اقتصاد۲۴ - حافظ میگوید: «من از بیگانگان دیگر ننالم، که با من هرچه کرد آن آشنا کرد.» این بیت خلاصه سرنوشت علی لاریجانی است. چرا که اغلب تحلیلگران متفق القولند این سیاستمدار میانه رو پاسوز برادرانش شد. حتی مهر و کفشی که جبهه پایداری در حرم حضرت معصومه (س) به سمت علی لاریجانی پرتاب کرد نتوانست خللی بر جایگاه سیاسی او وارد کند. اما کارنامه برادران قصه دیگری بود. کارنامه ناخوشایند آیت الله آملی لاریجانی در قوه قضاییه و زمزمههایی که درباره دیگر برادران لاریجانی وجود دارد، مسائلی نیست که مخالفان به سادگی از کنار آن بگذرند. اما مساله فقط به همین جا ختم نمیشود. نکته اینجا است که آن عملکرد و آن زمزمهها تاثیراتی شگرف در افکارعمومی بجا گذاشته است.
بیراه نبود که یکی از فعالان رسانهای استخوان دار اصولگرا، در یک جمع خصوصی، اذعان کرد که کارنامه مشحون از نقاط ابهام برادر دیگر لاریجانی در قوه قضاییه، کار علی میانه رو را به غایت دشوار کرده است. بر فرض که علی لاریجانی از این خوان هم بگذرد، در سالهای اخیر صفحه سیاست ایران به گونهای ورق خورده است که جایگاه علی لاریجانی را با ابهام مواجه کرده است. براستی علی لاریجانی را باید اصولگرا خواند یا اصلاح طلب؟ اگر اصولگرا است، پس چرا اصولگرایانی که خود را انقلابی میخوانند، او را جزوی از خود نمیدانند. اگر اصلاح طلب است، چرا غیر از حزب کارگزاران، طرفدار و حامی دیگری در این جناح ندارد؟ اینطور ناخودآگاه و بی اراده در میانه سیاست ایران قرار گرفتن، که سرنوشت علی لاریجانی است. اینکه او امروز عملا به هیچ جریانی تعلق ندارد، اینکه علی لاریجانی در میانه جریانهای سیاسی معلق است یا جایگاهش مبهم، فقط سرنوشت او نیست. فهم این فرایند، سرشت سیاست ایران در دهههای اخیر را هم روشن میکند.
معلق بین چپ و راست
خوب یا بد، خواسته یا ناخواسته، علی لاریجانی در میانه جریانهای سیاسی کشور امروز ایران قرار گرفته است. بخشی از این وضعیت ناشی از انتخاب او و بخش دیگر ناشی از فرایندهای سیاسی سالهای اخیر ایران بوده است که به ظهور طیفهای جدیدتر سیاسی، به ویژه در شاخه اصولگرایان منجر شده است. این واقعیت را از اینجا میتوان فهمید که امروز اصلاح طلبان او را نامزد اجارهای میخوانند و نسبت او با خود را چیزی شبیه به نسبت خود با روحانی در سال ۹۲ میبینند و لاریجانی را پس میزنند. با این توجیه که دیگر نمیخواهند سرمایه اصلاح طلبی خود را پای یک اصولگرای شناخته شده، ولو از نوع میانه روی آن بگذارند. اصولگرایان نیز به ویژه طیفهای جدیدتر و جوانتر آنان او را به اندازه کافی انقلابی نمیدانند. چراکه اساسا آنان معتقدند عصر دوگانه اصولگرا-اصلاح طلب به سر آمده و دوگانه امروز، دوگانه انقلابی-ضدانقلاب است.
بر پایه همین منطق آنان علی لاریجانی که از بطن انقلاب روییده و همپای جمهوری اسلامی رشد کرده است، دیگر یک چهره خودی محسوب نمیشود. به این ترتیب، این «در میانه قرارگرفتن» سرنوشت چهرهای است که به حق میتوان او را آخرین بازمانده از نسل اول انقلابیون دانست که هنوز در میان مردم وجاهتی دارند. چهرههایی که نه اصلاح طلب محسوب میشوند، نه اصولگرایان آنان را از خود میدانند، هرچند از بسیاری از مدعیان انقلابی گری امروز سابقه بیشتری در انقلاب و حفظ آن دارند.
