اقتصاد۲۴ - سریالهای نوروزی، امسال میتوانست برگ برنده مهم تلویزیون برای به دست آوردن اعتماد و جذب مخاطبان در روزهای قرنطینه اجباری باشد. مخاطبانی که معمولاً گفته میشد در ایام نوروز بهواسطه تعدد سفرها و دید و بازدیدها فرصتشان برای تماشای ویترین سیما حداقلی بوده، اما حالا این فرصت و بخت با تلویزیون یار بود که در روزهای کرونایی، مخاطبان خانهنشین را با خود همراه کند.
بیشتر بخوانید:سرنوشت عروسک «جنابخان» چه شد؟
اما سازندگان سریالها و برنامههای نوروزی نتوانستند آنطور که انتظار میرفت از این فرصت طلایی بهره ببرند؛ بهخصوص آنها که برای اولینبار وارد میدان سریال سازی شده بودند و انتظار میرفت با نیرو و اشتیاق مضاعف اتفاقاتی تازه را رقم بزنند!
سریال «دوپینگ» از جمله همین محصولات بود که اگرچه شروع و ایدهای متفاوت در طراحی داستان داشت، اما در ادامه مشخص شد چیزی فراتر از ایده اولیه در چنته ندارد و همین اولین تجربه سریالسازی رضا مقصودی را به یک ناکامی تمام عیار تبدیل کرد.
در این گزارش با مروری بر نقاط ضعف و قوت سریال به این نکته میپردازیم که چرا «دوپینگ» نتوانست ایده موفق خود را تبدیل به یک سریال موفق کند و حتی با پایانبندی عجیب و غیرقابل قبولش مخاطبانش را ناامید کرد.
قصه سریال؛ همه چیز در خدمت یک «ایده»
«دوپینگ» همانطور که از نامش هم برمیآید ماجرای دوپینگ کردنهایی است که میتواند موجب قدرت کاذب شود؛ اینجا دوپینگکنندگان، دختر و پسری از دو خانواده سابقاً همسایه هستند که بواسطه مصرف قرصهایی نوعی قدرت مافوق انسانی به دست میآوردند. قدرتی که برای کامران با بازی نیما شعباننژاد به مهارتی فیزیکی و جسمانی و برای شیوا با بازی الناز حبیبی به قدرت بیانی و نفوذ کلام تبدیل میشد.
ایده خوردن این قرصها و قدرتی که پدید میآورد، اگرچه ایده جدیدی نبود و پیشتر هم در فیلمها و بهخصوص انیمیشنها بخشی از ایدههای مشابه در خلق مهارتهای خارقالعاده و کارهای قهرمانانه برای کاراکترها را شاهد بودیم، با این حال در مختصات سریالسازی در تلویزیون، این انتخاب اتفاق نویی در قصهپردازی محسوب میشد که در ابتدا موقعیتهای جالبی را هم رقم زد. مثل ماجرای کشف نفوذ کلام شیوا که باعث شد همکلاسیاش با جمله «برو خودت رو بکش…» خودش را جلوی یک ماشین پرت کرد و یا دیگر موقعیتهایی که همه در برابر او به «چشم گفتن» بسنده میکردند و تحت امر او درمیآمدند.
این موقعیتها برای کامران که علاقه به پلیس شدن و کارهای ماجراجویانه داشت به نوعی دیگر خلق شد و بیشتر فضاهایی برای قدرت نمایی او بهوجود میآورد که از انسان تا بشکه نفت و یخچال و ماشین را بلند میکرد. این موقعیتها و ارتباط شخصیتها و فضای تازهای که در قصهها شکل گرفت توانست مخاطب را در چند قسمت اول جذب و برای همراهی مجاب کند.
با این حال قصه سریال در ادامه وارد یک فضای روتین شد تا جایی که تکرار مکرر ایده اصلی دیگر کشش چندانی برای خلق موقعیتهای تازه نداشت؛ از اینجا به بعد تنها تعلیق پایانبندی و «چه خواهد شد» بهانه همراهی مخاطبان بود.
