اقتصاد۲۴- اینها بخشی از اظهارات زن ۳۲ سالهای است که به اتهام کلاهبرداری توسط نیروهای انتظامی دستگیر شده بود.
این زن جوان در حالی که بیان میکرد با دیدن شاکی شوکه شده ام، درباره ماجرای بدهکاری اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: از روزی که چشم باز کردم، خودم را در بهزیستی دیدم و از این که پدر ومادرم چه کسانی هستند، هیچ اطلاعی ندارم.
بیشتر بخوانید:جزئیات آزادی دو دختر نجاتیافته از خانه وحشت تهران
در واقع من در یک دنیای دیگر و در میان کودکانی شبیه خودم بودم و از دنیای بیرون بهزیستی چیزی نمیدانستم تا این که روزی زوج جوانی سرپرستی مرا پذیرفتند و من تنها فرزند آنها شدم.
روزهایم شکوفه باران شده بود و پدر و مادرم برای خوشبختی من هرکاری میکردند.
از این که مهر و عاطفه خانواده را با همه وجودم حس میکردم، در پوست خودم نمیگنجیدم. انگار شبیه یک قاصدک آزاد شده بودم که رنگین کمان عشق را با خودم به هر سو میکشاندم، اما همه این خوشبختیها در هجدهمین بهار زندگی ام به خاکستر یاس تبدیل شد و سرنوشتم به سیاهی و بدبختی گره خورد چراکه در یک روز بارانی پدرم در یک حادثه رانندگی وحشتناک در دم جان باخت و مادرم نیز قطع نخاع شد و روی ویلچر نشست.
این حادثه دلخراش هنگامی رخ داد که من به تازگی به عقد پسر یکی از هم محلهای هایم در آمده بودم. با وجود این، باید بسیاری از امور شخصی مادرم را انجام میدادم و از او در بستر بیماری مراقبت میکردم.
در این شرایط نامزدم از من خواست برای آغاز زندگی مشترک مادرم را به خانه سالمندان بسپاریم چرا که او اجازه نمیداد مادر ویلچر نشینم در کنار ما زندگی کند. بر سر دوراهی سختی مانده بودم و نمیتوانستم مادرم را به خانه سالمندان بسپارم چرا که او سالها با عشق و محبت سیراب نشدنی از من مراقبت کرده بود.
با آن که مرا به دنیا نیاورده بود، اما حتی زمانی که تب میکردم او تا صبح بر بالینم مینشست و آرام اشک میریخت.
حالا من چگونه میتوانستم اشکهای او را نظاره گر باشم. او مرا از تنهایی و بی کسی در بهزیستی نجات داده بود و حالا من دختری با هویت بودم. بالاخره همین موضوع اختلافات بین من و محمد را شدت بخشید تا این که به ناچار راهی دادگاه خانواده شدیم و مدتی بعد مهر طلاق سرنوشت ما را از یکدیگر جدا کرد.
بعد از این ماجرا مجبور بودم برای هزینههای زندگی و درمان مادرم در خارج از خانه کار کنم. به دلیل این که ساعتهای زیادی را در آرایشگاه زنانه سپری میکردم، مدام نگران مادرم میشدم که خدای ناخواسته حادثهای برایش رخ ندهد این بود که چند روز مادرم را به یکی از همسایگان سپردم تا در نبود من از او مراقبت کند. وقتی آن خانواده در جریان مشکل من قرار گرفتند مرد همسایه تلاش کرد به من کمک کند. «فرزین» مرا با خودرواش به محل کار میساند یا برای معالجه مادرم همراهی ام میکرد.
«فرزین» که آرام آرام به من نزدیک شده بود، روزی پیشنهاد داد برای آن که در تامین هزینههای زندگی، اجاره منزل و معالجه مادرم بتواند به من کمک کند، برای مدتی به عقد موقت او در بیایم.
ابتدا خواسته اش را رد کردم و گفتم خودم میتوانم مخارج زندگی ام را تامین کنم، اما مرد همسایه دست بردار نبود و مدام برایم پیامکهای عاشقانه میفرستاد یا هدیههای خاصی برایم میخرید.
خلاصه نفهمیدم چرا به خواسته اش تن دادم، ولی به خاطر این که فرزین، زن و بچه داشت و من نمیخواستم زندگی آن زن را متلاشی کنم، تصمیم گرفتم در قبال مبلغی که به من کمک میکند، سفتههایی را به عنوان پشتوانه بدهکاری ام به او واگذار کنم چرا که یقین داشتم مدت کوتاهی آن هم به خاطر مادرم در عقد موقت او میمانم.
از سوی دیگر سفتههایی را امضا کرده بودم که چند برابر مبلغی بود که فرزین به من کمک کرد. چهار ماه بعد از این عقد پنهانی و درحالی که مدت زمان آن یک ماه قبل به پایان رسیده بود، خواستگار مناسبی پیدا شد و با آن جوان قرار ازدواج دایمی گذاشتم، اما فرزین مدام برایم ایجاد مزاحمت میکرد تا مدت عقد موقت با او را تمدید کنم.
دیگر از این وضعیت بیزار شده بودم و پیامی برایش گذاشتم که به زودی ۵۰ میلیون بدهکاری ام را باز میگردانم و سپس شبانه آن خانه اجارهای را تخلیه کردم و به عقد رضا درآمدم، اما فرزین سایه به سایه دنبالم بود تا به خواسته اش برسد. وقتی دستگیر شدم تازه فهمیدم که ...
شایان ذکر است، به دستور سرهنگ بیژن خنجری (رئیس کلانتری سجاد) تحقیقات قضایی برای ریشه یابی این ماجرا آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی