اقتصاد۲۴ - ساسان آقایی: دیشب شاهد لیبرتارینیترین کودتای تاریخ در جهان فوتبال بودیم. ۱۲ باشگاه در بیانیهای که به امضا رساندهاند، خبر از برپایی "جام خصوصی" خودشان با نام "سوپرلیگ اروپایی" دادهاند که خشم فیفا و یوفا را به شدت برانگیخته و تهدید به کنار گذاشتن این باشگاهها و بازیکنانشان از تمامی تورنمنتهای رسمی فوتبال کردهاند. بیشک ما شاهد فصل دیگری از تاریخ جنگهای بنگاه خصوصی و ساختار قدرت متمرکز هستیم که به نظر میرسد دارد به دههی سوم قرن بیستم و یکم معنایی تازه میبخشد.
به عنوان یک هوادار قدیمی فوتبال و طرفدار جدی بخش خصوصی، در کشاکش اینکه کدام طرف "درستتر" میگوید، مانند انبوه هواداران فوتبال هنوز قادر به انتخابی نیستم که شاید اصلن وجود نداشته باشد، اما چند نکته، شاید به فهم و درک بهتر مناقشهی موجود و ماهیت بزرگتر از فوتبالِ آن، کمک کند:
۱) سوپرلیگ اروپایی اگر رخ بدهد که احتمالی بسیار هم جدیست، نخستین "جام بخش خصوصی" در جهان فوتبال است؛ ماجرا، مربوط به دیشب و این چند وقت نیست. پشت قضیه رئال مادرید و پرز قرار دارند که تبدیل به هستهی مرکزی این کودتا شدهاند. آنها از چند سال پیش با پشتیبانی کسانی مانند برلوسکونی، یکِ یک سوپرباشگاههای اروپا را مجاب کردهاند که میتوانند یک رقابت برای خودشان داشته باشند که قرار نباشد عایدی آن، نصیب کس دیگری هم بشود و به جز آلمانیها، گویا موفق هم بودهاند. عدم نرمش یوفا و فیفا بر سر سهم باشگاهها از کل درآمدهای فوتبال، جریمههای پی در پی یوفا به هر بهانه، وضع مقررات "فوتبال جوانمردانه" که تا حد بسیاری دست و بال باشگاهها را بسته، راه انداختن لیگ اروپایی بین تیمهای ملی این قاره و در نهایت ضربهی مالی بزرگ #کرونا همه دلیلهایی شدند که ایدهی ابتدایی پرز، اکنون به مرحلهی اجرا نزدیک شود. فراموش نکنید که آمریکاییها هم پشت سرشان دارند، چون آنها هر جای هستند که پول باشد.
۲) نبرد اصلی بر سر پول و درآمدهاست؛ از یکسو باشگاههای بزرگ حق دارند. شاید همین حالایش هم، چند باشگاه بزرگ اروپا درآمدهای هنگفتی داشته باشند، اما فراموش نکنید، بیشتر هزینهها در فوتبال و گرانقیمتترین آپشنها از بازیکن تا هزینههای باشگاهداری و تیمداری هم برای آنهاست. به بیان درستتر صنعت فوتبال روی کاکل باشگاههای بزرگ دنیا میچرخد که با بالاترین هزینهها و نگهداری از کهکشانی ستاره، کیفیت سطح ممتاز فوتبال را تضمین میکنند و چرخهی درآمدها را با پخش تلویزیونی بیشتر، علاقهمندی بیشتر اسپانسرها و کشاندن بیشتر تماشاگران به ورزشگاهها میسازند. در توزیع این درآمدها، اما آنها در نهایت یک سهم دارند مانند دیگر شرکایشان. باشگاهها، شبیه کارخانهداری شدهاند که سرمایه و کار از اوست، اما در تقسیم سود با هیات مدیرهای دیکتاتور، شریکند. این باشگاهها از گرانترین ورزشگاهها، زمینهای تمرین، کادر پزشکی، ترانسفر، هتلها و .. برخوردارند، هر بازیکنشان که تقریبن در همه حال و هر زمان، ۱۰۰ بازیکن نخبهی وقت را شامل میشود، هر هفته برایشان دهها هزار دلار هزینه دارد، آن وقت سهم این باشگاهها از تمامی درآمدهای فوتبال به ۵۰ درصد هم نمیرسد.
