اقتصاد۲۴- شیوا سپهری: پرداختن به این موضوع که چرا برخی کشورها ثروتمندتر از دیگران هستند، نیازمند بررسی عوامل پیچیدهای است که در طول تاریخ، جغرافیا، فرهنگ، سیاست و اقتصاد کشورها ریشه دارند. میزان ثروت یک کشور بهسادگی، فقط به مقدار منابع طبیعی یا سطح تولید ناخالص داخلی آن بستگی ندارد، بلکه مجموعهای پیچیده از عوامل مختلف ایجادکننده این تفاوتهاست. اقتصاد کشور ژاپن یکی از استثناها بود که با وجود پیوستن دیرتر به مدرنیزاسیون توانست پلههای ترقی را سریع طی کند. منابه طبیعی مهمترین ثروت هر کشوری به شمار میرود، اما واقعیت این است که بسیاری از کشورهای در حال توسعه و با اقتصاد عقب مانده اتفاقاً از دسته کشورهای دارای منابع طبیعی غنی و ثروت زیاد هستند. دموکراسی خود یکی از عواملی است که موجب رشد اقتصادی کشورها میشود. در عین حال کشورهایی که با فرهنگ کنفسیوسی و بودیستی رشد کردهاند برای کار بیشتر افراد در جامعه ارزش زیادی قائل شدهاند که در رشد اقتصادی کشورهای آسیای شرقی اثر داشته است. در این مقاله دلایل اصلی این تفاوتها را بررسی میکنیم.
کشورهایی که از منابع طبیعی بسیار غنی برخوردارند، معمولاً در مراحل اولیه توسعه اقتصادی خود برتری دارند. منابعی مانند نفت، گاز، معادن، و زمینهای حاصلخیز میتوانند پایهای قوی برای رشد اقتصادی فراهم کنند. بهعنوان مثال، کشورهای حاشیه خلیج فارس به ذخایر عظیم نفتی دسترسی دارند که منبع اصلی درآمد آنهاست.
اما منابع طبیعی همیشه به ثروت پایدار منجر نمیشود. مفهوم «نفرین منابع» نشان میدهد که وابستگی بیش از حد به منابع طبیعی میتواند به اقتصاد آسیب برساند. کشورهای دارای منابع غنی ممکن است درگیر فساد، سوء مدیریت یا بیثباتی سیاسی شوند که مانع توسعه پایدار اقتصادی میشود. بهعنوان مثال، نیجریه با وجود ذخایر نفتی بزرگ درگیر مشکلات اقتصادی و اجتماعی جدی است.
یکی از مهمترین دلایل تفاوت ثروت میان کشورها ماهیت و کیفیت نهادهای دولتی و حکومتی آنهاست. نهادهایی که حاکمیت قانون، شفافیت را به طور کامل تضمین میکنند و حقوق مالکیت را به خوبی تفسیر مینمایند، زمینه مناسبی برای رشد اقتصادی فراهم میآورند.
تحقیقات نشان داده است که کشورهایی با نهادهای قوی و دموکراتیک که بر رویکردهای عدالتطلبانه تأکید دارند، رشد اقتصادی پایدارتر و عادلانهتری دارند. برای مثال، کشورهای اروپای شمالی مانند نروژ و سوئد که بر شفافیت، عدالت اجتماعی، و نوآوری تاکید ویژهای دارند، توانستهاند اقتصادهای بسیار پایداری را ایجاد کنند.
بیشتر بخوانید: روندهایی که در اقتصاد جهانی مشاهده خواهد شد
در مقابل، ضعف نهادها میتواند به فساد، نابرابری اجتماعی و فقر منجر شود. کشورهایی که حقوق مالکیت در آنها تضمین نشده یا با فساد گسترده روبهرو هستند، معمولاً سرمایهگذاری خارجی کمتری جذب میکنند و رشد اقتصادیشان متوقف میشود.
فرهنگ هر کشور نقش بسیار مهمی در تعیین مسیر توسعه اقتصادی آن دارد. جوامعی که بر ارزشهایی مانند تلاش، پسانداز، و آموزش تاکید دارند، معمولاً اقتصاد موفقتری دارند.
بهعنوان مثال، فرهنگ «کنفوسیوسی» در کشورهای آسیای شرقی مانند ژاپن، کره جنوبی و چین، بر فرهنگ کار، آموزش طولانیمدت و تلاش سخت تاکید میکند که منجر به رشد اقتصادی قابل توجه این کشورها شده است. درعین حال اخلاق پروتستانی یکی از مهمترین عوامل تولید فرهنگ سرمایهداری در اروپا و تقدیس کار داشته است؛ بنابراین ادیان و مذاهب و فرهنگ محلی کشورها در این زمینه موثر هستند.
ضمناً جوامعی که تمایل بیشتری به مصرف فوری و لذتهای سریع دارند، ممکن است با چالشهای بزرگتری در مسیر توسعه مواجه شوند.
توسعه سرمایه انسانی، یعنی افزایش سطح تحصیلات و مهارتهای نیروی کار، یکی دیگر از عوامل مهم در ثروت یک کشور است. کشورهایی که بر آموزش عمومی با کیفیت بالا، یادگیری مهارتهای تخصصی و نوآوری سرمایهگذاری میکنند، بهطور مستمر عملکرد اقتصادی بهتری داشتهاند.
