اقتصاد ۲۴، شیوا سپهری: کارل مارکس (۱۸۱۸-۱۸۸۳) اغلب به عنوان یک انقلابی و نه یک فیلسوف، که آثارش الهام بخش بسیاری از حکومتهای کمونیستی در قرن بیستم بوده، شناخته میشود. اگرچه برخی نیز بر وجهه فلسفی مارکس تاکید دارند. نکات زیادی در نوشتههای کارل مارکس در مواجهه با مهمترین پرسشها و مباحث مدرن فلسفی وجود دارد.
در نوشتههای مارکس مضامینی همچون انسان شناسی فلسفی، نظریه تاریخ، تحلیل اقتصادی، تعامل انتقادی با جامعه سرمایه داری معاصر و پیش بینی او از آینده نظامهای کمونیستی و ... دیده میشود.
نظریات کارل مارکس
نوشتههای اولیه مارکس عمدتاً درباره درک او از از خودبیگانگی بوده است، روایتی بحثبرانگیز که از نظریاتی درباره طبیعت انسان و شکوفایی استعدادهای بشری نشات میگیرد. او متعاقباً یک نظریه تاریخی را توسعه داد که اغلب ماتریالیسم تاریخی نامیده میشود. نظریه او حول این ایده متمرکز شد که نظامهای اقتصادی اجتماعی قابل تغییر است و یک نظام اجتماعی اقتصادی بدون طبقه ممکن است. مارکس در تلاش برای درک شیوه تولید سرمایهداری معاصر خود بود و به سود بورژوازی اشاره کرد که منشأ آن در استخراج ارزش اضافی از پرولتاریای استثمار شده است. نقش دقیق اخلاق و نقد اخلاقی در نقد مارکس از جامعه سرمایه داری معاصر بسیار مورد مناقشه قرار گرفته است و هیچ اجماع ثابتی در مورد اخلاق در نظریه مارکس وجود ندارد، به نحوی که برخی شارحان اعتقاد دارند مارکس نقد علمی از سرمایه داری داشته و به هیچ وجه این نقد اخلاقی نبوده است و نظریه اخلاق در نگاه مارکس فیلسوف جایگاهی ندارد.
مارکس فرایند تاریخی را از طریق تشریح از یک سلسله شیوههای تولید پیش میبرد که با مبارزه طبقاتی (کم و بیش صریح) مشخص میشود و اعتقاد دارد که «تاریخ همه جوامع تاکنون موجود تاریخ مبارزه طبقاتی بوده است.» به اعتقاد او تاریخ به صورت ناگزیر نوع بشر را به سوی جامعه کمونیستی سوق میدهد. با این حال، مارکس از گفتن جزئیات آلترناتیو کمونیستی سر باز میزند؛ با این استدلال که این آلترناتیو از طریق فرآیندهای تاریخی به وجود میآید و تحقق یک طرح یا طرح از پیش تعیین شده نیست.
بیوگرافی کارل مارکس
کارل مارکس در سال ۱۸۱۸، یکی از ۹ فرزندش به دنیا آمد. این خانواده در منطقه راینلند پروس زندگی میکردند که قبلاً تحت حاکمیت فرانسه بود. هر دو والدین او از خانوادههای یهودی خاخام برجسته بودند. پدر مارکس وکیلی بود که برای ادامه کار قانونی خود به مسیحیت گروید. مارکس حقوق و فلسفه را در دانشگاههای بن و برلین خواند. تز دکترای او در حوزه فلسفه باستان بود و به مقایسه فلسفه طبیعت دموکریتوس (حدود ۴۶۰ تا ۳۷۰ ق. م.) و اپیکور (۳۴۱ تا ۲۷۰ قبل از میلاد) پرداخت. از اوایل سال ۱۸۴۲، او به عنوان یک روزنامه نگار رادیکال، همکاری و سپس سردبیری نشریه راینیش تسایتونگ را آغاز کرد، البته تا زمانی که این روزنامه توسط مقامات پروس در آوریل ۱۸۴۳ بسته شد.
مارکس در ژوئن ۱۸۴۳ با جنی فون وستفالن (۱۸۱۴-۱۸۸۱)، معشوق دوران کودکی خود ازدواج کرد. زندگی بزرگسالی مارکس شامل تحصیلات، فعالیت سیاسی، و البته مشکلات زیاد مالی بود. شرایط سیاسی به گونهای بود که برای معاشرت و نوشتن آن گونه که میخواست، مجبور بود بیشتر این مدت را در خارج از آلمان زندگی کند. مارکس سه دوره متوالی تبعید را در پایتختهای فرانسه، بلژیک و انگلیس گذراند.