درآمد رقابتهای باشگاهی، میان یوفا، اتحادیههای داخلی، برگزارکنندگان و در نهایت باشگاهها تقسیم میشود، اما این همهی مشکل نیست. باشگاهها هر سال مجبورند به شکل متناوب چیزی در حدود ۳ ماه، بازیکنان خودشان و در حقیقت سرمایهی اصلیشان را به رایگان در اختیار تیمهای ملی قرار دهند و هر بلایی هم که در مدت رُبایش مجانی بازیکنان از سوی تیم ملی رخ دهد، هزینهاش به باشگاه بازمیگردد؛ از خارج شدن از فرم تا مصدومیتهای احتمالی. باشگاهها هیچ وقت در درآمدهای سرشار بازیهای ملی و تورنمنتهای ملی از پول بلیت تا پخش تلویزیونی، سهیم نشدهاند و در سالهای اخیر که فشار زیادی به فیفا آوردند، رقمی بسیار ناچیز و نامتناسب دریافت کردهاند؛ همین کافیست که بدانید درآمد باشگاه بایرن مونیخ و سایپا از حضور یک بازیکنش در جامجهانی ۲۰۱۸، با توجه به حذف تیمهای ملی ایران و آلمان در دور مقدماتی یکسان بوده است!
شاید باید پیش از به راه افتادن این کودتا، فیفا و کنفدراسیونهایش، به فکر چارهای بودند و یک توافق بزرگ بهتر از وضعیت کنونی بود، اما اکنون شانس زیادی برای این توافق شاید باقی نمانده، چون باشگاهها راهی یافتهاند برای استقلال و خودمختاری و البته دست یافتن به پول هنگفت و سرشار، بدون هر شریکی.
۳) مساله، پول است، اما پای چیزی فراتر از پول هم در میان است. اینکه رییس کیست؟ تا به امروز این رییس فیفا و کنفدراسیونهایش بودهاند. آنها از حق انحصاری وضع مقررات و اعمال قدرت فزاینده برخوردارند تا آنجا که یک بار، کوفی عنان، دبیرکل پیشین سازمان ملل، به قدرت مطلقهی فیفادر برخورد با اعضایش غبطه خورد. هر تغییری در فوتبال تنها با مهر آنها معتبر است و هیچ تیمِ رسمیای در سراسر جهان اختیار بازی نکردن در یک تورنمت یا حتا یک بازی تقویمشده از سوی فیفا و زیرمجموعههایش را نداشته است. نخستن جام بخش خصوصی فوتبال، اگر ممکن شود، آن وقت این قدرت مطلقهی تا حد زیادی فاسد شده، از سلطنت به زیر میافتد.
در لیگ جدید، مانند لیگهای خصوصی تنیس و بوکس، این برگزارکنندگان و در حقیقت خود باشگاهها هستند که قوانین را مینویسند. برای نمونه میتوانند فوتبال را سه نیمه کنند، زمان بازی را تغییر دهند و یا امتیازها از نو تعریف شود. حتا شاید کار به تغییر قوانین داوری در سوپرلیگ اروپایی بکشد و در ادامه هم شاهد توسعهی آن با فراخواندن باشگاههای بزرگ آمریکایجنوبی، آفریقا و آسیا باشیم تا به مرور یک جام باشگاههای جهانی خصوصی هم راه بیافتد. تا به امروز هر تورنمنتی که در جهان میشناسیم، زیرمجموعهی فیفا و ساختار استاندارد قدرت بوده، اما اگرسوپرلیگ اروپایی استارتش را بزند، آن وقت جلوی این سیل را نمیشود گرفت. شاید هر منطقهای، چند باشگاه اصلی پیدا بشوند که برای خودشان یک جام راه اندازند یا تیمهای ملی هم به فکر یک جام جهانی خصوصی بیافتند. این اتفاق میتواند به فرو ریختن فیفا و قدرت متمرکزش در نهایت بیانجامد و فوتبال تبدیل بشود به چیزی شبیه بوکس که چند برگزارکنندهی متفاوت جهانی دارد که هر کدام قهرمان لیگ خودشان را دارند! دود چنین اقدامی افزون بر کاستن از اعتبار جامها، در نهایت به چشم تیمها و کشورهای کمقدرتتر در فوتبال میرود.
