اقتصاد۲۴-مهرداد خدیر در عصر ایران نوشت: منتقد مشهور و مورد وثوق سیمای جمهوری اسلامی ایران رویکرد دولت سه ساله گذشته را به باد انتقاد گرفته و درباره نوع مواجهه با هنرمندان در این دوران گفته «حبس، ممنوعالکاری و خانهنشینی بازیگرانِ زنی که مردم دوستشان میداشتند مرا یاد دوران حکومت استالین میاندازد.»
نکتهٔ مهم این است که این سخنان را مسعود فراستی گفته که کمترین طعنهٔ او به یک فیلمساز روشنفکر سبب میشد دل اصولگرایان رادیکال غنج برود و در نقل و ستایش بکوشند و بنویسند و بگویند.
وی در توضیح مثال خود گفته «در دوران حکومت استالین بسیاری از هنرمندان همین وضعیت را پیدا کردند و حتی به سیبری تبعید شدند. در ایران البته این اتفاق نیفتاد اما اینها اگر میماندند معلوم نبود شبیه تبعید به سیبری را راه بیندازند.»
آقای فراستی برای این که منظور خود را روشنتر بیان کرده باشد گفته: «سیاست اقتصادی ما در این سه سال فاجعه بود و سیاست فرهنگی یک قدم جلوتر: اسفبار، دردناک و ضد انسانی.»
وقتی مردم با گوشت و پوست خود وضعیت اقتصادی دوران سه سالهٔ دولت ابراهیم رییسی را درک کردهاند بیشتر میتوانند دریابند که «بدتر از آن در حوزهٔ فرهنگ» یعنی چه.
سخنان مسعود فراستی که مشهورترین و آشناترین چهره سینمایی دستگاه رسمی تبلیغاتی - صدا و سیمایی با بودجه سالانه ۲۴ هزار میلیارد تومان- بوده کل پروپاگاندای مضحک ذیل ادعای «اسب زین شده» و مظلومنماییهای رییس سازمان سینمایی همان دولت را که دعای تحویل سال (حَوّل حالنا) را هم بلد نبود و با حوله/ هوله اشتباه گرفته بود دود کرده و فرستاده هوا!
وقتی وزیر سابق ارشاد در مراسم تودیع خود مدعی تکریم هنرمندان در همین دوران مورد انتقاد آقای فراستی شد تنها منصوبان خود او در تالار رودکی (وحدت) کف زدند و دیگر حاضران شگفتزده در انتظار سخنان معاون اول رییس جمهوری و وزیر جدید ارشاد بودند تا ببینند تا چه حد وارونهٔ او سخن میگویند و خوشبختانه چنین بود و یکی در ضرورت خروج از انزوای ایران به یاری اهل هنر و فرهنگ گفت و دیگری از کمک به هنرمندان و پایان آزار آنان. در حالی که اگر آن ادعاها را پذیرفته بودند نباید از انزوا و آزار میگفتند.
اصل قصه که خود هنرمندان و اهل فرهنگ و هنر باشند ناراضیاند و وزیر پیشین از کاخ جشنواره میگفت که قرار است در بولوار کشاورز ساخته شود حال آن که کاخ واقعی را رضایت اهل هنر فراهم میکند.
تفاوت در این است که در نگاه جماعتی که سه سال بر فرهنگ و هنر سیطره داشتند فرهنگ و هنر همان تبلیغات دینی با خوانش خاص سیاسی است هرچند که مدام آمار فروش بلیت سینمای کمدی و و شبه مبتذل را هم در رد این گزاره ارایه میدادند.
سخنان مسعود فراستی بسیار شجاعانه است و اتفاقا چون در تلویزیون رسمی سالها برنامه داشته اثر گذار است و نسبت او با سینما در تلویزیون مثل عادل فردوسی پور با فوتبال است در همین رسانه رمسی با این تفاوت که برای فردوسی پور بدیل هایی تراشیدند و کما بیش هستند اما در عرصه فرهنگ و هنر به دشواری بتوانند یکی مثل فراستی را پیدا کنند که هم شمایل روشن فکری و سینمایی داشته باشد و هم به موضع او اعتماد کنند.
