اقتصاد۲۴- توجه همگانی به جنگ (اوکراین)، موضوعی قابل درک است، اما دست آخر، آنچه مهم است اینکه چگونه این جنگ به حل و فصل برسد. از نظر احساسی، خوشایند ما این است که بگوییم تنها نتیجه قابل پذیرش، تسلیم کامل روسیه، جایگزینی رژیم در مسکو و محاکمه ولادیمیر پوتین، رئیس جمهوری روسیه به خاطر جنایات جنگی است، اما هیچ یک از اینها، دستاوردهای محتمل این جنگ نخواهند بود. اینکه اینها را به عنوان اهداف خود تعیین کنیم، تنها برای طولانیتر کردن جنگ و افزایش ریسک تشدید آن به سطوحی بالاتر مفید خواهد بود. اما اگر اوکراین برایمان مهم است، باید هدف فوری ما پایان دادن به جنگ باشد پیش از آن که خسارات بیشتری وارد شود؛ از این گذشته، هدف نهایی هم باید حل و فصل منازعه باشد و نه فقط پایانی بر جنگ، تا تدابیری سیاسی بدست آید که احتمال وقوع دوباره جنگ در آینده را کاهش دهد.
روشنترین دلیل برای قدرتهای بزرگ در تلاش برای حل و فصل منازعات ادامه دار، این است که مشکلات کنونی را از دستور کار جاری سیاست خارجی شان حذف کنند. واقع گرایان میپذیرند که دردسرهای تازه، همیشه پشت پاشنه درِ این جهان خوابیده و هر مشکل یا منازعهای را که بتوان خاموش کرد، چیزی است که باید بی گمان به آن پرداخت.
توافق هستهای با ایران، یک نمونه روشن در این زمینه است. هنگامی که این توافق اجرا میشد، ایالات متحده آمریکا نگرانی زیادی درباره توانمندیهای هستهای ایران نداشت و مجبور نبود که وقت و عَرض باند زیادی را صرف گفتگو برای یک توافق تازه کند. تا زمانی که ایران به برجام پایبند بود (و سازمان انرژی هستهای هم مکررا این پایبندی را تایید میکرد)، میتوانستیم این مشکل را در بایگانی بخوابانیم. اما وقتی دونالد ترامپ از این توافق خارج شد، برنامه هستهای ایران به صدر دستور کار سیاست خارجی آمریکا باز گشت. اشتباه بزرگ ترامپ، نه تنها به آشفتگیهای منطقهای به گونهای دامن زد که منافع آمریکا را تضعیف کرد بلکه با خروج از برجام، دولت بایدن را مجبور ساخت تا وقت، انرژی و عرض باند زیادی را برای گفتگو بر سر توافق تازهای برای به عقب راندن پیشرفتهای تازه ایران به سمت بمب هستهای اختصاص دهد حال آنکه آنتونی بلینکن، جِیک سولیوان و دیگر اعضای تیم امنیت ملی آمریکا آرزو میکنند کهای کاش مجبور نبودند حتی یک دقیقه را صرف این مشکل کنند.
یک دلیل دیگر برای حل و فصل منازعات – به جای طولانیتر کردن آنها – حفاظت از متحدان و دوستانی است که در یک منازعه منطقهای گیر افتاده یا احتمال دارد به درون چرخه آن کشیده شوند. با امنتر شدن شرایط، آنها در موقعیت بهتری برای کمک به شما قرار میگیرند. این یک نتیجه برد – برد است بویژه برای کشوری همچون ایالات متحده که شرکایی در بسیاری از نقاط جهان دارد و منافع اش را در مقیاسی گسترده تعریف میکند.
