اقتصاد ۲۴ - با شکایت مرد میانسال، به دستور بازپرس شعبه هفتم دادسرای امور جنایی تهران تحقیقات آغاز شد. در بررسیهای اولیه کارآگاهان اداره یازدهم پلیس آگاهی پایتخت به سراغ میثم، فروشنده لوازم داخلی خودرو رفتند. وی در تحقیقات اولیه گفت: شهلا هر وقت که وسیلهای برای خودرواش میخواست، به مغازه من میآمد. آن روز هم ساعت ۲ بعد از ظهر به مغازهام آمد و وسایلی را که میخواست خرید، اما بعد از آن دیگر خبری از او ندارم.
کشف سرنخ
درحالی که هیچ رد و سرنخی از شهلا در دست نبود و کلانتریها و بیمارستانها نیز خبری از او نداشتند، تیم جنایی در تحقیقات به یک سرنخ رسیدند.
بررسیها نشان میداد که شهلا با میثم در ارتباط بوده و همچنین این پسر آخرین فردی بوده که شهلا را دیده است. با این احتمال که پسر جوان از راز ناپدید شدن شهلا با خبر است، بار دیگر برای تحقیق و بازجویی فراخوانده شد که این بار وی اعتراف کرد دوستش بهنام کامبیز شهلا را به قتل رسانده است.
آزمایش دیانای
با اعتراف میثم، عامل جنایت بازداشت شد. کامبیز اعتراف کرد که پس از به قتل رساندن شهلا جسد او را با کمک میثم به رباط کریم انتقال داده و جنازه را آتش زدهاند.
بدین ترتیب مأموران آگاهی به محل رفته و با جنازه سوختهای مواجه شدند. برای شناسایی هویت جسد به دستور بازپرس بخشوده از شعبه هفتم دادسرای امور جنایی تهران، از خانواده شهلا آزمایش دیانای گرفته شد و پس از تطبیق با دیانای جسد مشخص شد که جنازه متعلق به شهلا بوده است. بدین ترتیب میثم به اتهام اخفای ادله جرم و جنایت برمیت و کامبیز به اتهام قتل و جنایت بر میت به دستور بازپرس جنایی روانه بازداشتگاه شدند.
گفتگو با متهم
*چطور با شهلا آشنا شدی؟
او خودروی ۲۰۶ داشت و مدتی قبل برای خرید لوازم داخلی خودرواش به مغازهام آمد. بعد از آن چند بار دیگری هم آمد، از ظاهرش متوجه شدم که اعتیاد به مواد مخدر دارد. موضوع را که مطرح کردم ابتدا کتمان کرد، اما کمکم واقعیت را برایم گفت و بعد از آن من برایش مواد فراهم میکردم.
*روز حادثه چه اتفاقی افتاد؟
شهلا برای خرید مواد مخدر به مغازهام آمد. به او پیشنهاد دادم که برای مصرف مواد باهم به خانه کامبیز برویم. کامبیز از دوستان قدیمیام بود و خیلی وقتها نیز باهم مواد میکشیدیم. شهلا هم قبول کرد و باهم به آنجا رفتیم. اما بعد از کشیدن مواد حالش بد شد و شروع به سر و صدا کرد. هر چه سعی کردم او را ساکت کنم فایدهای نداشت. میگفت اگر به او ۳ میلیون تومان پول ندهیم آبرویمان را میبرد. ترسیده بودیم، مادر کامبیز داخل خانه بود. ناگهان کامبیز دستش را جلوی دهان شهلا گذاشت. او فقط میخواست کاری کند که شهلا ساکت شود و مادرش نفهمد. اما شهلا خفه شد. ترسیده بودیم و باید جسدش را از خانه بیرون میبردیم. جنازه او را داخل صندوق عقب ماشین پژو آر دیام گذاشتم و راهی رباط کریم شدیم.
*چرا جسد را سوزاندی؟
ترسیده بودیم. اگر جسد را پیدا میکردند راز مرگ او برملا میشد. برای اینکه هویتش برملا نشود به بیابانهای اطراف رباط کریم که رسیدیم جسد را آتش زدیم.
*با ماشین شهلا چه کردید؟
از ترس اینکه با پیدا کردن خودرو، پلیس به ما شک کند، ماشین را چند محله آن طرفتر رها کردیم.
منبع: خراسان