تاریخ انتشار: ۱۱:۰۱ - ۰۶ تير ۱۴۰۰
روایت هولناک از واژگونی اتوبوس خبرنگاران؛

با دو تابوت برگشتیم

نمی‌دانستم آن برق زیبای چشمان خندان مهشاد کریمی، خبرنگار ایسنا در واگنی که تونل کانی سیب را پشت سر می‌گذاشت، آخرین تصویر او در ذهنم خواهد بود. به خودم سپرده بودم به مهشاد بگویم عشق برق چشمانش را چند برابر کرده است؛ عشقی که قرار بود سه روز دیگر او را در آغوش امن‌اش بگیرد.

واژگونی اتوبوس خبرنگاران

اقتصاد۲۴- ‌ نمی‌دانستم آن تصویر باشکوه ریحانه یاسینی، خبرنگار ایرنا که از کانال کانی سیب فیلم می‌گرفت آخرین خاطره آن بلند بالاست. آخ آخ دختر تو چقدر باشکوه بودی. مگر می‌شود از آن همه زیبایی و برازندگی یک گودال باقی بماند؟

از درد به خودم پیچیده‌ام و صدای جیغ سمیرا خباز خبرنگار مهر و فاطمه بابا‌خانی خبرنگار اعتماد ذهنم را خراش می‌دهد. هر دفعه که مهشاد را صدا می‌زنند، من سقوط می‌کنم ته دره. هر بار که کسی فریاد می‌زند بچه هایمان را از زیر ماشین بکشید بیرون من به کوه نمی‌خورم، دره‌ای مرا می‌بلعد. بچه‌ها جیغ می‌زنند و من پرت می‌شوم به ابتدای حادثه... قبل از آن حادثه شوم. به آن لحظات که مهشاد در فکر جشن عروسی اش بود و ریحانه که عکس‌هایش را از کانال کانی‌سیب برای همسرش واتس‌اپ می‌کرد. اتوبوس آنقدر آرام می‌راند که برای همه سؤال پیش آمده بود. راننده می‌گفت: «اتوبوس مال این جاده نیست. اینجا ماشین کوچک می‌خواهد. اینجا دره است.»

به وضوح می‌ترسید، اما اینجایی که راننده می‌گفت تا چشم کار می‌کرد دشت بود نه دره. همه چی به شوخی گذشت تا ماشین به همان دره‌ای که راننده از آن وحشت داشت، رسید. ما افتادیم توی سرازیری ترسناک مرگ. ماشین دیوانه شده بود، افسار پاره کرده بود. برای تمام کردن عجله داشت. اتوبوس افتاد توی سرازیری و صدای راننده بلند شد: «یا خدا! من ترمز ندارم.» جلوی ماشین که باشی حجم فاجعه را و عمق دره‌ها را بیشتر می‌فهمی. با هر، یاخدا گفتن راننده، از دره جان سالم به در می‌بردیم و دوباره دهان به رویمان باز می‌کرد. وقتی مرگ دهان باز کرده باشد هر کاری که بتوانی انجام می‌دهی و بعد خیره می‌شوی به تقدیر. راننده گفت: «کمربند‌ها را ببندید.» مگر چند صندلی کمربند داشت؟ میله پشت راننده را سفت گرفتم. این آخرین کاری بود که می‌توانستم انجام بدهم. به‌سمت دره می‌رفتیم و من با خودم فکر می‌کردم آیا اینجا پایان من است؟