بیشتر بخوانید: موسکووا، بزرگترین نام جنگی روسیه غرق شد
دلیل سوم هم اینکه با حل و فصل منازعات، ریسک تشدید ناخواسته هم کمتر میشود. هنگامی که جنگی در جریان است، همیشه امکان اینکه طرفهای سومی داوطلبانه به آن وارد شده یا ناخواسته به چرخه آن کشیده شوند وجود دارد. جنگهای کنگو در آفریقا، جنگ ویتنام و جنگ ایران – عراق همگی کمابیش به نواحی اطراف گسترش یافتند و توقف هر یک از این جنگ ها، موجب شد که این مشکل هم بلافاصله برطرف شود. از این گذشته، جنگ ها، بی برو برگرد، پیامدهای کثیف ناخواسته زیادی را با خود میآورند حتی برای طرفهای برنده جنگ.
حمایت از مجاهدین افغان در دوران اشغال شوروی در دهه ۱۹۸۰، در آن زمان یک ایده بسیار خوب به نظر میرسید و حتی شاید بتوان گفت که در سقوط امپراطوری شوروی هم نقش داشت، اما همچنین بذر جنبشهایی تروریستی را در خاک نشاند که در دهه ۱۹۹۰، آمریکا را هدف گرفتند و سرانجام آمریکا را به جنگ فاجعه بار جهانی علیه تروریسم کشاندند. البته هیچ نتیجه مثبتی هم عاید مردم افغانستان نشد؛ مردمی که برای بیش از چهل سال، متحمل شرایط جنگی شدند. این است که به جای دمیدن در آتش یک منازعه، بهتر آن است که برای حل و فصل آن تلاش کنیم تا برای همه طرفها – و از جمله برای ایالات متحده – شرایط مناسب تری فراهم شود.
چهارم، کمک به توقف یک جنگ، روشی آرمانی است برای یک قدرت بزرگ تا نفوذش و توانایی اش را برای تحقق اهداف خیرخواهانه بزرگتر بکار گیرد. همانطور که در اوایل قرن بیستم، میانجیگری تئودور روزولت، رئیس جمهوری وقت آمریکا در جنگ ژاپن – روسیه، جایگاه آمریکا را به عنوان یک بازیگر تازه و ذی نفوذ در صحنه جهانی تقویت کرد. هفتاد سال بعد هم، میانداری جیمی کارتر در صلح میان مصر و اسرائیل، همین تاثیر را برجای گذاشت. درست برعکس، ناکامی بیل کلینتون، جورج دابلیو بوش و باراک اوباما در حل و فصل نهایی منازعه فلسطین – اسرائیل، وجهه آمریکا را به عنوان یک میانجی توانمند و مصمم، تضعیف کرد.
از چنین منظری است که شاید روزی با نگاهی به پشت سر، جنگ روسیه در اوکراین را به عنوان یک فرصت گرانسنک از دست رفته برای شی جین پینگ، رییس جمهوری چین بنگریم. تصور کنید که اگر پکن پادرمیانی کرده و روسها و اوکراینیها را به توافق رسانده بود، پرستیژ چین تا چه اندازه تقویت میشد و نه تنها به آرمانهای چین برای تبدیل شدن به یک قدرت پیشروی جهانی در قرن بیست و یک یاری میرساند بلکه تاکیدی بود بر تعهد اعلام شده اش به اصل حاکمیت ملی کشورها.
در آن صورت، پکن حتی میتوانست ادعا کند که جنگ اوکراین نشان داد که قدرتهای بزرگ و رو به فرسایشی همچون آمریکا، اروپا و روسیه نمیتوانند اختلافاتشان را بدون جنگ حل و فصل کنند حال آن که رویکرد چین به مسائل جهانی، میتواند به صلح بینجامد. ناکامی شی جین پینگ در استفاده از این فرصت، نشان میدهد که وی نمیتواند اذعان کند که حمایتی چنان تند از پوتین در همه این سالها، قمار بدی بوده است.
