تاریخ انتشار: ۱۰:۱۹ - ۲۶ مهر ۱۴۰۴

نگهبانان روح جنگل؛ روایت دو جوان سوادکوهی که زندگی‌شان را پای مرال‌ها و جنگل‌های هیرکانی گذاشته‌اند

جاده‌ای طولانی که بهره‌برداران جنگل آن را ساخته‌اند، به کلبه همیاران محیط‌زیست و این تابلو می‌رسد: «پایگاه حفاظت از محیط‌زیست و منابع‌طبیعی منطقه شکارممنوع سوادکوه». «داریوش احمدی‌فر» و «پیمان احمدی کلیجی» زندگی‌شان را پای حفاظت اینجا گذاشته‌اند.

نگهبانان روح جنگل

اقتصاد۲۴- بانگ چند گوزن در جنگل می‌پیچد. «پیمان» می‌گوید این «صدا‌های پسرانه» از گلوی مرال نر جوانی می‌آید که هنوز جفتی پیدا نکرده. دقیقه‌ای بعد، ارتفاعات جنوبی ارفع‌کوه از صدای مرالی بزرگ به لرزه می‌افتد. در عصر یکی از آخرین روز‌های فصل گاوبانگی، گوزن‌های قرمز هنوز سرمست‌اند. «تا چند سال پیش این‌همه بانگ مرال نبود.» «داریوش» می‌گوید «مرال‌ها می‌دانند که اینجا دیگر امن است» و «مرال‌ها می‌دانند» را محکم ادا می‌کند. آنها دوست و برادرند، نگهبانان این راشستان بزرگ، حافظان مرال‌های تیزرو در یکی از آخرین نقاط بکر ایران.

جاده‌ای طولانی که بهره‌برداران جنگل آن را ساخته‌اند، به کلبه همیاران محیط‌زیست و این تابلو می‌رسد: «پایگاه حفاظت از محیط‌زیست و منابع‌طبیعی منطقه شکارممنوع سوادکوه». «داریوش احمدی‌فر» و «پیمان احمدی کلیجی» زندگی‌شان را پای حفاظت اینجا گذاشته‌اند.

داریوش از کودکی در خانه پدربزرگش، پشت ارفع‌کوه، داستان حیات‌وحش را از زبان دامدار‌ها شنیده بود. «خرس درخت آلو را شکست و سیب‌های باغ را خورد یا فلانی کَلی با شاخ‌های بلند شکار کرد.» هفت‌هشت‌ساله بود که پشت سر دامداری راه افتاد و یواشکی تا ارفع‌کوه رفت و ۱۶ساله بود که دو توله‌خرس را در مه دید. روزی محیطبانان را در حال گشت دید و شماره تلفنشان را گرفت. از آن وقت کارش شده بود گزارش صدای تیر، حضور شکارچی در منطقه و کمک به محیطبانان و فراری دادن کبک‌ها از دست شکارچی. اکنون در آستانه ۳۲سالگی روبه‌روی کلبه‌ای ایستاده که پایگاه محیط‌زیست است.

رد داس، تیشه و تبر روی دست‌های «پیمان» جا خوش کرده. در ۳۶سالگی نه صدای آواز و ساز محلی از زندگی‌اش کم شده و نه عشق به جنگل و اصالتش. «پدربزرگ پدری و مادری‌ام در همین منطقه دام‌سرا داشتند، یکی از پدربزرگ‌هایم لاک‌تراش بود، ظرف و ظروف چوبی می‌ساخت، مادرم از بچگی با دام‌های اینجا بزرگ شد و بعد‌ها من هم عاشق اینجا شدم.» سال ۹۹ که با داریوش آشنا شد، سوادکوه تازه شکارممنوع شده بود. داریوش در اینستاگرام نوشته بود برای حفاظت به کمک نیاز دارد. «برایش پیام گذاشتم، جواب نداد. چند وقت بعد با یکی از دوستانم همراه بودم که گفت برویم خانه داریوش. آنجا با هم آشنا شدیم.»

