اقتصاد۲۴- ماجرای بازگشت رضا رشیدپور و رضا گلزار به برنامههای صداوسیما، موج جدیدی از اعتراضات را در میان جریانی خاص در اصولگرایی شکل داد که درنهایت با فیلم انصراف یکی از مجریان تازه به سیما پیوسته وارد فاز جدیدی شد. آنها خودشان را «حزباللهی» و «انقلابی» میدانند، اما به تعبیری که از درون جریان انقلابی برخاسته، نه انقلابی، بلکه باید آنها را «سوپرانقلابی» خواند. کسانی که در افراط به سر میبرند.
گذشته از اختلافی که بر سر این تعریف از «انقلابی»بودن یا «سوپرانقلابی»بودن وجود دارد، سؤال مهم این است: چرا این افراد که سردمدار پیادهکردن دیگران از قطار انقلاب هستند، در مقاطعی ناگهان خودشان از قطار پیاده میشوند؟ مبنای رفتار آنها چیست؟ قهر و ناز، یا زدن زیر میز؟ درنهایت آیا باید منتظر پیادهشدن وحید جلیلی از قطار صداوسیما باشیم؟
خودشان را «انقلابی» میدانند، اما در درون خود جریان اصولگرایی هستند کسانی که از ۱۴ خرداد ۱۴۰۱ آنها را با برچسب «سوپرانقلابی» معرفی میکنند. مشخصا بارها محمدباقر قالیباف از این عبارت برای منکوب کردن آنها استفاده کرده است.
تندترین انتقاد قالیباف به منتقدانش در هفتم تیرماه ۱۴۰۱ صورت گرفت که گفته بود: «بنا نیست ما تنبلی کنیم، دهانمان را باز کنیم، هر حرف نپختهای را به زبان بیاوریم و اسم خودمان را بگذاریم انقلابی. به قول حضرت آقا، سوپرانقلابی. بعضیها را نگاه میکنیم، هرچه نگاه میاندازیم که چه کرده؟ هیچ نکرده. ولی از همه هم طلبکار است. هر کسی هم که یک دیکتهای نوشته، ممکن است غلطی هم نوشته، ایراد میگیرد که «آقا چرا یک غلط داری؟». خب، تو که هیچ غلطی نکردهای و عمر خودت را تباه کردهای! حداقل تو حق نداری به اسم انقلاب حرف بزنی».
این دسته، اما خود را نه سوپرانقلابی بلکه انقلابی اصیل میدانند و کسانی، چون حدادعادل و لیست انتخاباتی (بخوانید قالیباف) را به نقد میکشند. نمونه روشن آن اظهارات مجری برنامه «پاورقی» است که در نقد بازگشت رضا رشیدپور و گلزار به صداوسیما با انتشار ویدئویی از صداوسیما خداحافظی کرد. او در بخشهای آخر این ویدئو میگفت: «با بسیجی این کار را نکنید که بیاد خیابان را برایتان جمع کند، امنیت برقرار کند، بعد شما برید بچرخید. حدادعادل لیست انتخاباتی بده و عقد آریایی (کنایه به محمدرضا گلزار) بیاد برنامه شبی ۴۰۰ میلیونی اجرا کند». بسیاری از درون خود اصولگرایان رفتار این دسته را با مبنای «دوقطبیسازی» و «تندروی» میدانند. خودشان هم این مسئله را بهخوبی میدانند.
بیشتر بخوانید: نزاع انتخاباتی اصولگرایان در توییتر بالا گرفت
برای همین مجری پاورقی در فایل خداحافظیاش به کنایه میگوید که به آنها «دوقطبیساز»، «تندرو» و «بیمخاطب» گفته میشود. آنها، اما معتقدند مخاطب برایشان مهم نیست. معتقدند صداوسیما قصد دارد باآرامکردن فضا و واردکردن برخی سلبریتیها به صداوسیما «مشارکت را در انتخابات بالا ببرد». آنها را انقلابی بدانید یا سوپرانقلابی مهم نیست. هرچه باشد آنها تفکری دارند و بر مبانی همان تفکر انتظاراتی دارند که احساس میکنند برآورده نشده است. تعداد و سابقهشان هم کم نیست. خاصه آنها که روزگاری در کسوت سوپرانقلابی قلم میزنند و بعدها به خاطر همان قلمزدن و سخنرانیکردن خودشان را صاحب حق میدانند.
سؤال این است که چرا درحالیکه پروژه خالصسازی و اخراج دیگران از قطار را دنبال میکنند، ناگهان خودشان ترمز را کشیده و از قطار پیدا میشوند؟ محتملترین تحلیل درمورد آنها سیاست «قهر و ناز» است تا بعد با محبتی بار دیگر با ناز به عرصه بازگردند. نمونه بارز و پیشکسوت آنها وحید جلیلی است که بعد از نامههای تندوتیزی که به یکی از تصمیم گیران اصلی در حوزه صداوسیما نوشت و آنها را «باند خشن» نامید، درنهایت با گرفتن حکم قائممقامی در صداوسیما همه آن انتقادها را فراموش کرد.