آثار و فعالیتهای مارکس در پاریس
بین اواخر ۱۸۴۳ و اوایل ۱۸۴۵، مارکس در پاریس زندگی میکرد. او پس از این دوره توسط دولت فرانسه در پی فشار دولت پروس اخراج شد. مارکس در آخرین ماههای اقامت خود در آلمان و در خلال این تبعید در پاریس، مجموعهای از «نوشتههای اولیه» را تولید کرد که بسیاری از آنها را منتشر نکرد. این نوشتهها بهطور قابلتوجهی نگاه شارحان مارکس را در قرن بیستم تغییر داد. مقالاتی که در این دوره منتشر شدند عبارتند از: «درباره مسئله یهود» (۱۸۴۳) که در آن مارکس از رهایی یهودیان در برابر برونو بائر (۱۸۰۹-۱۸۸۲) دفاع میکند، اما همچنین در این دوره بر محدودیتهای «سیاسی» در مقابل رهایی «انسانی» تأکید میکند و «مقدمه نقد فلسفه حق هگل» (۱۸۴۴) که حاوی گزارشی انتقادی از دین، همراه با برخی اظهارات پیشگویانه در مورد پتانسیل رهایی بخش پرولتاریا است. مهمترین اثر مارکس در آن سالها «دستنوشتههای ۱۸۴۴» است که شرحی درباره از خود بیگانگی، بهویژه از بیگانگی در کار ارائه میدهد؛ و «تزهایی درباره فویرباخ» (۱۸۴۵)، مجموعهای از اظهارات توصیفی و تأملاتی در مورد ماهیت فلسفه است.
آثار و فعالیتهای مارکس در بروکسل
بین اوایل سال ۱۸۴۵ و اوایل ۱۸۴۸، مارکس در بروکسل، پایتخت بلژیک که به سرعت در حال صنعتی شدن بود، زندگی میکرد. شرط اقامت او خودداری از انتشار درباره سیاست معاصر بود و در نهایت پس از اینکه در یکی از تظاهراتهای سیاسی در دفاع از اتباع خارجی شرکت کرده بود، اخراج شد. مارکس در بروکسل کتاب خانواده مقدس (۱۸۴۵) را منتشر کرد که با کمک فردریش انگلس (۱۸۲۰-۱۸۹۵) آن را به نگارش درآورد. مارکس همچنین با انگلس روی مجموعهای از دستنوشتهها کار کرد که امروزه معمولاً به عنوان کتاب ایدئولوژی آلمانی (۱۸۴۵-۱۸۴۶) شناخته میشود، که بخش قابل توجهی از آن به نقد ماکس اشتیرنر (۱۸۰۶-۱۸۵۶) میپردازد. مارکس همچنین کتاب فقر فلسفه (۱۸۴۷) را نوشت و منتشر کرد که نظریه اجتماعی پیر-ژوزف پرودون (۱۸۰۹-۱۸۶۵) را مورد پرسش قرار میداد. همه این نشریات مشخصاً نشان میدهند که مارکس در حال توسعه و ترویج دیدگاههای خود از طریق حملات انتقادی شدید به معاصرانی است که اغلب شناخته شدهتر و معتبرتر از خودش هستند.
بیشتر بخوانید: جان مینارد کینز کیست؟/ با یکی از مهمترین اقتصاددانان دوران بازسازی اقتصادی بعد از جنگ جهانی دوم آشنا شوید
مارکس در تمام دوران بزرگسالی خود از نظر سیاسی فعال بود، اگرچه وقایع ۱۸۴۸ که طی آن به پاریس و کلن بازگشت، الهام بخش اول از دو دوره فعالیت بود. دو متن مهمی که در این دوره به نگارش درآورد مانیفست کمونیست (۱۸۴۸) است که مارکس و انگلس درست قبل از انقلاب فوریه منتشر کردند و پس از انتقال او به لندن، مبارزات طبقاتی در فرانسه (۱۸۵۰) که در آن مارکس شکست بعدی ۱۸۴۸ در فرانسه را بررسی کرد، منتشر شد. در بین این دو دوره، مارکس درباره انقلاب آلمان نظریه پردازی میکرد.
