تاریخ انتشار: ۰۹:۳۹ - ۲۰ مهر ۱۴۰۴

نیمی از توله‌یوز‌ها ناپدید می‌شوند/ یوز آسیایی در تله تجربه‌محوری، بی‌اطلاعی کارشناسان و سیاست‌گذاری‌های تأخیری

جانورشناس و عضو هیئت‌علمی دانشگاه کنت می‌گوید:می‌دانیم تنوع ژنتیکی یوز‌های آسیایی به‌شدت کاهش یافته است. اما دو نکته را باید هم‌زمان در نظر گرفت، اول کاهش تنوع ژنتیکی که درباره آن اطمینان داریم و دوم، تأثیر آن بر ظاهر و رفتار و سلامت یوزها.

نیمی از توله‌یوز‌ها ناپدید می‌شوند

اقتصاد۲۴- «احتمال قاچاق توله‌یوز‌ها در دو فرض ریشه دارد، اول، تجارت گسترده گربه‌سانان در ایران و دوم، غیب‌شدن حدود نیمی از توله‌یوز‌ها در مناطقی که در سال‌های اخیر چندین یوز از آنها قاچاق شده است.» این گفته «محمدصادق فرهادی‌نیا»، جانورشناس و هیئت‌علمی دانشگاه کنت است. اگر قاچاق را یکی از عوامل تهدید یوز‌ها در نظر بگیریم، باقی عوامل چیست؟ قلاده گذاری چقدر اهمیت دارد؟ آیا یوز‌های آسیایی دچار اختلال ژنتیک شده‌اند؟ چرا پس از این‌همه جلسه درباره یوز آسیایی، همچنان کارشناسان از رویه‌ها اظهار بی‌اطلاعی می‌کنند و چه راهی برای رفع این چالش سراغ داریم؟ در گفت‌و‌گو با فرهادی‌نیا این پرسش‌ها را مطرح کردیم.

با توجه به جمعیت محدود یوز، می‌توان از اصطلاحی مثل منقرض‌شده برای آن استفاده کرد؟

مطرح‌کردن این گزاره به‌عنوان یک هشدار می‌تواند قابل‌قبول باشد، اما نباید مبنای تصمیم‌گیری یا توقف تلاش‌های حفاظتی قرار گیرد. تا زمانی که حتی یک جفت از این گونه در طبیعت باقی مانده، وظیفه داریم برای حفظ آن تلاش کنیم. این فقط یک مسئولیت به‌عنوان یک اکولوژیست نیست، بلکه یک مسئولیت اخلاقی نیز به حساب می‌آید. مانند بیماری که در مرحله پیشرفته سرطان قرار دارد؛ ممکن است پیش‌بینی‌ها امیدوارکننده نباشد، اما هیچ‌کس درمان را متوقف نمی‌کند.

آیا یوز‌ها دچار اختلالات ژنتیکی شده‌اند؟ آیا در این زمینه مطالعاتی صورت گرفته است؟

براساس چندین مطالعه، می‌دانیم تنوع ژنتیکی یوز‌های آسیایی به‌شدت کاهش یافته است. اما دو نکته را باید هم‌زمان در نظر گرفت، اول کاهش تنوع ژنتیکی که درباره آن اطمینان داریم و دوم، تأثیر آن بر ظاهر و رفتار و سلامت یوزها. برای مثال، این اختلالات می‌توانند در سیستم قلبی، دندانی یا اسکلتی گونه تأثیر بگذارند. درباره بخش دوم هنوز شواهدی نداریم که چنین اتفاقی برای یوز‌های ایران افتاده باشد. البته نبود شواهد قطعی به این معنا نیست که این مشکلات وجود ندارند؛ بلکه ممکن است این اثرات با تأخیر ظاهر شوند. بنابراین، احتمال دارد اکنون در مرحله‌ای باشیم که پیامد‌های ژنتیکی در حال شکل‌گیری هستند، اما هنوز به‌صورت کامل بروز نکرده‌اند.

هر کارشناس و مدیری چالش‌های یوز را به‌نوعی دسته‌بندی می‌کند. به‌نظر شما مهم‌ترین چالش‌های حفاظت از یوز در ایران چیست؟

یکی از خطا‌های رایج در رویکرد‌های حفاظتی ایران، نگاه انسان‌محور است؛ مسائل از دید خودمان تحلیل می‌شوند نه از دید حیوان. مانند اینکه من براساس دانش محدود خودم برای دوستم دلسوزی کنم که الان در زندگی مشکل الف را دارد، درحالی‌که تا از خودش دقیق نپرسم، نخواهم فهمید مشکل دوستم مشکل ب است نه الف. برای حفاظت مؤثر باید از خود حیوان پرسید مشکلش چیست. مثلاً چندسال پیش، منطقه‌ای برای حفظ یوز‌ها درست شده بود، نقشه مقدماتی این منطقه طوری درست شده بود که اصلاً به درد یوز‌ها نمی‌خورد؛ چون بیش از نیمی از نقاط حضور یوز‌ها خارج از آن افتاده بود. همین است که بدون در نظر گرفتن واقعیت زندگی یوز \سال‌ها هزینه می‌کنیم و در آخر فایده‌ای ندارد.