داریوش و پیمان، از چهار سال پیش، همراه و برادر شدند. آواز‌های مازنی و عشق به ارفع‌کوه و مرال‌ها آنها را به یکدیگر وصل کرد. شبی که برای نخستین بار یکدیگر را دیدند، مثل بلبل آواز سر داده بودند. پیمان خوانده بود: «بلین استاره، اَی رُش دَکِفه، ونوشه اونمای دوش دَکِفه» (بگذارید ستاره‌ها حرکت کنند و بنفشه وحشی بهار را ببیند) و داریوش جوابش داده بود: «اِشکارِ عاشقیِ دَمِ نیِرین، بلین وِنه گلی سِرُش دکفه». (جلوی عاشقی‌کردن مرال‌ها را نگیرید، بگذارید بانگشان از گلو بیرون بیاید.) آنها دوستی را با صدای ساز و آواز یافتند و دیدند عشقشان به طبیعت تا چه حد همانند است. «خدا ما را با هم جور کرد تا این منطقه را حفظ کنیم. ما خیلی شبیه هم‌ایم.» پیمان دوباره با سوز، دم می‌گیرد: «ارفع‌کوهِ سرِ سوره نکوشین/ مستِ اشکاره چمر ره نکوشین/بلین چشمه سرِ جم ببوشن، جم/ جنگله جفته کَکی رِه نکوشین» (نور بلندای ارفع‌کوه را {با کشتن مرال} خاموش نکنید/بانگ مرال مست را خاموش نکنید/بگذارید آنها سر چشمه‌ای جمع شوند/جفت کوکوی جنگلی را نکشید).


بیشتر بخوانید:عکس/ چرخ آفرود‌ها بر پیکر جنگل‌های شمال


راه آنها از آن زمان یکی شد. پیمان یک‌تنه با چوب و مصالحی ساده رودرروی انبوه درختان راش، افرا، بارانک، بلوط و سرخدا به‌جای چادر گاوبانگی، کلبه‌ای کوچک ساخت و پیوند دوستی محکم‌تر شد. یک بخاری هیزمی، پیک‌نیک، پتو و چند کتاب، اندک وسایل این کلبه‌اند، با فانوسی بر دیوار به نشانه امید؛ هم کلبه آباد شد، هم زیستگاه. در منطقه آبشخور ساختند تا حیوانات تشنه نمانند. آنها امسال بعد از چهار سال دوستی و همراهی، با گوشت و پوستشان نتیجه حفاظت و تلاش‌هایشان را فهمیده‌اند، قلبشان پر از امید و اضطراب است.

آرزوی پیمان این است که داریوش را در لباس محیطبانی ببیند. «آن لحظه را مدام تصور می‌کنم که داریوش موتور محیط‌زیست دارد و من ترکش می‌نشینم، آن روز که داریوش مأمور دولت و ضابط قضائی است و شکارچی‌های غیرمجاز، آنها که به منطقه دست‌درازی می‌کنند، تنشان می‌لرزد.»

مرال امید ماست

داریوش و پیمان تصویر مرال لَنگ را چهار سال قبل در دوربین‌های تله‌ای دیده بودند و با خودشان گفته بودند زمستان را چطور به سر می‌کند؟ می‌تواند با نر‌های دیگر رقابت کند؟ با این دست آسیب‌دیده چطور از شکارچی‌ها می‌گریزد؟ این اضطراب همیشه با آنها بود تا بهار امسال که پیمان از دور صدای «کل‌کو» شنید (مرالی شاخش را به درخت می‌سایید). آهسته نزدیک شد و پشت درختی کمین کرد. مرال نر همیشه غیرعادی راه می‌رفت. زیادی روی دستش تکیه می‌کرد و تنش را به‌سختی می‌کشید. ناگهان دید مرال لنگ تنها نیست؛ یک ماده کنارش بود. پیمان جلوتر رفت. «از پشت درخت می‌دیدم که شاخش را به درخت می‌ساید. فقط یک متر و نیم فاصله داشتیم. باورکردنی نبود. ماده به سمتم حرکت کرد. دیگر صدای پایش را می‌شنیدم. جلویم ایستاد و یک بوته علف گذاشت توی دهنش.» در تصویری که از این لحظه ثبت شده، چشم‌های پیمان از شوق می‌درخشد. گوزن لنگ دوازده‌ساله در فاصله نیم‌متری اوست. لحظه‌ای سرش را به‌سمت راست و چپ برمی‌گرداند و بعد به پیمان نگاه می‌کند. «نگاهش معصومانه بود. سرم را از پشت درخت آوردم بیرون. فقط تماشا می‌کردم. بعد آرام رفت دنبال ماده.» این پنج دقیقه برای پیمان و داریوش «رؤیایی» است. مرال حیوان باهوشی است؛ اگر صدای پایی را از کیلومتر‌ها دورتر بشنود و باد بوی غریبه‌ای را برساند، می‌گریزد. اما پیمان و داریوش آشنا هستند.