دره‌ای را پشت سر می‌گذاشتیم تا دره دیگر. آیا این کوه جان مرا می‌گیرد؟ یعنی همه چی تمام شد؟! علی حاجی‌مرادی عضو ستاد احیای دریاچه ارومیه فریاد زد بکوب به کوه. مرد بکوب به کوه! کوه از ما دور می‌شد و دره نزدیک. با خودم فکر می‌کردم آیا راننده صدای او را می‌شنود؟ پس چرا به سمت کوه نمی‌رود. چرا دره هی دهان به سمت ما باز می‌کند. آیا ما به‌سمت کوه می‌رویم یا دره ما را می‌قاپد؟ چقدر این دره با ما بازی می‌کند؟ ماشین به گارد‌ریل که می‌خورد می‌گویم تمام شد. اینجا نقطه پایان داستان من است، اما راننده به سمت کوه می‌رود و ماشین با کوه شاخ به شاخ می‌شود. همه‌چیز دور سرم می‌چرخد. آدم‌ها شبح‌وار از بالای سرم بلند می‌شوند. بعد ما تصادف کرده بودیم. ماشین به مقصدش رسیده بود. صدای شکستن استخوانم را شنیده بودم. کیمیا عبدالله‌پور خبرنگار ایرنا هراسان می‌گوید، زهرا بیا بیرون. نمی‌توانم، گیر افتاده‌ام. کمربندم باز نمی‌شود. کسی می‌گوید می‌توانی خودت را بکشی بالا؟ نمی‌توانم! دو دست آمد که از شانه چپ مرا بکشد بیرون. بهوش هستم. درد دارم. می‌گویم: «می‌دانم کتف چپم شکسته از سمت راست بیرونم بکشید.»

نمی‌توانند. نمی‌شود. گفتم: «یکی چاقو بیاورد» شبح دو مرد رو به رویم است. یکی چاقو دارد، اما نمی‌تواند کمربند را پاره کند. دیگری چاقو را می‌کشد. کمربند ولم می‌کند. جانم را نجات داد. از ماشین بیرون می‌آیم شاید هم مرا بیرون می‌آورند. مچاله شده‌ام با فریاد بچه‌ها که به هیچ‌کجا نمی‌رسد... می‌دانی آدم وقتی از حادثه‌ای جان سالم به در می‌برد، مرگ بقیه برایش غیر قابل باور می‌شود. من نمرده‌ام آن‌ها هم نباید بمیرند.

نه، این جیغ‌ها از ترس است نه از بی‌رفیق شدن. تلفن خط نمی‌دهد. اینترنت بی‌معنی است. چند رهگذر محلی سر می‌رسند. یک تراکتور به ما نزدیک می‌شود. مگر تراکتور به چه کار می‌آمد که بچه‌ها فریاد می‌زنند: «آقا تو را به خدا زود خودت را برسان؟» چرا راننده و کمک راننده تراکتور آنقدر آرام می‌رانند؟ من چرا صدایشان می‌زنم؟ صدای من چرا به آن‌ها نمی‌رسد؟ چقدر طول کشید تا اولین آمبولانس برسد. نمی‌دانم؟ فقط سفیدی اش توی این بیابانی که ما گیر افتاده‌ایم باور کردنی نیست. یکی از بچه‌ها می‌گوید: «زهرا کشوری رو سوار کنید.» می‌روم سمت آمبولانس. یکی از پسر‌ها خاک آلود دراز کشیده روی زمین. می‌پرسم: «صدرا محققه؟» حسن ظهوری خبرنگار عصرایران می‌گوید: «نه.» کی بود؟ حسن کمک می‌کند سوار آمبولانس بشوم. مهدی گوهری را با برانکارد می‌آورند می‌گذارند جلوی روی من، خاک آلود. با صدایی بی‌رمق می‌پرسد: «ما چی شدیم؟» پشت سر هم. تا برسیم به ارومیه چند بار پرسیده باشد خوب است؟ هیچ پاسخی به کار او نمی‌آید. می‌گویم: «کجات درد می‌کند؟»‌
می‌گوید: «ریه‌ام.» و آن سؤال بی‌پایان را دوباره می‌پرسد. تکنیسین اورژانس حین جا‌به‌جایی می‌افتد روی مهدی گوهری و صدای فریاد مهدی یکبار دیگر گوش دره را کر می‌کند. کمک راننده هم پایش صدمه دیده است. فحش می‌دهد که چرا توی این مسیر آمده‌اند. می‌گوید: «گفتیم از این مسیر نرویم.» نگار اکبری خبرنگار چند رسانه‌ای ایرنا کنارم نشسته. نگران ریحانه است. از تکنیسین می‌پرسد حال ریحانه خوب است؟ نگاهش را می‌دزدد و می‌گوید: «حال همه خوب است.» صدای جیغ بچه‌ها دوباره می‌پیچد توی ذهنم: «بچه هامونو بیارین بیرون؟ ریحانه؟ اره بغل من بود. ما کمربند نداشتیم. هیچی نبود که بگیریم. من و ریحانه همدیگر رو بغل کردیم.