بیشتر بخوانید:بلاتکلیفی خانواده محیط بانی که در مقابل دادگاه کشته شد


به‌نظر من، یکی از چالش‌های قابل‌مدیریت یوز کاهش نرخ بقای توله‌هاست. حدود ۱۰ سال پیش بقای توله‌ها تا یک‌ونیم سالگی نزدیک ۹۰ درصد بود، اما امروز به ۶۰ درصد رسیده است. یعنی از هر دو توله یکی می‌میرد یا ناپدید می‌شود که احتمالاً به‌معنای مرگ است. وقتی داده‌ها چنین تغییری را نشان می‌دهند یعنی خود یوز، مسئله را به ما می‌گوید. عوامل اصلی این کاهش، جاده و کمبود طعمه و احتمالاً برخورد با شکارچیان است. یوز به قلمرو وسیع نیاز دارد و ناچار است مسافت‌های طولانی طی کند و جاده‌های پررفت‌وآمد احتمال تلفات را بالا می‌برند. اگر قرار است بودجه‌ای صرف شود، باید ایمن‌سازی جاده‌ها در اولویت باشد. طعمه‌های یوز هم تنها در چند محدوده کوچک وجود دارند و برای افزایش بقای توله‌ها باید پراکندگی طعمه و منابع آب گسترده‌تر و غیرمتمرکز شود. یک اقدام مؤثر آن است که با ایجاد چندین سایت معرفی مجدد طعمه در مرکز و اطراف زیستگاه یوز، حلقه‌ای از جمعیت‌های اقماری طعمه برای یوز‌ها در اطراف میاندشت و توران ایجاد شود تا پراکنش طعمه‌ها بهتر شود. درواقع، زیستگاه یوز‌ها را «بازوحشی‌سازی Rewilding» کنیم. برای این کار می‌توان مثلاً از جمعیت مازاد آهو در میاندشت کمک گرفت.

برای رفتن سراغ حیوان، باید چکار کرد؟

برای پرسیدن از خود یوز، تنها چند ابزار قابل‌اعتماد داریم، مانند دوربین تله‌ای، قلاده‌گذاری، مطالعات ژنتیکی و مشاهده مستقیم. ولی باید بدانیم که دوربین تله‌ای تنها چند ثانیه از زندگی چندین‌ساله یوز را به ما نشان می‌دهد و درواقع، ابزاری برای فهمیدن زندگی یوز در مقایسه با روش‌های پیشرفته‌تر نیست. مانند این است که کسی شما را چند ثانیه در مترو ببیند و بعد درباره زندگی و علایق و رفتار شما قضاوت کند، طبیعتاً باید بدانیم هر روشی چه محدودیت‌هایی دارد تا قضاوت نادرست نکنیم.

اما به‌نظر می‌رسد اغلب این روش‌ها در حال حاضر با چالش‌هایی مواجه‌اند. در شرایط فعلی که تنها مشاهده مستقیم توسط محیطبانان و مردم انجام می‌شود، برای انجام مطالعات ژنتیکی چه باید کرد؟

مسئله اصلی در مطالعات ژنتیکی یوزپلنگ، یافتن سرگین تازه است که به‌دلیل تراکم پایین جمعیت و گستره وسیع زیستگاه کاری دشوار است، درحالی‌که برای گونه‌هایی مثل پلنگ این کار بسیار ساده‌تر است. در مورد قلاده‌گذاری هم که الان حساسیت‌های امنیتی به اوج رسیده است، ولی واقعیت آن است که ۱۰ سال پیش هم که اساساً چنین حساسیت‌هایی وجود نداشت، برخی کارشناسان به چنین کاری به‌عنوان کاری بی‌فایده و آزمایشی نگاه می‌کردند. بنابراین، مانع اصلی چنین کاری را باید در خود متخصصین محیط‌زیست جست‌و‌جو کرد، نه موانع امنیتی.