در فیلم‌های بسیاری که در جنگل‌های سوادکوه ثبت شده، پیمان با حیوانات صحبت می‌کند. در یکی‌شان مرال در فاصله کوتاهی از او ایستاده. «برو پسر! چرا وایستادی؟‌ای به قربان تو.» در تصاویر دیگر توله‌خرسی از درخت آلوچه جلوی کلبه بالا رفته، دو «تشی» در تاریکی می‌رقصند، گوزنی در حال چراست. پیمان می‌گوید: «به‌خاطر همین تصاویر به هدفمان در این زیستگاه ایمان داریم. به‌خاطر ارتباط با مرال‌ها، هر چه بشود، من یکی به‌هیچ‌عنوان از این راه کوتاه نمی‌آیم.»

قرص ماه آسمان را روشن کرده است. هنوز صدای مرال‌ها می‌آید. داریوش تصویری از پلنگی نشان می‌دهد که هفته پیش در دوربین‌های تله‌ای ثبت شده، در فیلم‌های دیگر در همان نقطه یک مرال پیر نر و بعد تشی، گرگ و خرس دیده می‌شود. دوربین‌ها در زمستان گذشته، تصویر جنگل بی‌برگ را ضبط کرده‌اند که پلنگی به‌آهستگی از میان برف‌ها می‌گذرد. پیمان می‌گوید: «اگر برای تأمین هزینه‌ها حامی داشتیم، غصه‌ای نبود. ما زندگی‌مان را برای اینجا گذاشته‌ایم و نمی‌خواهیم تور گاوبانگی داشته باشیم و برای جور کردن هزینه تعمیر موتور، دوربین‌های تله‌ای و زندگی خودمان از مردم پول بگیریم. سال‌هاست که این هزینه را از جیبمان می‌دهیم.»

پیمان مهندس تأسیسات است و از کار ساخت‌وساز درآمدی دارد، اما داریوش شغل دیگری ندارد. «ما چیز زیادی نمی‌خواهیم. در فصل گاوبانگی برای درآمد کاری نکردم و مدام اینجا بودم. زن و بچه‌ام را تنها گذاشتم. روز‌هایی که من نباشم، داریوش اینجاست. در این سال‌ها چند بار دوربین ما را دزدیدند یا خراب کردند. بار‌ها بعد از دیدن فیلم دوربین‌ها و شناختن شکارچی‌ها، به خانه آنها رفتیم و صحبت کردیم که برای شکار به منطقه نیایند. دوربین تله‌ای در کارمان خیلی مؤثر است؛ پارسال بعد از دیدن فیلم چند شکارچی حکم گرفتیم و در خانه‌شان لاشه گوزن پیدا شد.»

دوربین‌های تله‌ای منطقه شکارممنوع سوادکوه آفلاین است و از چند سال پیش تعویض نشده؛ بعضی‌شان تصاویری قرمز و خراب ثبت می‌کنند. داریوش و پیمان می‌گویند داشتن دوربین‌های تله‌ای آنلاین برای باخبرشدن از وضع حیات‌وحش و جنگل آرزویی دور است و همین حالا برای استفاده از همین تجهیزات قدیمی هم سختگیری زیاد است.

