اقتصاد ۲۴- چین پیش از بقیه قدرتهای دیگر گروه طالبان را به رسمیت شناخت. آمریکاییها عملا منطقه را خالی کردند. پاکستان حالا نفوذی به مراتب گستردهتر بر افغانستان خواهد داشت. ایران به جای یک دولت متمایل به آمریکا در افغانستان، با یک گروهک اسلامگرا روبهرو است که الزاما دیدگاهی منفی نسبت به ایران ندارد و حتی ترکیه هم از ۲ هزار کیلومتر آن سوتر، اهرمهای تاثیرگذاری قدرتمندتری بر افغانستان خواهد داشت.
اما به طور مشخص، روابط چین و طالبان چه شکل و شمایلی دارد و «اژدهای زرد»، از این گروهک حاکم بر افغانستان چه میخواهد و از آن سو، نفع طالبان از قرارگیری در زیر یوغ چینیها چیست؟
چین نخستین قدرت جهانی بود که حتی پیش از تسلط طالبان بر کابل، پایتخت افغانستان، در واقع حکمرانی این گروه را به رسمیت شناخت. بر این اساس، چین چند روز پیش (قبل از اشغال کابل) به طور رسمی اعلام کرد آماده است تا در صورت سقوط پایتخت، دولت ایجاد شده توسط طالبان را به رسمیت بشناسد.
از آن سو، دولت چین، روز چهارشنبه ۶ مردادماه سال جاری، اعلام کرده بود که طالبان «در فرآیند آشتی مسالمتآمیز و بازسازی افغانستان نقش مهمی خواهد داشت». علاوه بر این، مقامهای چینی، حتی پیشتر، مذاکراتی دو روزه با هیاتی از طالبان در «تیانجین» - شهری ساحلی در شمال شرق چین- را کلید زده بودند.
همزمان، «وانگ یی» وزیر خارجه چین هم طالبان را «یک نیروی سیاسی و نظامی جدی» نامید، اما از رهبران این گروه خواست تا «پرچم مذاکرات صلح را افراشته نگه دارند». این تقریبا همان موضعی بود که ایران هم اتخاذ کرد.
موضع چین در مقابل پیشروی طالبان، در واقع تا حد زیادی روشن است: دو کشور در منطقه «بدخشان» در افغانستان مرز مشترکی دارند که به شدت صعبالعبور است و به همین دلیل، تاکنون، به یک گذرگاه ترانزیتی بدل نشده است.
چین با طالبان راحتتر از یک دولت متمایل به غرب در افغانستان کنار میآید.
با این همه، چینیها همین اواخر برنامهریزی کرده بودند که این مرز را به عنوان یک گذرگاه ترانزیتی باز کنند و حالا که زمینِ بازی در حال تغییر است و طالبان قدرت را فتح کردهاند، چه کاری بهتر از اینکه چین پیشاپیش به فاتحان جدید چراغ سبز نشان بدهد؟
اما اگر بخواهیم خیلی کلی و خلاصه به ماجرا نگاه کنیم، چین از افغانستان چه میخواهد و چرا طالبان را به دولتی برآمده از صندوق رای (که صد البته از نظر سیاسی نزدیک به آمریکا تلقی میشود) ترجیح میدهد؟
افغانستان، یکی از آخرین حلقههای زنجیری است که اتصال حلقههایش به یکدیگر، برتریِ ژئوپولتیک چین را تضمین میکند: پاکستان تقریبا به طور کامل در تیمِ چین قرار دارد و هر دو کشور، با هند (به عنوان سومین قدرت اقتصادی دهه آینده در جهان) رقابت دارند؛ روسیه، ایران، عراق، سوریه، ترکیه و عربستان (در کنار تمام کشورهای منطقه «آسیای مرکزی») نیز سرزمینهای مهم دیگری هستند که نزدیک به چین در نظر گرفته میشوند. بنابراین، از منظر جغرافیایی، چین حالا به کل منطقه غرب آسیا و آسیای مرکزی دسترسیِ بدون مشکل خواهد داشت.
در کنار این، چینیها با یک گروهک، راحتتر از یک دولت دموکراتیک کنار میآیند، به خصوص که این گروهک نیازهایی مالی هم داشته باشد که چینیها قادر به تامین آنها باشند. بررسیها نشان میدهند که درآمد اصلی طالبان در تمام سالهای گذشته، به ویژه از طریق قاچاق مواد مخدر، سنگهای قیمتی، اخذ مالیات و البته اخاذی تامین میشده، اما اکنون به راحتی میتوان تصور کرد که افغانستانِ تحت کنترل طالبان، به بازاری برای کالاهای ارزانقیمتِ تولید چین بدل شود که هم برای چینیها و هم برای طالبان درآمد به همراه خواهد داشت.
مهمتر از همه اینها، رونقگیریِ پایانه مرزی میان دو کشور در منطقه «بدخشان»، به معنی تکمیل یکی دیگر از کریدورهای تجاری در «جاده ابریشم جدید» خواهد بود که برای چین، معادل با جابهجایی سالانه میلیونها تن کالا از شرق آسیا به بقیه قسمتهای جهان است.
