اقتصاد ۲۴-«خاویر سولانا» مسوول سابق سیاست خارجی اتحادیه اروپا و همچنین وزیر خارجه سابق اسپانیا در گزارشی برای پایگاه خبری "پراجکت سیندیکیت"، سه درس اساسی را که آمریکا و غرب بایستی از فاجعه جنگ ۲۰ ساله در افغانستان، در سالگرد حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر فراگیرند، مورد اشاره قرار داده است.
در طول ۲۰ سال جنگ افغانستان، بیش از ۴۸ هزار غیرنظامی افغان، حداقل ۶۶ هزار نظامی افغان، و ۳۵۰۰ سرباز ناتو جان خود را از دست دادند. آمریکابیش از دو تریلیون دلار در افغانستان هزینه کرد تا به قول خود بتواند نهادها و ساختارهای حکمرانی را در افغانستان ایجاد کند با این حال شاهد بودیم که تمامی این زیرساختها در چند هفته سقوط کردند و طالبان به راحتی و بار دیگر توانست قدرت در افغانستان راقبضه کند.
استقرار مجدد طالبان در قدرت تاییدی بر این مساله است که جنگ جهانی آمریکا علیه ترور، ایدهای کاملا غلط و اشتباه بوده است. افغانها (مخصوصا زنان و دختران افغان) بار دیگر در مواجهه با زندگی زیر سایه حکومتِ یک نظام سیاسی افراطگرا، رها و تنها گذاشته شده اند. برای غرب، وظیفه و ماموریت فعلی این است که درسهایش در افغانستان را مرور کند و آنها را در ادامه راه، سرلوحه خود قرار دهد.
درس اولی که میتوان از فاجعه افغانستان گرفت این است که استفاده از نیروی نظامی خارجی، راهکاری عاقلانه جهت پیشبرد دستورکار "تغییر رژیم" به صورت موثر و با دوام نیست. غرب کاملا در ساختِ یک دولتِ مدرن، دموکرات و قوی که بتواند به نحو قابل ملاحظهای با تهدید طالبان برخورد کند، شکست خورد. در این چهارچوب، آمریکا عملا در تلهای مشابه گرفتار شد که پس از حمله غیرقانونی سال ۲۰۰۳ به عراق نیز با آن روبهرو شد. تنها مدت زمان کمی پس از حمله آمریکا به افغانستان، عراق شاهد اوج گیری فعالیتهای تروریستی بود امری که در نوع خود زمینه را برای ظهور گروه "داعش" هموار ساخت. به نحو مشابهی این مساله را در لیبی نیز شاهد بودیم جایی که اقدام ناتو در سرنگون کردنِ "معمرقذافی" رهبر لیبی، این کشور را غرق در آشوب و ناامنی و جنگ داخلی کرد.
بیشتر بخوانید: احمد مسعود برای سخنرانی به شورا و پارلمان اروپا دعوت میشود
به طور کلی باید گفت اساسا ایده "ملتسازی" از بالا به پایین (ملتسازیِ دستوری)، ایدهای اشتباه و از پایه محکوم به شکست است. این مدل اینگونه تصور میکند که حضور نظامی در یک کشور و سرازیر کردن منابع به آن، به نحو اجتنابناپذیری موجب ایجاد امنیت، توسعه، و حکمروایی دموکراتیک میشود. این در حالی است که ملت سازی نیازمندِ حمایتهای مردمی است و تنها توسط منتخبان محلی که از سوی مردم مشروع تلقی میشوند، امکان موفقیت پیدا میکند.
این عنصر به نحو قابل توجهی در افغانستان غائب بود. آمریکا در افغانستان با تکیه بر جنگ سالارانی نظیر «عبدالرشید دوستم» که اقدامات نادرست زیادی را در خاک افغانستان انجام داده بودند و در جریان بحران اخیر افغانستان نیز فرار کردند، عملا بخش قابلت وجهی از ملت افغانستان را به خود بی اعتماد کرد.