همان جلیلی که روزگاری در سال ۹۷ میگفت «همان خدایی که خرمشهر را آزاد کرد، انشاءالله سازمان صداوسیما را از دست اقلیتی که ادعای بیشماری دارند آزاد کند». امروز خودش در نقطهای قرار دارد میان زمین و آسمان که نمیداند با امثال مجری پاورقی چه کار کند. صداوسیما آزاد نشد بلکه به دستان جریان پایداری تسخیر شد و نتیجه عملکرد آن به جایی رسید که نظرسنجیها درباره مخاطبان برنامههای آن، حکایتی تلخ را رقم زده است که مدعی هستند همین برنامه پاورقی تنها پنج درصد بیننده داشت. بسیاری از آنها با همین سیاست قهر و ناز و زدن توییت انتقادی و تند، دوباره به سر کار خود بازگشتند. همواره افرادی هستند که پیدا میشوند تا «مانع از ریزش در جریان انقلابی» شوند. این تجربه دیگران را هم ترغیب میکند که به سیاست قهر و ناز روی بیاورند.
امروز آنها حضور گستردهای دارند، اما چرا بازهم راضی نیستند؟ هیچ اصلاحطلبی در صداوسیما نیست. هرکس را توانستند از برنامهها کنار گذاشتند تا صداوسیمای «تراز» بسازند. اصل موضوع همانجایی است که نشان میدهد خودشان را از «نظام طلبکار» میدانند و میگویند: «مگر ما اسکول نظام مقدس هستیم؟ ما این همه مدت برنامه گذاشتیم، مسخره کردیم آخرش کسی که عقد آریایی خوانده را آوردید با شبی ۴۰۰ میلیون آنتن میدهید». (محمدرضا شهبازی، فایل تصویری خداحافظی از صداوسیما)
جماعت خالصساز، کل سیستم را بر سر دوراهی قرار دادند. دعوای آنها این است که «یا جای ما یا جای آنها» اساسا هیچ تعارفی هم ندارند. دعوای آنها این است که منتقدان میگویند: اگر نمیخواهید باید از این مملکت بروید. اینجا مال ماست. اینجا مال ماست نه با این پشتوانه که اکثریت ملت ما را میخواهند و به ما رأی دادند. مال ماست، چون مال ما و حق ماست؛ و از همین بابت هم حرفشان به کرسی مینشیند. بااینحال همواره هم بخت با آنها یار نیست تا اسب مراد را سوار شوند. از همین رو راه دیگری میروند.
برخی واژهها نشان از ضمایر مشترک دارند. اگر گذشته و حال برخی از این افراد را دیده باشید، شباهتهای آنها بهراحتی پیش چشم میآید. در نطق خداحافظی مجری پاورقی هم همان حرفها دیده میشود. او مستقیم به مسئولان میگوید: «ما سوپاپ اطمینان چهار تا بچه حزباللهی و خانواده شهید نیستیم. قرار نیست بسیجی فحشخور زمان فتنه و جنگ و... باشه و در عافیت، سلاحورزیها و رشیدپورها و آخوندیها، در میدان اقتصاد و فرهنگ و سیاست جولان بدن».
در حمایت از این مجری، یکی دیگر از مجریان نزدیک به سعید جلیلی که برنامه جهانآرا را اداره میکند، یاد آژانس شیشهای کرده و مجری طنز سیما را در حد «حاج کاظم» آژانس شیشهای بالا میبرد: «این فیلم خیلی فراتر از خداحافظی محمدرضا شهبازی با صداوسیما در اعتراض به بازگشت رشیدپور و گلزار بود. این فیلم رسما آژانس شیشهای۲ بود؛ روایت بسیجیهای همیشه جلوی توپ در برابر مسئولان همیشه مصلحتاندیش...».
به نظر لازم نیست سرنوشت حسین قدیانی را با نوشتههای آتشین این روزهایش تصویر کنیم. نه امروز که از دو سال پیش در مداری قدم میزند که درست روی دیگری سکه گذشته است. فارغ از اینکه داوری خاصی درمورد خوب یا بد بودن آن داشته باشیم. اما این دسته خود را «هزینهداده» و «صاحب حق» میدانند، نه فقط در مقابل ملت بلکه از حاکمیت هم طلبکارند. مجریان افق (و همه آنها که تفکری تمامیتخواه، نزدیک به پایداری و با ریشههای خالصسازی دارند) بر این باورند که در دفاع از نظام هزینه پرداخت کردهاند و امروز حق دارند از سیستم بخواهند مطابق میل آنها رفتار کند. مردم که جای خود دارند. اگر ملت ناراحت است، میتوانند «پاسپورت بگیرند و از کشور بروند». خالصسازی برای آنها از واجبات کنشگری سیاسی است و در نهایت نیز یک سرنوشت مشترک را با این حجم از توقع رقم خواهند زد.
وقتی که سیستم نتواند (یا نخواهد) به مطالبات آنها پاسخ دهد، آنوقت چرخش آغاز میشود. حالا همین وضعیت وحید جلیلی را هم با چالش روبهرو کرده است. یا دوباره قهر خواهد کرد و با این ادعا که اجازه کار به او داده نشد، نامههای آتشین مینویسد یا اگر نتواند دیگران را از قطار پیاده کند، احتمالا مانند مجری پاورقی خودش از قطار پیاده خواهد شد.