گمان می‌رفت که شوکایی نیست

سوادکوه خط‌الرأسی است به مرکزیت قله ارفع‌کوه که دور‌تا‌دور آن زیستگاه است. جنوب آن صخره‌ای و زیستگاه کل و بز است و مرال‌ها در بخش شمالی زیست می‌کنند. اینجا که در محاصره ۲۵ روستا و معادن بسیار است و جاده تهران-شمال و راه‌آهن از آن عبور می‌کند، تا قبل از سال ۹۷ منطقه‌ای آزاد بود که سازمان محیط‌زیست در آن مجوز شکار می‌فروخت. شکارچی به جایی می‌آمد که هم کبک چیل و کبوتر جنگلی داشت، هم مرال و خرس و قوچ و میش. شکارچیان سه روز آخر هفته، با مجوز شکار چهار قطعه پرنده وارد سوادکوه می‌شدند، اما کنترل تمام این مساحت ممکن نبود. بعضی شکارچیان مجاز بیش از تعداد تعیین‌شده شکار می‌کردند و راه شکارچی غیرمجاز هم باز بود.

داریوش احمدی‌پور محیط‌زیست خواند تا از حفاظت بیشتر سر در بیاورد و این موضوع را برای پایان‌نامه کارشناسی ارشدش انتخاب کرد: «ارزیابی توان بوم‌شناختی حوضه آبریز ارفع‌کوه به‌منظور افزایش سطح حفاظت». او دوربین تله‌ای نصب کرد و با آمار و سند ثابت کرد اینجا هنوز مرال و پلنگ دارد و تنوع ارتفاع و شیبی ارفع‌کوه زیستگاه‌ها و رویشگاه‌های متنوعی برای گیاهان و جانوران فراهم کرده، با ۲۲۴ گونه گیاهی (شامل ۳۰ گونه در معرض خطر یا مورد تهدید) و ۲۰۵ گونه جانوری؛ کل‌وبز وحشی (آسیب‌پذیر)، گرگ آسیایی، خرس قهوه‌ای، سیاه‌گوش و سگ آبی (گونه‌های حمایت‌شده) و گونه نادر پلنگ و البته پرندگانی، چون عقاب طلایی، هما، عقاب مارخور، کرکس، دلیجه، سار صورتی، جغد کوچک، جغد جنگلی و بلبل.


بیشتر بخوانید:فیلم/ محیط‌بانان بی‌پناه در سایه قانون ناقص


نتیجه‌گیری پایان‌نامه‌اش روشن بود: ارفع‌کوه باید به پناهگاه حیات‌وحش یا منطقه حفاظت‌شده ارتقا یابد. اینجا هنوز حیات‌وحش زنده دارد و همه اینها یعنی حفاظت از منطقه ضروری است.

داریوش بعد از این پایان‌نامه، استشهاد محلی تنظیم کرد و از سازمان محیط‌زیست خواست سطح حفاظتی منطقه ارتقا پیدا کند. روز‌های محرم سال ۹۷ می‌رفت در دسته‌های عزاداری و متن استشهاد را برای مردم می‌خواند. ۸۵۰ نفر از بومیان منطقه امضایش کردند. «بیشتر امضاکنندگان به‌جز تعداد کمی که شکارچی بودند، موافقت کردند و امضا زدند که دیگر پروانه شکار هم صادر نشود. مهر شورای اسلامی ۱۰ روستا هم پای نامه نشست.» او این استشهاد را با پایان‌نامه‌اش به سازمان محیط‌زیست برد و دست آخر شورای‌عالی تأیید کرد این منطقه شکارممنوع است. «اول پاییز بود. درست قبل از اینکه پروانه شکار را صادر کنند.» موفقیت بزرگی در خاطره مردم منطقه و همیاران محیط‌زیست ثبت شد.

به‌دلیل حفاظت بود که شمار کل‌وبز‌ها در ضلع جنوبی منطقه از ۵ به ۲۰۰ رسید. حتی گمان می‌رفت در بخش شمالی مرالی نمانده باشد. در سال‌های شروع حفاظت که پذیرش آن از طرف مردم محلی به‌سختی ممکن شد، دوربین‌های تله‌ای در شاهراه‌ها به‌ندرت مرال‌ها را ثبت می‌کردند. اما حفاظت کاری کرد که رفته‌رفته قاب‌های تصویر جنگل از حیات‌وحش پر شود. آنها بهار امسال بعد از ‍۱۲ سال بی‌خبری تصویر یک شوکا (گوزن مینیاتوری) را ثبت کردند که تا قبل از آن تصور می‌کردند در این منطقه منقرض شده باشد.