۴) فیفا فاسد است، یوفا دیکتاتور است، ایافسی ابله است و همهی اینها درست است. باشگاههای قدرتمند، چرخ اصلی این صنعت در کسب توجه و درآمدها هستند، این هم درست، اما کمی هم فکر کنیم که چرا فوتبال، همهگیرترین ورزش تاریخ و چرا جامجهانی آن به تنهایی از المپیک هم مهمتر است؟ چون فوتبال از کف جامعه برمیآید، فقیر و غنی نمیشناسد و در هر جایی با سادهترین امکانات، تقریبن با صفر ریال بودجه میشود فوتبال بازی کرد. هیچ چیز دیگری را در عصر خودمان نمیشناسم که مانند فوتبال قدرت متحد ساختن آدمها را داشته باشد و هیچ چیز دیگری ممکن نیست آن سطح بالای همبسته شدن آدمهای هوادار یک تیم از یک جراح مغز سرشناس تا یک بیخانمان را ممکن کند؛ بیخود نگفتهاند که شما میتوانید، ماشین، خانه، دین، همسر و مسلک سیاسیتان را عوض کنید، اما تیم فوتبالتان را هرگز نه (برای من تاج و آرژانتین). فیفا و زیرمجموعههایش همیشه در پی همگانیتر کردن بیشتر فوتبال کوشیدهاند. اینکه باشگاههای بزرگ غر میزنند، درآمدها را ما میسازیم، اما به جیب باشگاههای کوچک میرود، بدون توجه به روح فوتبال است که هرگز قرار نبوده ورزش نخبهسالاری باشد و بدون در نظر گرفتن این واقعیت هم هست گه اگر ۳۰ هزار باشگاه کوچک در اروپا و یک میلیون تیم گمنام و آماتوری در سراسر جهان نچرخند، آن وقت یافتن استعدادها و ستارههای جدید تا چه اندازه دشوار میشود، و پیدا کردن یک مارادونا در خرابههای "ویلا فیوریتو" چهقدر ناممکن. به جز این، آن وقت هزاران تولیدکنندهی اقلام مرتبط با فوتبال چه ضربهی سنگینی میخورند.
فیفا اگر یک کار درست در تمام عمرش انجام داده باشد، همین شعار اجراییشدهی فوتبال برای همه است که با پروژههایی مانند گل در کشورهای کم برخوردار، نتیجههای درخشانی به دنبال داشته. چرخهی برابرتر کردن فوتبال که به مفهوم گشودن درهای آن به روی جامعههای جدیدتری و افزایش هواداران این ورزش است، فوتبال امروز را بسیار متفاوت و نبرد تیمها را از هر سطحی بسیار نزدیک کرده. فوتبال تنها جاییست که فقیر و غنی، بازیکن کهکشانی و متوسطش، شانس یک نبرد رودررو را دارند و در آن هیچ کدام برنده و بازندهی از پیش تعیینشده، نیست. گام کنونی باشگاههای بزرگ، در نهایت با فلسفهی فوتبال میجنگد و به عصر توسعهی آن پایان میدهد. جذابیت فوتبال به همین است که تیمی مانند لستر که هیچ وقت در بین مدعیان لیگ برتر انگلیس جایی نداشته، بتواند قهرمان شود، یک کرواسی به فینال جام جهانی برسد و ژاپن تا چند ثانیه به نیمهنهایی بزرگترین تورنمنت جهان پیش برود. بدون این لحظهها فوتبال فقط یک مجموعهی سینمایی مارولیست که در آن، یک مشت ستارهی دست نیافتنی روی صفحهی تلویزیون با هم مسابقه میدهند. فوتبال باید فوتبال بماند، چون نه تنیس است، نه بوکس، نه شطرنج، نه بسکتبال و نه هیچ ورزش دیگری. هیچ وقت ممکن نیست در تنیس یک بازیکن رتبهی ۱۰۰۰ قهرمان ویمبلدون شود یا حتا با رتبهی ۲۰۰۰ شانس بازی با نامبروانهای تنیس را بیابد، در شطرنج و بوکس و دیگر ورزشها هم رخ نمیدهد، اما در فوتبال همیشه شانس این وجود دارد که با بهترینها رقابت کنید و حتا بازنده نباشید؛ پاداش اصلی بازی در تورنمنتهایی مانند چمپیونز و جامجهانی خود همین است! و این چیزیست که به فوتبال، مفهومی معنادار و گستردهتر از هر پدیدهی مدرن دیگری داده است.