به عنوان مثال، سنگاپور با وجود محدود بودن منابع طبیعی، توانسته است با سرمایهگذاری در آموزش و فناوری، به یکی از مراکز مهم اقتصادی جهان تبدیل شود. از طرف دیگر، کشورهایی که در حوزه آموزش ضعف دارند، معمولاً با نیروی کار غیرماهر و ناتوان مواجه میشوند که قادر به رقابت در بازار جهانی نیستند.
اقتصادهایی که تجارت آزاد را ترویج میدهند و محیط مساعدی برای کارآفرینی فراهم میکنند، معمولاً رشد سریعتری دارند. سیاستهایی که ورود به بازار را تسهیل میبخشند و از رقابت سالم حمایت میکنند، منجر به رشد تجارت و نوآوری میشوند.
ایالات متحده، با تشویق کارآفرینی و نوآوری، توانسته اقتصاد جهانی شود. شرکتهایی مانند اپل و گوگل نمونههایی از فرهنگ نوآوری هستند. در مقابل، اقتصادهای بسته یا کنترلشده معمولاً با کاهش بهرهوری و رکود روبهرو میشوند.
تاریخ استعمار یکی از دلایل اصلی نابرابری اقتصادی میان کشورهاست. بسیاری از کشورهای جهان سوم به خاطر سالها استعمار، زیرساخت اقتصادیشان ویران شده است. استعمارگران معمولاً منابع طبیعی این کشورها را استخراج و به کشورهای خود منتقل میکردند، بدون اینکه زیرساختهای لازم برای توسعه پایدار را ساخته باشند.
بهعنوان مثال، کشورهای آفریقایی که سالها استعمار تجربه کردهاند، هنوز با عوارض اقتصادی و اجتماعی آن دوران دست و پنجه نرم میکنند. در حالی که کشورهایی مانند آمریکا و کانادا که موفق شدند از استعمار دوری کنند و نهادهای قوی تشکیل دهند، به اقتصادهای پرقدرت تبدیل شدند.
جهانیسازی یکی دیگر از عوامل مؤثر بر ثروت کشورهاست. کشورهایی که توانستهاند در زنجیره ارزش جهانی، جایگاه مناسبی پیدا کنند، معمولاً از رشد اقتصادی بیشتری بهرهمند بودهاند.
چین نمونه بارزی از این روند است. این کشور با تمرکز بر تولید صنعتی و صادرات، موفق شده تبدیل به دومین اقتصاد بزرگ جهان شود. اما کشورهایی که در حاشیه اقتصاد جهانی قرار دارند، معمولاً با مشکلات بیشتری روبهرو هستند.
موقعیت جغرافیایی یک کشور و تاثیر تغییرات اقلیمی نیز نقش مهمی در تعیین سطح ثروت آن دارد. کشورهایی که بیشتر در معرض بلایای طبیعی مانند سیل، زلزله یا خشکسالی هستند، معمولا هزینههای سنگینی را متحمل میشوند که توسعه اقتصادی را کند میکند.
به عنوان مثال، کشورهای جزیرهای کوچک در اقیانوس آرام، با وجود منابع محدود، مداوم تحت تاثیر تغییرات اقلیمی و افزایش سطح دریا قرار دارند که مانع پیشرفت اقتصادی آنهاست.
نابرابری در توزیع ثروت نیز میتواند رشد اقتصادی را محدود کند. جوامعی که از نابرابری گسترده رنج میبرند، معمولا با بیثباتی اجتماعی، کاهش سرمایهگذاری، و فرار مغزها مواجه میشوند.
برای مثال، در بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین، نابرابری اقتصادی مانع رشد پایدار بوده است. از سوی دیگر، کشورهای اسکاندیناوی با مدلهای توزیع عادلانه ثروت توانستهاند رشد اقتصادی و عدالت اجتماعی را همزمان محقق کنند.
زیرساختهایی مانند جادهها، پلها، و شبکههای ارتباطی، و همچنین زیرساختهای دیجیتال، نقشی حیاتی در توسعه اقتصادی دارند. کشورهایی که زیرساختهای مدرن و کارآمدی دارند، معمولا از بهرهوری بالاتری برخوردار هستند و رشد اقتصادی بیشتری را تجربه میکنند.
ژاپن، با وجود کمبود منابع طبیعی، توانسته با توسعه زیرساختهای پیشرفته و بهرهوری بالا، یکی از ثروتمندترین اقتصادهای جهان باشد.
تفاوت در ثروت کشورها نتیجه تعامل عوامل مختلفی است که شامل جغرافیا، تاریخ، فرهنگ، سیاست، و اقتصاد میشود. هیچ عامل منفردی بهتنهایی نمیتواند ثروت یا فقر یک کشور را توضیح دهد، بلکه ترکیبی از این عوامل و نحوه مدیریت آنها تعیینکننده است. کشورهایی که توانستهاند نهادهای قوی، آموزش مؤثر، و سیاستهای اقتصادی مناسب ایجاد کنند، بهطور معمول ثروتمندتر هستند. از سوی دیگر، کشورهایی که با ضعف در نهادها، نابرابری، یا تاریخ استعمار دستبهگریبان بودهاند، معمولاً مسیر دشوارتری برای رسیدن به توسعه پایدار طی کردهاند.