بدترین روز زندگی‌ام

۸ اردیبهشت ۱۴۰۳؛ داریوش این روز را خوب به خاطر دارد. فصل «شور» بود؛ وقتی که مرال‌های باردار به چشمه‌های شور می‌روند تا املاح مورد نیاز بدن را تأمین کنند. داریوش با جوانی بومی به ارده‌کوه رفته بود که میان درختان دو مرد نقاب‌دار دید. اسلحه داشتند. موبایل را سپرد به پسر تا از دور فیلم بگیرد و خودش در پناه درخت راش دوربین را به سمتشان گرفت. کمی بعد پسر از ترس فرار کرد و مردان نقاب‌دار پشت تنه یک توسکای افتاده سنگر گرفتند. داریوش رفت بالای سرشان و گفت: «سر تفنگ را بیار پایین.» شکارچی اسلحه را گرفت طرفش: «مثل سگ تو را می‌کشیم. بزن به چاک.» بعد پرسیدند: «او که می‌رود پیمان است؟» داریوش تبرش را انداخت و گفت: «تو پیمان را می‌شناسی. پس من را هم می‌شناسی. می‌خواهم حرف بزنم. من محیطبان نیستم، همیارم. چرا وقت آبستنی مرال‌ها برای شکار آمدی؟» اسلحه را آوردند پایین و یکی‌شان جواب داد: «مملکت را با پوست خورده‌اند، هیچی نمانده. ما فقط یک مرال نر می‌زنیم و می‌بریم برای زن و بچه. تو دنبال چی هستی؟ می‌دانی چرا محیطبان نمی‌شوی؟ تو خودت قربانی هستی! مگر شکارچی کتکت نزد؟» داریوش گفت: «چرا یک مرال آبستن باید جور این فسادی که تو ازش ناراحتی را بکشد؟ حیات‌وحش هم قربانی فساد است. این تفنگ کمرشکن چهارپاره‌زن یک گله را از پا درمی‌آورد.» بعد قسمشان داد از منطقه بروند. «شکارچی گفت به جان دختر کوچکم دیگر نمی‌آیم، تو هم صدایش را در نیاور.» هم‌زمان که این گفت‌و‌گو در جریان بود، پسری که از ترس گریخته بود، با همه تماس گرفته بود که «داریوش را دزدیده‌اند». دست آخر اسلحه شکارچی ضبط شد و طبق قولی که به شکارچی داده بود، از او شکایت نکرد. اما شکارچی روی حرفش نماند و ۲۱ اردیبهشت امسال دوباره به منطقه آمد. داریوش این تاریخ را هم از یاد نمی‌برد. شکارچی‌های نقاب‌دار شبانه با کوله‌های خالی به جنگل آمدند، ساعتی بعد با کوله‌هایی خونین از جلوی دوربین‌ها رد شدند و دوربین‌های تله‌ای سر چشمه را هم دزدیدند. «فردای آن روز دلشوره داشتم. قائمشهر بودم. فصل شور همه روز و شبش استرس است. رفتم منطقه و در کمینگاهشان ته‌سیگار و آشغال و خون دیدم. مرال بارداری را کشته بودند. وسط جنگل از درد فریاد کشیدم. کنار پوست و روده مرال نشستم و رو به آسمان مثل دیوانه‌ها داد زدم. بدترین روز عمرم بود.» در این ماجرا، محیط‌زیست سوادکوه در شناسایی شکارچی‌ها کمک کرد؛ همان شکارچیان قبلی بودند و لاشه و اسلحه‌شان ضبط شد. «دادگاهشان هنوز تمام نشده، اما این آدم همچنان ما را تهدید می‌کند که بلایی سر داریوش و پیمان می‌آوریم. کشتن مرال یک میلیارد جریمه دارد و برایش سنگین است. پیغام می‌دهد به این و آن که به گوش ما برسد. نامردی که زور نمی‌خواهد. دوباره سروکله‌اش را می‌پوشاند، می‌آید ما را آتش می‌زند و می‌رود.»