اما در ابعاد کلانتر، چرا چین به این سرعت به طالبان (گروهی که پیش از این، تمام جهان آن را تروریستی در نظر میگرفت) چراغ سبز نشان داد؟ ماجرا از این قرار است که با خروج آمریکا از افغانستان و همچنین خروج نیروهای آمریکایی از عراق، حالا سطح حضور آمریکا در منطقه غرب آسیا (خاورمیانه) کمابیش به سال ۲۰۰۱ میلادی برگشته است و این یعنی منطقه، به اندازه کافی برای حضور یک قدرت جهانیِ دیگر (چین) جای خالی دارد.
بیشتر بخوانید:جریان تجاری بین ایران و افغانستان به کجا رسید؟
پس از وقایع ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ در آمریکا، «جورج بوش»، رییسجمهور وقت آمریکا به سرعت به افغانستان حمله کرد تا (به زعم آمریکا) «القاعده» را در هم بکوبد. این لشگرکشی نظامی دو سال بعد با حمله به عراق و براندازیِ رژیم «صدام حسین» در عراق تکمیل شد. حالا دولت بایدن، هر دو روند را معکوس کرده و حضور نظامیِ آمریکا در منطقه، تنها محدود به پایگاههای نظامی درکشورهایی همچون کویت، ترکیه و عربستان است.
«سیاره چینی»، با رویکرد چین به جهان، دور از انتظار نیست.
از طرف دیگر، در طول ۲۰ سال گذشته (از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۲۱ میلادی) چین به مراتب قدرتمندتر شده است. طی این مدت، اندازه اقتصاد چین (بر مبنای تولید ناخالص داخلی یا GDP سالانه) حدود ۱۱ برابر شده است. (معادل رشدی حیرتآور، از حدود ۱٫۳ تریلیون دلار در سال ۲۰۰۱ تا حدود ۱۵ تریلیون دلار در سال ۲۰۲۱ میلادی)
کشوری که اقتصادش ظرف حدود دو دهه ۱۱ برابر بزرگتر میشود، آن قدر «مازاد اقتصادی» خواهد داشت که بتواند رویاپردازیهای سیاسی و نظامی خودش را هم به مرحله اجرا نزدیک کند و چین حالا دارد دقیقا همین کار را میکند.
علاوه بر این، ریاستجمهوریِ چهارساله «دونالد ترامپ» در آمریکا و سرشاخ شدن چین و آمریکا در «جنگهای تجاری»، به تدریج اعتماد به نفس و جسارت چینیها برای بدل شدن به یک «هژمونِ همه جانبه» (اقتصادی-نظامی-سیاسی-فرهنگی) به جای یک «ابرقدرت صرفا اقتصادی» را افزایش داد.
در واقع، در طول ۵ سال گذشته، اتفاقات متعددی رخ داده که نشان میدهد حالا چینیها هم «برنامه» خودشان را برای جهان دارند: طرح «یک کمربند-یک جاده» (جاده ابریشم جدید) در یک قدمی اجرای کامل قرار دارد؛ چین (با همکاری روسیه)، اجازه پیوستن ایران به «پیمان شانگهای» (معادل «ناتو» در جهانِ شرق) را پس از ۱۵ سال صادر کرده است؛ ایران وارد قرارداد راهبردی ۲۵ سالهای با چین شده که به معنی حمایت تمامقدِ چینیها از نظام ایران است و در کنار اینها، چینیها هم برای نخستین بار شروع به تحریمِ متقابلِ نهادها و چهرههای حقیقی در اروپا کردهاند. در واقع، ابزار تحریم اقتصادی به قصد پیشبرد سیاست، حالا به دست چینیها هم افتاده است.
به طور خلاصه، ماجرای حمایت چین از برآمدن طالبان را باید به عنوان یک تکه کوچک پازل از یک طرح بزرگتر در نظر گرفت: «اژدهای زرد» میخواهد از پوسته محافظهکارانه خود بیرون بزند و درست مانند رقیب استراتژیک خود (آمریکا)، برای جهان شاخ و شانه بکشد.
اما رابطه میان چین و طالبان، نمیتواند به طور کامل عاشقانه باشد. استان «سین کیانگ» در غرب چین، که حالا با کشوری تحت کنترل اسلامگرایان طالبان هممرز شده، یکی از اصلیترین نگرانیهای چینیها بوده و هست.
رابطه چین با طالبان را باید در بستر بزرگتر جنگ تجاری میان آمریکا و چین در نظر گرفت.
این استان تقریبا به طور خودمختار اداره میشود و پیش از این، «ترکستان خاوری» نامیده میشد. «اویغورهای» مسلمان دراین منطقه ساکناند و دولت مرکزی چین به طور مداوم نگران فعالیتهای تجزیهطلبانه در این بخش است.
مهمتر آنکه مسیر «جاده ابریشم جدید» به سمت غرب آسیا، از همین استان میگذرد و این یعنی دردسری جدید برای دولت مرکزی چین. چینیها به شدت از گسترش اسلامگرایی در «سین کیانگ» در هراساند و اکنون هممرز شدن این استان چین با یک دولت تندروی اسلامگرا، یعنی نگرانیهایی که «اژدهای زرد»، در مسیر نقشه بزرگ خود باید به آنها هم توجه کند.