ریحانه بغل من. نمی‌خواهد باور کند. من هم باور نمی‌کنم. ریحانه اهل مردن نیست. مرگ به ریحانه نمی‌آید. خیلی با این دنیا کار دارد. آخ مهدی گوهری چرا هی می‌پرسد: «یعنی ما چی شدیم؟» تصادف کردیم. دوباره با صدایی دردناک می‌گوید: «یعنی ما چی شدیم.» یعنی چی؟ یعنی اسمش یادش میاد؟ نکند ضربه به سرش خورده. با دست راستم ماسک را می‌کشم پایین و می‌پرسم: «منو می‌شناسی؟.» خندید؟ نمی‌دانم، ولی می‌گوید: «زهرا کشوری دیگه.» پس حواسش سر جایش است. ما چی شدیم؟! نه، مهدی گوهری دست بر نمی‌دارد، این جاده پر پیچ و خم هم... با هر تکان درد می‌پیچد توی پای کمک راننده، تیغ می‌کشد به دنده شکسته مهدی و توی کتف من و دست نگار. ترس توی چشم نگار اکبری لانه کرده! اسم ریحانه از زبانش نمی‌افتد.

می‌رسیم بیمارستان نقده، حسن ظهوری روی تخت فریاد می‌زند سوختم. یعنی چه؟ حسن که خوب بود. به من کمک کرد تا سوار آمبولانس شوم. یکی می‌گوید: «نه خوب نیست. گرم بود، متوجه نشده بود که دنده اش، شکسته و سینه‌اش را سوراخ کرده بود. خون آرام آرام سینه‌اش را می‌گیرد. خدا رحم می‌کند که حسن به بیمارستان دیر نمی‌رسد. بیمارستان پر می‌شود از اسم ریحانه و مهشاد. از هر تخت اسم ریحانه و مهشاد شنیده می‌شود. یک چشم آیسان زرفام خبرنگار پیام‌نو، زهرا رفیعی خبرنگار همشهری و فاطمه باباخانی خبرنگار اعتماد اشک است، یک چشم خون.

واقعیت چقدر می‌تواند تلخ باشد. یکی می‌گفت بچه‌ها زنده‌اند. خبر پخش نشود، خانواده‌ها نگران می‌شوند. حالا همه زخم‌مان پهن شده است توی بیمارستانی در نقده. اینجا چرا این‌طوری است؟ چند دفعه اسم ما را می‌نویسد. چرا هرچی پرستار و پزشک است پشت سر هم و بی‌فاصله می‌آیند و اسم ما را لیست می‌کنند؟ این لیست‌ها به چه درد می‌خورد؟ آیسان برایم ویلچر می‌آورد. بچه‌های روابط عمومی هم می‌رسند. پس کسی دیگر توی آن دره نیست. حق پرست مسئول روابط عمومی سازمان حفاظت محیط زیست را صدا می‌زنم: «از ریحانه و مهشاد چه خبر؟» سرش را تکان می‌دهد. هر دو؟ چشم‌هایش را می‌بندد. کاش برای همیشه توی آن دره می‌ماندیم!