آنها که تفنگ‌ها را زمین گذاشتند

به‌رسم همه شکارچیانی که تفنگ را به ارث می‌بردند، «خلیل» هم تفنگش را از مادر به ارث برد و از ۲۰سالگی با سایر اهالی روستایی در حاشیه ارفع‌کوه برای شکار راهی جنگل شد. خلیل نام واقعی او نیست و اکنون ۲۰ سال است که تفنگش در گنجه خاک می‌خورد. از روزی که داریوش به روستای او رفت و با مردم درباره شکار حرف زد، تفنگ بیشتر اهالی از گلوله خالی است. «شاید فقط در ۱۵ روستای حاشیه منطقه شکارممنوع سوادکوه، چند نفری باشند که گاهی به شکار می‌روند. همه تفنگ‌ها زمین گذاشته شد. ما آگاهی نداشتیم. آقاداریوش آگاهمان کرد.» خلیل در ۴۲سالگی، راننده است و کارت همیار محیط‌زیست دارد. نگرانی اصلی‌اش فروش زمین محلی‌ها و ورود مردم غیربومی به منطقه است. «بسیاری از آنها برای زدن شکار، زمین و خانه گرفته‌اند. ما محلمان را دوست داریم، اما این حس در مردم دیگر نیست. خیلی نگران آینده منطقه هستیم. می‌ترسیم آنها بیایند و دوباره شکار شروع شود.»

مردم محلی که در دهه ۹۰ داریوش را غریبه می‌پنداشتند، طول کشید تا با او که از «یک کوه آن‌طرف‌تر» آمده بود، آشنا شوند. «اول فکر می‌کردند دنبال گنج آمده‌ام، بعد می‌گفتند احتمالاً در پوشش حفاظتگر برای شکار آمده یا اینکه می‌خواهد زمین‌خواری کند.» رفته‌رفته برای ساخت آبشخور و نصب دوربین همراهش شدند و کنارش از دیدن تصویر پلنگ و مرال خوشحالی کردند. او شکارچیان روستا‌های اطراف را به خانه‌اش دعوت کرد و گفت باید به حیات‌وحش منطقه فرصت احیا داد. کار به جایی رسید که شکارچیان سابق، داریوش را خبر می‌کردند که شکارچی آمده یا اینکه خودشان برای متقاعد کردن شکارچی پا پیش می‌گذاشتند. «در این مسیر با آدم‌هایی آشنا شدم که دیگر مثل برادرم شدند؛ مثل پیمان. تا قبل از آن تنها بودم، نمی‌شد در تنهایی. پنج شش روستا به این جنگل راه دارد. می‌گفتم مگر من چند نفرم؟ خدایا من در این برف چقدر می‌توانم در منطقه گشت بزنم؛ با این‌همه شکارچی؟»

بومی‌های منطقه در جمع‌های خصوصی گفته‌اند «از جوانمردی به دور است که دو نفر آدم این‌طور زندگی خودشان را بگذارند پای حیات‌وحش و ما اجازه دهیم فلان شکارچی بیاید برای شکار». خیلی از شکارچیان منطقه دوستان داریوش و پیمان شده‌اند. آنها به چم‌و‌خم منطقه آشنایند، چشمه‌های شور را به حفاظتگران جوان نشان داده‌اند و گفته‌اند گوزن‌ها در کدام منطقه «لش» می‌زنند (لش‌زدن رفتاری در زمان مستی مرال‌های نر است، آنها رد بوی خود را در گل ولای آبگیر‌ها به‌جای می‌گذارد). همین اطلاعات باعث شده داریوش و پیمان محل گذر شکارچیان را بشناسند و با اصول کارشان آشنا شوند. خلیل می‌گوید: «در این چند سال که تفنگ‌هایمان را زمین گذاشتیم، شکارچیان زیادی دیدیم. یکی‌شان پارسال در آلاشت، تفنگ را به‌سمت من نشانه گرفت و گفت: می‌کشمت. من هم سعی کردم با حرف زدن قانعش کنم اسلحه را زمین بگذارد.» او و دیگر شکارچیان که در این سال‌ها حفاظتگر شده‌اند، مانند داریوش و پیمان بار‌ها از سوی شکارچیان تهدید شده‌اند. «هیچ‌کس پشت ما نیست؛ نه سازمان محیط‌زیست، نه نیروی انتظامی و نه هیچ ارگان دیگری. اصلاً نمی‌گویند ما که حافظ جنگل و حیوانات هستیم، با دست خالی در مقابل این جماعت چه باید بکنیم؟ همه ما نگران‌ایم و اگر خدایی نکرده اتفاقی برای هر کدام از ما بیفتد، جبران‌ناپذیر است.»