مروری کوتاه بر کارنامه
«ویکی پدیا» پیشینه حرفهای این سیاستمدار ایرانی را اینطور بیان کرده است: لاریجانی از ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۱ رئیس واحد مرکزی خبر بود و در این سال به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. او از ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۲ معاون امور مجلس وزیر کار و امور اجتماعی و در سال ۱۳۶۲ نیز برای مدتی معاون حقوقی و امور مجلس وزیر پست، تلگراف و تلفن بود. از سال ۱۳۶۵ تا ۱۳۶۸ معاونت حقوقی و امور مجلس وزارت سپاه پاسداران را برعهده داشت و از ۱۳۶۸ تا ۱۳۷۱ جانشین رئیس ستاد مشترک سپاه بود. در دولت پنجم جمهوری اسلامی، یعنی دولت اول هاشمی رفسنجانی، از ۱۳۷۱ تا ۱۳۷۲ وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی بود که جانشین سیدمحمد خاتمی شد.
اندکی بعد او جانشین محمد هاشمی، رئیس وقت صداوسیما شد که برادر رئیس لاریجانی یعنی هاشمی رفسنجانی هم بود و از ۱۳۷۲ تا ۱۳۸۳ ریاست این سازمان را برعهده داشت. لاریجانی در دولت احمدی نژاد، یعنی از سالهای ۱۳۸۴ تا ۱۳۸۶ دبیر شورای عالی امنیت ملی بود که به دلیل اختلاف نظر با رئیس جمهور وقت، جای خود را به سعید جلیلی، یک چهره جدیدتر و باب میل نیروهای سیاسی نورسته داد. او در نهایت از خرداد ۱۳۸۷ در دوره هشتم ریاست و نمایندگی قم در مجلس شورای اسلامی را برعهده داشت که این حضور و ریاست بر مجلس، تا مجلس دهم نیز ادامه یافت. او در انتخابات ۱۳۹۸ مجلس شورای اسلامی نامزد نشد و مجلس و ریاستش را به انقلابیون نورسیده واگذاشت.
بیشتر بخوانید: از دیدگاههای اقتصادی رستم قاسمی، کاندیدای انتخابات ۱۴۰۰ چه میدانیم؟/ مردی که نامش به بابک زنجانی و گم شدن دکل نفتی گره خورده است
مطابق این سوابق میتوان گفت که لاریجانی، به غیر از دولت مهندس میرحسین موسوی، در سایر سالهای پس از انقلاب جهت گیری راست سیاسی داشته است. به ویژه وقتی در دولت نخست هاشمی رفسنجانی جانشین سیدمحمد خاتمی شد که اصلیترین نماد چپ در دولت سازندگی محسوب میشد، مشخص شد که خط و ربط سیاسی او چه بوده و چطور هم باقی خواهد ماند. بعدها وقتی به ریاست سازمان صداوسیما منصوب شد، این سازمان یک تغییر و پوست اندازی فنی و نرم افزاری جدی را در همه حوزهها تجربه کرد و اساسا به سیمای تازه ای، برای کشور رو به توسعه ایران تبدیل شد. اما در ادامه، نه خود او، بلکه صداوسیمایی که مدیریتش را برعهده داشت، به کانون اصلی مقابله رسانهای با جریان سیاسی اصلاحات تبدیل شد. برنامههای جنجال برانگیز چراغ و هویت، و درنهایت پخش مستندی درباره کنفرانس برلین، از جمله نقاط اوج این حملات رسانهای متقابل میان صداوسیما و اصلاح طلبان بود. به نظر میرسد اصلاح طلبان هنوز زخمهای حاصل از این برنامهها را فراموش نکرده اند، به ویژه اینکه این برنامهها باعث شد تا در افکارعمومی، زمینه مناسب برای برخورد امنیتی و قضایی با اصلاح طلبان هم فراهم شود.
باوجود این، خود شخص علی لاریجانی در همه این سال ها، رویکرد معتدلی در پیش گرفت و بی آنکه از مواضع اصولگرایانه خود دست بکشد، وارد جدالهای روزمره و فرسایشی با اصلاح طلبان هم نشد. وقتی هم که ستاره اقبال دولت اصلاحات رو به غروب گذاشت، لاریجانی مانند بسیاری از چهرههای اصولگرا تلاش کرد بخت خود را برای دستیابی به عالیترین سمت اجرایی کشور، یعنی ریاست جمهوری بیازماید. اما در انتخابات سال ۸۴، از میان نامزدهای متعدد در نهایت احمدی نژاد و هاشمی رفسنجانی به دور نهایی راه یافتند.
