اقتصاد۲۴- سیدحسین موسویان هفت سال در سالهای ۱۳۶۹ تا 1۳۷۶ سفیر ایران در آلمان بوده است. دورانی پرفرازونشیب که ماجرای میکونوس و دادگاه آن از پیچیدهترین بخشهای آن است. در این دوران است که هاشمیرفسنجانی درصدد است از آلمان بهعنوان دروازه ورود به اروپا استفاده کند و موسویان مأمور به این کار است. کارها خوب پیش میرود تا جایی که صدراعظم آلمان هلموت کهل رابطهای نزدیک با رئیسجمهور ایران پیدا میکنند. اما این دوران با دسیسههای داخلی و خارجی به شکست منتهی میشود. این گفتوگو واکاوی این شکست است.
*شما در دوره ریاستجمهوری هاشمیرفسنجانی سفیر ایران در آلمان بودید. در همین دوره استراتژی ایشان عادیسازی روابط با اتحادیه اروپا بود. در این میان آلمان بهعنوان اولویت اول و فرانسه بهعنوان اولویت بعدی از اهمیت کلیدی برخوردار بودند. به گفته شما سالهای 1369 تا 1376 دورهای بود که در آن سیاست عادیسازی روابط با غرب منهای آمریکا در دستور کار قرار داشت. نقش هاشمی در این میان چگونه بود؟
پاییز سال 1369 آغاز مأموریت من به آلمان بود. شورای معاونین وزارت خارجه من را مخیر به انتخاب بین آلمان یا چین کرده بود. روابط با آلمان بخشی از روابط با غرب بود که روابط با غرب به رهبری آمریکا هم مملو از تنش و بحران و خصومت بود. از طرف دیگر چین در آغاز خیزش بود و توسعه؛ بنابراین روابط با پکن مسیری هموار و سریع داشت.
سه سالی که در وزارت خارجه در حوزه روابط با اروپا مسئولیت داشتم، مرتب با حوادث غیر قابل پیشبینی و بحران مواجه بودیم؛ بنابراین شخصا مایل بودم که به چین بروم؛ اما نظر قطعی آقای هاشمی این بود که باید به آلمان بروم. حدود یک سال قبل از این دیدار، آقای هاشمی در سفری چهار روزه به مسکو چندین توافقنامه همکاری میان ایران و شوروی را به امضا رسانده بود که در حقیقت توانست بنیان یک تحول اساسی به سمت روابط استراتژیک با بلوک شرق را پایهگذاری کند. با وجود حمایتهای استراتژیکی و نظامی مسکو از صدام در دوران جنگ تحمیلی، ایشان با این سفر و مذاکرات با گورباچف توانسته بود روابط جدید و گستردهای را پیریزی کند.
در ملاقات به من فرمودند که مصمم هستند روابط با چین را نیز توسعه دهند و مانعی هم در پیش ندارند. اما روابط با غرب بینهایت پیچیده و دشوار بود، چون از یک طرف روابط آمریکا و اسرائیل با ایران براساس تقابل و دشمنی است و از طرف دیگر آمریکا و اسرائیل هم نقش تعیینکننده در کم و کیف روابط ایران و غرب دارند. با این اوصاف حاکمیت تصمیم گرفته بود روابط با غرب بر مبنای «اروپای منهای آمریکا» تنظیم شود. در حدود هفت سال مأموریتم در آلمان، آقای هاشمی با تمام ظرفیت و قدرت از توسعه روابط ایران با آلمان و اروپا حمایت کردند تا حداقل بالانس در روابط ایران با بلوک شرق و غرب تحقق یابد اما با وجود حمایت مقام معظم رهبری و مجلس، این تلاشها شکست خورد.
در دوره هفتساله مأموریت آلمان، برای تحقق استراتژی اروپای منهای آمریکا، از دو جبهه مورد تهاجم قرار گرفتیم؛ اول: جبهه مثلث آمریکا- انگلیس-اسرائیل و دوم: جبهه عناصر داخلی.
