اقتصاد۲۴- اینکه در ایران علی رغم کثرت قومی و فرهنگی و زبانی در برخی شاخصههای رفتاری همسانی قابل تأملی وجود دارد سر نخ را که بگیری میرسد به آغازدورانی که نفت شد، ولی نعمت مان و رد پایش از سفره تا سیرتمان به جا ماند. طلای سیاهی که حالا بلای جانکاه شده است. کالایی که نه تنها با بالا و پایین شدن تعداد بشکه هایش زندگی تک تک ایرانیان سیکل سینوسی به خود میگیرد بلکه حالا به تعبیر مقصود فراستخواه خویش کاوی که کنیم بوی نفت از خلقیات مان بلند میشود. تبیین چرایی و چگونگی این موضوع را با مقصود فراستخواه، جامعه شناس و عضو هیأت علمی مؤسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی به گفتگو نشستیم که در ادامه میخوانید.
در بررسی سطح کلان موضوع و به استناد نظریه دولت رانتیر چقدر از روابط دولت- ملت در ایران متأثر از منابع و درآمدیهای نفتی است؟متأسفانه خیلی زیاد. حکومت ها، در طول تاریخ تصرف منابع جامعه را بهطور یک جانبه وخود فرموده، در ملک طلق خود داشته اند، طبیعی است که اقتدار بیشتری نیز به هم میزنند و در نتیجه ساختارهای عامرانه شکل میگیرد و این ساختارها علاوه بر سلب حقوق شهروندان، بر فرهنگ عمومی، اخلاق اجتماعی و الگوهای رفتار و روحیات آنها نیز تأثیرمخرب میگذارد و عزت نفس جامعه را مخدوش میکند. در دوره معاصرما این موضوع با محوریت نفت تحقق یافته است.
گاهی از آن به «نفرین منابع» تعبیر میشود. یعنی نفت به جای آنکه برکت و موهبت باشد به نکبت و بدبختی و بلا تبدیل شده است. بیماری هلندی در دهه ۶۰ قرن بیستم به سبب منابع گازی آنها به میان آمد، آنها کار وکوشش و تولید و رونق داشتند و کشف گاز عامل سستی ورخوت میشد، اما در نهایت هلندیها بر این مسأله فایق آمدند و توانستند با مدیریت درست منابع و بهرهوری عقلانی از آنها به رشد و توسعه اقتصادی خود ادامه دهند. پس خود نفت نیست که مشکل ایجاد میکند تصاحب این ثروت طبیعی توسط حاکمیتها است که هم یکجانبه گرائی و هم فساد سیستماتیک به بار میآورد وهم به خلقیات اجتماعی ایرانیان لطمه میزند. در جامعه ایرانی نفت عامل تشدید کننده تحصیلداری حکومتی و اقتصاد رانتی شده است.
درآمد آمادهای که در اختیار بخشی از حاکمیت بوده و تبدیل به بودجه در دسترس شده است در نتیجه در قبال اعمالشان نه تنها پاسخگو نبودهاند بلکه ویژگیهای انتصابی داشتهاند نه انتخابی. غالباً رفتار تحکمآمیز دارند و خود را مسئول گزارش به مردم و پاسخگویی اجتماعی نمیدانند. در نهایت آنچه به وجود میآید شکاف میان دولت و ملت است که در روحیات ملی هم تأثیر گذاشته است.
مردمان، حقوق بگیر دولت تربیت میشوند، خلاقیت و مخاطرهپذیری آنها از بین میرود و مردمی مطیع بار میآیند. در مجموع یک نوع سیکل استبداد و هرج و مرج شکل میگیرد و دولت خود را مالک جامعه میداند. حاصلش بیثباتی سیاسی است و نتیجه بیثباتی سیاسی هم بیگانگی دولت و ملت است. بیگانگی مانع مشارکت جمعی و اعتماد وهمدلی وتعهد به منافع عمومی میشود وهمه اینهاست که خلقیات نفتی مینامیم. هر فردی به فکر منافع شخصی است. این شرایط برای منش اجتماعی جامعه خطرساز است. به عقیده من تنها راه برون رفت از این وضعیت آن است که از سیکل معیوب «جامعه منفعل و دولت فعال» خارج شویم.
