل رعایا (مشتریان) را هم به دست آورد، ولی سلطان بد (کارآفرین سیاسی) دنبال زد و بند با اهالی قدرت و سیاست برای حفظ قلمرو خود است. او بیش از مشتریان دلنگران «از ما بهتران» است و در پی اینکه با عنایت سیاسیون و وضع تبصره و مقررات اضافی موقعیت ویژهاش از دست نرود. برای مثال در صنعتی، کارآفرین بازار محصولی مناسب و منطبق با نظر مشتریان عرضه و سعی میکند با رفع دغدغههای آنان از رقبا پیش افتد؛ ولی کارآفرین سیاسی دنبال لابی با اهالی سیاست با هدف وضع «قانون» خاص برای منع استفاده مردم از محصولات رقباست. بدیهی است که زندگی در قلمرو سلطان نوع نخست هیچ شباهتی به قلمرو دومی ندارد.
آنچه در مورد سلطانها در اقتصاد ایران هم میشنویم تا جایی که از گفتهها از رسانههای عمومی برمیآید، بیشتر به تصویر سلطانهای بد نزدیک است؛ کسی پیدا میشود و با زدوبند و گرفتن مجوز و به واسطه فلان امضای طلایی موقعیتی ویژه برای خودش دست و پا میکند، از فرصتهای سودآور زودتر از دیگران باخبر میشود، بیش از دیگر از خوان نعمت منابع ارزان عمومی بهره میبرد، رقبای بی حامی را از میدان به در میکند و جلوی ورود تازهواردهای مدعی را میگیرد، از این رو بعید بهنظر میرسد، چنین سلطانی خیلی محبوب دل خلایق باشد. از قضا ظهور چنین سلطانهایی بیش از نبود قانون حاصل مقررات و تبصرههای خاص است. برای واژگون کردن این سلطانهای بد داغ و درفش دولت چندان به کار نمیآید، در واقع سلطنت این قبیل سلطانها بیش از هرچیز وامدار وابستگی به دولت است، از قضا ظهور سلطانهای بد بیشتر در بخشهایی مانند سکه و نفت رخ میدهد که رد پای دولت در آنها پررنگ است. چاره کار هم سلب آسودگی از سلطانهای بد است. آنها همواره باید در هراس از رقابت و ورود تازهواردها باشند و بدانند حریم امنی به نام مقررات حمایتی ندارند؛ همیشه باید شمشیر برانی به نام انتخاب مشتری بالای سر آنها باشد.
اما ظهور این همه سلطان بد در اقتصاد ایران غریب است؟ پاسخ یک «خیر» بزرگ است. در کشوری با رتبه فاجعهبار(!) ۱۳۰ در حوزه آزادی اقتصادی چنین اوضاعی به هیچ رو شگفتآور نیست، در واقع اگر شاهد جولان دادن این قبیل سلطانها نباشیم باید تعجب کرد. وقتی بهدلیل تحریم و دشواریهای نقلوانتقال مالی و تجارت آزاد با دیگر کشورها اقتصاد بستهتر میشود، وقتی به دلایل در ظاهر موجه محدودیتهای فراوان برای اقتصاد وضع میشود و واردات و صادرات فلان کالا ممنوع میشود، وقتی سیاستگذاران به جای اعتماد به نیروهای بازار با بخشنامه و تبصره دنبال «اداره» اقتصاد میروند، وقتی برای حل هر چالشی در اقتصاد از دولت میخواهیم کاری انجام دهد و به ثروتآفرینان واقعی اعتماد نمیشود، وقتی برای انجام هر کار کوچکی نیاز به خریدن ناز یک بوروکرات دولتی و حتی گاهی پرداخت پول چای و انعام است، وقتی برای ارز چند نرخ متفاوت وجود دارد و بناست با دستور و بگیر و ببند کار حل شود و وقتی حمایت قانونی و حقوقی جدی از همه فعالان اقتصادی (و نه تعداد محدودی نورچشمی) وجود ندارد، بدیهی است که کسانی پیدا شوند که بخواهند از این نمد کلاهی برای خود بدوزند. وقتی میتوان با زد و بند و برقراری روابط خاص با این یا آن بوروکرات دولت پول فراوانی به جیب زد، هیچ آدم عاقلی خود را درگیر کار دشوار رقابت و نوآوری و بهرهوری نمیکند. به بیانی دیگر، وقتی میتوان با هزینه بسیار پایینتر سلطان شد (گیریم سلطان بد)، کسی مصیبتهای پیش روی مسیر سلطان خوب شدن را به جان نمیخرد. والله اعلم.
* پژوهشگر توسعه
منبع: دنیای اقتصاد