در دو سال اول مأموریت، توسعه روابط با آلمان در حدی معجزهآسا پیش رفت بهنحویکه در کل روابط ایران و غرب در تاریخ بعد از انقلاب بیسابقه بود. کمیسیونهای مشترک اقتصادی، فرهنگی و سیاسی شکل گرفت، نیمی از وزرای کابینه تبادل شدند، روابط اقتصادی به مرز ۱۰ میلیارد مارک رسید، محدودیتهای پوشش بیمه هرمس آلمان برای ایران برداشته شد و هرمس تا سقف ۱۴ میلیارد مارک صادرات به ایران را در سالهای ۱۳۷۰ – ۱۳۷۱ پوشش داد در حدی که ایران بعد از برزیل، دومین کشوری در جهان شد که از پوشش هرمس برخوردار شد.
مکالمات تلفنی کاری آقای هاشمی و آقای کهل صدراعظم منظم برقرار شد. در این دو سال آمریکا با حمایت انگلیس، در نشستهای ناتو و هفت کشور صنعتی غرب، قطعنامه ضد ایران را مطرح میکرد که با مخالفت صدراعظم آلمان مواجه میشد. مقامات سه کشور آمریکا و اسرائیل و انگلیس مرتب در بالاترین سطوح رسما و با عصبانیت تمام با گسترش روابط آلمان با ایران مخالفت میکردند، اما آلمانها تسلیم نشدند و روند استراتژی اروپای منهای آمریکا خیلی بهتر از آنچه تهران توقع داشت، پیش میرفت.
اما یکباره در مرداد ۱۳۷۱ فریدون فرخزاد در آلمان به قتل رسید و درشهریور ۱۳۷۱ حادثه ترور رهبران اکراد ایرانی در رستوران میکونوس رخ داد که این دومی بمبی بود که ساختمان روابط جدید ایران و آلمان را به لرزه درآورد. با مصیبتها و تلاشهای شبانهروزی بحران را مدیریت کردیم و گسترش روابط ادامه یافت تاجاییکه سفر رسمی آقای فلاحیان به آلمان را بعد از حادثه قتلهای فرخزاد و رهبران اکراد ایرانی در رستوران میکونوس شکل دادیم.
اولین سفر رسمی عالیترین مقام اطلاعاتی ایران به یک کشور عضو اروپا و ناتو بعد از انقلاب صورت گرفت. این سفر به قدری برای مثلث آمریکا، اسرائیل و انگلیس غیرمنتظره بود که وزیر خارجه انگلیس در طول یک هفته دو بار سفیر آلمان در لندن را احضار و اعتراض کرد. آمریکا هم در سطح شخص وزیر خارجه، سفیر آلمان در واشنگتن را احضار و اعتراض کرد؛ اما با کمال شگفتی همان روزی که سفر آقای فلاحیان با موفقیت تمام شد و ایشان به ایران بازگشت، من هم به وزارت خارجه آلمان احضار شدم؛ چون درست در همان روز بازگشت وزیر اطلاعات به تهران، آقای باخمن، رئیس دفتر کمپانی مان آلمان در ایران دستگیر شد و جنجالی در روابط ایجاد کرد و موجب سرافکندگی آلمانها شد و رسانههای آمریکا و انگلیس و اسرائیل هم آلمانها را هو کردند.
مهمتر اینکه در این زمان، ایران با میلیاردها دلار معوقات بانکی مواجه شده بود که آمریکا با تمام قدرت مانع استمهال بدهیهای ایران از سوی سایر کشورها شده بود و هیچ کشوری از ترس آمریکا قادر به استمهال بدهیهای ایران نبود. مقامات آمریکا هم رسما اعلام کردند که بدهیهای ایران شرایط مناسبی به وجود آورده تا گلوی اقتصاد ایران را بفشاریم و خفه کنیم. آقای هاشمی هم به من گفت ما روی آلمان و کار شما حساب کردهایم که این بنبست را بشکنید؛ چون برنامه اول بازسازی کشور بعد از جنگ قفل شده و اگر باز نشود برنامه دوم هم قفل خواهد شد.