جامعه منفعل و دولت فعال در چه شرایطی میتوانند جای خود را عوض کنند؟«جامعه منفعل و دولت فعال» یعنی جامعه هیچکاره وحکومت همه کاره است. جامعه سازمان اجتماعی و اقتصادی مستقل از دولت برای بهرهوری از منابع ملی ندارد. این نوع اقتصاد، با خود شاکله زندگی و فرهنگ و روحیات وخلقیات متناسبی بهوجود میآورد و در واقع مناسبات عینی با شخصیت اجتماعی یک سیکل معیوبی میسازند. این چرخه وقتی به هم میخورد که نفت از تصاحب خودسرانه ودیوانسالاری دولتی آزاد شود و به جای جیب دولت، وارد شریانهای اقتصادی خود جامعه بشود و بخشهای غیر دولتی مستقل وارد جریان تولید ونوآوری شود و زنجیره ارزش ایجاد کند، همینطور منابع جامعه در اختیار سازمانهای محلی و اجتماعی وصنفی وحرفهای و مدنی باشد. در کل ابتکار عمل باید در دست جامعه باشد و جامعه به کارفرمای دولت تبدیل شود. زیست جهان جامعه ایرانی با توجه به نرخ تحصیلات، شهرنشینی و ارتباطات به مرحلهای از رشد رسیده است که این شاخصها نشان میدهد جامعه ایران بزرگ شده است و این جامعه جایی برای پدرسالاری سیاسی ندارد.
اگر شکاف دولت و ملت بههمین صورت بماند در نهایت آینده این ملت نگرانکننده میشود. الان زمان آن رسیده است که همه باهم تلاش کنند و امکان مشارکت برای ملت هم فراهم شود. یکی از چیزهایی که لازمه فعال بودن ملت است و در ایران شکلی بسیار ضعیف دارد تقویت نظام حرفهای و صنفی و مدنی وسمنی مستقل از دولت است؛ نفت و یا هر ثروت ملی باید صرف حمایت از فعالان اجتماعی، تولید کنندگان، مشارکتکنندگان ونهادهای اقتصادی و فرهنگی واجتماعی متن جامعه در استانهای دور ونزدیک کشور بشود.
از منظر رفتار شناسی مواجهه حکمرانان و مسئولان ایرانی با نفت چه تفاوتی دارد با سایر کشورهایی که از منابع نفتی برخوردارند؟با بررسی تجربه هلند درمییابیم که مسأله خود نفت یا منابع طبیعی نیست که موجب بلا شدهاند بلکه آنچه مشکل دارد اختیار بهرهگیری از این منابع و مدیریت آن است که در هر کشوری متفاوت بوده و نتایج مختلفی هم به بار آروده است. ما بیست و هفتمین کشور از نظر ثروت و داراییهای بالقوه هستیم، اما در شاخص نیک بختی اجتماعی تا رتبه ۱۲۰ تنزل کردهایم. چطور امکان دارد کشوری که از لحاظ ثروتهای بالقوه غنی است به لحاظ نیک بختی اجتماعی در قسمتهای آخر جدول قرار بگیرد پس مشکل این است که اصولاً در ایران درآمدهای آماده نفتی به طور مستقیم به جیب حکومت میرود بدون اینکه وارد جریان اقتصادی واجتماعی جامعه بشود. جامعه فعال و آزاد که تصاحب بر منابع مادی ومعنوی خویش دارد و سرنوشت او به دست خودش هست وانتخابهای واقعاً آزاد دورهای و مشارکت مداوم ومؤثر واقعی در اداره امور دارد طبعاً خلقیات و رفتارشناسی او نیز طی یک فرآیند بهبود پیدا میکند وبه سطوح عالی بلوغ میرسد، اما وقتی نفت و منابع در تصاحب دولت است و استبداد وتک سالاری هست طبیعی است خلقیات منفی فرصت رشد پیدا میکند و از همه مهمتر آنکه نفت در اختیار دولت تاکنون نتوانسته برای ما پایداری و توسعه ایجاد کند.
پس با توضیحات شما میتوان گفت نفت در ایران بلای جان توسعه شده است؟توسعه نیافتگی از عوامل بیشماری ناشی میشود. ما مشکلات بیشماری درحوزههای اقتصادی و تاریخی داریم که در فرهنگ و ساختارهایمان ریشه دوانیده است. نفت اینها را از حالت کمون به حالت آشکار درآورد و تشدید کرد بنابراین نمیتوانیم بهصورت خطی و تک عاملی فقط نفت را ببینیم. نفت علتالعلل قضایا نبود. بلکه شبکهای از علتها و عوامل بود که موجب به وجود آمدن این شرایط شد. در واقع یکی از مهمترین علتها مالکیت دولتی نفت بوده که توانسته سایر علتها را هم تشدید کند. تأکید من بر این است که کشورهای نفتی استفادههای مختلفی از نفت کردهاند. نفت در کشور ما بایستی تبدیل به یک سهام ملی و ثروت ملی میشد. باید وارد کار و تولید و فعالیت میشد.
