اقتصاد۲۴- هدی کاشانیان: بهرام پنجم یا بهرام گور یکی از مشهورترین شاهنشاهان ساسانی بود که از سال ۴۲۰ میلادی تا ۴۳۸ میلادی بر ایران حکومت کرد. او از محبوبترین پادشاهان تاریخ ایران باستان به شمار میرفت. بهرام گور به دلیل شخصیت جذاب، ماجراجوییهای متعدد، و علاقه به شکار، موسیقی، و فرهنگ عامه در تاریخ و ادبیات ایران جایگاهی برجسته دارد. لقب «گور» به خاطر علاقه ویژه او به شکار گورخر به او داده شده است.
بنا بر روایات، بهرام در هفتمین ساعت روز هرمزد از فروردین ماه به دنیا آمد و اختر بینان به یزدگرد گفتند که وی در آینده شاهنشاه ایران خواهد شد، ولی قبل از آن زمان در زمینی خارج از خاک ایران به سر خواهد برد. بنابر گزارشهای موجود ایرانشهر، او از یک زن یهودی به نام شوشاندخت بهدنیا آمده است. شوشاندخت همسر یزدگرد و فرزند راس جالوت رهبر یهودیان بوده است و به همینخاطر، یهودیان بهرام را نه تنها پادشاهی زرتشتی بلکه پادشاهی یهودی دانستهاند. پدر بهرام وی را به خورنق حیره تحت سرپرستی منذر فرستاد. یزدگرد سوم این کار را کرد. تا او در جایی خوش آب و هوا تربیت شود.
منذر بن نعمان که بهرام را به دربار خود برد، در بهترین جای حیره توسط دایگان تازی و ایرانی که به داشتن خرد، فضیلت و تنی سالم مشهور بودند پرورش داد و کاخهای زیبای خورنق و سدیر را برای استراحت بهرام بنا کرد و تمام تلاش خود را برای گرامی داشتن بهرام انجام داد. گفته میشود، هنگامی که بهرام به پنج سالگی رسید، از منذر خواست تا اسب سواری، تیراندازی و دبیری را به او بیاموزند. منذر در جوابش گفت که هنوز برای چنین هنرهایی بسیار جوان است، اما بهرام هم به او یادآوری کرد که از تبار پادشاهان است و برای آمادگی رسیدن به پادشاهی، باید در انواع دانش را فرا بگیرد و در آنها پیشرفت کند و این ویژگیهایی است که او را بهعنوان پادشاه از دیگران متمایز میکند.
طبق تاریخ طبری، شاهزاده بهرام پس از آن که انواع هنرها و مهارتها را فرا گرفت، به قصر یزگرد برگشت، اما یزدگرد که با پسران خود رفتار درستی نداشت او را به خدمت و رنج زیاد واداد کرد. در این هنگام، تئودئوس برادر امپراتور روم، آرکادیوس، که به نزد یزدگرد آمده بود، بهرام با اصرار او توانست بار دیگر به حیره بازگردد. اما ثعالبی میگوید که بهرام به دلیل این که روزی پیش تخت پدر به خواب رفته بود توسط پدر در ایوان شاهی محبوس شده بود و تنها در جشن نوروز و سده میتوانست شاه را ملاقات کند تا این که با وساطت نماینده امپراتور روم آزاد شد و به حیره رفت و تا پایان کار او به عیش و نوش پرداخت.
اولین باری که بهرام گور احساس کرد به همسر احتیاج دارد به نزد منذر میرود و به او میگوید: «تو به من مهربانیهای فراوان کردی و هرگز از مراقبت من کم نگذاشتی، اینک باید برای من زن بگیری، به دلیل آن که زن مایه آرامش هر مرد جوانی است و مرد با داشتن زن میتواند به یزدان و آیین او پایبند بماند و دین خود را نگه دارد».
بهرام گور انگیزه خود را از زن گرفتن دو چیز بیان کرد: آرامش و دوری از گناه و حفظ دین. وی از منذر میخواهد که چند کنیز بیاورند تا شاید یکی دو نفر از آنها را بپسندد و از آنها فرزندی بدست آورد و به بقای نسل کمک کند. همچنین او یادآورد میشود که با این کار، پدرش یزدگرد نیز از او خوشنود خواهد شد، زیرا نامش به نیکی و پاکی در بین انجمنها گفته خواهد شد.
منذر از درخواست بهرام گور خوشنود شد و چهل کنیز آورد و بهرام از بین آن زیبارویان دونفر را انتخاب کرد که یکی از آن دو موسیقی میدانست و چنگ مینواخت. منذر، بهای آن دو کنیز را پرداخت و آنها به همسری بهرام درآمدند. روزی بهرام گور به شکار میرود و زن چنگزن را که آزاده نام داشت به همراه خود به شکارگاه برد. کنیز با شکار آهو توسط بهرام خشمگین شد و دلش برای آهو میسوزد و چنان ضربتی به بهرام گور میزند که او را از اسب فروافکنده و پایش زخمی میشود. بهرام گور رنجیده میشود و به او میگوید: «ای بیخرد چنگ زن چرا با من این کار را کردی؟ اگرکسی این جا بود و ما را میدید مایه ننگ من میشد». از آن به بعد دیگر آزاده را با خود به شکار نبرد.