باز هم با تلاشهای توصیفناپذیری توانستیم آلمان را قانع کنیم که در استمهال میلیاردها دلار بدهیهای ایران پیشقدم شود و بنبست را بشکند. آقای محمود واعظی، معاون وزارت خارجه و آقای مهدی نواب، معاون وزارت اقتصاد و آقای حسین عادلی، رئیس بانک مرکزی و آقای اصغر کاشان، معاون بانک مرکزی و آقای اللهیاری، مدیر کل بانک مرکزی، سفرهای مکرری به آلمان کردند تا آلمانها را قانع کنیم.
مرحوم دکتر نوربخش هم مرتب پیگیر بودند و کمک کردند. آقای هاشمی در مکالمه تلفنی شخصا از آقای کهل خواست که این مشکل را حل کند. در این دوره من واقعا حدود صد ملاقات کاری انجام دادم تا اینکه آلمانها ریسک تقابل با آمریکا را پذیرفتند و استمهال انجام شد و بلافاصله بعد از آلمان هم ژاپن و فرانسه و سایر کشورها از آلمان پیروی کردند و چندده میلیارد دلار بدهی ایران استمهال شد.
این یک دهنکجی تاریخی آلمان به آمریکا و انگلیس و اسرائیل بود. آقای هاشمی بعد از موضوع استمهالها، خیلی تشکر کرد و به من گفت مقام معظم رهبری خیلی از کار شما راضی هستند و فرمودند این قضیه نشان داد که میتوان استراتژی اروپای منهای آمریکا را شکل داد. اما نگذاشتند آب خوش از گلوی ما پایین برود. ما یکباره با حادثه کشف خمپاره و موشک در کشتی ایرانی کلاهدوز در بندر آنتورپ بلژیک مواجه شدیم که مقصد کشتی هم آلمان بود. در حقیقت قاچاق یک محموله خمپاره یا موشک به خاک ناتو کشف شد که آمریکاییها فرصتی یافتند تا روابط کشورهای عضو ناتو با ایران را قطع کنند.
حقیقتا سختترین دوران مأموریت من رقم خورد تا توانستیم آن را جمع کنیم که حدیث آن مفصل است. بعد از جمعشدن این بحران، آقای هاشمی من را خواستند و گفتند که در جلسه شورای عالی امنیت ملی تصمیم گرفته شده که ایشان شخصا تشکر شورای عالی امنیت ملی را به من ابلاغ کنند. ایشان تأکید کرد که مقام معظم رهبری هم کار شما را تحسین کردند و خیلی رضایت دارند.
با وجود همه اینها باز هم این پروسه ادامه یافت و تعدادی از میهمانان ایرانی رایزن فرهنگی آلمان در منزل رایزن در تهران دستگیر شدند و ماجرای فرج سرکوهی به وجود آمد و این مسائل آنقدر ادامه یافت تا اینکه استراتژی اروپای منهای آمریکا به شکست کشیده شد.
*عناصر داخلی چه کسانی بودند؟ چرا حاکمیت قادر نبود مانع آنها شود؟ آیا اینها نفوذی بودند یا محض رضای خدا این کار را میکردند؟
در دوران مأموریت که من واقعا نمیدانستم منشأ خرابکاریها از کجاست و ابدا هم نمیتوانستم تصور کنم که از داخل باشد. چون یقین داشتم استراتژی نظام با حمایت قاطع شخص مقام معظم رهبری بر مبنای استراتژی اروپای منهای آمریکاست. براساساین فرضیهام این بود که توطئه خارجی و عملیات قتلها و خرابکاریها هم از خارج صورت میگیرد؛ بنابراین مرتب هم در تمام ملاقاتها و مصاحبهها هر نوع دخالت ایران را تکذیب میکردم. تا اینکه حادثه قتلهای زنجیرهای رخ داد و مقامات کشور اعلام کردند که قتلها کار سعید امامی، معاون وزارت اطلاعات و عوامل خودسر و دستنشاندههای خارجی بوده است.