بیشتر بخوانید: همه دلایل واژگونی اتوبوس خبرنگاران و سربازان


همانجا که جان جوان و زیبای ریحانه و مهشادمان را گرفت! وای، مگر می‌شود؟ یعنی آن لبخند مهشاد که جان آدم را قلقلک می‌داد و زیر پوستت شوق می‌ریخت، آن نگاه درشت ریحانه که دنیا را به هیچ می‌گرفت، همه هیچ! ما چطور برگردیم؟! چقدر بیچاره‌ایم. خشک شدن دریاچه ارومیه کم بود، جان هم می‌خواست، عروس‌پسند بود! آن ماشین سنگین کجای این جاده باریک و آن دره‌های بی‌رحم جا می‌گرفت که ما را برای همیشه عزادار کرد؟

جواب این سؤال‌ها چه دردی از من دوا می‌کند؟ به اتاق رادیولوژی می‌روم. کار که تمام می‌شود یکی میان آن همه می‌گوید: «خانم ترقوه‌ات شکسته.» دیگر هیچ. حتی چهره‌اش را نمی‌بینم. برم می‌گردانند به اورژانس. کسی با بانداژ دستم را رو سینه‌ام فیکس می‌کند. کمی بعد یکی می‌آید و می‌گوید: «چرا دستت را اینجوری بستند؟» دستم را باز می‌کند و جوری دیگر می‌بندد. یعنی الان درست بسته؟ وضعیتم بدتر نشود؟ مدیران می‌آیند و دوربین‌ها پشت سرشان. ما فیلم گرفتن داریم؟ کسی اهمیت نمی‌دهد. چرخی می‌زنند و دوربین‌ها پشت سرشان.

فاطمه هنرور خبرنگار صداوسیما می‌گوید: «حسن و سه تا از بچه‌های دیگر که حالشان خیلی بد بود را با هلی‌کوپتر بردند.» ما را هم سه آمبولانس اتوبوسی حمل می‌کنند. روی تخت بالای سرم آسیه اسحاقی ناله می‌کرد روی تخت کناری‌ام هم کیمیا عبدالله‌پور. تکنیسین‌های آمبولانس چشم از ما بر نمی‌دارند. مهشاد و ریحانه هم با خنده‌های قشنگ‌شان تنهایم نمی‌گذارند. مدام می‌روند و می‌آیند و لبخند می‌زنند. مگر نمی‌دانند چه بلایی سرمان آمده؟ مگر نمی‌دانند ما جوان از دست دادیم؟ از تخت پایین می‌آیم. پای کیمیا عبدالله پور بشدت ورم کرده است. کیمیا پات چی شده؟ لباسش را کنار می‌زند. سرم گیج می‌رود. تکنیسین می‌گوید: «پزشک‌ها توی نقده متوجه نشدند؟» کیمیا می‌گوید: «نه.»

در آمبولانس رو به بیمارستان امام ارومیه باز می‌شود، رو به دوربین‌های پشت سر چند مسئول! بوی گازوئیل ماشین تمام تنم را گرفته. تخت‌ها توی اورژانس کنار هم ردیف می‌شوند، کیمیا، من، آسیه. آن طرف هم سهیل و حسن. مهدی گوهری کجاست؟ باز هم اسم‌نویسی شروع می‌شود. آدم پشت آدم می‌آید و اسم لیست می‌کنند. دوربین‌ها پشت سر مسئولان آزارمان می‌دهند. درد تحمل حسن را بریده است. فریاد می‌زند: «چند دفعه اسم ما را می‌پرسید؟» توی بیمارستان نقده گفتند هیچ‌کدام از بچه‌ها خونریزی داخلی نداشتند، اما پزشکان بیمارستان ارومیه خونریزی داخلی چهار تا از بچه‌ها را تأیید کردند، حسن ظهوری، مهدی گوهری، سهیل فرجی و ابراهیم نژاد‌رفیعی. حسن را به آی‌سی یو منتقل می‌کنند.

وضعیت پای کیمیا عبدالله‌پور هم نگران کننده است. پزشک‌ها بین جراحی ترقوه شکسته‌ام مرددند. بعد می‌گویند، چون استخوان‌ها حرکت نکرده‌اند کتف‌بند استفاده کنم تا جوش بخورد. همه مرخص می‌شویم جز چهار خبرنگار که باید بمانند. می‌گویم: «عکس‌های رادیولوژی را هم بدهید ببرم.» از بیمارستان نقده هم همین را خواستم. گفتند می‌دهیم، ولی ندادند، مثل ارومیه. فردا نزدیک ظهر با پا و کتف و دست و جان شکسته و جانی ویران سوار هواپیما می‌شویم. چشم‌های رضایی کارشناس روابط عمومی کاسه خون است. از یکی از میهمانداران هواپیما، شکسته و ویران می‌پرسد تابوت‌ها کجا هستند؟ عقب هواپیما! فاجعه خودش را توی صورتم می‌کوبد. بیچاره‌تر از ما هم هست؟ برگشتیم بی‌برق چشمان مهشاد.