اینکه درآمد نفتی بهدست چه کسانی است، بسیار مهم است. ما این اقدامات را در مورد نفت انجام ندادهایم. ما یک جنبش فکری واجتماعی دیگر برای ملی کردن صنعت نفت و منابع خودمان لازم داریم؛ ملی کردن نه فقط اینکه در تصاحب انگلستان وامریکا یا هرکشور و شرکت خارجی نباشد بلکه ملی شدن به معنای اینکه در دست خود شهروندان و نهادهای متن جامعه اعم از نهادهای اقتصادی، صنعتی وحرفهای وصنفی و ان جی اویی و مدنی و محلی باشد.
نفت میتوانست وارد اقتصاد شود و نظام غیر دولتی مولدی شکل بگیرد و وارد یک صنعت رقابتی شود که در آن تکثر وجود دارد و افرادی میتوانند با عقلانیت سرمایهگذاری کنند. این رقابت منشأ پویایی میشود و نتیجه آن رشد پایدار است. البته ما قبل از انقلاب رشد ۱۵ درصدی را تجربه کردهایم. اما چون پایدار نبود نتوانست توسعه پایدار ایجاد کند. سیاستهای اقتصادی در انحصار دولت بود که عقلانیت نداشت.
فساد سیستماتیک بتدریج شکل گرفت. تکنوکراتها همین که بوی نفت به مشامشان رسید از طریق دالانهای دولتی سعی کردند به رانتها دسترسی پیدا کنند. بعضی وقتها فعالیتی در سایه دولت قرار میگرفت که خلاق نبود و به کل جامعه تسری پیدا نمیکرد. مثلاً بوروکراسی دولت را بزرگ میکردند و کارمند استخدام میکردند و در نتیجه مواجب بگیر زیاد میشد بتدریج اقتصاد دلالی شکل گرفت یعنی از پول نفتی که مستقیماً به جیب دولت میرفت و دولت به اطرافیان خود توزیع میکرد که باعث به وجود آمدن رانت شد. در حال حاضر به سبب فقدان حکمروایی خوب، فرهنگ ما آلوده به اقتصاد دولت زده وایدئولوژی زده نفتی شده است. فرهنگ اقتصاد نفتی به شکل معیوبی شکل گرفته است پس مسأله خود نفت نیست. ما همواره و در طول تاریخ با پول نفت بوروکراسی، ارتش و سازمان امنیت را بزرگ کردیم که این موجب یکه سالاری و استبداد در نفت شد و به چاپلوسی و تملق در جامعه دامن زد. پس بهطور مستقیم این نفت نیست که این کار را میکند بلکه مدل ورود نفت به سیستم زندگی ما اشتباه بود.
عامل دولت هم مسألهای تعیینکننده بود. فساد نفتی موجب میشود که چرخههای آلوده را در بدنه نفتی دولت و در کل جامعه ایجاد کند. قیمومت طلبی یکی دیگر از آثار این سیاست است. اکثر مردم فکر میکردند که متکی به دولت باشند و از طریق دولت زندگی کنند. حامی پروری در فرهنگ ما و در دوره معاصر با وجود نفت شکل دیگری از خود را نشان داد. یعنی مردمی که در قیمومیت دولت به سر میبرند. به طور کلی میتوان گفت نفت الگوی توسعه ما را الگوی تکنوکراتی فاسدی کرد. چون نفت یک ثروت آماده بود و توسعه که از اواخر دهه ۲۰ شمسی شروع شد بروکراتیک بوده است و این برنامهها توسط دستگاههای دولتی اجرا میشد و اقتصادی از بالا توسط دولت و ابتکار عمل دولت انجام گرفت. ما برای توسعه نیاز به اجتماع و محله داریم و اینکه آنها مشارکت کنند.