آقای نیازی، رئیس وقت سازمان قضائی نیروهای مسلح، در مصاحبهای رسمی اعلام کرد که سعید امامی هنگام استحمام در بازداشتگاه با خوردن داروی نظافت خودکشی کرد و رسما سعید امامی را بهعنوان یک عامل اصلی قتلهای زنجیرهای معرفی کردند و گفتند که با توجه به مدارک موجود و اعترافهای صریح سعید امامی، او هیچگونه راه فراری نداشت و اگر با این اتهامات به دادگاه میرفت، حکم او اعدام بود.
وزارت اطلاعات هم در اطلاعیهای، عوامل قتلها را شماری از پرسنل وزارت اطلاعات معرفی کرد و تصریح کرد که آنها همکاران کجاندیش و خودسر و آلت دست عوامل پنهان و مطامع بیگانگان بودهاند. مقام معظم رهبری هم فرمودند که من نمىتوانم باور و قبول کنم که این قتلهایى که اتفاق افتاد، بدون یک سناریوى خارجى باشد؛ چنین چیزى ممکن نیست.
بعدا هم مسئولان گفتند و هم رسانههای داخلی نوشتند که قتل برلین و قاچاق موشک به آلمان کار همین عوامل قتلهای زنجیرهای بوده است. آقای هاشمی هم در مصاحبهای با تلخی فراوان گفت داستان موشک و میکونوس کار این عوامل بوده و اینها مانع بهبود روابط شدند. من در این ایام حقیقتا مات و مبهوت شده بودم، بهویژه وقتی که آقای علی ربیعی، عضو کمیته ویژه پیگیریهای قتلهای زنجیرهای به من گفت که افراد دستگیرشده اعتراف کردهاند که مأموریت داشتند شما را هم درآلمان به قتل برسانند.
آقای ربیعی برایم تعریف کرد تیم قتلهای زنجیرهای گفتهاند که بنا داشتند که در عملیاتی چند ماه قبل از رأی دادگاه میکونوس در ایام تعطیلات ژانویه 1996 یعنی حدود دیماه 1375 من را در آلمان ترور کنند، بهعنوان «شهید ملی» در ایران تشییع و به خاک سپرده شوم، رابطه ایران و آلمان هم قطع شود و به این ترتیب حکم دادگاه میکونوس را بیاثر کنند؛ اما تیم عملیاتی موفق به پیداکردن من نمیشوند؛ چون من در آن ایام که تعطیلات ژانویه بود بدون اطلاع کسی، به سفر حج عمره و زیارت عتبات مقدس در عراق رفته بودم.
یعنی دقیقا در مقطعی که با پشتیبانی تمامقد حاکمیت با تمام ظرفیت تلاش کردم که بحرانهای ناشی از قتل فرخزاد و میکونوس و صدور خمپاره مهار شود، گسترش روابط با آلمان ادامه یابد، زمینه مناسب برای تحقق استراتژی اروپای منهای آمریکا فراهم شود؛ وزیر خارجه و شورای عالی امنیت ملی از روند مهار بحرانها خرسند بودند؛ دقیقا در همین مقطع هم نقشه قتل من توسط عواملی در داخل طراحی میشود که مسئولان کشور اعلام کردند که اینها عوامل خارجی و صهیونسیم بودند. این ماجرا ثابت میکند که استراتژی اروپای منهای آمریکای مورد نظر نظام توسط دو جبهه مثلث آمریکا-انگلیس-اسرائیل و عناصر نفوذی داخلیشان به شکست کشانده شد.
*اگر تجربه روابط ایران و آلمان در اواخر دهه 60 و اوایل دهه 70 را جدی بگیریم، آیا موانع جدی برای بازگشت به این دوران برطرف شده است؟ زمانی آقای هاشمیرفسنجانی گفتند آلمان دروازه ورود به اروپاست. اینک کدام کشور اروپایی میتواند این نقش را ایفا کند. آیا فرانسه توان، اعتبار و انگیزه این کار را دارد؟ ارزیابی شما از آلمان کنونی چیست؟
در وضعیت فعلی روابط خارجی، آلمان و فرانسه چنین توانی ندارند. ما نیازمند یک تحول اساسی در سیاست خارجی در قالب یک استراتژی سهوجهی نیاز هستیم:
اول: توسعه روابط با بلوک شرق و آسیا و قدرتهای چین، روسیه، هند، حتی برزیل، اندونزی، مالزی و آفریقای جنوبی و امثالهم را با قوت و قدرت شکل دهیم.