این تجربه نشان داد که لاریجانی، شاید چهرهای موجه میان اصولگرایان باشد، اما چهره مقبول و محبوب نیست. از سوی دیگر، وقایع و فرایندهای دو دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد، تغییرات ساختاری جدی در جمهوری اسلامی و فعالان سیاسی آن ایجاد کرد. مطابق این تغییرات، ما شاهد نوع تازهای از کنشها و کنشگران سیاسی بودیم که میخواستند به طور کلی سقف را بشکافند و طرحی نو در جمهوری اسلامی ایران اندازند. این عده در سال ۸۸ تاحدی توانستند به این هدف خود دست یابند، اما این بار چهرههایی مانند علی لاریجانی به مانعی برای این نورسیدگان تبدیل شدند. اینجا بود که آرام آرام، فاصله و شکاف میان اصولگرایان جدید و لاریجانی رقم خورد. نخستین نشانههای این اختلاف نظر، در ماجرای استعفای او از دبیری شورای عالی امنیت ملی و ریاست هیات مذاکره کننده هستهای ایران رخ نمود.
خروج او از این سمت، به این معنی بود که مشی سیاسی و منش و روش مدیریتی او با احمدی نژادیهای و طیف سیاسی او همراه نیست. در سال ۸۸ که لاریجانی آشکارا از نامزدی دیگر، غیر از احمدی نژاد حمایت کرد، مشخص شد که او صاحب اصولی سیاسی و عملی است که قرار نیست در خدمت صاحبان قدرت قرار دهد. اما طرف مقابل هم به سادگی از کنار این مخالفتها نگذشت و در مجلس هشتم، با خلق ماجرای یکشنبه سیاه، تلاش کرد کارنامه و سابقه سیاسی لاریجانی را در افکارعمومی مخدوش کند. هفتهای پس از این واقعه، وقتی که در قم، به عنوان شهری که لاریجانی نمایندگی اش را داشت، مهر و کفش به سمت او پرتاب شد، دیگر مسجل شد که اختلافهای لاریجانی با این جریان نوخواسته سیاسی دیگر پرشدنی نیست.
برجام و FATF
اگر اصلاح طلبان به خاطر برنامه هویت یا پخش گزینشی شده از کنفرانس برلین علی لاریجانی را نمیبخشند، اصولگرایان نیز به خاطر آنچه تصویب ۲۰ دقیقهای برجام مینامند، هیچ گاه او را رها نخواهند کرد. هرچند همگان اذعان دارد که نکته برجسته کارنامه سیاسی علی لاریجانی، تصویب برجام در مجلسی بود که او ریاست آن را برعهده داشت، آن هم با اکثریتی اصولگرا و در میان آنان اقلیتی تندرو و به غایت پای کار مانند رسایی و زاکانی در مخالفت با برجام. هرچند منتقدان ادعا میکنند که این تصویب تنها در ۲۰ دقیقه رخ داد و این مساله را همواره به رخ علی لاریجانی میکشند، اما واقعیت این است که پیش از این، ساعتها و به تعداد بسیار، جلساتی در مجلس برای بررسی برجام برگزار شده بود. اما این تنها نقطهای نبود که لاریجانی نشان داد مصالح نظام و منافع ملی را بر هر گرایش سیاسی ترجیح میدهد.
در ماجرای تصویب برجام، سپس تصویب «اف. ای. تی. اف» و موارد ریز و درشت دیگر دوره ریاست لاریجانی بر مجلس، از او چهرهای معتدل ساخت، چهرهای که تلاش کرد در همراهی با دولت روحانی، مشکلات کشور را حل کند. شاید یک علت این نزدیکی، نزدیکی هر دو چهره، یعنی هم لاریجانی و هم روحانی به هاشمی رفسنجانی باشد، شخصیتی که مورد وثوق این دو بوده و میتوان لاریجانی و روحانی را پرورش یافته مکتب هاشمی رفسنجانی توصیف کرد. افراد عامل به این مکتب سیاسی، همچنان به مشی اصولگرایانه خود وفادارند، اما حاضر به تندروی هم نیستند، ضمن اینکه مرزبندی خود را با اصلاح طلبان هم حفظ کرده اند.
شاید به همین دلیل است که لاریجانی، در همه سالهای فعالیت سیاسی خود، اعتماد عالیترین شخصیت سیاسی را کسب کرده است. در اهمیت این اعتماد، میتوان گفت که او نخستین فردی بود که از جمهوری اسلامی به چین اعزام شد تا درباره سند همکاری ۲۵ ساله با مقامات این کشور مذاکره کند. انتخاب او هم به دلیل جایگاهش در نظام بود و هم به این دلیل که چینیها نیز از نقش و جایگاه او باخبر بودند. شاید به همین دلیل است که او هنوز هم در وزارت خارجه، گرچه به صورت غیررسمی، این ماموریت را مدیریت میکند.
