اقتصاد۲۴- ایرج صالحی یکی از اعضای جداشدهی سازمان مجاهدین خلق بهتازگی طی یادداشتی برای پایگاه اینترنتی «انجمن نجات» (تلاش برای رهایی از مجاهدین خلق)، از سرنوشت دهشتناک اعضای پشیمان این سازمان روایت کرده است. مسئولان سازمان برای این افراد اصطلاح «بریده» را به کار میبرند و این بزرگترین اتهام از نگاه آنان است و دستشان را برای به قول خودشان «گوشمالی» فرد پیشمان تا هرجا که بخواهند باز میگذارد. در ادامه روایت ایرج صالحی را میخوانیم:
در اواخر شهریور ۱۳۷۲ برای نشست به قرارگاه باقرزاده رفتیم. بعد از آنکه همهی نیروها به این قرارگاه آمده و مستقر شدند، برای شرکت در نشست رجوی، به سمت سالن نشست حرکت کردیم. قبل از ورود به سالن فرمانده قسمت همه را جمع کرد و از قول رجوی پیامی را با این مضمون خواند: «قرار است در این نشست مطالب مهمی بیان شود. اگر کسی قصد دارد از سازمان جدا شود قبل از نشست اعلام کند. در غیر این صورت بعد از شروع نشست به کسی اجازه جدا شدن داده نمیشود.»
رجوی در این نشست معرفی مریم رجوی به عنوان رئیسجمهور شورا را اعلام کرد. مدتی بعد هم وی را به فرانسه فرستاد. از این مرحله به بعد گفتار رجوی نسبت به جدایی از مجاهدین خلق و جداشدگان، کیفاً تغییر کرد و بسیار بدتر از قبل شد. پیامی هم که قبل از شروع نشست معرفی مریم به همه داده بود مبنی بر اینکه اگر کسی میخواهد جدا شود، قبل از ورود به نشست بگوید و در غیر این صورت بعد از نشست دیگر پذیرفته نمیشود نیز به این دلیل بود که در برخورد با اعضای خواهان جدایی و اعمال فشار برای جلوگیری از جداشدن آنها دست بازتری داشته باشد. حالا دیگر رجوی بیش از قبل به فضاسازی علیه جداشدگان میپرداخت و مستمراً برخی از آنها را متهم میکرد که در خدمت وزارت اطلاعات ایران هستند تا به این ترتیب ماندن در تشکیلات یا جدا شدن از مجاهدین را انتخابی بین سازمان و جمهوری اسلامی قلمداد نموده و برای سرکوب و ممانعت از خروج بهانه داشته باشد. رجوی بارها در نشستهایی که در آن دوران برگزار میکرد به تهدید نیروها میپرداخت و میگفت به خاطر حضور مریم در فرانسه نمیتواند کوچکترین خللی را از مجاهدین تحمل نماید، چون هر ضربهای قبل از همه به مریم آسیب خواهد زد. به این ترتیب رجوی آخرین گامها را برای انجام حرکت نهایی جهت ممنوع کردن خروج از سازمان برمیداشت.
بر اثر این موضعگیریها و خطوطی که بیشک رجوی به فرماندهان بالاتر برای برخورد شدید با اعضای خواهان جدایی میداد، روز به روز رفتار مسئولین با اعضای خواهان جدایی وحشیانهتر و توهینآمیزتر میشد. در این رابطه به دو نمونه که شاهد آن بودم اشاره میکنم:
مدتی بود که یکی از نفرات به نام علی را به محور ما آورده بودند. از آنجا که وی در تاسیسات بود با او رابطهی زیادی نداشتم. روزی در مراجعه به تاسیسات از صحبتهای او فهمیدم که بهشدت با تشکیلات زاویه دارد. به نظر میرسید به همین دلیل هم وی را در قسمتی سازماندهی کرده بودند که با بقیهی نفرات کمترین ارتباط را داشته باشد. دو هفته بعد در یک شب بارانی بعد از ساعت خاموشی به همراه یکی از نفرات به نام قاسم گشت داخل محور بودیم. (چند ماهی بود که رجویها برای آن که نگهبانان فرار نکنند، دستور دادند تا نگهبانی و گشت حداقل دونفره باشد)، از آنجایی که سالن غذاخوری محور با فاصله از آسایشگاه قرار داشت، گشتها بعد از ساعت خاموشی باید وارد آن شده و آنجا را چک میکردند، بنابراین وقتی به سالن رسیدیم وارد آن شدیم و در کمال تعجب دیدیم که سپیده ابراهیمی که یکی از مسئولین مرکز ما بود در سالن حضور دارد و چند نفر از مردانی که سطح تشکیلاتی آنها بالا بود را جمع کرده و در حال صحبت با آنهاست. او ما را هم صدا زد و به صحبتش ادامه داد و گفت: «علی مدتی است درخواست رفتن را داده بود که هنوز به او جواب ندادیم، ولی امشب فرار کرده است. همهجا را بگردید و هرجا او را پیدا کردید ابتدا حسابی او را گوشمالی داده و بزنید و بعد به سالن و پیش من بیاورید..» من از این حرف سپیده خیلی یکه خوردم، چون تا آن زمان به این صراحت ندیده بودم که خواهان کتک زدن اعضای خواستار جدایی باشند.
