اقتصاد۲۴- شیوا سپهری: جوزف استیگلیتز، اقتصاددان برجسته آمریکایی و از مشهورترین چهرههای مکتب نوکینزی است که در سال ۲۰۰۱ موفق به دریافت جایزه نوبل اقتصاد شد. او از چهرههای منتقد صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی است.
استیگلیتز اقتصاددان مکتب نوکینزی مدرک لیسانس خود را در رشته اقتصاد از آمهرست کالج در سال ۱۹۶۴ و دکترایش را از MIT در سال ۱۹۶۷ دریافت کرد. او استاد دانشگاه MIT، ییل، آکسفورد، پرینستون، استنفورد و کلمبیا بوده است. او در حال حاضر استاد دانشگاه کلمبیا است.
جوزف استیگلیتز به همراه جورج آکرلوف و مایکل اسپنس جایزه نوبل سال ۲۰۰۱ را «به خاطر تحلیلهایشان از بازارهایی با اطلاعات نامتقارن» دریافت کردند.
از سال ۱۹۹۳ تا ۲۰۰۰، استیگلیتز ابتدا به عنوان عضو و سپس به عنوان رئیس شورای مشاوران اقتصادی رئیس جمهور بیل کلینتون و سپس به عنوان اقتصاددان ارشد بانک جهانی وارد عرصه سیاسی شد. در این نقش، او با اقتصاددانان صندوق بینالمللی پول (IMF) و خزانهداری ایالات متحده بر سر دیدگاههای آنها درباره سیاستهای اقتصادی دولت در اندونزی و سایر کشورهای فقیر درگیریهای عمدهای داشت. استیگلیتز به حمایت آنها از افزایش مالیات و سیاست پولی سختگیرانه در دوران رکود اعتراض کرد، سیاستی که او آن را «بنیادگرایی بازار» نامید.
در طول سالها، استیگلیتز به دلیل عدم تقارن اطلاعاتی که در بسیاری از بازارها حاکم است، منتقد بازارهای آزاد بوده است. استیگلیتز اغلب خواستار مداخله دولت برای اصلاح این شکستهای بازار شد، اما استدلالهای او برای این مداخلات همیشه همان چیزی بود که میتوان آن را «قضیههای احتمال» نامید. او نشان داد که چگونه ممکن است دولت باعث بهبود بازارها شود؛ اگرچه وی هرگز مشوقهایی را که مقامات دولتی را به انجام این کار سوق میدهد، توضیح نداد.
احتمالاً به دلیل تجربه اش در واشنگتن، استیگلیتز شروع به در نظر گرفتن مشوقهای مقامات دولتی کرد. برای مثال، استیگلیتز در درگیری خود با اقتصاددانان صندوق بینالمللی پول گفت: «ثبات فکری باید آنها را به این سوال سوق دهد که اگر ما معتقدیم که بوروکراتهای دولتی همیشه ناتوان هستند، پس چرا ما باید خودمان را استثنا بدانیم؟»
بیشتر بخوانید: کنث راگوف؛ اقتصاددان مشهور نظریات بحران مالی در بازار آزاد
در واقع استیگلیتز اعتماد زیادی به مقامات دولتی برای دخالت در بازارها دارد، اگرچه ایمان او به دولت برای دخالت درست در بازار معتدل است. او پیشنهاد میکند که خلاص شدن از مخفی کاری دولتی راه حلی جزئی برای محدود کردن سوء استفاده از دولت است.
بازار با اطلاعات نامتقارن که استیگلیتز به تحلیل آن پرداخت، بازار بیمه بود. در سال ۱۹۷۶، استیگلیتز و همکار مایکل روچیلد از این فرض معقول شروع کردند که افرادی که بیمه میخرند بیشتر از شرکت بیمهای که آن را میفروشد، درباره ویژگیهای آن میدانند.
آنها سپس نشان دادند که به نفع شرکت بیمه است که با ارائه طیف وسیعی از محصولات بیمه به همه و اجازه انتخاب دادن به مشتریان خود آنها را بر اساس طبقه بندی ریسک مرتب کند. به عنوان مثال، یک بیمه نامه درمانی با حق بیمه کم و با کسر بالا، برای مشتریان سالم، جذاب و برای مشتریان ناسالم، غیرجذاب خواهد بود. مشتریان ناسالم به احتمال زیاد سیاستی با حق بیمه بالا و با کسر کم خریداری میکنند. به این ترتیب، بازار به چیزی منجر میشود که نویسندگان آن را «تعادل جداکننده» مینامند – یعنی بازاری که در آن دسته ریسک افراد، نوع بیمهای را که خریداری میکنند، تعیین میکند. استیگلیتز به همراه روچیلد شرایط خاصی را نشان داد که در آن هیچ تعادلی وجود نخواهد داشت.
استیگلیتز دریافت که عدم تقارن اطلاعاتی نه تنها در مورد قراردادهای بیمه، بلکه در بسیاری از رفتارهای اقتصادی نیز صدق میکند. به عنوان مثال، اگر در بازارهای اعتباری عدم تقارن وجود نداشت - یعنی اگر وام گیرندگان از احتمال بازپرداخت خود بیشتر از آنچه وام دهندگان میدانستند نمیدانستند - وام دهندگان به سادگی نرخهای بهره بالاتری را از وام گیرندگان با ریسک بالاتر دریافت میکردند. اما در سالهای ۱۹۸۱ و ۱۹۸۳، استیگلیتز و اندرو وایس نشان دادند که برای کاهش ضرر، وامدهندگان انگیزهای دارند که نه تنها نرخهای بالاتری را از وامگیرندگان پرخطر دریافت کنند، بلکه برای آنها «اعتبار» ثائل شوند. در واقع، چنین سهمیه بندی به طور گستردهای در بازارهای اعتباری مشاهده میشود.
کار استیگلیتز با کارل شاپیرو در مورد «دستمزدهای کارا» کمک بزرگ دیگری به اقتصاد اطلاعات نامتقارن است. ایده اصلی این است که شرکتها ممکن است بخواهند دستمزدی بالاتر از حالت دیگر بپردازند تا به کارگران انگیزه بدهند که از کار شانه خالی نکنند. اگر دستمزدها طوری تعیین شود که بیکاری وجود نداشته باشد، کارگری که به دلیل شرارت از کار اخراج میشود به سادگی میتواند با همان دستمزد در جای دیگر شغلی پیدا کند؛ بنابراین شرکتها دستمزد را بالاتر از آن تعیین میکنند. با دستمزد بالاتر، هر شرکتی میخواهد افراد کمتری را استخدام کند، اما کارگران بیشتری میخواهند با دستمزد بالاتر کار کنند. نتیجه چنین چیزی بیکاری، حتی در دراز مدت خواهد بود.
استیگلیتز همچنین به نظریه مالیات بهینه کمک کرده است. وی در سال ۱۹۷۸ نشان داد که تحت فرضیات معقول، مالیات بر دارایی، درآمدها را بیشتر، نابرابر خواهد کرد. استدلال اصلی او این است که مالیات بر دارایی پسانداز را کاهش میدهد و کاهش پسانداز و انباشت سرمایه منجر به کاهش نسبت سرمایه به نیروی کار خواهد شد. این کمبود بیشتر سرمایه، بازگشت سرمایه را افزایش میدهد و تحت فرضیات خاصی، سهم درآمدی را که به سرمایه تخصیص مییابد، افزایش میدهد. با فرض اینکه سرمایه به طور نابرابرتری نسبت به نیروی کار توزیع شده است، نتیجه آن نابرابری بیشتر درآمد خواهد بود.