از چشم اندازی کلیتر، این ایده که نهادهای موجود در یک کشور را به راحتی میتوان با نهادهایی جدید جایگزین کرد هم تا حد زیادی نادرست بودنِ خود را نشان داده است. اغلب دولتها در فرایندی تدریجی و از طریق همکاری و مصالحه در یک دوره زمانی و نه توسط عوامل و نیروهای خارجی تشکیل شده اند. از این رو، اقناع ملت ها، در مقایسه با زور و اجبار و تقلیدهای سطحی در بحث ملت و دولت سازی، نتایج به مراتب بهتری را ایجاد خواهد کرد.
درس دومی که از ۲۰ سال ناکامی و جنگ در افغانستان میتوان گرفت این است که دولتسازی باید با راهبردهای منطقهای همراه شود. رویکردهایی که بازیگران کلیدی منطقه را نادیده میگیرند واقعبینانه نیستند (مخصوصا در جهان چند قطبی فعلی). دولتهای غربی باتوجهِ صرف به دولت سازی و بیتوجهی به دیگر عوامل موثر، عملا نتوانستند توازن قدرتِ در حال تغییر در منطقه و جهان را به خوبی درک کند.
بیشتر بخوانید: به لباسم دست نزن!
چین میتوانست در روند تحولات افغانستان بازیگری موثر باشد با این حال از همان ابتدا از معادله افغانستان دور نگه داشته شد. بدون تردید چین میتوانست سرمایه گذاریهای قابل توجهی را در خاک افغانستان انجام دهد و این کشور را به جلو هدایت کند. با این همه، چنین نشد و این فرصت به نحو نادرستی به هدر رفت و مردم افغانستان نیز نتوانستند از مزایای توسعه در کشورشان برخوردار شوند.
به نحو مشابهی، همکاری بیشتر و حضور فعالتر روسیه در افغانستان نیز میتوانست کریدورهای شمالی افغانستان را به محلهایی که میتوانستند رونق و رفاه را برای افغانستان به ارمغان آورند تبدیل شوند. با این حال چنین نشد و همچنان افغانستان تا حد زیادی برایمراودات و تامین نیازهای خود به کریدورهای جنوبیِ در مرز پاکستان نیازمند است. امری که عملا به پاکستان اهرم قابل توجهی را درعرصه معادلت افغانستان داده است. اضافه بر این، آمریکا از طریق بازیگرانی نظیر عربستان که سرمایه گذاریهای قابل توجهی درپاکستان انجام دادهاند و شرکایی نزدیک برای واشنگتن هستند میتوانست به دولت پاکستان اِعمال فشار کند که به نحو موثرتر و مثبتتری در روند معادلات افغانستان کنشگری کند. با این حال این فرصت هم از دست رفت.
بیشتر بخوانید: بازار داغ فروش لوازم منزل به دلیل فقر و بیکاری در افغانستان
در نهایت آخرین درسی که میتوان از فاجعه افغانستان گرفت مرتبط با اروپا است. درسی که به اروپا یادآوری میکند که بایدتوانمندیهای خود را در هماهنگی با منافع راهبردیاش توسعه دهد. اروپا با توجه به تغییر توازن قدرت و همچنین کریدورهای قدرت جهانباید در تکیه خود به قدرت و توانمندیهای بینالمللی آمریکا، تا حد زیادی تجدید نظر کند.
روند خارج سازی نیروهای آمریکایی و متحدان آن از افغانستان توسط هواپیماهای آمریکایی، به خوبی نشان میدهد که دقیقا چه چیزی در خطر است. بدون هواپیماهای نظامی آمریکایی، متحدان آمریکا نمیتوانستند نیروها و پرسنل خود را از افغانستان خارج کنند. درشرایط فعلی نیز که چشم انداز مهاجرت قابل توجهِ مردم افغانستان به کشورهایی اروپایی تا حد زیادی به واقعیت نزدیک شده، امکاندارد اروپا خیلی زود به این نتیجه برسد که نباید با تکیه بر توانمندیهای کشوری نظیر آمریکا وارد صحنه جنگ در افغانستان میشد.
اگرچه جهان ظرف ۲۰ سال گذشته تا حد زیادی تغییر کرده است، مساله "تروریسم بین المللی" همچنان با راهکاری جدی و عینی مخاطبقرار نگرفته است. با این همه یک چیز کاملا روشن و واضح است: جنگهای بی پایان، قابلِ دوام نیستند مخصوصا برای آنهایی که بایدآنها را تحمل کنند.
فرارو