اقتصاد۲۴ -جوان ۲۳ ساله که به اتهام قتل مردی بی گناه در ماجرای یک عشق خیابانی و با تلاش کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی دستگیر و در شعبه ششم دادگاه کیفری یک خراسان رضوی به قصاص نفس در ملأعام محکوم شد، در تشریح قصه تلخ زندگی اش گفت: ترم اول دانشگاه آزاد بودم که اختلافات بین من و پدرم آغاز شد، به همین دلیل ترک تحصیل کردم و در فروشگاه لوازم آرایشی مشغول کار شدم.
پدرم آن جا را برای مادرم اجاره کرده بود. در آن مرکز تجاری با «بهاره» آشنا شدم و با رد و بدل کردن شماره تلفن به عشق خیابانی روی آوردم. او یک سال از من بزرگتر بود و میدانستم با افراد دیگری در همان مرکز تجاری ارتباط دارد، اما خودم را قانع میکردم که نباید به گذشته او توجه کنم! حدود دو ماه از این ارتباط عاشقانه میگذشت که روزی در منزل یکی از دوستانم به نام «امیر» متوجه شدم ارتباط مشکوکی بین او و بهاره وجود دارد.
بیشتر بخوانید:مرد برهنه زن همسایه را با چاقو سر برید
از آن روز به بعد مدتی از بهاره خبر نداشتم. او گوشی تلفن را خاموش کرده بود و پاسخ مرا نمیداد، در حالی که همه کارکنان و فروشندگان آن مرکز تجاری میدانستند که «بهاره» «دوست اجتماعی» من است و به او علاقه مندم. بالاخره از خط تلفن دیگری به او پیام دادم که نگرانش هستم! حدود ساعت ۷ شب بود که «بهاره» با من تماس گرفت و در پاسخ گلایههای من گفت که به طرقبه رفته است، اما من از آن سوی خط فهمیدم تنها نیست!
به همین دلیل اصرار کردم بگوید با چه کسی رفته است. او هم در نهایت از دوستم «امیر» نام برد! همان شب در حالی که آرام و قرار نداشتم، به بهانه تفریح و دور زدن او را به منزلمان بردم تا عشقم را به او ثابت کنم یا حداقل گوشی تلفنی را که به او داده بودم، پس بگیرم! در یک لحظه تیغ را روی دستم کشیدم تا با خون خودم وابستگی و علاقه ام را ابراز کنم، ولی هنوز خون از دستم میچکید که تلفن او زنگ خورد، «امیر» پشت خط بود. خیلی عصبانی شدم. ناگهان گوشی را از دست «بهاره» گرفتم و با فحاشی به امیر گفتم که خیلی بی وجدان هستی! اگر او را دوست داری پس چرا ازدواج نمیکنی! ولی او مرا تهدید کرد و ...
آن شب وقتی نظر «بهاره» را جویا شدم، گفت: زمانی که برای اولین بار به خانه «امیر» رفتم، او مرا به عنوان «عروس» به خانواده اش معرفی کرد در حالی که ارتباط من و تو هنوز پنهانی است! و ...
میخواستم از امیر زهرچشم بگیرم!
با این همه، «بهاره» هنوز در انتخاب بین من و «امیر» تردید داشت. به او گفتم: مدت کمی از آشنایی ما میگذرد، اما همه میدانند که من تو را دوست دارم! در عین حال اگر میخواهی با «امیر» ازدواج کنی، من مشکلی ندارم و حتی به شما کمک میکنم! از سوی دیگر، افکارم به هم ریخته بود و قصد داشتم از «امیر» زهرچشم بگیرم! چند بار به بهانه گفتگو در مناطق مختلف شهر با او قرار گذاشتم، ولی برخی مواقع میترسیدم سر قرار بروم! گاهی هم «امیر» از این رویارویی وحشت داشت چرا که میدانست احتمال دارد کار به چاقوکشی برسد!
خلاصه، من در شرایط روحی مناسبی نبودم، اولین بار در ۱۷ سالگی لب به مشروبات الکلی زدم و از یک سال قبل از وقوع قتل، به خاطر مشکلاتی که با پدرم داشتم، به مصرف قرصهای مخدر روی آوردم، ولی مقداری مشروب در کمد منزل پنهان کرده بودم. آن شب یکی از دوستانم به منزل ما آمد و اصرار کرد مقداری مشروب به او بدهم! پدر و مادرم به مسافرت شمال رفته بودند و من تنها بودم! بعد از نوشیدن مشروبات الکلی با «امیر» تماس گرفتم و دوباره با او در منطقه قاسم آباد قرار گذاشتم. وقتی او به همراه مردی که سرنشین خودرواش بود (مقتول) سر قرار آمد و میله آهنی را در دستم دید، پدال گاز را فشرد و از محل فرار کرد. چند دقیقه بعد سرنشین خودرو نزد من بازگشت. او خودش را پسرخاله «امیر» معرفی کرد، مشاجره ما به درگیری کشید و در این میان من با چاقو به او حمله ور شدم و ضرباتی به سرش زدم و ...
حالا هم خیلی پشیمانم. کاش به نصیحتهای خیرخواهانه پدر و مادرم گوش میدادم و دور دختربازی و عرق خوری را خط میکشیدم و از همه مهمتر با دوستان ناباب رفت و آمد نمیکردم، اما دیگر گذشته باز نمیگردد و ...