آثار و فعالیتهای مارکس در لندن
مارکس بیش از نیمی از زندگی بزرگسالی خود یعنی از اواخر سال ۱۸۴۹ تا زمان مرگش در سال ۱۸۸۳ را در لندن زندگی کرد؛ شهری که پناهگاه امنی برای تبعیدیان سیاسی و نقطه برتری برای مطالعه پیشرفتهترین اقتصاد سرمایهداری جهان بود. این سومین و طولانیترین تبعید مارکس بود. تلاش اولیه مارکس برای درک چرایی به قدرت رسیدن ناپلئون سوم در فرانسه معاصر در هجدهمین برومر لویی بناپارت (۱۸۵۲) آمده است. مارکس بین سالهای ۱۸۵۲ و ۱۸۶۲ نیز بیش از سیصد مقاله برای نیویورک دیلی تریبون نوشت.
دومین دوره از فعالیت سیاسی مارکس - پس از انقلابهای ۱۸۴۸ است که بر مشارکت او در انجمن بینالمللی کارگران بین سالهای ۱۸۶۴ و ۱۸۷۴ و رویدادهای کمون پاریس (۱۸۷۱) متمرکز بود. همچنین از نظر سیاسی "نقد برنامه گوتا" مارکس (۱۸۷۵) مهم بود که در آن او تأثیر نظری فردیناند لاسال (۱۸۲۵-۱۸۶۴) بر جنبش کارگری آلمان را مورد انتقاد قرار داد و مرحله بالاتر جامعه کمونیستی آینده را به عنوان بهترین نظام اقتصادی اجتماعی به تصویر کشید.
البته نقد مارکس از اقتصاد سیاسی بحث برانگیز است. او هرگز موفق به اصلاح و تحقق پروژه گسترده تری که در نظر داشت، نشد. جلد اول سرمایه که در سال ۱۸۶۷ منتشر شد، تنها بخش مهمی از پروژه بود. آنچه را که ما اکنون به عنوان جلد دوم و جلد سه سرمایه میشناسیم، از متون مارکس توسط انگلس گردآوری شد و به ترتیب در سالهای ۱۸۸۵ و ۱۸۹۴ منتشر شد. پانزده سال از زندگی او سه جلد تکمیلی دیگر که توسط انگلس برنامه ریزی شده بود و متعاقباً به نام نظریههای ارزش اضافی "جلد چهارم سرمایه" از یادداشتهای باقی مانده توسط کائوتسکی جمع آوری شد.
ایده مرکزی کارل مارکس
مفهوم از خود بیگانگی اگرچه اولین بار از سوی مارکس مطرح نشده است، اما به هرحال این تعریف خاص درباره از خود بیگانگی را مارکس برای اولین بار مطرح میکند. این ایده اشاره به جدایی سوژه و ابژه آن دارد. در واقع مارکس اعتقاد دارد که از خود بیگانگی اولین بار با استقرار نظام سرمایه داری و با تقسیم کار ایجاد شد. مارکس میکوشید کل این پدیده را از جدایی کارگر از محصول کار استنتاج کند، یعنی محصول کاری که واقعاً متعلق به او نیست و برایش هیچ معنی واقعی ندارد. نام کالایی شدن نیز به آن داده شده است. در واقع مارکس برخلاف هگل این پدیده را تاریخی کرد. درحالیکه در نگاه هگل از خود بیگانگی در واقع از گناه نخستین آغاز میشود و بشر باید همواره خود را از آن نجات دهد، اما از خود بیگانگی در تعریف مارکس با برچیده شدن نظام سرمایه داری رفع میشود. البته اشکال دیگر از خود بیگانگی مثل از خود بیگانگی مذهبی در نظام های پیشاسرمایه داری از نگاه مارکس وجود داشته است. مارکس از بین رفتن روابط فئودالی توسط طبقه بورژوازی را تکریم میکند و رشد تکنولوژیکی و رهایی انسان را دست در دست هم میبیند. در نگاه او صنعت و فناوری به عنوان بخشی از راه حل مشکلات اجتماعی و نه منشأ آن درک میشوند.