برگشتیم بی‌زیبایی و ملاحت ریحانه که هیچ عکاسی از پس ثبتش بر نیامده بود. برگشتیم بی‌رفیق. برگشتیم دوست از دست داده. برگشتیم با دوتا تابوت. یک هواپیما گریان و ویران می‌نشیند روی باند فرودگاه مهرآباد. دو تابوت از روی جانم رد می‌شود و تن بی‌جان آن‌ها را می‌برد. صدای گریه بچه‌ها به آسمان می‌رود. خانواده‌ها آمدند پشت در پاویون و تن و جان شکسته‌مان را تحویل می‌گیرند. صدای گریه بچه‌ها و ضجه‌های زینب رحیمی خبرنگار عصرایران، دره‌ای از جاده کانی‌سیب پیرانشهر را آورده است وسط مهرآباد. جاده‌ای که بوی مرگ می‌دهد از نقده تا تهران. کاش همه ما مثل مهدی گوهری یادمان نمی‌آمد از دل چه فاجعه، ویرانه‌مان را کشیدیم وسط تهران، کاش.

منبع: ایران آنلاین
ارسال نظر
قوانین ارسال نظر
لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
از ارسال دیدگاه های نا مرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.
لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.
در غیر این صورت، «اقتصاد24» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

صفحه اول روزنامه‌های سیاسی امروز

قیمت انواع دستگاه ماینر امروز + جدول

پیش‌بینی هواشناسی تهران و ایران امروز + جدول

قیمت لیر ترکیه امروز در بازار + جزئیات

وضعیت هواشناسی امروز

قیمت دینار عراق امروز در بازار + جزئیات

قیمت انواع لپ تاپ ایسوس امروز + جدول

قیمت سکه و طلا امروز پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۳ + جدول