این ایده میتوانست با استفاده از قدرت فیزیکی کامران و نفوذ کلام شیوا فضایی پر از موقعیتهای متنوع و متضاد فانتزی را در بستر یک سریال کمدی رقم بزند درحالیکه این ابزار برای شیوا بیشتر به موقعیتی تکراری و ملودرام در دزدی از طلافروشیها و پولدارها و برای کامران عشق پلیس نهایتاً به ضرب شصت نشان دادن به چند نفر منتهی میشود.
مقصودی عملاً نتوانست با بسط این ایده راه به جایی برد و مهمترین دلیلش هم این بود که به دور از هر خلاقیت و قصه پردازی ایده اش را به تصویر کشید.
ترکیب بازیگران؛ تنها برگ برنده
حالا دیگر با قطعیت میتوان گفت ترکیب بازیگران مهمترین برگ برنده «دوپینگ» بود؛ بازیگرانی که البته ترکیبی از آنها اگر چه پیش از این در سریال شبکه نمایش خانگی «هیولا» به کارگردانی مهران مدیری دیده شده بودند، اما باز هم حضورشان در این سریال تلویزیونی و در کنار دیگر بازیگران تازه به نظر میرسید.
بازیگری که در این ترکیب موفقتر ظاهر شد و به دلیل موفقیتهای پیشین او در سینما حضورش یک امتیاز برای سریال محسوب میشد هادی حجازیفر بود. حجازیفر که البته پیشتر تجربه کارگردانی و بازیگری در مجموعههای طنز تلویزیونی را داشت، با ایفای نقش در فیلم سینمایی «ایستاده در غبار» بهصورت جدی دیده و تبدیل به یک چهره سینمایی شد. پس از این شهرت سینمایی نقش حسن تقریباً اولین حضور پررنگ او در یک سریال تلویزیونی محسوب میشود که فارغ از ناکامی کلیت سریال، برای او تجربه موفقی را رقم زد. به خصوص که ترکیب او با مینا جعفرزاده که نقش مادرش را بازی کرد و پس از چند سال با این نقش در برابر مخاطب ظاهر شد سکانسهای ویژه و دلچسبی را در مجموعه به ثبت رساند.
بازی شبنم مقدمی و نیما شعباننژاد و محمد بحرانی اگرچه پیش از این نقش و فضایی تقریباً مشابه را در سریال «هیولا» تجربه کرده بودند، اما باز هم از نقاط قوت سریال محسوب شدند. به ویژه که شبنم مقدمی و نیما شعباننژاد از نقشهای مشابه کمی بیشتر فاصله گرفتند. حتی در این ترکیب الناز حبیبی و علیرضا آرا که او را بیشتر در نقشهای جدی در تلویزیون دیده بودیم نیز به خوبی ظاهر شدند.
یک ارزش افزوده؛ استفاده درست از قومیت
تجربه پرداختن به اقوام در سریالهای طنز همچون «پایتخت» و «نون. خ» به طور کلی فرایندی مثبت را تا به امروز برای رسانه ملی به همراه داشته است و نشان داده که هم مخاطب کشوری و هم خود این اقوام در کنار همه حواشی خوب و بد از سریالها و دیده شدن آدمهای غیر پایتختنشین استقبال میکنند.
در سریال «دوپینگ» هم یکی از نقاط قوت را میتوان همان صحنههای کوتاهی دانست که حسن و مادرش به زبان ترکی با یکدیگر حرف میزنند. دیالوگهای که در مواقع حسی، تلخی یا عصبی بر زبان آورده میشد و برای مخاطب به صورت زیرنویس ترجمه میشد و اتفاقاً موقعیتهای شیرین و جذابی را رقم میزد.
نویسندگی و کارگردانی؛ نقطه قوتی که به ضعف بدل شد
رضا مقصودی را همه با فیلمنامههای مطرحی که طی دهههای متمادی در سینما به نگارش درآورده است میشناسند؛ از فیلمنامههای ملودرام تا طنز در موضوعات دفاع مقدسی و اجتماعی. فیلمنامههای آثاری، چون «شیدا»، «مهر مادری» و مهمترینشان یعنی «لیلی با من است» که در زمان خود جزو طنزهای سینمایی بدیع و پیشرو به لحاظ محتوا محسوب میشد و هنوز هم جزو آثار شاخص سینمای ایران است.