کمند مثل خواهرم بود

داریوش مادیونی داشت که اسمش کمند بود. «مثل خواهرم بود. یازده‌ساله بود که کشتندش.» توی گله اسب‌های وحشی رهایش می‌کرد که برای خودش بچرد و صدایش می‌کرد: «دِتِر! دتر! (دختر)» و کمند برمی‌گشت. «خیلی دوستش داشتم. خوش‌ذات بود. آن سال‌هایی که محیط‌زیست سوادکوه پایگاه نداشت و در چادر بود، آنجا سرباز محیط‌زیست بودم. در حفاظت از منطقه کلی کمک می‌کرد. تمام اسبابشان را بارش می‌کردم. اسب آرامی بود. اگر در گشت‌ها حیوان وحشی می‌دید، نمی‌رمید. در تاریکی شب وقتی خرس و گراز می‌دید، گوش‌هایش را تیز می‌کرد و با دماغش صدای خُرخُر در می‌آورد.» داریوش با اشکی گوشه چشم، در سرمای کلبه، صدای کمند را تقلید می‌کند. «اسب‌های دیگر اینجور وقت‌ها سوار را زمین می‌زنند.» سراسر جاده جنگلی و ارفع‌کوه را با کمند می‌رفت، خط‌الرأس را دور می‌زد و از پاکوب‌های جنگلی، مسیر‌های مالرو و دامسرا‌ها می‌گذشت.


بیشتر بخوانید:دستگیری دو ضارب محیط بان شهمرادی


«شکارچی‌ای بود که همیشه قرقاول خزری می‌زد. هر چه می‌گفتم دارد منقرض می‌شود، گوشش بدهکار نبود. روزی خبر آوردند که فلانی باز دارد می‌آید برای شکار قرقاول.» داریوش با دوستی تا گذر رفت و وقتی شکارچی حواسش نبود، تفنگ و قرقاول را از عقب ماشینش برداشت و گذاشت کنار بوته‌های جاده و به محیط‌زیست سوادکوه گزارش داد. شکارچی که با بار خالی رفته بود، دوباره برگشت و با چوب و داس به او حمله کرد. اما همین که ماشین محیط‌زیست را دید، گریخت. «از همان وقت کینه کرد. شبی آمد ماشینم را آتش بزند، اما همسایه‌ها نگذاشتند. چند روز بعد دامداری زنگ زد و گفت اسبت افتاده. با همان تبر شکم اسب را پاره کرده بود. کمند این‌طوری از بین رفت. خیلی عذاب کشیدم، خیلی گریه کردم.» در کلبه فقط صدای سوختن هیزم می‌آید.

بانگ گوزن روح جنگل است

جاده هفت کیلومتری ورودی منطقه که با اجرای «طرح تنفس جنگل» و توقف پروژه‌های بهره‌برداری بسته شد، از چشم داریوش مثل بمب ساعتی است. «این جاده‌ها را طوری کشیده‌اند که بیشترین مساحت جنگل را برای بیشترین بهره‌برداری پوشش می‌دهد. مشکل فقط همین جاده نیست، کلی جاده فرعی هم داریم. هر آن اضطراب داریم که ناگهان لودری بیاید، کامیونی بیاید و بگویند مثلاً دولت تصمیم گرفته در راستای خودکفایی در تولید کاغذ، یک طرح ملی بدهد و دوباره مثل زمان بهره‌برداری به جنگل هجوم بیاورند.» مثل طرح «برداشت درختان شکست و افتاده» که درست یک سال پیش مطرح شد و در اعتراض به آن، نامه‌ای خطاب به رئیس‌جمهور نوشتند و زنهار دادند که «نگذارید مافیای چوب به جنگل بازگردد» و دولت مقابل بیش از ۵۰ هزار امضای مخالفان موقتاً کوتاه آمد.