مرد ساختارها و مجریان
علی لاریجانی فلسفه خوانده، اقتصاد ایران را به تجربه آموخته است. این تجربه هم به دلیل حضور در کابینه روحانی و هم به دلیل ۱۲ سال ریاست مجلس شورای اسلامی و به تبع آن حضور در شوراهای عالی کسب شده است. باوجود این، میتوان این طور گفت که او دیدگاه منسجم و تعریف شده در زمینه اقتصاد ندارد، بلکه اقتصاد مدنظر او ناظر بر ساختارهای قانونی جمهوری اسلامی است. تجربه تدوین برنامههای توسعه و نیز لوایح یا قوانین اقتصادی در دوره ریاست او در مجلس شورای اسلامی نشان میدهد او بیش از هرچیز، اقتصاد را از نظر ظرفیت ساختارها و نهادهای تقنینی و اجرایی کشور میفهمد. رویکرد او در این زمینه را اینطور میتوان خلاصه کرد: تدوین قوانین بهتر، بهینه سازی حوزه اجرا و اجرای دقیق تر. به عبارت دیگر، او هر نوع تحول اقتصادی در کشور را از درون همین ساختارهای قانونی موجود میجوید، ساختارها و مجراهایی، چون اصل ۴۴ قانون اساسی، حمایت از بخش خصوصی، چابک سازی دولت به ویژه در زمینه اخذ مالیات و درنهایت حمایت از اقشار ضعیف و نیازمند جامعه.
لاریجانی در دوره حضور خود در مجلس، این رویکردهای اقتصادی را با تکیه بر توانایی سایر ارکان کشور دنبال کرده است. به عبارت دیگر، برخلاف رویکردها و شعارهای پوپولیستی که از سوی برخی چهرهها یا جریانها مطرح میشود، لاریجانی اقتصاد را بر بستر ظرفیتها و توانمندیهای کشور میفهمد، به ویژه توانمندیها در حوزه اجرا. او معتقد است ابتدا باید قانون خوب تدوین شود و در مرحله بعد، این قانون به درستی اجرا شود. او در این زمینه همچنین بر استفاده از ظرفیت همه بخشهای کارشناسی کشور، از بخش خصوصی تا دولت تاکید دارد. مروری بر گزاره ها، سخنرانیها و اظهارنظرهای او در مجلس یا سمتهای دیگر درباره اقتصاد، نقطه متمایز یا ویژهای را نشان نمیدهد. درنهایت هم اینکه میتوان گفت او در اقتصاد، بیش از هرچیز به توان کارشناسی کشور تکیه خواهد داشت.
هاشمی سوم، روحانی دوم
علی لاریجانی را میتوان پس از روحانی، شبیهترین سیاستمدار حال حاضر به هاشمی رفسنجانی دانست. چهرههایی که مهمترین شاخص آنان، نه داشتن دیدگاه اقتصادی، بلکه تجربه و سیاستمدار شدن در دل و بستر جمهوری اسلامی است. آنان چهرههای میانه رویی محسوب میشوند که شاخص اصلی آنان، حرکت کردن بر مدار نهادهای قانونی و ظرفیتها و ساختار سیاسی کشور است. به عبارت دیگر، لاریجانی، همچون روحانی، آمده اند و چه بسا هستند تا بازی کنند، نه اینکه بازی سیاست را بهم بزنند. باوجود همه این ها، علی لاریجانی که امروز هم عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام و هم مشاور رهبری است، به عنوان یکی از گزینههای ریاست جمهوری ۱۴۰۰ مطرح است. او خود هنوز در این باره اظهارنظر نکرده است، اما به نظر میرسد دو طیف از حضور او استقبال نکنند. نخست طیف تندروی اصولگرا و دیگری طیفی که در منتهی الیه چپ اصلاحات قرار میگیرد. در میانه سیاست کشور حرکت کردند، شاید خصلتی است که لاریجانی از هاشمی رفسنجانی به ارث برده است، کسی که تا آخرین روزهای حیات، مورد مشورت و مذاکره لاریجانی بود. او آنقدر به هاشمی نزدیک بود که گویا در جریان انتخابات ۱۳۹۲ شورای نگهبان از او خواست تا پیغام ردصلاحیت را به هاشمی برساند و از او بخواهد پیش از اعلام، انصراف بدهد.
مجموعه این سوابق، لاریجانی را به چهرهای کارآزموده تبدیل کرده است، چهرهای که اعتماد ارکان نظام را با خود دارد. آیا همین اعتماد و دوری گزیدن کشور از تندروی، خشونتهای سیاسی و کج سلیقگی، چیزی نیست که ایران به آن نیاز دارد؟ اگر این سوال را از تندروهای چپ و راست بپرسید، قطعا پاسخ منفی میدهند و ترجیح میدهند قدرت در کف باکفایت آنان باشد. اما نکته اینجا است که به گواه سوابق لاریجانی، او کفایت سیاسی و درایت اداری خود را اثبات کرده است.