بعد از مرگ یزدگرد تمامی اشراف دارای قدرت برای تخت پادشاهی دندان تیز کردند. با این حال آنها از لیاقت بهرام برای شهریاری آگاهی داشتند، ولی بر این باور بودند که چون او در نزد طایفه حیره اعراب تربیت شده، خوی و خصلت عربی دارد و با فرهنگ و مناطق مختلف ایران آشنایی ندارد و اشراف، شاهزاده خسرو را که از نوادگان اردشیر بابکان بهشمار میرفت به سلطنت نشاندند و نرسه که فرزند کوچک بود، نمیتوانست کاری انجام دهد.
بهرام به شدت خشمگین شد و از منذر که نزد او پرورش یافته بود کمک خواست و منذر نیز دو گروه از سواره نظامهای خود به نام تنوخ که از اعراب تشکیل شده بودند و سواران ایرانی به نام سفید رخشان را به سرکردگی پسرش نعمان با بهرام راهی تیسفون کرد. بهرام گور ترس بر اندام دشمنان انداخته و آنها را آگاه کرد که تخت پادشاهی متعلق به اوست.
بهرام از رفتار و ظلمهایی که پدرش روا داشته ابراز تاسف کرد تا بهنحوی از بزرگان و روسا دلجویی کند، او به خداوند و فرشتگان و موبدان سوگند یاد کرد تا بدخوییها و ستمگریهای پدر را جبران کند. هم چنین او وعده داد تا مالیات را کاهش دهد و موقعیت خاندانهای کهن و مرزبانان و سواره نظامها را بالا ببرد و حقوق سپاهیان را افزایش دهد و اگر تا پایان اولین سال فرمانروایی نتوانست کارهایی که متعهد شده را انجام دهد از سلطنت چشم پوشی میکند و تاج پادشاهی را به فردی شایسته بسپارد.
از آنجایی که بزرگان مخالف بهرام بودند، بهرام به آنها پیشنهاد جالبی داد. او گفت که حاضر است با خسرو (نوه اردشیر بابکان) به نبرد تن به تن بپردازد. البته او پیشنهاد دومی هم داد که تاج پادشاهی را به میان دو شیر بگذارند و هرکس که بتواند شیرها را کشته و تاج را بردارد، پادشاه شود. بزرگان پیشنهاد دوم را پذیرفتند. مسابقه شروع شد و خسرو در همان ابتدا کنار کشید. اما بهرام که مصمم بود پادشاه شود، به نبرد با شیرها پرداخته و توانست هر دو شیر را بکشد. او تاج را برداشته و بدین سان پادشاهی بهرام آغاز شد.
بهرام بر تخت نشست و عهد کرد که هرگز ظلم و بیداد نکند و به پرستش ایزد بپردازد و به فکر زیردستان باشد. پس به بزرگان هر کشوری نامه نوشت و گفت که باید همه از او فرمانبرداری کنند و در ترویج دین زرتشت بکوشند. ایرانیانی که با او مخالف بودند از منذر خواستند تا واسطه آنها شود و شاه نیز آنها را بخشید. سپس شاه مال و خواسته فراوانی به نعمان و منذر و سایر اعراب داد و آنها به شادی از آنجا رفتند. سپس خسرو را جامه خسروی و اسب داد و او را نیز یاور خود کرد. بعد از آن گشسپ دبیر و جوانوی را صدا کرد تا اموال و خراجهای ایرانیان را ببخشد و کارآگاهانی به نقاط مختلف فرستاد تا کسانی را که یزدگرد رانده بود جمع کنند و اگر به هرکسی ستمی شده بود نیز جبران کند و به همین دلایل ایرانیان شادان، گوش به فرمان شاه بودند.
درباره لقب «گور» که بهرام به آن شهرت یافتهاست، افسانهای غریب وجود دارد؛ میگویند وی به شکار گورخر علاقهای فراوان داشت و، چون روزی در دشتهای مرکزی ایران در پی گورخری میتاخت، گرازی از نیزار بیرون زد و اسب بهرام را ترساند؛ رمیدن راهوار، بهرام را بر زمین کوفت و زمینهساز مرگ او شد. هرچند که فردوسی بزرگ در شاهنامه، روایت مرگ بهرام گور را به گونهای دیگر نقل میکند، اما شهرت داستان مرگ وی در شکار، دستمایه پند و اندرزهای بسیاری در باب بیوفایی دنیاست. خیام نیشابوری در یکی از رباعیاتش میسراید: «آن قصر که جمشید در او جام گرفت/ آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت/ بهرام که گور میگرفتی همه عمر/ دیدی که چطور گور بهرام گرفت؟»
در خصوص مرگ بهرام گور روایتهای مختلفی وجود دارد. اما اغلب مورخین معتقدند، بهرام پنجم زمانی که برای شکار گورخر رفته بود، ناگهان با اسب به داخل باتلاق عمیقی افتاد و فرو رفت و غرق شد. گویند بعد از این اتفاق مادر بهرام گور با مال بسیار بر سر آن باتلاق آمد و بگفت تا آن مال را به کسی میدهد که جسد بهرام را از گل و لجن بیرون آورد. گل و لجن بسیار درآوردند بگونهای که تپههای بزرگی بوجود آمد، ولی جسد بهرام گور پیدا نشد که نشد. مدت حکومت بهرام گور ۱۷ سال از ۴۲۱ تا ۴۳۸ میلادی بود.