اقتصاد ۲۴ - فهیمه ۱۸ ساله است با مراجعه به مرکز مشاوره این گونه ماجرای زندگی خود را بیان کرد: در یک خانواده ۶ نفری زندگی میکنم و فرزند سوم خانواده هستم.
پدرم کارگر است و مادرم خانه دار؛ پدرم با سیلی صورتش را سرخ نگه میدارد و همیشه به مادرم میگوید ما که نتوانستیم درس بخوانیم و برای خودمان کسی شویم، اما بچهها باید درسشان را بخوانند و فرد مفیدی شوند و ما هم این نصیحت پدر را مثلاً آویزه گوشمان کردیم تا مبادا دست از پا خطا کنیم و زحمات او را به باد دهیم. من هم خیلی مراقب بودم که یک وقت خطایی نکنم و بیشتر حواسم روی درس خواندن باشد.
تازه داشتم خودم را برای کنکور آماده میکردم که ... یک روز که با یکی از دوستانم برای خرید به مرکز شهر میرفتیم، سوار یک تاکسی آژانس شدیم که راننده اش مرد جوانی بود، در مسیر متوجه نگاههای معنادارش شدم. ابتدا توجهی نکردم، ولی او چشم بر نمیداشت و سؤالهای بی ربط از ما میپرسید و دوستم جوابش را میداد.
موقع پیاده شدن هم شماره تلفن خود را روی کاغذ نوشت و به ما داد و گفت اگر باز هم جایی خواستید بروید، تماس بگیرید خودم را میرسانم. وقتی پیاده شدیم دوستم را سرزنش کردم که چرا شماره اش را گرفتی او در جوابم گفت: اشکالی ندارد تاکسی است.
بیشتر بخوانید: اعتراف عجیب راننده شیطان صفت + جزئیات از ناگفتههای تلخ ۳ زن تهرانی
یک بار که میخواستم تنها به جایی بروم با راننده تماس گرفتم که زود خودش را رساند. در طول مسیر به من پیشنهاد دوستی داد و گفت قصد ازدواج دارد و دنبال یک دختر خوب مثل من میگردد. برای لحظاتی به خود مغرور شدم. تا آن زمان تجربه دوستی با جنس مخالف را نداشتم و ناخواسته پیشنهادش را پذیرفتم.
از آن روز به بعد ارتباط تلفنی، پیامکی، تلگرامی و... ما شروع شد و آرش خودش را عاشق دل خسته ام نشان میداد و روز به روز وابستگی ما هم بیشتر میشد طوری که زندگی بدون او برای من غیر قابل تحمل بود.
بعد از مدتی تلفن و پیامکهای عاشقانه مرا اشباع نمیکرد. دیوانه وار میخواستم ببینمش. این بود که به او زنگ زدم و گفتم که کار فوری دارم و باید او را ببینم. قرار گذاشتیم و با ماشین آمد سرقرار، یک ساعت با هم در شهر دور زدیم تا اینکه گفت خسته شدم. بهتراست یک جا بایستیم و استراحت کنیم.
به یک جای پرت رفتیم که خیلی سوت و کوربود. آرش با چرب زبانی مرا خام خودش کرد و با هزار وعده و وعید توخالی فریبم داد و مرا مورد سوءاستفاده قرار داد. شرمنده و پشیمان بودم از خطایی که کردم واز طرفی عفتم لکه دار شده بود نمیدانستم چه خاکی باید بر سرم بریزم هرچه سعی میکرد آرامم کند فایدهای نداشت.
این هم جزو سناریوی او بود که دلداری ام بدهد. وقتی به گناهم فکر میکردم و اینکه چرا با هوس آنی و زود گذر خام او شدم دلم میخواست زمین دهن باز کند و مرا در خود فرو ببرد، ولی افسوس که پشیمانی سودی نداشت...
وقتی به دستهای ترک خورده پدرم فکر میکردم ازخودم متنفر میشدم. اگر پدرم موضوع را میفهمید سکته میکرد. بعد از این ماجرا تا چند روزخبری از آرش نبود و به تلفن هایم جواب نمیداد تا اینکه فیلم و عکسهایی از طریق واتس آپ دریافت کردم ...
عکسها و فیلم مربوط به ارتباط من و او بود! بی صفت نمیدانم چطور فیلم و عکس گرفته بود. به او زنگ زدم ودلیل این کار کثیفش را جویا شدم. در جوابم گفت: در صورتی فیلم و عکسها را در اینترنت و شبکههای مجازی منتشر نمیکند که به ارتباطم با او ادامه دهم.
نمیدانم باید چه خاکی بر سرم بریزم و...