
اقتصاد۲۴- تمام روسری و مانتوی مشکیاش آغشته به خاک شده است. مسنتر از آن است که بتواند میان زبالههای نخالههای بهجایمانده از انفجار موشکی چیزی را جابهجا کند. کارگرانی که برای جمعآوری نخالهها مأمور شدهاند، اما در ردیفی زیر سایه تل آواری آنسوی خیابان ایستادهاند و پیرزن را نگاه میکنند. به این دستهای چروک و چشمهای با نگاه مصمم نمیشود هیچچیزی گفت. آمده است تا از میان آنچه دشمن برایش باقی گذاشته، خردههایی از زندگیاش را پیدا کند و با خودش ببرد کمپ اسکان موقت؛ مانند چند نفر دیگر از همسایگانش که همین کار را میکنند. اینجا منطقه ۷ تهران است و آدمهایش زندگیای زیر طبقه متوسط دارند. ساختن آنچه فقط در یک چشمبرهمزدن نابود شد، برای این آدمها سالها طول کشیده بود. همین است که آمدهاند که هرچه مانده است را بردارند؛ اگر چیزی مانده باشد.
چمدانهایشان را بر زمین نگذاشته، زنگ خانه به صدا درمیآید. ساعت حوالی ۹ شب است و برای آدمهایی که بهناچار و در حملههای موشکی متجاوزانه به کشور، جلای خانه و شهر کردهاند، زنگی بیهوا یا مهمانی ناخوانده اضطرابآور است؛ هرچند که چندروزی از آتشبس گذشته و تقریباً همهچیز به حالت عادی برگشته است. مرد همسایه است: «برای خروج از خانه سعی کنید از درِ پارکینگ استفاده کنید؛ چون درِ کوچک ورودی و خروجی امن نیست. بعد از انفجار آن شب [قبل از آتشبس]، انگار سنگهای نمای خانه لق شدهاند و بیهوا میافتند. همین چند دقیقه پیش دوتایش افتاد.»
مکان خانه زن و مرد جوان چند خیابان، با محل اصابت موشکهای رژیم صهیونیست فاصله دارد. بااینحال، موج انفجار این خانه را هم بینصیب نگذاشته است. زن جوان صبح روز بعد با ترس برای اولینبار به کوچهها و خیابانهای منطقه ۷، حوالی پل روشنفکران قدم میگذارد. سوپرمارکت و میوهفروشی مانند روزهای پیش از جنگ شلوغ است.
اما خیابان «اصفهانی» دیگر شبیه گذشته نیست. زن جوان پایش را به خیابان میگذارد و همانجا روبهروی خانهای که حالا بهتمامی ویران شده، میایستد. پیرزنی بههمراه مرد جوانی که احتمالاً پسرش است، در حال جستوجو میان نخالههای بازمانده از ساختمان ویران است. یک تلویزیون که معلوم نیست کار میکند یا نه، چند پتو که حتماً برای استفاده دوباره نیاز به چندینبار شستوشو دارند، چند آبکش و یک کیف که بیشتر شبیه کیف اسناد و مدارک است، تمام چیزی است که پیرزن از زیر آوار بیرون کشیده است. میگوید: «این وسایل را توانستیم از زیر آوار بیرون بیاوریم. اینها را با خودم میبرم کمپ اسکان موقت. حالا وسایلم را با خودم میبرم تا وقتی که تکلیفمان مشخص شود.»
بیشتر بخوانید:فیلم/ تشییع باشکوه سردار ایزدی در سنقر کرمانشاه
زن جوان میپرسد: «کمک لازم دارید؟» جواب انگار از قبل مشخص است؛ پیرزن میگوید: «نه این چهارتا خنزرپنزر که کمک نمیخواهد.» حتی بهنظر میرسد به وانتی که برای جابهجایی وسایل گرفتهاند هم نیازی نبوده است: «همهچیز از بین رفته است.»
این آپارتمان درست روبهروی ساختمان کمیته امداد است. ساختمانی که حالا رویش یک بنر نصب شده است: «ارائه خدمات در این مرکز در پی حملات وحشیانه صهیونیست به آدرس دیگری منتقل شده است.» همان ساختمانی که مورد حمله مستقیم رژیم غاصب قرار گرفت و همراه با خودش چندین ساختمان دیگر را از تخریب کرد. در کوچه «بروجردی» که با ساختمان کمیته امداد شروع میشود، تقریباً هیچ خانهای سالم نمانده است. زنی میانسال که دارد با همسایگانش صحبت میکند، فکر میکند در آن شب شوم فقط «دست خدا بر سرش» او را نجات داد: «یک دقیقه هم نگذشته بود که من از زیر پنجره بلند شدم بروم آب بخورم. درست پایین پنجره دراز کشیده بودم. خوابم نمیبرد. همان یک دقیقه قبلش نشسته بودم و فکر میکردم. بعد بلند شدم بروم آب بخورم که یکباره پنجره با صدای بلند، بسیار بلند، پرت شد وسط خانه. خدا روی سرم دست گذاشت. وگرنه باید میمردم.»
