عماد صفییاری هوادار ۶ ساله فوتبال، به خاک سپرده شد. روز گذشته، در حالی که پدر و مادر او در بدترین شرایط روحی بودند، او به خانه ابدیاش رفت؛ در حالی که سن و سال زیادی نداشت.
عماد که برای بازی با داربستهای تازه نصب شده ورزشگاه آزادی پای خود را دور یکی از آنها پیچیده بود تا شاید بالا برود و لحظهای سرخوش شود، اما این آخرین لحظهای بود که او میخواست زندگی را تجربه کند. او پای خود را دور داربست پیچید و صورتش را روی تیر برق فلزی گذاشت، دریغ از اینکه خیسی زمین میتواند جریان برق را وارد بدنش کند. کسی در آخرین لحظه کنار عماد نبود؛ نه پدر و نه مادرش. پدرش تنها ۶۰ متر با او فاصله داشت، در داخل بوفهای که سالهاست در آن کار میکند، واقع در مجموعه آزادی. جایی که بیزینس او در روزهای فوتبال فروش لباس، پرچم و سایر اقلام برای هواداران است. پدر، عماد را آورده بود تا تنها چند روز پیش از شروع مدارس، به ورزشگاه برود و فوتبال تماشا کند. آنها تا دقیقه ۸۰ هم داخل ورزشگاه بودند. با اینکه عماد برای تماشای بازی تیم محبوبش نیامده بود، سرخوش بود. سرخوش از اینکه توانسته در آزادی فوتبال تماشا کند. آخر او استقلالی بود نه پرسپولیسی، اما قسمت این بود آخرین بازی فوتبالی که میبیند، بازی رقیب دیرینهشان باشد. پیش از پایان بازی آنها به غرفه بازگشته بودند تا وسایل را جمع کنند، اما عماد رفته بود سمت گیتها، درست در نزدیکی داربستهایی که تازه برای بازی شهرآورد آنجا علم کردهاند. قرار بود این داربستها محلی باشد برای ورود طرفداران فوتبال به ورزشگاه برای آنکه لذت ببرند، نه اینکه با زندگی خداحافظی کنند. عماد، اما اولین هواداری بود که پیش از شهرآورد، از این داربستها رد شد، اما مقصدش نه لذت از فوتبال که مرگ بود.
راویان این فاجعه تلخ میگویند ۲۰ دقیقه بعد از اینکه عماد از دنیا رفته بود، فردی که از آنجا رد میشد، فریادکنان گفته بود «این بچه چش شده» و در این لحظه پدر عماد و دوستانش به سمت او رفته بودند. آخرین تصویری که از عماد در ذهن پدرش مانده، نه آن عماد شاد بود بلکه پسری بود که دیگر شباهتی به عمادش نداشت. یکی از حاضران در آنجا به خبرنگار ما میگوید: «خیلی لحظه تلخی بود. اصلاً عماد شبیه خودش نبود. پدرش آمد... نمیدانم چه بگویم. حال مادرش... خدا فقط صبر بدهد.»
دیروز در فلاح غلغله بود؛ محل زندگی عماد. خیلیها آمده بودند. منتها خبری از فوتبالیها نبود. حتی یک نفر هم تماس نگرفت. آن فرد نزدیک به خانواده عماد میگوید: «کسی زنگ نزد. توقعی هم نیست. من فقط میگویم خدا به پدر و مادرش صبر بدهد. حالشان خیلی خراب است. مادرش در شوک است.»
خانواده عماد قصد دارد از عامل و بانی این اتفاق تلخ شکایت کند. دوشنبه شب بعد از اتفاقی که برای او رخ داد، بازپرس آمد. کارشناس برق هم آمد. مسئول علم کردن داربستها هم بازداشت شد. نظر کارشناس این بود که مشکل از برق بوده ولی خانواده عماد میگویند مسئول علم کردن داربستها هم مقصر است، چون او با دستکش آنها را نصب کرده، در حالی که برق از این دستکشها رد نمیشود. آنها میگویند اگر دستکش نداشت، جریان برق را احساس میکرد.
هرچه بود، حالا زندگی عماد به پایان رسیده ولی قصه او ادامه خواهد داشت. قرار بود او چند روز دیگر کیف مدرسه را روی دوشش بیندازد و راهی شود. در مدرسه ثبتنامش کردند. کیف و کفش و کتاب و دفتر و جامدادیاش آماده بود. حالا، اما دیدن آنها برای مادر عماد فقط درد و غمش را بیشتر میکند...