دوم: همزمان برای رفع خصومتها با جهان غرب باید یک برنامه ویژه طراحی شود که شامل دو اقدام موازی باشد: توسعه روابط با اروپا و به موازات آن کاهش تشنج و خصومت با آمریکا. ضمنا بین ایران و اسرائیل هم جنگ نظامی-امنیتی اما محدود عملا در جریان است که گاهی مخفی و گاهی آشکار صورت میگیرد. این موضوع هم باید مدیریت شود تا نتوانند پای ایران را به جنگی جدید بکشانند.
سوم: بهبود روابط با عربستان، تحقق طرح ایجاد سیستم امنیت و همکاری جمعی در خلیج فارس، بازسازی روابط با جهان عرب و تحکیم روابط با جهان اسلام و جهان سوم.
اما موفقیت در این استراتژی هم مشروط به دو موضوع خواهد بود:
اول اینکه تصمیم درسطح ملی و با هماهنگی و اجماع و وحدت صورت گرفته و اجرا شود.
دوم اینکه صحنه اجرا از عوامل نفوذی پاکسازی شود، وگرنه تجربههای تلخ گذشته تکرارخواهد شد. فرض ما هم باید بر این باشد که:
اولا: جهان غرب به رهبری آمریکا و متحدان منطقهای آنها نمیخواهد که ایران روابط استراتژیک یا گسترده با قدرتهای بلوک شرق داشته باشد و بنابراین با تمام قدرت وارد عمل خواهند شد که ممانعت کنند که یکی از ابزارهای آنها هم عواملشان در داخل است.
ثانیا: جناح نئوکانهای آمریکا، لابیهای ضد ایرانی در داخل آمریکا، قدرتهای بلوک شرق، اسرائیل و جبهه کشورهای عربی ضد ایران هم نمیخواهند روابط ایران با جهان غرب عادی شود و بنابراین با تمام قدرت و ظرفیت تلاش خواهند کرد که نه روابط ایران با اروپا، کانادا، استرالیا و ژاپن عادی شود و نه سطح تشنج و خصومت با آمریکا کاهش یابد. برای تحقق این برنامهشان هم قطعا از عوامل داخلیشان استفاده خواهند کرد.
در چند ماه گذشته اقدامات لابی صهیونیستها و ضد انقلاب در آمریکا علیه شما به اوج رسید تا جایی که چهرههای برجستهای ضد ایران مانند سناتور لیبرمن خواستار اخراج شما از آمریکا شدند و همزمان در ایران هم حکم محکومیتی برای شما صادر شد. آیا این هم بخشی از همان استراتژی است؟
من مدعی نیستم که این دو موضوع به هم ربط دارد؛ اما هیچ شکی درمورد ۱۰ واقعیت ذیل وجود نیست:
اول: در آمریکا یک لابی قدرتمندی به رهبری صهیونیستها وجود دارد که شبانهروز برای افزایش خصومت و تحریم و فشار علیه ایران کار میکنند و بودجههای کلان هزینه میکنند. جریان ضد انقلاب برانداز هم آلت دست آنها هستند و لابی کشورهای عربی ضد ایران هم همراه آنها هستند. هدف کلیدی این لابی در درجه اول افزایش فشارها و تحریمهای اقتصادی و انزوای سیاسی ایران است و در درجه دوم حمله نظامی آمریکا به ایران.
دوم: من بعد از بازداشت سال ۱۳۸۶ و با توجه به اینکه طی حکم دادگاه از داشتن پست دیپلماتیک به مدت پنج سال محروم شده بودم، کار آکادمیک خود را در دانشگاه پرینستون آغاز کردم. منتهی تصور غربیها و دیگران این بود که با توجه به اتهامات ناروایی که در دولت آقای احمدینژاد به من زدند و من را به زندان انداختند و... من به جبهه ضد ایران خواهم پیوست. خیلی هم تلاش شد که من را به این ورطه بکشانند. اما وقتی دیدند که من با تمام ظرفیت و قدرت در افکار عمومی آمریکا و اروپا علیه تحریم و جنگ با ایران تلاش کردم، پروژه حذف من را هم کلید زدند.