قیمت سکه و طلا امروز جمعه ۱۲ بهمن ۱۴۰۳ + جدول

عکس/ تیپ و چهره جذاب فرانک و سوجان در یک مراسم

عکس/ شهرام شب پره و ابی ۴۸ سال پیش روی پل عابر سیدخندان

عکس/ نمایی از هتل رامسر و اقامتگاه‌های تفریحی ۸۷ سال پیش

عکس/ قاب صمیمی محمدرضا گلزار و مهناز افشار در پشت صحنه فیلم آتش بس

عکس/ حال و هوای جشن سده در کرمان

عکس/ جولان بنز‌های کلاسیک ۷۳ سال پیش در خیابان انقلاب

عکس/ نمایی از ساخت متروی مفتح ۳۸ سال پیش

عکس/ هوای پایتخت در وضعیت قرمز

عکس/ حال و هوای مسافرخانۀ همت در شهر قائمشهر ۸۷ سال پیش

عکس/ قاب ماندگار از منوچهر وثوق ۷۶ سال پیش در کنار پدرش

عکس/ مینی اسکارف گل گلی بهاره رهنما در اینستاگرام حسابی سوژه شد

خواندنی‌ها
خودرو
فناوری
آخرین اخبار

عکس/ کوچه پس کوچه‌های طهرون قدیم ۱۳۰ سال پیش و دوره قاجار

عکس/ تیپ متفاوت المیرا دهقانی در افتتاحیه جشنواره فجر

عکس/ قطار لوکس گردشگری در صحرا عربستان

عکس/ تعمیر خودرو در جاده فیروزکوه ۸۵ سال پیش در نزدیکی پل ورسک

اولین خرید تاریخ پرسپولیس از آلمان و ترکیه

اجاره خانه در کوی بیمه تهران با ۳۰۰ میلیون تومان + جدول قیمت

عکس/ جدول لیگ برتر پس از برد استقلال مقابل استقلال خوزستان

ریسک‌های جدی برای خریداران طلای آب شده

محمد حسن اصغرنیا درگذشت

ماجرای بازداشتی های پالایشگاه تبریز چه بود؟

صدای زنگ خطر برای خریداران طلا با پلتفرم‌های آنلاین

ثبت رکورد بی‌سابقه مصرف گاز در فصل زمستان

عکس/ رضا شاه حدود ۹۰ سال پیش در روز گشایش پل ورسک

فیلم/ رانندگی جولانی برای امیرقطر در مراسم استقبال در فرودگاه

فیلم/ اسرای فلسطینی آزاد شدند

عکس/ زیبایی عجیب زمین فوتبال روستای امره ساری که جهانی شد

واحد‌های ۵۰ و ۶۰ متری محبوب‌ترین گزینه خریداران در بازار مسکن

خط و نشان فرمانده ارشد ارتش برای مقابله با دشمن

ثبت سریع‌ترین رشد فصلی عربستان از ۲۰۲۲

ادعای آمریکا درباره کشتن عضو ارشد القاعده

فیلم/ خاطره‌ای از واکنش عجیب احمدی‌نژاد به درخواست محیط زیستی

عکس/ وضعیت هوای تهران قرمز شد

همسویی سرمایه با شاخص بورس + نمودار

جزئیاتی تازه از طرح پیشنهادی ترامپ به ایران

درخواست از گوگل برای تغییر نام خلیج مکزیک

قیمت آپارتمان در منطقه ۵ تهران از پونک تا مرزداران، بهمن ۱۴۰۳ + جدول

اینفوگرافی/ سقوط ارزش پول کانادا و مکزیک پس از تهدید ترامپ

جدیدترین قیمت خانه در غرب تهران از دریاچه خلیج فارس تا شهرک راه آهن + جدول

عکس/ کافه‌گردی شبانه وزیر خارجه ایران در دوحه

شهادت محمد ضیف تایید شد + عکس

فیلم/ لحظه ترور محمد ضیف و یارانش

فیلم/ لحظه برخورد هواپیما با هلیکوپتر نظامی در آمریکا

قیمت درهم امارات و لیر ترکیه صعودی شد و دینار درجا زد

فیلم/ خسرو شکیبایی با هوش مصنوعی به جشنواره فجر آمد

طلای جهانی دوباره رکورد زد

شرایط جدید واردات خودرو اعلام شد؟

نئوعثمانی‌گرایی اردوغان از شام تا آفریقا/ هراس عربستان، امارات و مصر از ردپای نظامی ترکیه در قاره سیاه

نه بورس به سیگنال فرزین

دو روی سکه نماد‌های پتروشیمی

توصیه ائتلاف نئوکان‌ها به ترامپ درباره ایران؛ اسنپک بک را کلید بزنید و تهران را دشمن شماره یک بدانید

نوسان شدید قیمت خودرو در بازار امروز ۱۲ بهمن + جدول

تغییر شوکه کننده قیمت پراید در بازار خودرو + جدول

تورم کمر فقرا را شکست؛ انگشت اتهام به سوی کیست؟

کارگران نامرئی؛ بدون حق و حقوق در تولیدی‌های پنهان

بی‌رغبتی به تخصص‌های پزشکی؛ از ۵۴۰۰ صندلی دستیاری ۲۰۶۹ جایگاه خالی مانده است

تفاهم‌نامه همکاری بانک صادرات ایران و هلدینگ خلیج فارس توسعه می‌یابد

آیین رونمایی از سامانه هوشمند پاسخگویی به مشتریان (Chat Bot)

نارضایتی شالیکار و مصرف کننده از قیمت ۲۰۰ هزار تومانی برنج ایرانی

محرومیت ملی از جشن باستانی؛ دو سال پس از ثبت جهانی جشن سده این رویداد ملی به مراسمی محدود تبدیل شد

روش محاسبه حقوق بازنشستگان ۱۴۰۴ تغییر کرد + جزئیات