فرایند پایش یوز با دوربین‌های تله‌ای در حال حاضر در ایران، چند مشکل دارد؛ اول اینکه لکه‌ای انجام می‌شود، یعنی به هر گروهی گفته‌اند شما بیا این دشت را پایش کن. بعد عکس‌های همه را می‌گیرند و در یک سیستم تجمیع می‌کنند که تابه‌حال گزارش فنی‌ای از آن منتشر نشده که بتوان به آن رجوع کرد. پایش چنین گونه‌ای نیاز به فرایندی بزرگ و پوشش هماهنگ سطح گسترده دارد. پایش لکه‌ای برای یوز با پایش نکردن برابر است. مثالی بزنم، در تمام طول ۱۳۸۰ یوز‌ها به‌صورت لکه‌ای پایش می‌شدند و هر منطقه برای خودش پایش می‌کرد. تصاویر لکه‌ای باعث شد تصور کنیم جمعیت یوز زیاد است. در اوایل دهه ۹۰ با اجرایی شدن برنامه پایش ملی یوز، سطح وسیع‌تر با تعداد دوربین‌های بیشتر و متدولوژی یکسان شروع به پایش شد، آن‌موقع بود که فهمیدیم چقدر اوضاع خراب‌تر از آن است که قبلاً تصور می‌کردیم. مشکل دوم آن است که گزارش‌دهی‌ها نیاز به بهبود دارد؛ مثلاً نباید تعداد تجمیع شود یا اگر یوز ناشناسی در عکس‌ها باشد، باید با احتیاط با آن برخورد کرد و تا اطمینان قطعی حاصل نشده، از معرفی آن به‌عنوان فرد جدید جلوگیری شود؛ زیرا این کار‌ها منجر به تورم کاذب تعداد می‌شود. سومین مشکل این است که پایش، یک فرایند آماری و فنی پیشرفته است، شما بسیاری از گربه‌سانان مانند پلنگ برفی، ببر و سیاه‌گوش را ببینید که چه فرایند پیشرفته و فنی برای پایش آنها انجام می‌شود تا تصویری دقیق و درست از وضعیت بدهد. در پاکستان اخیراً یکی از سمن‌ها گزارشی فنی از وضعیت پلنگ برفی در این کشور منتشر کرد، ما به چنین گزارش‌های فنی نیاز داریم. پایش نباید به یک سیستم عکسبرداری از حیات‌وحش برای شبکه‌های اجتماعی تبدیل شود، که فقط با انتشار تصاویر جذاب به امیدسازی، آن‌هم امید کاذب در جامعه بپردازد. پیامد پایش وقتی که تحلیل‌های فنی پشت آن نباشد، این است که مثلاً در توران می‌بینند عکس چند پلنگ گرفته شده است، آن وقت سریع نتیجه‌گیری می‌کنند که پلنگ‌ها زیاد شده و مشکل یوز‌ها هستند. درحالی‌که باید ببینند دقیقاً این پلنگ‌ها و یوز‌ها چقدر به لحاظ زمانی و مکانی همپوشانی دارند؟ آیا این تحت‌تأثیر پراکنش آب است؟ آیا هم نر‌ها هم ماده‌های پلنگ‌ها همپوشانی نشان می‌دهند؟ آیا گستره خانگی پلنگ‌ها در اطراف یوز‌ها بزرگتر شده یا کوچکتر؟ و ده‌ها سؤال دیگر. اینکه دو جانور با هم در یک منطقه باشند، به‌معنای این نیست که همدیگر را می‌کشند، اگر این‌طور بود، در طول تاریخ پلنگ‌ها، یوز‌ها را منقرض کرده بودند. باید دید چه مکانیسم برهمکنش بین گونه‌ای بین آنها برقرار است. وقتی پایش ناقص و بدون دانش مورد نیاز باشد، تبدیل به قضاوت‌های سطحی و بعد ممکن است منجر به اقدامات نادرست شود.

در گذشته بحث‌هایی درباره قاچاق یک یوز به عراق مطرح شده بود. چرا این موارد به‌صورت رسمی‌خبری نمی‌شوند؟

هیچ‌وقت نمی‌توان با قطعیت گفت این توله متعلق به ایران بوده یا نه. در عراق گاهی یک یا دو توله دیده شده و در امارات، به‌ویژه دبی، هم گزارش‌هایی مطرح است. بحث قاچاق مهم است، چون از هر دو توله شناسایی‌شده در ایران، معمولاً یکی پیدا نمی‌شود و این سؤال پیش می‌آید چه بر سرش آمده است. اغلب توله‌ها در مناطقی دیده می‌شوند که حضور پلنگ یا گرگ پررنگ نیست. هم‌زمان روند قاچاق حیات‌وحش در ایران، به‌ویژه میان گربه‌سانان، جدی است. در مقاله‌ای که توسط پوریا سرداری و نیما بادلو تهیه شده، داده‌های زیادی از تبلیغات فروش گربه‌سانان در اینستاگرام جمع‌آوری شده است. حجم داده‌ها نگران‌کننده است. یوز در این داده‌ها دیده نشده، اما وقتی این تعداد شیر، ببر، کاراکال و گربه جنگلی فروخته می‌شود، این سؤال مطرح است که آیا یوز هم وجود دارد؛ ولی گزارش نمی‌شود؟ چطور ممکن است در یک سال ده‌ها شیر و ببر عرضه شود؟ چه تعداد مشتری وجود دارد؟ علت احتمال قاچاق توله‌یوز‌ها در دو فرض ریشه دارد؛ اول، تجارت گسترده گربه‌سانان در ایران و دوم، غیب شدن حدود نیمی از توله‌یوز‌ها در مناطقی که در سال‌های اخیر چندین یوز از آنها قاچاق شده است. بنابراین، من اگر جای مدیران بودم، برای نگرانی جدی نسبت به این مسئله دلیل کافی داشتم.