نظریه تاریخ مارکس
مارکس در «تزهایی درباره فویرباخ» انتقاداتی به ماتریالیسم و ایدهآلیسم دارد. ماتریالیسم جهان را آنگونه که هست کاوش میکند، اما به دلیل نادیده گرفتن نقش فعال سوژه انسانی از سوی مارکس مورد انتقاد قرار میگیرد. ایده آلیسم، دست کم آنطور که توسط هگل توسعه یافته است، ماهیت فعال سوژه انسانی را درک میکند، اما آن را محدود به تفکر میکند. مارکس بینشهای هر دو سنت را ترکیب میکند تا دیدگاهی را پیشنهاد کند که تا مقوله تغییر و دگرگونی را در دل ماتریالیسم بگنجاند و بر نقش اراده و اختیار تاکید کند، اما به عقیده وی این دگرگونی نه در اندیشه، بلکه از طریق فعالیت مادی واقعی اتفاق میافتد؛ نه از طریق تحمیل مفاهیم متعالی، بلکه از طریق پراکسیس انسانی رخ میدهد. این نسخه پایه و اساس نظریه تاریخی مارکس را ارائه میدهد، همانطور که مارکس در «دستنوشتههای ۱۸۴۴» میگوید، «صنعت رابطه تاریخی واقعی طبیعت با انسان است».
مارکس و انگلس در دست نوشتههای ایدئولوژی آلمانی، روش جدید ماتریالیستی خود را با ایدهآلیسمی که مشخصه تفکر آلمانی بود، مقایسه میکنند. بر این اساس، آنها تلاش میکنند تا «مقدمات روش ماتریالیستی» را بیان کنند. آنها میگویند، آنها از «انسان واقعی» شروع میکنند و تأکید میکنند که انسان اساساً مولد است، زیرا باید وسایل زندگی خود را برای برآوردن نیازهای مادی خود تولید کند. به عقیده آنها اشکال جامعه متناسب با وضعیت رشد نیروهای مولد انسانی پدید میآید. زندگی مادی زندگی اجتماعی را تعیین میکند و بنابراین جهت اولیه تبیین اجتماعی از تولید مادی به اشکال اجتماعی شکل میگیرد.
تئوری ارزش اضافی مارکس
جلد اول سرمایه با تحلیل ایده تولید کالا آغاز میشود. کالا برای مبادله در بازار تولید میشود. بنابراین، دو شرط لازم برای تولید کالا عبارتند از: وجود بازاری که در آن مبادله صورت گیرد و تقسیم کار اجتماعی، که در آن افراد مختلف محصولات متفاوتی تولید میکنند. مارکس پیشنهاد میکند که کالاها در ابتدا هم ارزش مصرفی دارند و هم ارزش مبادله که در ابتدا به عنوان قیمت آنها درک میشود. مارکس میگوید ارزش مصرفی را به راحتی میتوان درک کرد، اما او اصرار دارد که ارزش مبادله پدیدهای گیج کننده است و ارزشهای مبادله نسبی باید توضیح داده شوند. باید توضیح داده شود که چرا مقداری از یک کالا با مقدار معینی از کالای دیگر مبادله میشود. توضیح او بر حسب کار اجتماعاً لازم است. بنابراین، نظریه ارزش اضافه ادعا میکند که ارزش یک کالا با مقدار زمان کار اجتماعی لازم برای تولید آن تعیین میشود. مارکس استدلال میکند که از آنجایی که کالاها را میتوان با یکدیگر مبادله کرد، باید وجه اشتراک سومی نیز وجود داشته باشد.
مارکس همچنین استدلال میکند که سرمایه داری را میتوان از سایر اشکال مبادله کالا متمایز کرد، زیرا سرمایه داری تنها شامل مبادله کالا نیست، بلکه شامل انباشت سرمایه به شکل پول با هدف ایجاد سود از طریق خرید کالاها نیز میشود. مارکس ادعا میکند که هیچ نظریه پرداز قبلی نتوانسته است به اندازه کافی توضیح دهد که سرمایه داری به عنوان یک کل چگونه میتواند سود ببرد. راه حل خود مارکس بر ایده استثمار کارگر متکی است. سرمایه دار با ایجاد شرایط تولید، نیروی کار کارگر را میخرد. بهای تمام شده این کالا مانند قیمت هر کالای دیگر تعیین میشود. یعنی از نظر میزان نیروی کار اجتماعاً لازم برای تولید آن. در این مورد، ارزش نیروی کارِ یک روز، ارزش کالاهایی است که برای زنده نگه داشتن کارگر برای یک روز ضروری است. هر کار بیشتری کارگر انجام میدهد به عنوان کار اضافی شناخته میشود که برای سرمایهدار ارزش اضافی تولید میکند. ارزش اضافی، به گفته مارکس، منبع سود است. در تحلیل مارکس نیروی کار تنها کالایی است که میتواند ارزشی بیش از ارزشش تولید کند و به همین دلیل به عنوان سرمایه متغیر شناخته میشود.