اقتصاد۲۴- بسیاری از کارشناسان سیاسی از همان ابتدای حمله ۷ اکتبر حماس به اسرائیل، تحلیلشان این بود که جنگ جاری در غزه از ظرفیت لازم برای تبدیل به جنگ جهانی سوم برخوردار است. فارغ از پروپاگاندای و تبلیغات سنگین رسانهای روزهای ابتدایی که با همراهی مصاحبه برخی مقامات کشورها به این گزاره دامن میزد، اما بهمرور واقعیت میدانی جنگ و بههمپیوستگی منافع کشورها، احتیاط در کنشگری و تعویض کارتهای بازی یا حتی آزمودن گزینههای قبلی تمرین شده را به تعویق انداخت و در برخی موارد از جمله حضور فعالانه حوثیهای یمن، توازن نیروهای جبهه مقاومت را نیز در ابعاد نظامی به نفع آنها تغییر داد.
نگرانی از آغاز جنگ منطقهای آنجا به اوج رسید که با کشتهشدن سه امریکایی در جریان حمله هواپیماهای بدون سرنشین شبهنظامیان کتائب عراق به پایگاه امریکاییها در مرز عراق - سوریه - اردن، کاخ سفید انگشت اتهام بهسوی ایران دراز کرد. اتهامی که زمینه سیاسی برای جنگ میان دو کشور بود و دو گروه را در داخل و خارج کشور خوشحال کرد. گروهی از تندروها در داخل که با انتشار پیامهایی در شبکه اجتماعی خواهان جنگ نهایی با امریکا بودند. موافقان جنگ آخرالزمانی میان ایران و امریکا نیز دو گروه متضاد ایدئولوژیک بودند که به طرز عجیبی موافقان و مخالفان سرسخت موجودیت جمهوری اسلامی را تشکیل میدادند که حالا در یک جبهه و در حمله امریکا به ایران توافق داشتند و اندک تحلیلگران و مشاوران نهادهای مهم که با تحلیلهای مبتنی بر شانس و اقبال، میخواستند زورآزمایی ایران و امریکا را به نظاره بنشینند و گروهی دیگر در اسرائیل به رهبری نتانیاهو که اشتیاق فوقالعادهای برای آغاز جنگ با ایران نشان داد تا از رهگذر آن نخستوزیری را استمرار دهد. تمام این گروهها، اما از رهگذر جنگ به دنبال تقویت منافع سیاسی حزب سیاسی خود بودند.
این در شرایطی است که جنگ منطقهای برآمده از بحران غزه، اساساً ایران را بهمثابه یک قدرت تجدیدنظرطلب و انقلابی متعهد به سرنگونی توازن قدرت منطقهای و جهانی، در برابر شبکهای از کشورهای متعهد به نظم موجود همسو با واشنگتن قرار داده بود. چه آنکه باگذشت ماهها از آغاز جنگ و برخی چرخشهای مقطعی، در حال حاضر، مسکو و پکن در رویارویی با واشنگتن کاملاً در کنار تهران هستند و درعینحال هر چهار کشور خطرات بالقوه تاریخی درگیریها در خاورمیانه را نیز درک میکنند. آنچنان که انتخابات امریکا بهعنوان رویدادی داخلی در این کشور، بیشترین اثرگذاری را بر معادلات سیاسی خاورمیانه و اوکراین خواهد گذاشت؛ بنابراین هرگونه اثرگذاری متغیری دیگر در خاورمیانه بر انتخابات امریکا دستکم برای بایدن پراهمیت خواهد بود. ازاینرو تقریباً تمام تحلیلگران غربی بر این باورند که مسائل خاورمیانه با حل مسئله جنگ غزه به نقطه گشایش خواهد رسید؛ برایناساس، واشنگتن با جدیت، طرح بهرسمیتشناختن فلسطین علیرغم مخالفت نتانیاهو و راستگرایان تندرو مذهبی اسرائیل دنبال میکند.