شما در کتاب «ما ایرانیان» اشاره کردید که خلقیات ما بوی نفت میدهد. پیامدهای فرهنگی این پدیده برای جامعه ایرانی چه بوده است؟اقتصاد تک پایه نفتی و خام فروشی و پر شدن راحت جیب حکومت ها، برای ما نوعی حکومت همه کاره عیال وار به وجود آورد. کسانی در حواشی دولت و کانونهای رانت از طریق پول نفت زندگی میکردند و سیکلهای معیوبی از فساد سیستماتیک به وجود میآوردند. اینکه در جامعه ما مخاطرهپذیری و آینده اندیشی کم است و اهل ریسک نیستیم و خودمدار هستیم از علتهای اقتصاد نفتی دولت است. طبیعی است مردم به این سبک اقتصاد و زندگی عادت کنند. بهجای فرهنگ خلاقیت و سرمایه گذاری، فرهنگ مصرفگرایی شدید در بین مردم رواج پیدا میکند.
این رویه فرهنگی از قبل انقلاب آغاز شد و حالا بعد از گذشت چهار دهه خود را نشان داده است. مردم تبدیل به عائله حکومت شدند ودر نتیجه رعیت به حساب آمدند و جامعه شکلی از پدرسالاری را به خود گرفت. یکی دیگر از پیامدهای فرهنگی نفت رواج یک نوع پوچگرایی بود. یعنی وقتی ثروت ملی دست طبقات خاصی است احساس تعهد، دلبستگی و همبستگی ملی در مردم فروکش میکند. یک نوع نهیلیسم پنهان به وجود میآید. وقتی مردم فکر میکنند که پول نفت در رقمهای بالایی حیف و میل میشود، عزت نفس و اخلاقیات، فضیلتهای مدنی و انسانی، عدالت خواهی و قانونگرایی و هنجارخواهی در آنها ضعیف میشود و ضعف هنجاری به وجود میآید. مثلاً یک رشوه میتواند کل قانون را دور بزند. نفت ما را کرخت کرد و روح اقدام ملی و کنشگری واحساس مسئولیت و مشارکت و فعالیتهای داوطلبانه را از ما گرفت.
---
وقتی فرد جدی باشد و امیدوار باشد با کار و کوشش بسیاری از مشکلات جامعه را حل کند، اما وقتی که یأس از بهبود و اثربخشی بر ما حاکم میشود و فساد و حیف و میلها فرد را دور میزند فرد فکر میکند که مدل توسعه به او نیازی ندارد و دولت هم نیازی به مشارکت و مالیات فرد ندارد. یعنی سیستمی که بدون اینکه ارزش افزوده ملی ایجاد کند خود را براساس پولهای آماده سر پا نگاه میدارد. آمارها حکایت از آن دارد که کنش اجتماعی در ایران بسیار ضعیف است. در تاکسی، میهمانیها و بسیاری جاهای دیگرابراز نارضایتی داریم، اما نوبت به این برسد که مشارکت داشته باشیم و اقدام کنیم، مطالبه گری جدی نداریم؛ و سازمان اجتماعی نداریم که اقدام کنیم، چون با نفت زندگی کردیم. در سایه دولت زندگی کردن، دولت مطلقه و سیستم متمرکز به وجود میآید و این سیستم با خود الگوهای رفتاری از کار در رفتن و تنبلی و عدم انگیزه برای مشارکت را به وجود میآورد. در ایران ناشکیبایی وجود دارد. همه در ایران عجله دارند. سازمانی در دنیا وجود دارد که در زمینه ترجیحات ملتها پیمایش میکند و نشان میدهد در هر کشوری ترجیحات مردم چیست. بهعنوان مثال آیا مقابله به مثل میکنند یا نه! یکی از این شاخصها شکیبایی است. طبق دادههای اخیر این سازمان، شکیبایی ایرانیان بسیار اندک است. تا حدی که شاخص شکیبایی در ایران منفی ۳۸ است. در چین این شاخص مثبت ۴۰ و در کره جنوبی مثبت ۳۸ و در روسیه منفی ۷ است. ما به جای شکیبایی، سازگاری منفعلانه داریم. شکیبایی یک عمل خلاق و فعال است. نفت به ما لطمههای زیادی زده است و دلیل آن این است که ما با نفت درست رفتار نکردهایم. اگر کنشگرانی داشته باشیم که چیدمان نهادی معیوب ما را اصلاح کنند و نفت را به شکل دیگری مدیریت کرده و وارد چرخه سرمایهگذاری ومشارکت نهادهای غیردولتی و عرصه ابتکار وتولید ونوآوری کنند در نتیجه خلقیات ما هم عوض میشود.