ردپای پیمانکاران بهره‌برداری هنوز در جنگل پیداست؛ شماره‌گذاری‌های قرمز و خط‌های آبی روی تنه درختان قطور، کیلومتر‌ها فنس‌کشی و محوطه‌های خالی‌ای که با مقاومت جنگل، با نهال‌های خودرو و تُنُک پر شده است. گونه‌های غیربومی هم یادگار آنهاست. داریوش می‌گوید: «می‌گفتند که هم بهره‌برداری می‌کنیم و هم نهال می‌کاریم، اما نهال بومی را قطع کردند و جایش اقاقیا و کاج زربین کاشتند. ارتفاعات روستای پالند پر از اقاقیاست. در ارتفاعات غرب منطقه شکارممنوع ما کاج کاشته‌اند و خاک اسیدی شده و دارد تمام درختچه‌های جنگلی بومی را از بین می‌برد. آنها درخت‌های ممنوعه را هم می‌زدیدند و لابه‌لای چوب‌های مجاز می‌بردند یا بیش از تعداد تعیین‌شده قطع می‌کردند. شب و روز در منطقه بودند؛ با حدود ۵۰ اسب و قاطرچی، راننده وانت و کامیون، ماشین‌آلات استحصال چوب. هفتادهشتاد متر سیم بکسل را می‌انداختند در جنگل و درختان را از دره‌ها بیرون می‌کشیدند و پوشش گیاهی کف جنگل از بین می‌رفت. مرال شکار می‌کردند و گوشت را لابه‌لای الوار از منطقه خارج می‌کردند. هیچ‌کس به آنها شک نمی‌کرد.»

پیمان تعریف می‌کند که قبل از اینکه جاده جنگلی را بکشند، این منطقه گله‌های ۸۰تایی و ۹۰تایی مرال داشته و کسانی هستند که آن روز‌ها را دیده‌اند. «این افت ناگهانی جمعیت هم به‌خاطر تخریب زیستگاه بود و هم شکار. هنوز که هنوز است، سیم‌های خارداری که پیمانکاران جا گذاشته‌اند، به پای حیات‌وحش می‌پیچد و تلفات می‌دهد. خارج‌کردنشان از جنگل خیلی هزینه دارد. اگر قرار باشد دوباره بهره‌برداری شروع شود، بدون اغراق دیگر نمی‌توانیم حفاظت کنیم و گوزن قرمز از بین می‌رود. ما از یک خرابه به اینجا رسیده‌ایم و انتظار داریم سازمان محیط‌زیست این منطقه را حفاظت‌شده اعلام کند که فرداروزی اگر صحبت بهره‌برداری جنگل شد، بگویند اینجا زیستگاه است، تنوع‌زیستی بالایی دارد و اجازه تخریب ندهند.»

داریوش و پیمان، روستاییان اطراف و مرال‌ها و پرنده‌ها و پلنگ‌ها، همگی شاهدند که جنگل مثل نوزادی دارد رشد می‌کند و قد می‌کشد. همه‌جا پر از رد پای مرال و خرس و گراز است. صخره‌های جنوبی از بز و بزغاله پر شده. بانگ مرال‌ها از همیشه بلندتر است. پیمان می‌گوید آنها روح منطقه‌اند و «این جنگل بدون حیواناتش ارزشی ندارد». داریوش می‌گوید: «بانگ گوزن در این راشستان، روح این جنگل است.» صدای جغد جنگلی می‌آید. پیمان می‌گوید: «حتی اگر این جغد نباشد، جنگل از بین می‌رود.»

منبع: روزنامه پیام ما
ارسال نظر
قوانین ارسال نظر
لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
از ارسال دیدگاه های نا مرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.
لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.
در غیر این صورت، «اقتصاد24» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.
خواندنی‌ها
خودرو
فناوری
آخرین اخبار