بیشتر بخوانید:پیام کاخ سفید به ایران
از سوی دیگر تا کنون، درگیری اسرائیل و حماس تا حد زیادی محدود به غزه باقیمانده است که قطعاً یک موفقیت محدود، اما قابلتوجه برای اولویتهای سیاست دولت بایدن در مورد بحران است تا نتانیاهو را از ورود امریکا به جنگی بزرگتر منع کند. بلافاصله پس از ۷ اکتبر، بایدن کاملاً روشن کرد که تمرکز او بر مهار درگیریها در غزه است تا از ایجاد دومینوی جنگ در خاورمیانه جلوگیری کند. برای اینکه نتایج کنترل جنگ غزه تضمین شود، نیروی دریایی امریکا در شرق مدیترانه مستقر شد و علیرغم فشار اسرائیل برای ورود امریکا به جنگ با حزب الله لبنان، امریکا با کاربرد دیپلماسی توانست از جنگ تمام عیار بین لبنان و اسرائیل جلوگیری کند و درگیری بین حزب الله و اسرائیل در مرزهای جنوبی محدود ماند. تیم بایدن که ظاهراً موفق به مهار درگیری شده بود، توجه خود را به طور ویژهای برای فشار بر اسرائیل افزایش داد تا اسرائیل کشتار غیرنظامیان فلسطینی را متوقف کند. در جریان حملات اسرائیل به غزه بیش از ۲۵هزار نفر کشته شدند که غالب آنها از زنان و کودکان بودند و نیمی از زیرساختهای غزه به کلی ویران شد.
مرز اسرائیل و لبنان، نقطه عطفی بود که انتظار میرفت، تنشها در این منطقه را تشدید کند. اسرائیل محرکی بود که در مرز لبنان تلاش میکرد جبهه جدیدی را باز کند تا جنگ را گسترش دهد. چه آنکه، از همان ابتدا، حزبالله روشن کرد که در این شرایط نمیخواهد جنگ دیگری را با اسرائیل آغاز کند. این تصمیم حزبالله که تعجبآور نبود ناشی از فروپاشی اقتصادی، فلج سیاسی و ناکارآمدی دولت لبنان در آن شرایط بود که نشان میداد لبنان در موقعیتی نیست که حتی یک درگیری محدود با اسرائیل را تحمل کند و از سوی دیگر تحلیلها نشان میداد لبنانیها هرگز آغازکنندگان جنگ میان لبنان و اسرائیل را به دلیل تبعات ویرانگر آن نمیبخشند. این موضوع از زاویه دیگر چنین اهمیت داشت که ممکن بود ورود حزبالله به جنگ با اسرائیل باهدف هدررفت مهمات و زرادخانه موشکی آنها انجام شود تا ایران نیز مهمترین کارت بازی خود در منطقه را در شرایط تضعیف شده در برابر امریکا ببیند. ازاینرو تضعیف حزبالله، قدرت بازدارنده این گروه را در برابر حملات امریکا و اسرائیل به تأسیسات هستهای ایران کاهش میداد و بازی به نفع اسرائیل تمام میشد؛ بنابراین عدم ورود حزبالله به جنگ تمامعیار (نه محدود) با اسرائیل در منظر تحلیلگران سیاسی انتخابی عقلانی برای ایران و لبنان بود.
این در حالی است که در دریای سرخ، سیاست تهدید بایدن در حفظ نظم منطقهای جدیتر است، زیرا ایالات متحده در میانه تبلیغات انتخاباتی درگیر تبادل حملات با شبهنظامیان حوثی یمن است و در این مورد مخالفان بایدن نیز مخالفت خود را با سیاستهای او شدت دادند. تمایز حوثیها از سایر گروههای محور مقاومت آنجا است که پیشازاین، حوثیها در جنگ داخلی یمن و جنگ با کشورهای عربی (بهویژه عربستان سعودی و امارات متحده عربی) در سال ۲۰۱۵، حوثیها توانسته بودند بر کشورهای عربی غلبه کنند. این مداخله که برای ریاض باتلاقی بود، آینه تجربه کارشناسان در واشنگتن (به ویژه دموکراتهای کنگره) قرار گرفت تا درک کنند سازمانی که شعار رسمی آن "خدا بزرگترین است، مرگ بر امریکا، مرگ بر اسرائیل، نفرین بر یهودیان، پیروز باد اسلام" اگرچه تهدیدی جدی است که محدود به یمن نمیشود، اما به سختی میتوان چنین سازمان ایدئولوژیکی را پای میز مذاکره آورد.