پنجم، جهانی که در آن جنگ و ستیز به یک همه گیری تبدیل شده، جهانی است در آن که تجارت و سرمایه گذاری نمیتواند جریان امن و آزادی داشته باشد. ببینید که جنگ اوکراین، به پسرفت فرایند جهانی شدگی انجامید و همانطور که دانی رودریک Dani Rodrik به نیویورک تایمز گفت جنگ اوکراین "چه بسا که آخرین میخ بر تابوت جهانی شدگیِ تند بود. "
آخرین، و نه کمترین، دلیل هم اینکه حل و فصل منازعات، رنجهای بشری را کاهش میدهد و کرامت انسانی را تقویت میکند. یک رویکرد واقعگرا به سیاست خارجی، هیچ یک از این دستاوردها را نادیده نمیگیرد، اما واقعگرایان، چنین موقعیتی را به عنوان بخشی از تراژدی سیاست قدرت میبینند و از گامهای عملی برای مهار آن استقبال میکنند که حل و فصل منازعه، روشنترین مصداق آن است.
بیشتر بخوانید: رویترز: غول نفتی چین در تدارک قطع همکاری با غرب است
منظور از همه این استدلال ها، تایید "صلح به هر بهایی" نیست و نیز تجویزی برای پذیرش آن حل و فصلهایی نیست که تنها، آتشی هستند زیر خاکستر برای شعله کشیدن خشونتهای بعدی، برخی اوقات هم دامن زدن به منازعه و کشاندن دشمنان به باتلاقهای هزینه بر، یا سخت گیریهای ژئوپولیتیکی، میتواند یک کشور را امنتر کند. درک و پذیرش برکات حل و فصل منازعه، به معنی انکار این واقعیت نیست که دولت ها، گاه از منازعه هم سود میبرند.
آمریکا، به نسبت دیگر قدرتهای مهم، بهره بزرگتری از حل و فصل منازعه میبرد. جایگاه آمریکا در جهان، هنوز هم به رغم زخمهایی که در این سالها به خود وارد کرده، به شکل فوق العادهای دلخواه است و تنها چیزی که میتواند واقعا به آن آسیب بزند، سیاستهای گمراه و سیاست بازی مسموم داخلی، دگرش آب و هوایی و کشمکشهای واقعا بزرگ در خارج از مرزهاست. صلح همیشه به سود منافع ملی آمریکاست.
همان طور که جرج دابلیو بوش درسهای اندوهباری گرفت و چه بسا پوتین هم همان درسها را بگیرد، به حرکت در آوردن ارابه جنگ، یک ملت را گرفتار شرایطی میکند که رهبرانش هرگز تصورش را نکرده اند. هیچ کاستیای در پتانسیل دردسرسازی در جهان ما وجود ندارد و رهبران خردمندتر تلاش میکنند که از دردسرها دور بمانند، تا جایی که ممکن است منازعات را حل و فصل کنند و تنها زمانی تن به منازعه دهند که پس از اندیشه ورزی بسیار، آن را ضروری بیابند و البته همیشه در اندیشه جایگزینهایی برای منازعه باشند همراه با آمادگی چشمگیری برای اذعان به اشتباه.
اکنون که دست روسیه از آن پیروزی سریع و آسانی که در اوکراین انتظارش را داشت کوتاه شده، این جنگ احتمالا به یک بن بست پرهزینه تبدیل میشود که پایان نمیگیرد مگر آنکه سرداران جنگی بفهمند که قادر نخواهند بود به همه اهدافشان دست یابند و لاجرم باید نتیجهای کمتر آرمانی را بپذیرند. روسیه نمیتواند اوکراین را به یک کشور اقماری برای امپراطوری یوروآسیایی مسکو تبدیل کند. اوکراین نمیتواند کریمه را پس بگیرد و به عضویت کامل ناتو در آید. آمریکا باید از تلاش برای کشاندن دیگر کشورها به درون دایره ناتو دست بردارد.
با این همه، هنر واقعی آن است که حل و فصلی را تدوین کنیم که همه طرفها پذیرای آن بوده، بتواند با آن کنار بیایند و نه اینکه مترصد نخستین فرصت برای برهم زدنش باشند. این یک چالش گران است و هرچه زودتر مردمان هوشمند تلاش خود را برای ترسیم چنین تدابیری آغاز کنند، توافق بهتری به دست خواهد آمد.
منبع: فارن پالسی / دیپلماسی ایرانی