زن میانسال تعریف میکند که با همه ترسی که از موشکها داشته است، چون با خانواده جای دیگری برای رفتن نداشتند، مجبور شدهاند آن شب را هم مانند شبهای دیگر در خانه بمانند: «از همه همسایهها بیخبریم. هنوز اعلام نکردهاند چند نفر اینجا شهید یا مجروح شدهاند. اما خودتان به ویرانهها نگاه کنید، ببیند چه به روز مردم آمده است.»
بیشتر بخوانید:عکس/ مزار ابدی سپهبد شهید غلامعلی رشید
فقط کمی بالاتر از ساختمان کمیته امداد آپارتمانی قرار دارد که از شدت تخریب انگار هیچوقت ساخته نشده بود. چند نفر از اهالی هنوز در آن مشغول جابهجایی نخالهها هستند: «باید بینیم چه برایمان مانده است. ما خانه نبودیم. آتشبس شده بود، اما همان چند ساعت بعد از خبر آتشبس در اخبار دیدیم که خیابان ما مورد حمله قرار گرفته است. زن و بچهام را گذاشتم همان شمال بمانند. تلفن دوتا از همسایههایمان خاموش بود. یکی دیگر گفت نمیخواهد بیایی. هیچچیز از زندگی ما باقی نمانده است. نمیشد نیایم. حالا میخواهم ببینم چه چیزی برایمان مانده است. من کارمندم. اسرائیل میداند چه محلهای را مورد حمله قرار داده است؟ چطور زندگیای را که برای ساختنش ۳۰ سال آزگار کار کردهام، دوباره بهدست بیاروم؟ هرچقدر هم که به ما خسارت بدهند، آن زندگی قبلی ساخته نمیشود. ما دیگر آن آدمهای قبلی نمیشویم. یک فقره کارمند آبرودار بودم که هرطور بود، زندگی خودم را خودم ساختم، اما الان یک مرد بیخانمان هستم که یا باید بگذارم زن و بچهام در خانه اقوام بمانند یا در کمپ.»
نخالهها را با حرص و عصبانیت جابهجا میکند و تلاش میکند شیئی را که بهنظر قالی است، از زیر آوار بیرون بکشد. قالی اصلاً شبیه قالی بهنظر نمیرسد. حتی یکسوم قالی از زیر آوار بیرون نمیآید. حجم نخاله ریخته بر طبقهای که شاید طبقه یک یا دوی ساختمان باشد، اجازه نمیدهد وسایل ذرهای جابهجا شود. مرد آرام چمباتمه میزند و به ریشههای قالی زل میزند. آدم فکر میکند کاش بتواند یک دل سیر گریه کند.
شیشههای میوهفروشی سر خیابان تقریباً کامل ریخته است، اما مغازهاش بیشتر از آنچه انتظار میرود، رونق دارد: «تقریباً بیشتر اهالی خیابان اصفهانی، تخلیه شدهاند. همان نیمهشب که هشدار حمله به این منطقه صادر شد، هر کس جایی برای رفتن داشت، رفت. اما صبح روز بعد از حمله نمیشد وارد خیابان شد. حجم گردوخاک فروکش نمیکرد. آمبولانسها و نیروهای امدادی میان همان گردوغبار به خیابان آمدند. معلوم بود کار بسیار سخت و دشوار است. به این خیابان بلند نگاه کن، چندین آپارتمان تخریب شده است. شیشه نشکسته یا دیوارها ترک نخورده است، بلکه سقف و کف خانهها یکی شدهاند.»
انتظار میرود کاسب محل همهچیز را بداند، اما میگوید اوضاع عجیبتر از هر شرایطی است که پیشتر دیده است: «نمیدانم چند نفر رفتهاند. نمیدانم چند نفر مجروح یا شهید شدند. اما مردم بدبخت شدهاند. زندگیشان رفته است. تا دو روز بعد از حمله نمیتوانستی پا در کوچه بگذاری. باید ماسک میزدی و از اینجا رد میشدی. جای نفسکشیدن نبود. اینها که اینجا ریخته، نخاله نیست، زندگی مردم است که بهخاطر هوس یک جنایتکار خاک شد.»
حوالی ظهر شده است. هم هوای هشتم تیر تهران بسیار گرم است، هم در خیابان اصفهانی و اطراف پل روشندلان پر از گردوغبار. زن جوان همه وقایعی را که در نبودش در همسایگی اتفاق افتاده، از نظر گذرانده است. باید به خانه برگردد، اما اینبار با احتیاط بیشتر از معمول؛ حالا میداند که دیوارها و سقفهای خانهها دیگر امن نیستند، نهفقط آنهایی که نابود شدهاند.