با توجه به دو دهه تلاش برای حفاظت از یوز آسیایی، به‌نظر شما مهم‌ترین مسئله در رویکرد‌های گذشته چه بوده است؟

یکی از اشتباهات اصلی در ۲۰ سال گذشته، فقط در یک کلمه خلاصه می‌شود و آن «جمعیت» است. ما سال‌ها دنبال «مدیریت جمعیت» یوز بودیم، درحالی‌که «جمعیت کوچک» داریم و اضافه کردن کلمه «کوچک» رویکرد حفاظتی را تغییر می‌دهد. وقتی با ۱۰ تا ۱۵ فرد سروکار داریم، قوانین کلاسیک جمعیت‌شناسی چندان کاربرد ندارند. جفت‌گیری تصادفی در جمعیت کوچک، محدود و اغلب بین خویشاوندان است. در این وضعیت، مرگ یک یوز فقط یک درصد کوچک نیست؛ هر یوز سهم بزرگی از کل جمعیت دارد. عوامل تهدید به‌صورت تصادفی تعیین‌کننده می‌شوند؛ مثلاً برخورد یک یوز با خودرو می‌تواند آخرین افراد زایا را حذف کند، درحالی‌که با ۲۰ ثانیه اختلاف شاید زنده می‌ماند. این عوامل از کنترل خارج‌اند.

وقتی محور ما حفظ جمعیت باشد، عمدتاً دنبال اقدامات حفظ زیستگاه هستیم، همان‌طورکه در ۲۰ سال گذشته همین کار را کردیم. درحالی‌که وقتی محور ما حفظ جمعیت کوچک باشد، حفظ و دنبال کردن افراد جمعیت بیش از حفظ زیستگاه آنها اهمیت پیدا می‌کند. شما ممکن است که زیستگاه را حفظ کنید، مثلاً جاده‌ای نباشد یا آبرسانی کنید، ولی به‌دلیل یک بدشانسی غیرقابل‌پیش‌بینی، یوز‌ها از بین بروند. دقیقاً همان اتفاقی که در ۲۰ سال گذشته برای یوز ما افتاده است.

بنابراین، باید افراد را محور کار قرار داد و تیمی تخصصی تشکیل داد که تک‌تک یوز‌ها را ردزنی و رفتارشان را رصد کنند. این کار از عهده محیطبانان با تعداد کم و مسئولیت‌های گسترده برنمی‌آید و نیاز به شرکای بیرونی متخصص و حاضر در صحنه دارد که به‌عنوان «یوزبان» در کنار «محیطبانان» فعالیت کنند. تمرکز بر خود یوز باعث حفاظت مؤثرتر زیستگاه می‌شود. اگر بدانیم چهار یوز در منطقه‌ای حضور دارند، باید گروهی متخصص همان‌جا مستقر و هر هفته با موتورسیکلت آنها را دنبال و محل خواب، شکار و رفتارشان را ثبت کنند. وقتی یوز به‌سمت مناطق خطرناک می‌رود، باید علت را بدانیم. در آفریقا چنین رویکردی برای گونه‌های مختلف، موفق بوده و در همه آنها تیم‌های متخصصین غیردولتی مسئول این کار هستند. درواقع دولت، مسئول حفظ زیستگاه و کاهش تهدیدات است و بخش غیردولتی مسئول حفظ افراد جمعیت و تلاش برای بقای آنهاست. سازمان باید بپذیرد در تمام جهان این قبیل کار‌ها به شرکای متخصص بیرونی سپرده می‌شود و سازمان‌ها متولی نظارت و مدیریت هستند. البته محدودیت‌های امنیتی عملاً اجرای چنین طرح‌هایی را متوقف یا ناممکن کرده است اگر هم اجرا شوند، با آنچه موردنیاز یوز است، فاصله دارند.

پرسش مهم دیگر این است که کدام اقدام برای حفظ یوز نتیجه‌بخش است؟ ما مداخلات زیادی انجام داده‌ایم، اما ارزیابی نمی‌کنیم کدام مؤثر بوده است. طعمه در برخی مناطق ۵۰ درصد افزایش یافته و تعداد زیستگاه‌های تحت‌حفاظت از ۴-۵ به حدود ۲۰ رسیده، اما یوز همچنان کاهش یافته است. مشکل این است که همان روش‌های حفاظت برای گونه‌هایی مثل گورخر و پلنگ را برای یوز تکرار می‌کنیم، در‌حالی‌که نیاز‌های متفاوتی دارد. باید بازنگری و مرور کنیم که چه اقداماتی بی‌نتیجه بوده و کدام می‌تواند تغییر ایجاد کند؛ بدون چنین ارزیابی واقع‌گرایانه امکان اصلاح مسیر حفاظت وجود ندارد.


بیشتر بخوانید:سرمایه اجتماعی روی مین رانت/ امتیازدهی ویژه به گروه‌های جهادی، باعث تضعیف سازمان‌های مردم‌نهاد


اما سازمان محیط‌زیست برای هیچ گونه‌ای به‌اندازه یوز جلسه نگذاشته!