در سالهای اخیر که درگیر تحریمها بودیم و بالطبع برای فروش و کسب درآمد از آن هم با مشکلات زیادی مواجه شدیم میتوان امیدوار بود که پس از این بتوانیم زیست بدون نفت را تجربه کنیم؟
اقتصاد بدون نفت از آن جملات تنک معناست. چرا بدون نفت؟! میشود از نفت هم با مدیریت ملی عقلانی و دموکراتیک و شایستهگرا و با حکمروایی خوب خیلی کار کرد و مرهمی برای زخمهای اجتماعی یافت. آنچه غلط است اقتصاد تک پایه نفتی مبتنی بر خام فروشی و تصاحب بیحساب وکتاب حکومت بر نفت واقتصاد وهمه چیز است. از سوی دیگر اقتصاد ما اقتصاد سیاسی است. مردم برای اینکه بدون نفت، به خلاقیت دربیاند باید زمینههای مشارکت آنها فراهم شود و سرمایههای اجتماعی وجود داشته باشد و باید مردم به دولت و نهاد اعتماد کنند و برای حکومت مشروعیت و کارآیی قائل شوند اگر این امر بر اثر سوء ساختارها وعملکردها لطمه دیده است باید ساختارها و رفتارها اصلاح اساسی شود، چرا کاسه کوزه را بر سر نفت بشکنیم.
وقتی مردم به دلایل مختلفی اعتمادشان به نهادهای حکومتی و سیاستهای رسمی را از دست بدهند دوباره بازگرداندن این اعتماد کار بسیار مشکل و زمانبری است و نیاز به سیاستهای مؤثری دارد. صرفاً با نگاه ابزاری اقتصادسنجی نمیتوان امیدوار بود در ملت و در گروههای اجتماعی بویژه آن انبوه «دیگری شدهها»، آن تهیدستان، آن حاشیه شدهها و محذوفین روح تکاپو و خلاقیت و تولید و مشارکت به وجود بیاید. لازمهاش تغییر مدلهای ذهنی حاکمان است که باید از ملت اعتماد از دست رفته را به دست بیاورند و لازمه آن یک رشته اصلاحات ساختاری مثلاً از طریق همه پرسی جدی وآشتی ملی است. وقتی مردم به قوه قانونگذاری اعتماد نکنند و احساس نکنند قوه قانونگذاری میتواند در حد قانون اساسی مؤثر باشد و در مسائل کشور مداخله میکنند و این تصور را داشته باشند که بهقول نماینده محترمی، مجلس نه تنها در رأس امور نیست درجریان امور نیز نیست، طبعاً پای صندوقهای رأی با حیثیت مستقل شهروندیشان نمیآیند.
اگر مردم احساس کنند که انتخابشان قرین درجه آزادی کافی نیست به اصلاحات و تدبیر و مدیریت صحیح امیدوار نمیشوند. مشارکت مردم و آزادی عمل نهادهای مدنی و نهادهای اجتماعی و رسانهها و شفافیت اجتماعی باید در نظر گرفته شود. در حال حاضر مردم به اتفاقات بسیاری بیحس شدهاند. در گذشته اگر رقم اختلاسی منتشر میشد واکنش نشان میدادند، اما در حال حاضر این واکنش نیز متأسفانه نیست و برای مردم عادی شده است. انتظار دارند فساد زود بهزود گزارش شود. درنتیجه زنجیرهای از علل و عوامل دستبهدست هم میدهد که اعتماد و امید مردم مخدوش شود و پیوند و همدلی اجتماعی و احساس مسئولیت لطمه بخورد. التیام بخشیدن به این وضعیت و ترمیم و اصلاح این وضعیت به گفتمان گرم نیاز دارد. مردم احساس میکنند در ایران دیپلماسی شکست خورده است. میپرسند چرا میبایست چنین چیزی اتفاق میافتاد. مردم احساس میکنند که حتی با دنیا دیپلماسی متعارفی هم نداریم. ما در نهایت به شبکهای از فعالیتها نیاز داریم به اصلاحات ساختاری جدی. برخی از این فعالیتها جنبه مدنی و برخی جنبه اجتماعی وبرخی جنبه مدیریتی دارد و باید در نهایت دیپلماسیمان را با دنیا اصلاح کنیم و الگوهای سیاسی را بهبود ببخشیم.