سوم: ابتدا منافقین در نامه سرگشاده به اوباما خواستار اخراج من شدند؛ چون محور فعالیتهای من در دیپلماسی عمومی هم حل مسالمتآمیز بحران هستهای بود و آنها هم با تمام ظرفیت کار میکردند که برجام توافق نشود. صدها برنامه تلویزیونی و مقاله و مصاحبه علیه من راه انداختند. بعد جمعی از سلطنتطلبها در دوره ترامپ فرصت را مغتنم شمرده و طی نامه سرگشاده به دادستان آمریکا خواستار اخراجم از خاک آمریکا شدند.
چهارم: در دروره بایدن هم با مقالهها و سخنرانیهای فراوان، آمریکا را به بازگشت به برجام و رفع تحریمها تشویق و در افکار عمومی آمریکا روشنگری کردم. تا اینکه در زمستان سال قبل و در شرایطی که احتمال احیای برجام و برداشتن تحریمها توسط دولت بایدن بسیار بالا گرفت، گروه «اتحاد علیه ایران هستهای» طی نامه رسمی به دانشگاه پرینستون خواستار اخراج من شد. حدود ۳۰ شخصیت برجسته جهانی از جمله سران پیشین سازمانهای اطلاعاتی آمریکا و انگلیس و اسرائیل عضو این گروه هستند که سناتور لیبرمن هم بهعنوان ضدایرانیترین سناتور آمریکایی، رهبری این گروه را دارد. آنها دانشگاه پرینستون را تهدید کردند که در صورت عدم اخراج موسویان، تلاش خواهند کرد بودجههای دانشگاه پرینستون قطع شود. رسانههای اسرائیل، عربستان، امارات، منافقین و سلطنتطلب هم در سطح گسترده نامه را منتشر و تبلیغ کردند و جنجالی آفریدند.
پنجم: دقیقا هم در همین مقطع یعنی در بهمن سال قبل دادگاهی در ایران حکم ۱۱ ماه حبس برای من صادر کرد. حکم هم به قدری عجیب است که بعید میدانم چنین حکمی در دستگاه قضائی ایران بعد از انقلاب سابقه داشته باشد. چون مربوط به قرارداد پروژه گل شرق در سال ۱۳۸۱ یعنی ۲۰ سال قبل است که من کنسرسیوم آلمانی- اروپایی را تشویق کردم که یک پروژه گردشگری را بهجای عمان در ایران سرمایهگذاری کنند. قرارداد هم درمورد اجرای بزرگترین پروژه سرمایهگذاری خارجی تاریخ ایران و بزرگترین پروژه توریستی خاورمیانه با دومیلیارد یورو سرمایهگذاری بود. وزرای اقتصاد ایران و آلمان حمایت خود را از پروژه اعلام کردند و سازمان سرمایهگذاری خارجی ایران هم قرارداد را تصویب و وزیر اقتصاد هم ابلاغ کرد.
ششم: اماراتیها از کنسرسیوم خواستند که این پروژه بهجای ایران، در امارات اجرا شود و حتی کنسرسیوم را تهدید هم کردند. بعد یک پرونده قضائی درمورد شرایط قرارداد تشکیل شد و برخی گزارشها در رسانههای داخلی علیه این سرمایهگذاری منتشر شد. کنسرسیوم اروپایی با مشاهده این اوضاع کتبا به سازمان کیش اعلام کرد که پروژه را متوقف کرده و آماده لغو قرارداد است تا برود در عمان یا امارات اجرا کند. رئیس سازمان کیش هم رسما به آیتالله شاهرودی، رئیس وقت قوه قضائیه نوشت که اگر قرارداد ایرادی دارد، آمادهاند که قرارداد را لغو کنند.