یکی از مشکلات جلسات سازمان محیط‌زیست، حداقل در گذشته که من هم گاهی در جلسات شرکت می‌کردم، آن بود که حتی صورت‌جلسه وجود نداشت. درنتیجه، چون چیزی ثبت نمی‌شد، همان بحث‌ها چند ماه بعد تکرار می‌شد. جالب است بدانید حدود ۱۰ سال پیش نزدیک یک تا دو سال بحث می‌کردیم که وضعیت یوز بحرانی است یا نه؛ حتی برخی مدیران و کارشناسان این مقوله را باور نداشتند. یکی از عللی که خیلی از این جلسات، نه‌فقط درباره یوز، بلکه کلاً درباره طبیعت به نتیجه دلخواه نمی‌رسد، غیر از کمبود بودجه و حمایت سیاسی و اجتماعی و ده‌ها مشکل دیگر، آن است که تصمیمات عمدتاً براساس تجربه است، نه علم و سند و مدرک. اتکای صرف به تجربه سه مشکل جدی دارد.

اولاً، این تصور وجود دارد که فکر می‌کنند فاصله گرفتن از تجربه و اتکا به علم و سند و مدرک خیانت به ارزش‌های حفظ طبیعت است. بزرگی می‌گفت «فعلاً طبیعت را حفظ کنیم، زمانی که حفظ شد، وقت برای مطالعه هست». این یکی از خسارت‌بارترین جملاتی است که می‌توان برای حفظ طبیعت زد و چند پیامد دارد؛ اول اینکه این حرف به آن معناست که من کارشناس جواب همه مشکلات را می‌دانم و نیازی به مطالعه ندارم و دوم آنکه مطالعات به هیچ دردی نمی‌خورد. البته نمی‌توان انکار کرد که مطالعات کاربردی هم زیاد انجام نشده است و همین باعث شده این تصور بی‌فایده بودن بررسی‌ها بیشتر شود. ولی این جمله یعنی اینکه کسی مرحله دوم سرطان باشد، ولی به‌جای آنکه بیمار را برای ارزیابی وضعیت بیماری به پاتولوژی و رادیولوژی بفرستند، مستقیماً بگویند برو اتاق عمل و بعد هم شیمی‌درمانی با این توجیه که بگذارید این بیمار را نجات بدهم، اگر زنده ماند، بعد بریم ببینیم وضعیت آن با پاتولوژی و رادیولوژی چگونه است؟ خوب شما بدون بررسی ابعاد مشکل چطور می‌خواهی جراحی کنی؟

همین می‌شود که وقتی مشکلی در حوزه حیات‌وحش در کشور پیش می‌آید، به‌ندرت می‌بینید آن مشکل حل شده باشد، بلکه معمولاً مشمول زمان و گاهی پنهان‌کاری می‌شود. ده‌ها مثال می‌توان زد که چطور تجربه، نه‌فقط باعث اشتباه در حفظ طبیعت شد، که خیلی اوقات نتیجه معکوس داد. مثال واقعی آن، همین یوز است که دهه‌ها براساس تجربه مدیریت شد و الان اصلاً نمی‌دانیم چرا با این‌همه تلاش، وضعیت یوز از زمانی که تحت حفاظت جدی قرار نگرفته بود، بدتر شده است. پس بررسی مانع حفاظت نیست، بلکه کمک حفاظت است.

دوم، تجربه هنوز نتوانسته جواب پرسش‌های زیادی را در حوزه حفاظت را بدهد. اگر تجربه کافی بود، پس چرا یکسری پرسش‌ها از زمان تولد سازمان محیط‌زیست محل دعواست؟ مثلاً «آیا باید به جانوران علوفه‌رسانی کرد؟»، «آیا باید آبشخور درست کرد یا نه؟»، «آیا شکار تروفه مفید است یا نه؟» و موارد دیگر. شما دو نفر را نمی‌بینید که درباره این مسائل دیدگاه یکسانی داشته باشند.

سومین مشکل آن است که وقتی تجربه مبناست، اختلاف ایجاد می‌شود؛ چون معلوم نیست کدام تجربه درست است. اگر علم و سند مبنا باشد، نتیجه روشن است. اکتفا به سند و مدرک، کم‌هزینه‌تر و نتیجه‌بخش‌تر از تجربه است. می‌توان دو منطقه مشابه را در نظر گرفت، یکی را با آب و علوفه مدیریت کرد و دیگری را نه، در ادامه نرخ زادآوری و رشد جمعیت را مقایسه کنیم. این کار ساده و در دنیا عادی است، اما در ایران همین مسئله محل چالش می‌شود. وقتی تجربه مبنا باشد، سازمان به‌جای هم‌سوسازی دیدگاه‌ها، اختلاف بیشتر ایجاد می‌کند؛ چون اگر تجربه شما را قبول کند، باعث دلخوری کارشناس دیگری می‌شود و این چرخه دلخورسازی، به‌جای اجماع‌سازی همواره ادامه خواهد داشت. به‌نظر من، سازمان هیچ‌وقت علم را ابزار نجات ندیده و به تجربه کارشناسان اکتفا کرده؛ درحالی‌که هم تجربه نیاز است و هم سند و مدرک.