درحالیکه حزبالله لبنان باتدبیر سید حسن نصرالله به جزئی از بازی رادیکالها در خاورمیانه تبدیل نشد؛ اما حوثیها از فرصت رویارویی با ائتلاف غربی بهطورکلی و ایالات متحده به طور خاص استفاده کردند تا بهاینترتیب مشروعیت بخشیدن به قدرت سیاسی خود در یمن را تثبیت کنند و از سوی دیگر مرکزیت خود را در محور مقاومت منحصربهفرد کنند. این نکته از آنجا اهمیت دارد که تحلیلگران غربی برجسته بودن کنشگری حوثیها در دریای سرخ را رقابتی درونی بین گروههای محور مقاومت تلقی میکنند. در این تحلیل حوثیها برای تقویت مشروعیت سیاسی درون یمن و در جامعه اعراب خاورمیانه پس از ۱۷ اکتبر بیش از ۲۷ حمله به کشتیهای تجاری در خطوط حملونقل بینالمللی در دریای سرخ انجام دادند که منجر به حملات هوایی تلافیجویانه مکرر از سوی ایالات متحده، انگلستان شد. ناظران سیاسی غربی معتقدند یمنیها از این رویارویی لذت میبرند و این رویارویی بخشی از پیروی حوثیها از استراتژی ایران است که در زمان ترامپ به دنبال جبران کمپین تحریمهای "فشار حداکثری" امریکا و با شعار "مقاومت حداکثری" شکل گرفت.
ناظران سیاسی معتقدند آنچه حوثیها را پای میز مذاکره بیاورد، تأمین منافع مشترک ایران و حوثیها بر سر فروش نفت است؛ بنابراین یا ایران در ترتیبات امنیت دریایی در آبهای حیاتی اطراف شبهجزیره عربستان که شامل سه مورد از هشت نقطه اصلی دریایی جهان است، شرکت خواهد کرد یا چنین تفاهمهایی به طور قابلاعتماد بین غربیها، عربها و ایران وجود نخواهد داشت. نتیجه ضمنی این معادله آن است که اگر ایران نتواند نفت خود را آزادانه بفروشد و حمل کند - بهعنوانمثال به دلیل تحریمهای ایالات متحده یا نهادهای بینالمللی - پس هیچکس دیگری نمیتواند از خرید، فروش و حمل کالاهای بدون مزاحمت، مطمئن باشد و نقش تضمینکنندگی دفاع از فروش نفت ایران را حوثیها ایفا میکنند. درحالیکه معادله حماس و اسرائیل با آتشبس و توافق برای تبادل اسرا در حال انجام است، به نظر میرسد حوثیها انگیزه اولیه خود را در دفاع از فلسطین، منطقاً تمام شده تلقی کرده و گزینههای دیگر پیشنهادی از جمله مذاکره را بپذیرند. در غیر این صورت احتمالاً اهداف داخلی یمن از جمله تقویت مشروعیت سیاسی حوثیها، جایگزین انگیزه دفاع از غزه برای حمله به ائتلاف امریکا در منطقه خواهد شد.
اگر واشنگتن در تلاش خود برای مهار درگیری در غزه شکست بخورد و خود را به طور فزایندهای در نقاط آتشسوزی و تشدید در خاورمیانهای که به نظر میرسد به درگیریهای منطقهای سقوط میکند ببیند، این صورتبندی از آغاز جنگ جهانی سوم به معنای شکست نظم جهانی خواهد که امریکا سالها برای استقرار آن تلاش کرده و از نظر غربیها ضربهای عظیم به نقش ایالات متحده بهعنوان ضامن منطقهای ثبات و امنیت درک خواهد شد. از سوی دیگر، اگر دولت بایدن بتواند به مهار درگیری با غزه ادامه دهد و جنگ در آنجا را طی چند ماه آینده بهشدت کاهش دهد یا به آن پایان دهد، این بحران احتمالاً گام مهمی در جهت بازگرداندن اعتبار ایالات متحده در خاورمیانه خواهد بود. اما شکست این سیاستها نه به جنگ جهانی؛ ولی در بدبینانهترین سناریو به جنگی منطقهای تبدیل خواهد شد که چین و روسیه برنده آن خواهند بود که پیامد آن جهانی چندقطبی خواهد بود.