هفتم: آیتالله شاهرودی، رئیس قوه قضائیه نامه سازمان کیش را در جلسهای در سال ۱۳۸۳ با حضور سران سه قوه نظام، وزیر اطلاعات، وزیر اقتصاد، رئیس سازمان بازرسی کل کشور که شاکی بوده و قاضی پرونده در شعبه مفاسد اقتصادی قوه قضائیه ارائه کرده، قرارداد را بررسی و صحت و سلامت قرارداد را تأیید میکنند و تصمیم میگیرند که قرارداد باید بهعنوان پروژه ملی عینا اجرا شود. مصوبه سران هم رسما ابلاغ و سازمان کیش را موظف به اجرا میکنند و متعاقب مصوبه سران، پرونده قضائی هم مختومه شد.
هشتم: حالا بعد از ۲۰ سال دادگاهی بنده را بهعنوان مشوق و معرف سرمایهگذار محکوم کرده است. درحالیکه من هیچ دخل و تصرفی و امضایی هم در قرارداد نداشتم و سران کشور هم صحت قرارداد را تأیید و اجرای آن را الزامی کرده بودند و پرونده قضائی آن هم ۱۷ سال پیش براساس بررسی و تصمیم سران کشور مختومه شده بود.
نهم: البته در دوره ریاستجمهوری آقای احمدینژاد هم قرارداد در هئیت دولت ایشان تصویب میشود و وزرای ایشان بیش از دولت آقای خاتمی از پروژه حمایت میکنند؛ اما با وجود مصوبه سران نظام در دولت خاتمی و مصوبه هئیت وزیران در دولت آقای احمدینژاد، بازهم قرارداد در سال ۱۳۸۷ لغو و کنسرسیوم هم اخراج و زمینها را پس میگیرند و باعث میشوند که کنسرسیوم براساس مصوبه هئیت دولت آقای احمدینژاد در سال ۱۳۸۸ به داوری بینالمللی پاریس شکایت کند.
دهم: نهایتا نتیجه این میشود که کشور از بزرگترین پروژه گردشگری خاورمیانه محروم میشود، خواسته اماراتیها تحقق پیدا میکند، موجب رجوع کنسرسیوم به داوری بینالمللی میشوند و دست آخر هم من را محکوم میکنند که ۲۰ سال پیش معرف و مشوق یک سرمایهگذاری بودهام.
وزارت اقتصاد ایران در سال ۱۳۸۷ رسما تأیید میکند که تا آن مقطع ۱۲۲ میلیون یورو سرمایهگذاری کنسرسیوم تحقق یافته بود؛ یعنی همان سالی که قرارداد توسط سازمان کیش لغو میشود. تصور کنید اگر گذاشته بودند این پروژه اجرا شود، با توجه به بازیهای جام جهانی در قطر، فقط در دوره بازیهای جام جهانی صدها میلیون دلار سرمایه جذب جزیره کیش میشد. چون طبق طرح، قرار بود هفت هتل شامل هتل سهستاره، پنجستاره و هفتستاره با حدود ۹۰۰ اتاق در صدهزار مترمربع زیربنا ایجاد شود، دو زمین گلف در ۱۶۰ هکتار اجرا شود، اسکله و مارینا و بازیهای دریایی اجرا شود و بسیاری طرحهای دیگر.
این پدیده از یک نظر بسیار مهم است و آن اینکه بعد از انقلاب هیچ پروژه و قراردادی نبوده که در دو دولت در عالیترین سطوح کشور مورد تأیید و تصویب قرار گیرد، وزرای اقتصاد دو دولت هم قرارداد را در سازمان سرمایهگذاری خارجی تصویب و رسما هم ابلاغ کنند و با وجود این یک نیرویی در کشور بتواند قرارداد را نابود کند. این دقیقا مطابقت دارد با اینکه عالیترین سطوح نظام تصمیم گرفتند «استراتژی اروپا منهای آمریکا» را تحقق ببخشند، اما عوامل خارجی و داخلی توانستند این استراتژی را ذبح کنند و طراحی کنند که بنده را هم بهعنوان یکی از افراد مؤثر در تحقق این استراتژی قربانی کنند.