نتیجه چنین وضعیتی چیست؟

آنچه ما در ایران در مورد حیات‌وحش می‌گوییم، اغلب ناشی از برداشت‌های شخصی خودمان است. شاید برای علفخوار‌ها این روش‌ها گاهی جواب دهد، چون احیای آنها ساده‌تر است. مرال و آهو هر سال زادآوری دارند، اما یوز هر دو تا سه سال یک‌بار زایمان می‌کند. بااین‌حال، حتی در همین موارد هم عملکردمان ضعیف است؛ در جابه‌جایی علفخواران تلفات بالاست، مثل مرگ پنج تا شش گورخر از ۱۰ مورد در سمنان یا تلف‌شدن آهو‌های منتقل‌شده از خراسان‌جنوبی. در گوشتخواران اوضاع فاجعه است. ما فکر می‌کنیم تجربه علفخوار‌ها برای گوشتخوار‌ها هم کارساز است، درحالی‌که هیچ نمونه موفق احیای گوشتخوار نداریم. حتی پروژه تکثیر یوز در توران با بودجه و مراقبت بالا، ناباروری ماده، خروج نر از چرخه و مرگ سه توله را داشت. چنین شکست بزرگی در دنیا کم‌نظیر است. در پلنگ، خرس یا سایر گوشتخواران هم تقریباً رهاسازی موفقی نداشتیم. چیزی که به اسم رهاسازی انجام می‌شود، فقط «ول کردن» است. رهاسازی واقعی، یعنی بازوحشی‌سازی و پایش بعد از آزادسازی، به‌ندرت انجام گرفته است.

به‌علاوه، یک پیامد اتکای صرف بر تجربه آن است که تجربه نمی‌تواند خودش را سریع به‌روز‌رسانی کند، درحالی‌که مشکلات یوز پویا و در حال تغییر است و تا ما درباره مشکلات قبلی تجربه کسب کنیم، نوع مشکل و راه‌حل آن هم عوض می‌شود. مثلاً ۱۵ سال پیش، تهدید اصلی یوز‌ها در مرکز ایران، کاهش ماده‌ها بود، اما دیر وارد عمل شدیم و تا بخواهیم از تودرتوی ده‌ها جلسه به تصمیم برای اقدام برسیم، همه آن نر‌ها از بین رفتند. حالا در توران تهدید اصلی کاهش بقای توله‌هاست که پنجره پنج‌ساله دارد. اگر سریع اقدام نکنیم، بحران بعدی شروع می‌شود. خطا‌های دامپزشکی هم طی سال‌های اخیر شش یوز را کشت یا از جمعیت زایا حذف کرد که واکنش سازمان تغییر تیم دامپزشکی بود که درست است، اما باید سه سال زودتر انجام می‌شد. وقتی دیر عمل کنید، تهدید اثرش را می‌گذارد و بعد هزینه چندبرابر می‌شود. ما هیچ‌وقت با تجربه صرف به پای مشکلات یوز نخواهیم رسید، به‌ویژه زمانی که مجبوریم تصمیمات جدی و تهاجمی بگیریم.

شما در سال‌های اخیر همواره از مدافعان ایجاد جمعیت پشتیبان برای یوز آسیایی بوده‌اید. آیا هنوز هم بر این نظر هستید؟

مگر کسی هست که با این وضعیت یوزپلنگ، معتقد باشد نیازی به جمعیت پشتیبان نداریم؟ مشکل این است که پروژه‌ها با نیت خوب آغاز می‌شوند، اما بعداً تبدیل به اثر معکوس می‌شوند. مثلاً، حدود دو سال پیش توله‌یوزی در تصادف جاده‌ای تلف شد. پس‌ازآن، مادرش به‌نام «هلیا» با یک توله دیگر کنار جاده دیده شدند و مدتی گروهی از فعالان محیط‌زیست شبانه به محل می‌رفتند و با نور انداختن تلاش می‌کردند این یوز‌ها را از جاده دور کنند. نیت این کار بسیار خوب بود، چون فرصتی برای جلوگیری از تلفات بیشتر ایجاد می‌کرد. همان تیم گزارشی جامع تهیه کرد و بحث فنس‌کشی حدود ۸۰ کیلومتر از جاده مطرح شد تا از تکرار چنین حوادثی جلوگیری شود. اما در عمل چه شد؟ چند بار اعلام شد بودجه‌ای مثل ۲۰ میلیارد تومان تخصیص یافته یا فلان کارخانه کمک می‌کند و در اخبار چندین‌بار گفتند فنس‌کشی شروع می‌شود. در این مدت حفاظت از یوز در آن منطقه به نور انداختن کنار جاده خلاصه شد؛ یعنی حفاظت از کمیاب‌ترین گربه‌سان دنیا با چراغ‌قوه! درحالی‌که اصل ماجرا یعنی فنس‌کشی باید همان موقع انجام می‌شد. از زمانی‌که نخستین یوز‌ها زیر ماشین رفتند، تا امروز ما سالانه حدود ۲۲۰ متر جاده را فنس‌کشی کردیم، یعنی صفر! خوب الان اگر کسی از همان دوستانی که می‌رفتند کنار جاده برای هلیا نور می‌انداختند، بپرسد شما طرفدار نور و چراغ‌قوه برای حفظ یوز هستید؟ قطعاً پاسخ می‌دهند قرار بود این یک کار مقطعی باشد تا اینکه سریع فنس‌ها برقرار شوند، نه اینکه مانند چندسال اخیر که تبدیل به جایگزین فنس شوند. البته ظاهراً اخیراً فنس‌کشی شروع شده که خبر خوبی است.