مقصودی در سالهای بعد فیلمنامههایی را هم در سبک و سیاق کمدیهای بفروش مانند «من سالوادور نیستم» و «اخلاقتو خوب کن» نوشت و اینگونه به تدریج از فیلمنامههای جدیتر خود فاصله گرفت.
«خجالت نکش» اولین تجربه کارگردانی مقصودی در سینما بود. فیلمی که اگرچه اتفاق ویژهای به همراه نداشت، اما باز هم با اتکا به بازیگرانش توانست موقعیتهای طنازانهای را بهوجود بیاورد و دیده شود.
با این پشتوانه حضور مقصودی در سریال «دوپینگ» به عنوان فیلمنامهنویس و کارگردان میتوانست ارزش افزودهای برای این مجموعه نوروزی باشد که باعث موفقیت بیشتر اثر شود، اما اولین تجربه سریالسازی مقصودی به شکست منجر شد.
مقصودی فیلمنامهای را که به گفته خودش داستان آن به ۱۵ سال پیش باز میگردد برای ساخت انتخاب کرد و نتوانست آن را با موقعیتهای فانتزی امروزه بهروز کند. در بخش کارگردانی هم یکی از اتفاقاتی که پیش از این انتظار میرفت در چنین سریالی مورد توجه قرار بگیرد بخش جلوههای ویژه بود که با حساسیتهای لازم پیش نرفت.
«دوپینگ» جزو معدود سریالهای تلویزیون بود که حجم زیادی از سکانسهای آن از جلوههای ویژه برخوردار بود با این حال همان بخش از جلوههای ویژه که میتوانست نقطه قوت سریال باشد باز هم به نقطه ضعف دیگری بدل شد.
پایان بندی؛ یک خودزنی تمام عیار!
آنچه، اما بیشتر از همه مخاطب «دوپینگ» را غافلگیر کرد پایانبندی این سریال در قسمت آخر و سرنوشتی بود که برای کاراکترها به یک باره رقم خورد؛ غافلگیریای که البته برخلاف ابتدای سریال وجه مثبت نداشت و ناشی از سقوط ناگهانی و خودزنی عجیب در ایدهپردازی بود! سرنوشتی که به دم دستیترین و مبتذلترین شکل ممکن کاراکترهای سریال را به تصویر کشید تا غافلگیری شیرین اولیه سریال را به یک اختتامیه تلخ تبدیل کند.
فرزین محدث که نقش دانشمند جوان سریال را بازی میکرد در این قسمت با مادر بهزاد که او را گروگان گرفته بود ازدواج کرد تا بتواند با شیر مادرش برای او از همان قرصهای قدرت آفرین درست کند! ازدواجی که در یک سریال کمدی، اما به دور از هیچ فضای طنازانه، فانتزی، غیرواقعی یا رویایی شکل میگیرد و حتی به تولد فرزند هم منتهی میشود و اینگونه سریال در حال پخش از تلویزیون تا مرز تولیدات مبتذل شبکههای ماهوارهای و نمایش خانگی پیش رفت!
از سوی دیگر شیوا نیز که با استفاده از قرصها توانسته بود دزدیهای بسیاری را مرتکب شود دستگیر شده، آزاد میشود، با کامران ازدواج میکند! این افتضاح پایانی زمانی به اوج رسید که کارگردان تمام پیامی را که در ۲۴ قسمت فرصت انتقال آن را داشت، در قالب نریشن دانشمند جوان به انتهای کار سنجاق کرد تا در تصاویری بیربط به کاراکترها متوجه شویم آدم معمولیها خیلی هم بهتر و خوبتر هستند و نیازی به دوپینگ نیست!
شاید اگر ساختار سریال در فضای کمدی فانتزی حرکت میکرد چنین پایانبندیای صرف نظر از چالشهای اخلاقی آن میتوانست مورد قبول واقع شود، اما ساختار سریال که از اواسط آن وارد فضایی کاملاً رئال شد خود به خود چنین اختتامیهای را پس میزند به گونهای که سریال در نهایت تبدیل به یک اثر کلیشهای و با پایانبندیای ناامیدکننده شد!
منبع: مهر