اقتصاد۲۴- مرد ۶۲ ساله با جملاتی عاطفی و صمیمانه سعی میکرد زن ۵۹ ساله اش را دلداری بدهد. او میگفت: ناراحت نباش و غصه نخور. ما بی کس و کار که نیستیم. همین امروز کمی آجیل مشکل گشا میخریم و به شهرستان میرویم. حتما دخترمان و شوهرش و دو نوه خوشگل مان از دیدن ما خوشحال خواهند شد و...
این زوج دل شکسته لحظاتی بعد به دایره اجتماعی کلانتری هدایت شدند تا مشکل آنها از طریق کارشناس مشاوره پلیس بررسی شود. «غلامحسین» در بیان داستان زندگی اش گفت: ۱۶ ساله بودم که پدرم فوت کرد و خرج و مخارج زندگی مان به گردن من افتاد. به احترام مادرم تا سن ۳۴ سالگی ازدواج نکردم و پس از آن که دو خواهرم را به خانه بخت فرستادم خانواده ام پیشنهاد دادند به خواستگاری دختر همسایه مان بروم. مادر خدابیامرزم میگفت طوبی دختر خوبی است و از جیک و پوک زندگی ما خبر دارد. من به خواسته او احترام گذاشتم و ازدواج کردم. اما طوبی تحت تاثیر دخالتهای مادرش از روز اول سر ناسازگاری گذاشت و میگفت نمیتوانم یک عمر کلفتی مادرت را بکنم و....
بیشتر بخوانید:تن فروشی دختر ۱۲ ساله/ دوست پدرش او را باردار کرد
همسرم آن قدر لج بازی کرد که مادرم مظلومانه وسایلش را برداشت و به خانه خواهرم رفت. اگرچه او تا روزی که زنده بود دیگر به خانه ما نیامد، اما همیشه تاکید میکرد اگر بشنوم حتی به همسرت گفتهای بالای چشمش ابروست شیرم را حلالت نخواهم کرد. من از این رفتارهای همسرم کینه به دل گرفتم و طوبی هم لج بازتر از آن بود که بخواهد در برابرم کوتاه بیاید.
برای همین هم هر روز سر مسائل ساده و پیش پا افتاده جر و بحث میکردیم و روی اعصاب همدیگر راه میرفتیم. سالها گذشت و متاسفانه مشاجرات تکراری ما باعث شد از پسرمان غافل بمانیم و او عصبی و سرکش بار بیاید. البته من احتمال میدهم به موادمخدر هم آلوده شده باشد. پسرم شب گذشته به تحریک عروس مان که با هم زندگی میکنیم گفت بهتر است شما به روستا بروید و این خانه را بفروشید و سهم ارثمان را همین الان بدهید.
ما سر این موضوع جر و بحث کردیم و مسعود با حالتی خشن، من و مادرش را به باد کتک و توهین گرفت. چون میترسیدیم مسعود بلایی به سرمان بیاورد از خانه خودمان فراری شدیم. در این لحظه زن ۵۹ ساله آهی کشید و گفت: از خدا طلب بخشش میکنم برای این که مادرشوهرم را خیلی اذیت کردم و حالا عروسم همان بلاها را به سرم آورده است. البته این را هم بگویم من و همسرم با جر و بحثهای تکراری، غرور و احترام خودمان را جلوی بچههای مان شکستیم و آنها برای ما احترامی قائل نیستند و به خودشان اجازه میدهند که هر حرفی که میخواهند به ما بزنند.ای کاش همه زن و شوهرها قدر همدیگر را بیشتر بدانند و عشق ورزیدن را به بچه هایشان نیز یاد بدهند تا هیچ کس مثل من و شوهرم تنها و غریب نماند.