معتقدید همین رویه درباره پروژه تکثیر هم اتفاق افتاده است؟

اتفاقی که درباره فنس‌کشی افتاد، برای تکثیر هم تکرار شد. یعنی پروژه‌ای با یک نیت خوب شروع شد، ولی بعد مسیرش منحرف شد. ایده این بود که ما نر‌های جمعیت جنوب را که احتمالاً با ماده برخورد ندارند و در حال از بین رفتن هستند، به جمعیت پشتیبان تبدیل کنیم. ضمن اینکه ماده‌های در اسارت هم نیاز به نر داشتند. بعد از آن شکست مفتضحانه (مرگ توله‌ها و…)، هر یوزی را که در طبیعت دیده می‌شود، به اسم تکثیر آنجا می‌برند. برای مثال یک یوز را که نزدیک به یک سال در طبیعت زندگی کرده بود، از نزدیکی میاندشت گرفتند و به سایت منتقل کردند؛ با این فرض که نر است. درحالی‌که مطالعات نشان داده، یوزی که شش ماه با مادر در طبیعت باشد، می‌تواند به طبیعت برگردد. درنتیجه، یوزی که باید برای تمرین بازوحشی‌سازی به میاندشت منتقل می‌شد، به سایت تکثیر توران رفت. ما الان تجربه بازوحشی‌سازی نداریم، ولی این یوز ماده بهترین گزینه بود؛ چون «یوز آموخته مادر» بود. بقیه یوز‌های اسارت آموخته مادر نیستند و در دو یا یک ماهگی از مادر جدا شده‌اند. همین رهاسازی می‌توانست کمکی به همان پروژه فراجمعیت باشد. پرسش این است که برنامه این سایت چیست؟

اگر جمعیت یوز زیاد شود، آیا قرار است فنس‌های بیشتری ساخته شود؟ تا چه زمانی می‌خواهیم فنس بیشتر کنیم؟ یوز‌ها برخلاف پلنگ نرخ تولیدمثلشان بسیار بالاست، یعنی طی سه‌چهار سال اگر بقا داشته باشند، جمعیت بزرگی را شکل می‌دهند. این یوز‌ها اگر به دنیا بیایند، چه برنامه‌ای برایشان داریم؟ با توجه به اینکه فیروز پیر شده، نر برای جفت‌گیری چطور تأمین می‌شود؟ من اگه جای سازمان بودم، تلاش می‌کردم آن یوز ماده را به طبیعت برگردانم. دو ماده سایت اگر خوب مدیریت شوند، می‌توانند سایت را پر از یوز کنند و نیازی به ماده جدید ندارند.

آیا این موضوع در کمیته یوز مطرح نشده بود؟

من عضو کمیته یوز نیستم، ولی تابه‌حال نه سندی دیده‌ام، نه مصاحبه‌ای و نه گزارشی که واقعاً این طرح فنس‌سازی عظیم و بزرگ برای یوز چیست؟ قرار است در آینده چه اتفاقی داخل آنها بیفتد؟ خوب طرح به این عظمت نباید به گزارش توجیهی درخور خودش منتشر کند؟ آیا ارزیابی ریسک شده است؟


بیشتر بخوانید:ورود تور‌های گاوبانگی ممنوع/ جدال مرال‌ها در فصل جفت‌گیری با شکارچیان غیرمجار و تور‌های گردشگری


طرح‌ها در ایران اغلب بستگی دارد به اینکه آخرین کسی که با تصمیم‌گیرندگان صحبت کرده، کیست. قبل از انقلاب، کارشناس وقت پرندگان سازمان به انگلیس رفت و دید سالانه میلیون‌ها قرقاول تکثیر و رها می‌شوند، آمد به آقای فیروز گفت و همان را در البرز اجرا کردند تا شکارچیان استفاده کنند. الان هم مشاوری از آفریقای جنوبی پیشنهاد مدلی را داده است که در آن همه‌چیز محصور می‌شود. آفریقای جنوبی محدوده‌های محصور دارد، یوز‌ها را آنجا می‌برند؛ ۵۰ تا ۶۰ محدوده با تیم‌های فنی قوی و تلفات کم دارند. حالا همان مدل را می‌خواهند در ایران پیاده کنند. پرسش من این است که چرا هند که از همان مشاوران استفاده کرده، این مدل را پیاده نکرد؟ بودجه پروژه یوز هند ۱۲۰ میلیون دلار است، درحالی‌که کل بودجه ما به ۱۰ میلیون دلار نمی‌رسد. چرا هند با وجود زیستگاه‌های پر از انسان، فنس نساخته؟ درحالی‌که هند یکی از موفق‌ترین کشور‌های دنیا در حوزه حفاظت از حیات‌وحش است، شیر را از چند عدد به بیش از ۵۰۰ رسانده و هزاران ببر دارد.

