از وقتی مدیریت دولتی بر منابع آب و تصمیمگیریهای دولتی بر نظام بهرهوری حاکم شد اتفاقاتی که امروز شاهد آن هستیم رخ داد ضمن اینکه با بزرگ شدن مدیریت دولتی نقش کشاورزان در نظام تصمیمگیری به طور مرتب کوچک و کوچکتر شد تا به اینجا رسید که امروز 98 درصد از تولید کشور در بخش کشاورزی را بخش خصوصی انجام میدهد اما در نظام تصمیمگیری و تصمیمسازی حتی دو درصد هم دخالت ندارد
در کشور ما به اندازه هر 6 هکتار یک نفر که دانش کشاورزی را آموخته است وجود دارد و اگر قرار بود دولتها در مقام متصدی، تحولی را در این 40 سال با نیروی عظیمی که آموزش داده ایجاد کنند، تا امروز ایجاد کرده بودند و منابع پایه کشور ما به وضعیت امروز دچار نمیشد
مثل کشورهای بزرگ ما نیز باید شرکتهای سهامی زراعی ایجاد کنیم و افراد بر اساس میزان زمین و آبی که دارند سهامدار این شرکتها شوند و تجربه و نیروی خود را به اضافه سرمایهها و آوردهشان که آب و زمین است در قالب یک شرکت سهامی زراعی به کار گیرند تا کشاورزی در کشور ما در مقیاس بزرگ شکل گیرد و اقتصادی شود
دولت میخواهد به هر قیمتی که شده است امنیت غذایی را تامین کند و هزینه این کار را منابع پایه و محیط زیست کشور ما میدهند و همچنین دولت میخواهد از جیب کشاورز غذای ارزان در اختیار مردم بگذارد و این مسئله شدنی نیست و دلیلش هم این است که ما مزایای تولید را نمیشناسیم
وزارت جهاد کشاورزی بعد از وزارت آموزش و پرورش دومین وزارتخانه پر کارمند و پر کارشناس است اما برای کشاورزی کشور چه کرده است؟ من معتقدم که این بدنه باید به شدت لاغر و کوچک شود و کار تصدیگری از توزیع نهادهها گرفته تا سیاستهای کشت و ... را به مردم بسپارد
مشکل در بهرهوری است؛ ما هر چقدر نیروی کار ارزان و انرژی ارزانتر داشته باشیم به دلیل نبود تکنولوژی و مشکلاتی که از منظر اقتصاد سیاسی داریم نمیتوانیم با تمام دنیا ارتباط درست برقرار کنیم و وضعیت همین است که امروز میبینید
لزومی ندارد که چرخ را هم اختراع کنیم؛ باید کاری را که چین و ژاپن کردند انجام دهیم، یعنی مهندسی معکوس را شروع کنیم. ژاپن نیز پس از جنگ جهانی دوم همین وضعیت را داشت و تکنولوژی به این کشور صادر نمیشد اما ژاپنیها شروع به بدلسازی کردند