ما در راستای شخصیت ملی دو نوع رویکرد داریم؛ یکی از آنها رویکرد خلقیات و دیگری رویکرد موقعیت است. منظور از رویکرد خلقیات، رویکردی ذات باور است و این است که یکسری خلقیات در مردم ایران ذاتی است، اما رویکرد موقعیت میگوید روحیات و خلقیات ماحسب موقعیتهای ما فرق میکند. پس خلقیات بازتاب ساختارها و وضعیت نهادهایی مثل حکومت وساخت اقتصادی وساخت قدرت است، شخصیت اجتماعی مردم بازتاب وضعیت نهادهای سیاسی و بازتاب مناسبات تولید ما است. بهعنوان مثال هنگامی که نفت تبدیل به ثروتی ملی بشود که در اختیار خود جامعه باشد، خلقیات ایرانیان نیز مطمئناً بهبود پیدا میکند و در کل این موقعیتهای اجتماعی است که در ما خلقیاتی را بهوجود آورده است. اگر نهادهای سیاسی ما توسعه پیدا کند نحوه زیست اجتماعی هم تغییر میکند. در دولتهای دیگر هم دیده شده است که چگونه با مدیریت و تغییر ساختارهایشان بسیاری از چیزها تغییر کرده است و در نهایت تغییر خلق و خوی را در پی داشته است.
تقویت نهادهای انجیاو و ایجاد نظام مشارکت اجتماعی و توسعه نهادهای صنفی، حرفهای و محلی ومدنی برای تبدیل جامعه منفعل به جامعه مبتکر فعال لازم است. برای این فعالیتها هم میبایست قوانین اصلاح شود و این اصلاح باید در ساختار، سیاست، اقتصاد، فرهنگ و جامعه باشد. بخش بزرگی از این مسئولیت بر عهده آموزش و پرورش است و وزارت سالاری باید جای خود را به مدرسه سالاری بدهد. حکومت باید به حامی و دوست مردم که در راستای تسهیل کار ملت است تبدیل شود. باید مفهوم دولت تغییر پیدا کند. دولت باید جامعه را ظرفیتسازی و توانمندسازی کند و به وظیفههای خود که حفظ مرزها و مراقبت از زیستگاه اجتماعی است، برگردد. باید با انرژیهای صلح آمیز، مشارکت پذیر، آزادمنشانه وکثرت پذیر و گفتگو محور و قانونمند و خلاق و سازنده کشور را دوباره ساخت.
****نفت با طبقه متوسط چه کرده است؟در همه جای دنیا طبقه متوسط منشأ تغییر است و بخش مهمی از تغییرات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی است. اما در ایران طبقه متوسط بیشتر در چارچوب دیوان سالاری شکل میگیرد و کمتر خلاق، مستقل، پاکیزه و چالاک است. حتی کسانی هم که در دانشگاهها کار میکردند حقوقبگیر دولت بودند و درنتیجه استقلال آکادمیک و آزادی علمی نداشتند. چرا که دولت هم بهصورت دولت آشکار وهم دولت سایه وموازی در داخل دانشگاه حضور و سیطره داشت. طبقه متوسط نفتی و دولت ساخته، خلقیاتی منفی پیدا میکند. چیزی که از طریق نفت به وجود آمد زرنگی و رانتی بود که در سطوح و لایههای مختلف توزیع میشود و افراد تلاش میکردند خود را به حلقههای ثروت برسانند.
تلویزیون، کیش شخصیت را ترویج میداد. این موجب بهوجود آمدن دولت بزرگ و جامعه کوچک شد. دولت بزرگی در ایران شکل گرفت که جامعهای کوچک و منفعل تحت سلطه خود داشت و باعت به وجود آمدن سیستمی در ایران شد که به زندگی و جامعه توجه ندارد و بیاعتنا بود و فقط بر اساس پولهای نفتی میتوانست خود را حفظ کند و برای همین یکی از عواملی که توانست حکومت پهلوی را متزلزل کند افت قیمتهای نفتی بود که ناپایداری سیاسی را تشدید و فروپاشی را تسریع کرد. تصاحب نفت توسط دولت سبب شد جامعه ما یا ذره وار باشد یا توده وار. این عامل را هم که در تاریخ معاصر میبینیم نتیجه پولهای آماده نفتی در دست دولت بود چرا که بدون مشارکت بخش غیردولتی، میتوانست باقی بماند. بیشتر این ثروت در مقاطعه کاریها در تهران و بخشی از شهرهای بزرگ مرکز استان توزیع میشد و بسیاری از بخشهای روستایی کشور بینصیب بودند.