نفرات پخش شدند و ما هم به نگهبانی ادامه دادیم تا اینکه به انباری که در قسمت دیگر مقر بود رسیدیم. از داخل انبار سروصدای زیادی میآمد که شامل صداهایی میشد که فحش میدادند و مزدور و بریده میگفتند و همینطور نالهها و فریادهایی که میگفت: «نزنید.» زمانی که وارد انبار شدیم، دیدیم چند نفر از کسانی که سپیده آنها را توجیه کرده بود، علی را که در این سالن پنهانی خوابیده بود پیدا نموده و مشغول کتک زدن او هستند. آنها بعد از آنکه ما وارد شدیم علی را با خود به نزد سپیده بردند. روز بعد یک گزارش دربارهی نحوهی برخورد با علی نوشتم و از اینکه چنین برخوردی با علی شد انتقاد کردم. چند روز بعد مسئولم مرا صدا زد و گفت: «علی مرز سرخ را رد کرده بود. کسی که در داخل مناسبات سازمان چنین میکند، اگر بیرون برود حتماً به کشتار مجاهدین دست میزند! آنچه با او شد حداقل چیزی بود که لیاقت داشت و حق او بدتر از اینهاست.»
نمونهی بعدی مربوط به فردی به نام حسین از اهالی گیلان بود. یک شب ما را در سالن غذاخوری محور جمع کردند و گفتند که با معصومه ملکمحمدی که بالاترین فرمانده قسمت ما بود نشست داریم. معصومه ملکمحمدی نشست را شروع کرد و خیلی زود مشخص شد که قصدش از برگزاری نشست برخورد با حسین است. معصومه او را متهم به کمکاری میکرد و از حسین میخواست که علت را توضیح دهد. در ابتدا حسین از خودش دفاع میکرد، اما تعدادی از چاپلوسان پشت میکروفون رفته و بر علیه حسین صحبت میکردند و او را متهم به کمکاری و بریدگی کردند. «بریده» یک اتهام خیلی بزرگ در مجاهدین خلق بود که براساس آن فرد متهم لایق هر نوع برخوردی بود.
به نظر میرسید که حسین نمیخواهد در تشکیلات مجاهدین خلق بماند، اما در هراس از جمعیتی که در سالن بودند میترسید حرفش را بزند. در حالی که هدف معصومه ملکمحمدی از نشست این بود که حسین را وادار به عذرخواهی و اظهار پشیمانی کند، تا هم حسین مشکلی برای ستاد او نباشد و هم دیگرانی که نمیخواهند در تشکیلات بمانند، حساب کار دستشان بیاید. ناگهان حسین گفت که «بله من نمیکشم و میخواهم بروم.» با این حرف فضای سالن به هم ریخت و معصومه ملکمحمدی که نمیخواست اعلام بریدگی مشروعیت پیدا کند، شروع به تحریک جمع نمود تا علیه حسین موضع بگیرند. تعدادی چاپلوس یا افراد تحریکشده، به سمت حسین یورش بردند تا او را بزنند. بعد از چند دقیقه حمله و فشار وحشتناکی که روی حسین بود، او به وحشت افتاد و شروع به گریه کرد. معصومه ملکمحمدی دستور داد تا همه ساکت شوند و حسین صحبت کند. حسین در اثر فشارها مجبور شد حرفش را تغییر داده و پذیرفت که اشتباه کرده است. معصومه ملکمحمدی احساس کرد به هدف شیطانی خود رسیده است و برای آنکه این مطلب بیشتر کش پیدا نکند به حسین گفت: «برو و گزارش بنویس.» و نشست را تعطیل کرد. البته در نهایت حسین مدتی بعد از مجاهدین خلق جد شد، اما خبری از او ندارم.