البته این را بگویم که من نه موافق فنس هستم، نه مخالف آن. اساساً مخالفت یا موافقت یک فرایند ایدئولوژیک نیست که فقط یک‌سویه نگاه کنیم، ولی وقتی طرحی برای آن منتشر نشده، هیچ مصاحبه‌ای درباره آن نیست و کسی درباره آن توضیح نمی‌دهد، هر کسی ممکن است فکر کند دقیقاً چه خبر است؟ آیا واقعاً این به‌نفع یوز است؟ آن‌هم برای گران‌ترین پروژه حفاظت از حیات‌وحش تاریخ ایران!

پایش و انجام فعالیت‌های حفاظتی در زیستگاه‌های تاریخی یوز مثل نایبندان، خوش‌ییلاق، بافق و… با توجه به بودجه محدود سازمان، آیا ضرورت دارد یا اینکه باید تمرکز را روی توران و میاندشت نگه داشت؟

چون حفظ یوز عمدتاً براساس تجربه است، تا بخواهیم بفهمیم مشکل الان یوز چیست، سال‌ها طول کشیده و درنتیجه ممکن است آن مشکل دیگر نباشد و مشکل جدیدی جایگزین شده باشد. ولی نگرانی بزرگتر آن است که فرایند پاسخ‌دهی ما به همان مشکلاتی که دست‌وپاشکسته می‌فهمیم، بسیار کند است؛ یعنی با تأخیر می‌فهمیم، با تأخیر تصمیم می‌گیریم و درنهایت با تأخیر هم اجرا می‌شود. به‌خاطر همین است که کار‌های زیادی برای حفظ یوز شده، ولی عموماً زمانی انجام شده که آن مشکل تبدیل به مشکل دیگری شده است. بودجه‌ای که این روز‌ها در رسانه‌ها از حفظ یوز منتشر می‌شود، به‌مراتب بیشتر از گذشته است. بنابراین، به‌نظر نمی‌رسد اساساً مشکل بودجه باشد و با این شرایط، اگر هر کاری برای همه زیستگاه‌های فعلی و تاریخی یوز می‌توانند بکنند، خوب است و قابل‌تقدیر.

در مجموع فکر می‌کنم در ۲۰ سال گذشته کار‌هایی که باید برای یوز‌ها می‌کردیم، کمتر از آن چیزی است که یوز نیاز داشته است. مثل بیماری که هفته‌ای ۵۰ هزار واحد ویتامین D می‌خواهد، ولی ۵۰۰ تا می‌گیرد؛ وارد درمان شده‌ایم، اما کافی نیست. من دو امید برای یوز‌های ایران دارم که بتوانند از این حفاظت ناقص و تأخیری ما جان سالم به در ببرند. اول آنکه شانس بیاوریم و تنوع ژنتیکی پایین یوز‌ها برایشان مسئله‌ساز نشود و خوش‌شانس باشیم که تا حد امکان جفت‌گیری میان افرادی با کمترین خویشاوندی صورت بگیرد. دومی و مهمتر آنکه یوز ایران مسیر پلنگ آمور را برود، پلنگ آمور تا حدود ۱۵ سال پیش، به‌مدت چندین دهه حدود ۳۰-۴۰ تا بیشتر نمانده بود، ولی با سرمایه‌گذاری روس‌ها و چینی‌ها و البته خوش‌شانسی، بالاخره توانست خودش را از تله انقراض چندین دهه‌ای نجات دهد و امروز به ۱۵۰ رسیده است.

بزرگ‌ترین چالش در این شرایط تنوع ژنتیکی یوز است؛ اغلب افراد باقیمانده خویشاوندند. در حالت ایدئال، IUCN توصیه کرده برای بهبود تنوع ژنتیکی، نمونه‌هایی از یوز‌های آفریقایی وارد کشور شود. این توصیه براساس پژوهش خانم خلعتبری و راهکار «ژنتیک آمیخته Genetic admixture» است که تأکید دارد برای حفظ یوز آسیایی، حتی به‌صورت هیبرید، نیاز به ترکیب ژنتیکی با یوز آفریقایی است. بااین‌حال، این راهکار تاکنون اجرا نشده و البته من حق می‌دهم به مدیران اگر چنین تصمیم نخواهند یا نتوانند بگیرند؛ چون تبعات زیادی دارد.

اینکه همه افراد زایای ما در یک محدوده توران و میاندشت هستند، خوب است؛ اما مانند پلنگ آمور تنوع ژنتیکی کمی دارند. بنابراین، سازمان محیط‌زیست باید همچنان به حفظ همه زیستگاه‌های تاریخی یوز ادامه دهد، تا شاید یوز ایران هم مسیر پلنگ آمور را رفت و معجزه‌آسا، به محدوده تاریخی خودش که خوشبختانه اکثراً تحت‌حفاظت هستند، بازگردد. درنهایت امیدواریم یوز‌ها مسیر‌های زیستی خود را پیدا کنند و به‌سمت مناطقی مثل اصفهان و نایبندان حرکت کنند. مشاهده اخیر در نایبندان نیز امیدوارکننده بوده است.

منبع: روزنامه پیام ما
ارسال نظر
قوانین ارسال نظر
لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
از ارسال دیدگاه های نا مرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.
لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.
در غیر این صورت، «اقتصاد24» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.
خواندنی‌ها
خودرو
فناوری
آخرین اخبار