جایی خواندم که یکی گفته این آقای فراستی که بعد از آن دوره این حرف ها را مطرح کرده آن موقع قبلا کجا بود؟ در پاسخ به این ادعا می توان گفت: اولا در دوران همان دولت سه ساله هم از تلویزیون فاصله گرفت و به کنج کافهٔ خود خزید. ثانیا مشهور است که وقتی خروشچف از دوران استالین انتقاد کرد یکی در میان جمع از او پرسید در آن زمان کجا بودی و رهبر جدید اتخاد شوروی متقاببلا پرسید:کی بود؟! کسی پاسخ نداد و دوباره تکرار کرد و باز صدایی برنخاست و گفت: من نیز همان جایی بودم که الان شما نشستهای! یعنی همان گونه که تو اکنون جرأت نداری و احساس امنیت نمیکنی من هم مانند تو چنین احساسی داشتم و اگر بر تو خردهای وارد نیست بر هم نباید باشد!
مضافا به این که فراموش نکنیم درست است که دولت و وزیر فرهنگ و هنر (ارشاد اسلامی) عوض شده ولی مدیریت صدا و سیمایی که او در آن دربارهٔ سینما میگفت همان است و نمی توان گفت حالا که وضع عوض شده صدای فراستی درآمده چون اتفاقا در سازمانی که او کارشناس سینمایی آن بوده وضع عوض نشده و کمی که بگذرد یک میکروفون میدهند دست گزارشگرانشان تا در کوچه و خیابان سراغ مردم بروند و درباره قیمت مرغ بپرسند. عجالتا منتها چینن اجازه ای ندارند و هر روز در نمایشگاه نوشت افزار پرسه میزنند تا این گزاره را القا کنند که دفترچه مدرسه با طرحهای ایرانی خوب است و قیمت ها هم بالا نیست. دستور دیگر اگر رسیده بود جور دیگر گزارش تهیه میکردند. ( فیلمبرداری میگفت تهیه گزارش از سطح شهر برای صدا و سیما به معضلی بدل شده و بلکه مصیبت! چون هر آن ممکن است یک خانم بی روسری عبور کند و سوژه رسانههای آن طرفی شود و قرار گرفتن در مقابل دوربین هم برای مردم مثل سابق جذابیت ندارد تا وادارشان کنیم شال خود را سفتتر کنند. سراغ مردان هم میرویم غالبا سخنی نمیگویند که باب میل مدیران سازمان باشد.)
ویژگی مسعود فراستی تنها این نیست که چهرهای بسیار شناخته شده است و در تلویزیون به نقد می پرداخته بلکه سوابق سیاسی اوست و نمی توانند بگویند از سیاست سر درنمیآورد و اگر بخواهند زیر سوال ببرند و انگ بزنند آنگاه به خود آنان گفته خواهد شد چه شد که ناگاه یادتان افتاد؟
نوع رفتار کار به دستان با اهل فرهنگ وهنر و نه تبلیغاتچی های خودشان محکی برای ارزیابی است و به همین خاطر در کارنامه دولت سه ساله بیش از همه بر نحوه مواجهه شان با اهل فرهنگ و علم و هنر تأکید می شود و بی سبب نیست که هر روز یکی در تقبیح آن سخنی میگوید. از اخراج استادان تا امنیتی کردن فضای دانشگاه و تزریق استادانی که بر سر دانش و مهارت آنان اتفاق نظر نیست تا تنگ نظری در عرصهٔ فرهنگ و هنv.
داستان منحصر به مسعود فراستی هم نیست. رضا کیانیان هم که مثل فراستی قبل از هنر دستی در سیاست داشته گفته: «تیغ سانسور دولت قبل اجازه ساخت فیلم های اجتماعی را نمی داد و کارگردانان پرافتخار سینمای ایران را گوشه نشین کرده و می خواستند همه را یک شکل کنند» و جالب این است که او هم مانند فراستی مثال زده: «با این حال هیچ دولتی نتوانسته هنر را برای همیشه خفه یا یک شکل کند. قدرتمندترین شان شوروی سوسیالیستی با آن مرد سبیلوی گردن کلفت بود. کجایند؟ همه رفتهاند. همه رفتنی هستیم اما هنر هرگز نمیرود.»
هر چند مثال هر دو چهره مشهور سینمای ایران که شاید گاهی یکی به دو هم کرده باشند از دوره استالین است که در ادبیات مارکسیستها «دایی یوسف» هم خوانده میشد اما از زبان مسعود فراستی بیشتر بر کام جماعت رادیکال تلخ مینشیند چون در تلویزیونِ همینها صحبت میکرده.